نظام جمهوری اسلامی در ژرف ترین بحران دوران حیات خود بسرمیبرد و از این روی بسان بسیاری دیگر رژیمهای دیکتاتوری دوران معاصر به آستانه ناپایداری رسیده است. بدین سبب میتوان پنداشت که تحولات سترگ اجتماعی و سیاسیای در راه باشد.
یکی از سناریوهای این تحول که اخیرا به شدت تبلیغ میشود امکان بازگشت پادشاهی به کشور است.
پرسش این است که چنین سناریوای را چگونه میتوان توجیه کرد؟ ایا تحقق این سناریو به سود دمکراسی برای توسعه کشور و بهتر زیستن شهروندانش است؟
بدین پرسش از چند منظر میتوان پاسخ داد:
تئوری دمکراسی و سازگاری رژیم پادشاهی با اصول آن:
یکی از پایهای ترین اصول دمکراسی برابری حقوقی شهروندان است.
این برابری حقوقی در وجه منفعل آن به معنای برابری در برابر قانون چه در امر تعهد به آن و چه در امر دادرسی است.
برابری حقوقی در وجه فعالش به معنی حق برابر برای انجام کنشهاپی مانند داشتن و ابراز عقیده و طبیعتا نشر آن، آزادی ظاهر کردن آن که همان آزادی اجتماعات و گردهمآپیها است، حق دخالت در سرنوشت سیاسی خود نتیجتا تشکیل اتحادیهها، احزاب، اپتلافات و حق انتخاب کردن و انتخاب شدن … میباشد. برابری حقوقی شهروندان میطلبد که همه شهروندان مستقل از جنسیت، رنگ پوست، اعتقادات مذهبی، قومیت، فرهنک و زبان و تعلقات سیاسی بتوانند بالقوه خود را در معرض گزینش برای هر مقام کشوری تا بالاترین سطوح قرار دهند. یک جلوه از این برابری انتخابی و متناوب بودن شخصیتها برای احراز مسئولیت سیاسی است.
سامانه پادشاهی به علت مبنای خونی و موروثی خود و منحصر انگاشتن تعلق بالاترین مقام کشور به تیره خونی از یک خانواده معین فاقد این مشخصه است و از این روی نمیتواند موکدا دموکراتیک باشد.
پیشینه تاریخی سلطنت به ویژه دوران پهلوی:
نظام پادشاهی ایران در قرون گذشته نزدیک عموما و نابهنگام و ناخوانا و به اصطلاح زمانپریش بودن دوران سلطنت پهلوی با روح و ملزومات جامعههای مدرن و تکامل یافتۀ عصر ما به ویژه ، کمترین نشانهای از دمکراسی را از خود بروز نداده است. انگیزه حاملین بالقوه و حامیان رژیم پهلوی جز افسوس گر جهان سپری شده سیادت شان چیزی دیگر نیست. هرگز با دمکراسی آشتی نکردهاند زیرا که آشتی با دمکراسی مستلزم نقد بی امان استبداد و رفتار پیشین خویش است و نه غم روزگار سپری شدهای که کشور را به ناچار بسوی یک بی تعادلی منتهی به انقلاب سوق داده بود. تطهیر گذشته و چرخش به سوی دمکراسی مستلزم مسئولیت پذیری نسبت به رفتار گذشته است. از سر تا پای پایوران نظام پادشاهی سقوط خود را صرفا ناشی از بدخواهی و بد کاری دیگران چه در درون و چه در بیرون کشور میدانند- رفتاری که اعتماد برانگیز نیست.
البته آنچه که نگاه طرفداران بازگشت پادشاهی را تقویت میکند فاجعه بار بودن نظام اسلامی در همه عرصهها است. این نگاه با برجسته کردن آزادیهای اجتماعی در عصر پهلوی و مزیت نسبی آن به توتالیتاریسم جمهوری اسلامی که گستره رفتار روزمره شهروندان را دخالت گرانه محدود و تحمل ناپذیر میکند، مشکلات همه جانبه سیاسی و اقتصادی ناشی از استبداد رزیم پهلوی را میکوشد به فراموشی سپارد.
