زمین لرزه اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه/ به یاد ایرانی‌هایی که در دوزخ «اکتبر ۱۹۱۷» خاکستر شدند- فریدون خاوند


رویداد ۲۵ اکتبر سال ۱۹۱۷ در پتروگراد (سن پترزبورگ امروز)، که بعد‌ها در ادبیات جنبش جهانی کمونیستی «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر» نام گرفت، نه تنها تاریخ روسیه که تاریخ معاصر جهان را یکسره دگرگون کرد. این رویداد چند روز دیگر یکصد ساله میشود و، به همین مناسبت، شمار زیادی از پژوهشگران و صاحبنظران به ویژه در ایالات متحده آمریکا و اروپا به بازخوانی آن پرداخته اند و مقاله‌ها و کتاب‌های بسیاری درباره ماهیت و هدف ها، بازیگران اصلی و نیز کارنامه آن منتشر میکنند.

سه دیدگاه

در باره ماهیت رویداد اکتبر ۱۹۱۷ سه دیدگاه عمده وجود دارد :

یک) دیدگاه نخست، که ساخته و پرداخته تاریخ نگاری رسمی شوروی سابق و «اردوگاه سوسیالیستی» وابسته به آن است، این رویداد را یک انقلاب «دوران ساز» توصیف میکند که پیآمد منطقی، ناگزیر و قابل پیش بینی جنبش رهایی «توده ها» در طول تاریخ تمدن انسانی است. توده‌های روسیه بر پایه جبری گریز ناپذیر مجری اراده تاریخ شدند و برای به ثمر نشاندن این ماموریت، بلشوییک‌ها را که لنین در راس آنها قرار داشت، به رهبری خود برگزیدند، قدرت دولتی را زیر عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» از آن خود کردند و آنرا به عنوان اهرمی نیرومند برای در هم شکستن سلطه استثمار گران هم در درون روسیه و هم در سطح جهانی به کار گرفتند.

دو) دیدگاه دوم رویداد اکتبر را «کودتا» توصیف میکند که بلشوییک ها، یکی از چند گروه سیاسی فعال در روسیه آن زمان، علیه حکومت برخاسته از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ سازمان دادند و پیروزی آن نیز کاملا تصادفی بود. بلشوییک ها، از این دیدگاه، جماعتی مطلق گرا با عقاید بسیار جزمی بودند که تکیه گاه اجتماعی قابل توجهی هم نداشتند. با این حال همان جماعت، به برکت برخورداری از رهبرانی بسیار مصمم و در همان حال گستاخ و بی‌رحم، با استفاده بسیار ماهرانه از شرایط موجود، روسیه را که می توانست به یک دمکراسی پیشرفته بدل شود، از مسیر خود منحرف کردند و ملت بزرگی را، که در عرصه‌های علمی و ادبی و هنری دستآورد هایی شگفت داشت، برای یک دوران طولانی به گروگان گرفتند.

سه) دیدگاه سوم، راه بینابینی را بر می گزیند. بلشوییک ها، از این دیدگاه، تشکلی رادیکال را به وجود آورده بودند که هم از لحاظ ایدئولوژی، هم از نظر سازمانی و هم به دلیل روش‌های مورد استفاده با دیگر تشکل‌ها و گرایش‌های سیاسی روسیه آن روز تفاوت بنیادی داشتند. بلشوییک ها، برای دست انداختن بر قدرت دولتی، به گونه‌ای پیگیر و منضبط و منسجم برنامه ریزی کردند و با به دست آوردن فرصت مقتضی و حذف کامل دیگر تشکل ها، به هدف‌های خود رسیدند. با این حال، این تشکل بدون همراه شدن با یک جریان بسیار نیرومند انقلابی در بطن جامعه روسیه، که بخش بزرگی از دهقانان و کارگران و سربازان این کشور را در بر گرفته بود، نمی توانست در ضربه کارایی که بر نظام موجود وارد آورد، توفیق حاصل کند.

به رغم اختلاف نظر میان مورخان بر سر ماهیت رویداد اکتبر (انقلاب بودن یا کودتا بودن آن)، که به این زودی‌ها حل نخواهد شد، در یک نکته تردید نمی توان داشت : سازمان دهندگان این تحول (لنین، تروتسکی، زینوویف، کامنف، استالین…) نظامی نوین را نه تنها در روسیه، بلکه در سر تا سر جهان بنیاد نهادند که هفتاد و چهار سال دوام آورد و حتی تا به امروز، که بیست و شش سال از سقوط این نظام میگذرد، پس لرزه‌های آن همچنان احساس میشود.

«امپراتوری سرخ»

پایه گذاران نظام تازه، در پهناور‌ترین کشور جهان، با الهام گیری از ایدئولوژی مارکسیستی به روایت ولادیمیر ایلیچ لنین، یک حزب واحد را با ساختاری به شدت متمرکز به عنوان نماینده «پرولتاریا» بر دستگاه دولت حاکم کردند و بعد از گذار از یک جنگ مرگبار علیه رقیبان داخلی و قدرت‌های خارجی، در آغاز دهه سوم قرن بیستم میلادی بر سرنوشت امپراتوری بر جای مانده از روسیه تزاری تسلط یافتند. همین امپراتوری بود که زیر نام «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» در پایان جنگ جهانی دوم پرچم خود را بر فراز رایشتاگ برلن به اهتزاز در آورد و بعد‌ها به یکی از دو قطب شکل دهنده روابط بین المللی در قرن بیستم میلادی بدل شد.

نگاه رهبران کرملین از همان آغاز به انقلاب جهانی بود. آنان امیدوار بودند که الگوی «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر» سراسر اروپا را در بر بگیرد. در راستای تحقق همین هدف بود که «انترناسیونال سوم» (کمینترن) در سال ۱۹۱۹ در مسکو پدیدار شد، با بیست و یک شرطی که در اساسنامه خود برای قبول عضویت احزاب کمونیستی در سراسر جهان تعیین کرده بود. همین «کمینترن» بود که به مهم‌ترین اهرم سیاست خارجی شوروی بدل شد و نقش بسیج میلیون‌ها نفر از هواداران نظام تازه را در سراسر کره خاک بر عهده گرفت.

با این حال امید رهبران کرملین برای بر انگیختن انقلاب در سرزمین‌های دیگر، در سال‌های نخست بعد از پایه گذاری شوروی، به خاک نشست. انقلاب کمونیستی در آلمان، که مسکو آنهمه بدان امید بسته بود، ناکام ماند، همچون انقلاب‌های دیگری که قرار بود مجارستان و استونی و بلغارستان را به متحدان نظام تازه بدل کنند. در پی این ناکامی ها، کمونیست‌های شوروی «واقع بینی» پیشه کردند و به نظریه «سوسیالیزم در یک کشور» تن سپردند، بی‌آنکه استراتژی خود را در پشتیبانی از «انقلاب جهانی» به بایگانی بسپارند.

با مرگ لنین در سال ۱۹۲۴، ژوزف استالین به تدریج همه رقیبان خود را از صحنه قدرت حذف کرد و فروانروایی «امپراتوری سرخ» را در دست گرفت. با استالین بود که نظام بر آمده از رویداد اکتبر ۱۹۱۷ به یک ابر قدرت بدل شد، به ویژه به برکت مشارکت در ائتلاف ضد هیتلری که شوروی را در کنار آمریکا و انگلستان در جمع فاتحان بزرگ جنگ جهانی دوم قرار داد. در جریان پیشروی «ارتش سرخ» به سوی پایتخت رایش سوم، شمار زیادی از کشور‌های اروپای خاوری و مرکزی تغییر رژیم داده و زیر رهبری احزاب کمونیست وابسته به کرملین، به «جمهوری دموکراتیک خلق» بدل شدند.

از آن پس راه برای تشکیل «اردوگاه سوسیالیزم» به رهبری شوروی هموار شد، به ویژه در سال ۱۹۴۹ که نیرو‌های زیر رهبری مائوتسه تونگ بر چین تسلط یافتند و نظام سیاسی پر جمعیت‌ترین کشور جهان را به جمهوری توده‌ای بدل کردند.