کوشنده گان کنونی بازسازی پادشاهی در ایران نسیان گرایانه از این واقعیت چشم میپوشند که رژیم مستبد و واپسگرای اسلامی فرزند خلف رژیم مستبد پهلوی بود و آن هم در کمترین حالت بدو علت:
پادشاه مستبد مشروعیت اش را از دین میگرفت آن هم با برداشتی خرافی از آن. نتیجتا نسبت به گسترش قارچ وار دستجات مذهبی و خرافات دینی فاقد حساسیت کافی بود. در حالیکه مشغلۀ اصلی و لبه تیز سرکوبِ دستگاههای امنیتی اش متوجه جریابات و شخصیتهای چپ و ملی بود و غافل از اینکه در زیر پوست جامعه غلیا نی مذهبی در حال شکلگیری است بیشترین هم و غم خود را معطوف به سرکوب جریانات ملی و چپ کرده بود.
رژیم پهلوی به علت تمرکز همه قدرت در دست شاه قادر به ارزیابی وضع موجود نبود که خود به میانجی اصلاحات ارضی فرا آورده بود و ظاهرا میپنداشت که روحانیت ایران راهی را که در کودتای ۲۸ مرداد پیش گرفته و باعث ابقاء رژیم اش شده بود، چون گذشته ادامه میدهد. در حالیکه تغییر ترکیب جامعه و رانده شدن دهقانان از دهات و تجمع شان در حاشیه شهرهای ایران و تشکیل خیل عظیم تهی دستان گسسته از ده اما نپیوسته به شهر آینان را آماده تبدیل شدن به سربازان جنبش آقای خمینی کرده بود.
چرا وِرد دموکراسی خواندن را باور نکنیم
اکنون نیز علیرغم بیانات آقای رضا پهلوی و تاکیدش بر رعایت دمکراسی و حقوق بشر هیچگونه تضمینی وجود ندارد که به تعهدات لفظی اش پایبند بماند آن هم به چند علت:
الف- عدم خط کشی آشکار با سیاستهای آزادی کش و دمکراسی ستیز پدر مستبدش
ب- حتی اگر فرض کنیم که رضا پهلوی در تائید دمکراسی صادق باشد، حاملان و پشتیبانان اصلی ایرانی اش در درون و بیرون از کشور که جز نوستالژی گذشته و انتقام جوئی انگیزۀ دیگری ندارند چنین مجالی را فراهم نخواهند کرد. همانگونه که بیانات آقای خمینی پیش از رسیدن به قدرت نظر به پایگاه و تکیه گاه عقب مانده و خرافاتی اجتماعی اش، اعتباری نداشت یا نیافت. در مورد هر رهبر دیگر هم هرچند که ادعای پارسائی داشته باشند مسیری جز این بسیار نامحتمل است.
پشتیبانان جهانی سلطنت، مشوق دمکراسی؟
ج- پشتیبانان جهانی از بازگشت سلطنت نیز نکته دیگری است که دلالت بر بی اعتباری ادعاهای دمکراسی خواهانه طرفداران بازگشت پادشاهی به ایران دارند.
این پشتیبانان عبارتند از دولت ترامپ که دستور کارش بوئی از دمکراسی و حقوق بشر نبرده است و همپالگی هر مستبدی در جهان میشود به شرط اینکه این مستبد منافع ملی امریکا به تعبیر ترامپ یعنی «امریکا نخست» را تامین کند. کافی است نگاهی به سخنرانی نخستین روز آغاز ریاست جمهوری اش بیافکنیم که در یابیم که در دنیای ترامپ دمکراسی، حقوق بشر و حتی آزادی (لیبرتی) هم جائی ندارد- تنها یک جا که از آزادی (فریدام) سخن به میان میآورد به احتمال زیاد منظورش دادو ستد است.