در دهه ۱۹۵۰ میلادی، نیکیتا خروشچف، جانشین استالین، به خبرنگاران غربی میگفت که «دنیای پوسیده در حال فرو ریختن است و دنیای تازه‌ای سر بر میآورد.» در دهه ۱۹۷۰، به نظر میرسید که دیگر هیچ مانعی نمی تواند جلوی گسترش کمونیسم را بگیرد. صد‌ها هزار نظامی امریکایی در ویتنام نتوانستند راه را بر ورود لشکریان مارشال جیاپ به سایگون سد کنند و جلوی وحدت شمال و جنوب این سرزمین زیر رهبری کمونیست‌ها را بگیرند. در آمریکای لاتین کوبا به پایگاه شوروی در چند صد مایلی میامی بدل شد، افغانستان به جمع «جمهوری‌های دمکراتیک» پیوست، چندین کشور آفریقایی (آنگولا، موزامبیک، اتیوپی…) عملا در جرگه «اردوگاه سوسیالیزم» قرار گرفتند، احزاب کمونیست در چند کشور اروپای غربی از جمله فرانسه و ایتالیا قدرت نمایی میکردند، و کشور‌های زیادی در آنچه «جهان سوم» نامیده میشد، متحد نزدیک مسکو به شمار میآمدند.

فروریزی

قدرتی چنین شگفت، که به نظر میرسید در «حصار رویین» به سر می برد و دهه‌های درخشانی را در پیش دارد، در فاصله مدت زمانی کوتاه دود شد و به هوا رفت. نخستین مظهر این زوال، فرو ریزی دیوار برلن در سال ۱۹۸۹ بود که در برابر چشمان حیرت زده جهانیان به یک جدایی چهل و چهار ساله میان دو بخش آلمان پایان داد. و سپس در سال ۱۹۹۱ نوبت به «امپراتوری سرخ» رسید که بعد از ۷۴ سال فرو ریخت و جای خود را به پانزده کشور سپرد.

امروز روسیه تلاش میکند اقتدار شوروی سابق را بازسازی کند، ولی برای این کار جز نفت و گاز اهرم مهم دیگری در اختیار ندارد. مومیایی لنین همچنان در میدان سرخ مسکو حضور دارد، ولی عمدتا برای جلب توریست‌ها و این که دولت روسیه نمیداند با آن چه کند.

در اروپای خاوری و مرکزی، شمار زیادی از اعضای سابق «اردوگاه سوسیالیزم» به اقتصاد آزاد و دموکراسی لیبرال روی اورده اند. در چین حزب کمونیست هنوز قدرت سیاسی را در دست دارد، ولی نظام اقتصادی این کشور سال‌ها است که سوسیالیسم را رها کرده و به تولید و صدور کالا به بازارهای جهانی، آنهم با تکیه بر شرکت‌های چند ملیتی غربی، روی آورده است. ویتنام و کامبوج نیز به همان راه میروند. کوبا هم برای رها کردن «سوسیالیزم» ضمن حفظ موقعیت صاحب امتیازان وابسته به «کاستریسم»، تلاش میکند. احزاب بزرگ کمونیستی در اروپای غربی نیز به گروهک‌های کوچک بدل شده اند. در این میان کره شمالی استثنایی است که قاعده را تایید میکند.

این است سرنوشت یک رویداد بسیار مهم که یکصد سال پیش روسیه را به لرزه در آورد، نقشه سیاسی و اقتصادی جهان را دگرگون کرد و میلیون‌ها انسان را به دفاع از خویش و یا علیه خویش بر انگیخت. شمار زیادی از روشنفکران در جهان، از جمله در ایران، رویداد اکتبر را سر آغاز فصلی تازه در تاریخ رهایی بشریت از چنگ استبداد و استثمار و استعمار و تاریک اندیشی دانستند.

امروز که بیست و شش سال از فروپاشی شوروی میگذرد، یکی از مهم‌ترین موضوع‌های مورد بررسی شمار انسان هایی است که به دست نظام بر آمده از رویداد اکتبر، و نظام‌های مشابه آن در دیگر کشور ها، نابود شدند. بازگشت احتمالی ایدئولوژی شوروی، با اشکال تازه، یکی دیگر از زمینه‌های مورد توجه پژوهندگان است.

و سر انجام پرسشی که کسی نمی تواند به آن پاسخ دهد : اگر بلشوییک‌ها یکصد سال پیش در تصاحب قدرت مطلقه شکست می خوردند، روسیه چه راهی را بر میگزید و دنیای امروز ما چه وضعیتی داشت؟


رویداد ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، که بعد‌ها از سوی فاتحان آن «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر» نام گرفت، پایه گذار نظامی شد که طی هفتاد و چهار سال زندگی خود، و عمدتا در سه دهه نخستین اش، یکی از بالاترین شمار قربانیان را در میان نظام‌های سیاسی تاریخ معاصر جهان بر جای گذاشت.

تراژدی حیرت آور

استفان کورتوآ، مورخ فرانسوی، رقم اعدام شدگان و نیز تعداد کسانی را که یا در اردوگاه‌های کار اجباری شوروی از پای در آمدند و یا با گرسنگی‌های سازمان یافته از سوی دستگاه‌های امنیتی نظام کمونیستی (به ویژه در اوکراین) زجر کش شدند، حدود بیست میلیون نفر ارزیابی میکند (کتاب سیاه کمونیسم، انتشارات روبر لافون، ۱۹۹۷، ص ۱۴- نسخه فرانسوی).

در بیستمین کنگره حزب کمونیست شوروی که در سال ۱۹۵۶ در مسکو برگزار شد، نیکیتا خروشچف در گزارشی محرمانه گناه این جنایات را به گردن ژوزف استالین انداخت، عمدتا به این منظور که ولادیمیر ایلیچ لنین، بنیانگذار و نظریه پرداز اصلی «انقلاب» اکتبر، از هر گونه اتهامی در زمینه مشارکت در این تبهکاری بزرگ در امان بماند. در واقع خروشچف که خود یکی از مجریان اصلی جنایت بود، با افشاگری‌های حساب شده اش، تلاش کرد با قربانی کردن خاطره استالین کل نظام شوروی را از آلوده شدن در این کشتار نجات دهد و در این کار هم، دستکم برای چند سال، موفق شد.

ولی برای کسانی که در آنزمان تاریخ کمونیسم شوروی را به خوبی می شناختند، تاکتیک خروشچف روشن تر از آفتاب بود. برای دیگران نیز، با گذشت سال ها، هاله تقدسی که چهره لنین را در بر گرفته بود، سر انجام فرو افتاد. در واقع استالین شاگرد وفادار لنین بود، همان رهبر قدر قدرت حزب بلشوییک که با همکاری نزدیک تروتسکی نخستین کشتار‌ها و اردوگاه‌های مرگ را در روسیه سازمان داد. بابک امیر خسروی، از کادر‌های پیشین حزب توده ایران، رابطه استالین و لنین را به بهترین شکل ممکن چنین خلاصه میکند : «استالین چنگیز خان عصر معاصر بود که یاسای آن دکترین لنین بود.» (بابک امیر خسروی و محسن حیدریان، مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان، نشر پیام امروز، چاپ اول ۱۳۸۱، ص ۳۲)

در میان انبوه شگفت آور قربانیان نظام لنینی – استالینی، شمار زیادی از ایرانیان نیز دیده میشوند که رنج و کشتار آنها در شوروی طی یک دوران بسیار طولانی پنهان ماند و به یک تراژدی ناشناخته بدل شد. کشف تدریجی این تراتژدی و ابعاد آنرا مدیون پژوهشگرانی هستیم که با تلاشی ارزنده به توطئه سکوت ایدئولوگ‌ها و جزم اندیشان پایان دادند و این فرصت را برای ما فراهم آوردند که امروز، به مناسبت صدمین سالگرد رویداد اکتبر ۱۹۱۷، به احترام این زجر دیدگان از یاد رفته، دقیقه‌ای سکوت کنیم.

بخش بزرگی از ایرانیان قربانی توتالیتاریسم بر آمده از «انقلاب» اکتبر، رهبران و اعضای حزب کمونیست ایران بودند که به دلیل عدم امکان فعالیت‌شان در ایران دوران رضا شاه، به شوروی که بهشت معبود آنها بود پناه بردند. ولی بعد از آن نام آنها از صفحه رادار پاک شد و کسی ندانست چه بر سر انها آمده است. حزب توده ایران نیز که در سال ۱۳۲۰ به عنوان جانشین و ادامه دهنده راه حزب کمونیست تشکیل شد، ترجیح داد این گم شدگان را به فراموشی بسپارد. از پژوهش‌های تازه چنین بر میآید که بعضی از رهبران حزب توده در مواردی نادر از مسئولان شوروی جویای سرنوشت بعضی از رهبران حزب کمونیست ایران میشدند، ولی به آنها تذکر داده میشد این پرونده را از بیخ و بن فراموش کنند و «پیگیر موضوع» نباشند (تورج اتابکی، ناپدید شدگان، اندیشه پویا، شماره یازده، مهر و آبان ۱۳۹۲، ص ۶۸ تا هفتاد).

از «چند نفر» به «چند هزار نفر»

در پی کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و افشای جنایات استالین از سوی خروشچف، مشخصات معدودی از کمونیست‌های ایرانی اعدام شده در اختیار دستگاه رهبری حزب توده قرار میگیرد و اسامی بعضی از آنها نیز گاه در انتشارات حزب ذکر میشود، از جمله آوتیس میکاییلیان معروف به سلطان زاده (از مسئولان عالیرتبه کمینترن)، کریم نیک بین، ابوالقاسم ذره، لادبن اسفندیاری (برادر نیما یوشیج) و غیره… شیوه سخن گفتن از این «گم شده ها»، در نشریات حزبی معمولا چنین بود : متاسفانه در دوران مهاجرت، چند تنی از کمونیست‌های ایرانی به اتهام‌های نادرست قربانی «کیش شخصیت» شدند و از میان رفتند و اکنون باید از آنها رفع اتهام بشود.

به زودی معلوم شد که شمار کمونیست‌های ایرانی نابود شده در شوروی بسیار بیشتر از «چند نفری» است که در نشریات حزب توده از آنها نام برده میشود. به نوشته بابک امیر خسروی، بعد از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و اعاده حیثیت از میلیون‌ها نفر قربانی ترور، مقام‌های مسکو فهرستی مرکب از ۱۵۰ نفر از رهبران و کادر‌ها و اعضای نابود شده حزب کمونیست ایران را در اختیار حزب توده ایران قرار دادند.

به نوشته آقای اتابکی : «در مسکو ایرانیان را همراه دیگر کمونیست‌ها از ملیت‌های گونه گون، با ماشینی سیاه به باغی به نام کومونارکا در حومه مسکو که پیش تر خانه ییلاقی یاگودا، رییس وقت گ پ او بود، می بردند و پس از تیرباران در گور دسته جمعی دفن‌شان میکردند. آثار این گور‌های دسته جمعی هنوز بر پاست.»

در این جا ما از «چند نفر قربانی» به «۱۵۰ نفر» میرسیم. امروز، در پی پژوهش‌های تازه، به نظر میرسد که دامنه جنایت دستگاه ترور شوروی علیه کمونیست‌های ایرانی پناه برده به این کشور، بسیار گسترده تر از این‌ها است. تورج اتابکی، پژوهشگر تاریخ اجتماعی ایران، می نویسد که در فاصله سال‌های ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۹ میلادی، هزاران تن از ایرانیان در باکو، تاشکند، مسکو و دیگر شهر‌های اتحاد شوروی به مرگ یا زندان‌های بلند مدت محکوم شدند. به نوشته آقای اتابکی : «در مسکو ایرانیان را همراه دیگر کمونیست‌ها از ملیت‌های گونه گون، با ماشینی سیاه به باغی به نام کومونارکا در حومه مسکو که پیش تر خانه ییلاقی یاگودا، رییس وقت گ پ او بود، می بردند و پس از تیرباران در گور دسته جمعی دفن‌شان میکردند. آثار این گور‌های دسته جمعی هنوز بر پاست.»

این همه ایرانی را، که شمار زیادی از آنها تا به آخر به آرمان کمونیسم وفادار ماندند، چرا نابود کردند؟ در نوشته‌های تورج اتابکی و دیگر پژوهندگان اتهامات آنها چنین بر شمرده میشود: جاسوسی برای ایران و آلمان و انگلستان، تروتسکیسم، قصد پنهان برای آلوده کردن نان و آب شهر ها، و اتهام‌های دیگری از این دست.

برای خوانندگان این یادداشت شاید پذیرش رقم «چند هزار» برای قربانیان ایرانی ترور در شوروی دهه ۱۹۳۰، دشوار باشد.

این همه ایرانی را، که شمار زیادی از آنها تا به آخر به آرمان کمونیسم وفادار ماندند، چرا نابود کردند؟ در نوشته‌های تورج اتابکی و دیگر پژوهندگان اتهامات آنها چنین بر شمرده میشود: جاسوسی برای ایران و آلمان و انگلستان، تروتسکیسم، قصد پنهان برای آلوده کردن نان و آب شهر ها، و اتهام‌های دیگری از این دست.

این تردید قابل درک است، زیرا ابعاد کشتار در روسیه استالینی هنوز، آنگونه که باید و شاید، شناخته شده نیست. کافی است اشاره کنیم که وقتی احکام دولتی درباره کشتار خارجی‌های مقیم شوروی و اقلیت‌ها صادر شد، صد‌ها هزار نفر قربانی شدند. وقتی حکم عملیاتی یازدهم آگوست ۱۹۳۷ برای نابود کردن «جاسوسان و تروریست‌های لهستانی» صادر شد، ۱۴۴ هزار نفر بازداشت شدند که از میان آنها ۱۱۰ هزار نفر به جوخه اعدام سپرده شدند. حکم عملیاتی بیستم سپتامبر در مورد بازداشت چینی ها، ۲۵ هزار نفر را به دیار نیستی فرستاد. و در ژانویه ۱۹۳۸، عملیات دستگاه امنیتی استالینی به لتونی ها، استونی ها، یونانی ها، ایرانی‌ها و چند ملیت دیگر ساکن سرزمین شوروی گسترش یافت. در این عملیات ۳۵۰ هزار نفر دستگیر شدند که بیش از ۲۴۷ هزار نفر آنها در برابر جوخه اعدام قرار گرفته اند.

عجوزه‌ای بی‌رحم

اگر سرنوشت شوم نسل نخست کمونیست‌های ایرانی به آگاهی مردم ایران میرسید، آیا نسل‌های بعدی با آنهمه شور و شوق به کمونیسم و شوروی ایمان میاوردند و با اعتقادی چنین راسخ، هستی خود را بر سر آن می نهادند؟ چگونه بود که فریاد جانخراش هزاران ایرانی در دوزخ استالینی، که می توانست آنهمه هشدار دهنده باشد، به گوش کسی نرسید؟

به هر حال در دهه ۱۳۲۰ نسل تازه‌ای از مهاجران کمونیست بعد از فرو ریختن حکومت فرقه دموکرات آذربایجان راه «خانه دایی یوسف» را در پیش گرفتند، همانگونه که در سال‌های ۱۳۳۰ بعد از شکست حزب توده و در اویل دهه ۱۳۶۰ بعد از ضربات مرگباری که از سوی جمهوری اسلامی بر کمونیست‌های ایرانی هوادار شوروی (توده ای‌ها و سازمان فداییان اکثریت) وارد آمد.

نسل آخر به سرنوشت مرگبار نسل اول دچار نشد. به هنگام ورود توده ای‌ها و فداییان سال‌های بعد از انقلاب اسلامی به شوروی، نظام بر آمده از «انقلاب» اکتبر به آخرین سال‌های بقای خود نزدیک میشد و دیگر توان کشتار را از دست داده بود. آری نسل آخر گرفتار «گولاگ» نشد و در برابر جوخه‌های اعدام جلادان شوروی قرار نگرفت. ولی همین نسل نیز، از آنچه در «بهشت کمونیسم» به چشم میدید، از لحاظ روانی گرفتار ضربه‌ای هولناک شد و، به گونه‌ای دیگر، از پای در آمد.

برای درک آنچه بر سر کمونیست‌های نسل آخر گذشت، کتاب بی‌تکلف و صادقانه «خانه دایی یوسف» نوشته اتابک فتح الله زاده (چاپ اول سوئد ۲۰۰۱) بسیار خواندنی است. این عضو پیشین سازمان فداییان خلق (اکثریت) به محض ورود به آذربایجان شوروی، به جای جامعه‌ای آرمانی که مورد انتظارش بود، با دنیایی حقیر و کثیف روبرو میشود.

صد‌ها جوان ایرانی دیگر، همانند او، همین واقعیت بسیار تلخ را در برابر خود می بینند و شماری از آنها، از این که زندگی‌شان را در راه دستیابی به چنین فاجعه‌ای بر باد داده اند، تعادل از دست میدهند و حتی به خودکشی میرسند.

محسن حیدریان، یکی دیگر از کمونیست‌های ایرانی نسل آخر که در همان سال‌ها به شوروی پناهنده شده، در پایان کتاب مشترکش با بابک امیر خسروی (مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان)، احساس خود را چنین بیان میکند: «کمونیسم شوروی و جاذبه افسونی ایدئولوژیک آن مانند دختر زیبایی بود که در جوانی با همه وجود دل به آن داده بودی… سال‌ها درد و حسرت و تجربه و سفر لازم بود تا دریابی که در پشت آن دلداده محبوب، عجوزه‌ای بی‌رحم پنهان بوده که هرگز ارزش آن همه عشق و فداکاری و درد و رنج را نداشته است.»

radiofarda

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است