دیگر کشورهای حامی رضا پهلوی جملگی از مستبدترین کشورهای جهان هستند: عربستان سعودی و دیگر شیوخ خودکامۀ عرب. بدیهی است که هیچیک از این کشورها علاقهای به برپا کردن دمکراسی و رعایت حقوق بشر در هیچ کجای خاورمیانه ندارند همانگونه که در دیگر کشورهای منطقه پشتیبان و تامین کننده فعالیتهای مستبد ترین و عقب مانده ترین جریانات اسلامی مانند سلفیستها، گروههای تروریست اسلامگرا یا دیگر دیکتاتورهای «سکولار» مانند سیسی در مصر هستند بلکه میخواهند رقابتی را که در پی سیاست نابخردانۀ رژیم اسلامی ولایت فقیه به راه افتاده است به سود خود و نه تنها به زیان جمهوری اسلامی بلکه به زیان همۀ ایران پیش ببرند.
با توجه به این وضعیت روی بیانات وِردوار آقای رضا پهلوی در رعایت و ترویج دمکراسی نمیتوان حساب باز کرد.
حائز اهمیت است که هم اکنون آقای رضا پهلوی در عالم واقعی نشانههائی از خود بروز داده است که بتوان موید کمبود صداقت در رفتار و گفتارش تلقی کرد. نمونۀ بارزش جلسه پرسش و پاسخ اخیر با ایشان در برنامۀ ” میدان” تلویزیون ایران اینترنشنال بود که بیشتر یک بارِعام ملوکانه را تداعی میکرد تا حضور یک سیاست مرد در جمعی متکثر از جریانات فکری ایرانیان در وضعیت بحرانی کنونی.
همسنجی رژیمهای جمهوری و پادشاهی در جهان
بسیاری از پشتیبانان بازگشت پادشاهی به ایران بر این نکته تاکید دارند که هم اکنون در جهان دمکراسی بیشتر در معدود کشورهای پادشاهی جاری است تا در کشورهائی که عنوان جمهوری را با خود حمل میکنند.
اما این محاسبه چند اشکال دارد:
الف: درست است که رژیم جمهوری نظر به گیرائی ایدۀ بنیانی اش از سوی بسیاری از مستبدان و اقتدار گرایان به قصد عوامفریبی سوء استفاده شده است، اما هنوز هم تعداد جمهوریهای دمکراتیک در جهان بسیار بیش تر از معدود کشورهای پادشاهی است.
ب: همۀ رژیمهای پادشاهی دمکراتیک موجود که بیشترشان در اروپا هستند به ناگهان دمکرات از آسمان نازل نشدهاند بلکه همه آنها نتیجه پیکار دمکراسی و جمهوریخواهان کشورهای مختلف اروپا بوده با سلطنتهای مطلقه که در شرایط معین تاریخی و در زیر فشار جنبشهای آزادی خواهی مجبور به توافق شدهاند و در چارچوب یک سازش ملی سلطنت شان را مشروطه کردهاند. در ایران نیز پیکار آزادیخواهان سلطنت مطلقۀ قاجار را مجبور به مصالحه کرد. جنبش مشروطیت شاه مستبد را وادار به پذیرش قانون اساسی مشروطه و به محدود و مشروطه شدن قدرت اش مجبور کرد.
تنها رژیم پادشاهی که پس از انقراض به قدرت بازگشته است، پادشاهی اسپانیا است که آن را هم میتوان به مثابه آخرین انتقام ژنرال فرانکو از جمهوریخواهانی تلقی کرد که در جنگ خونین داخلی با یاری فاشیزم هیتلری شکست شان داده بود. خوان کارلوس شاهزادۀ دست پروردۀ فرانکو از سوی رژیم در حال افول اش و بدون مراعات روندهای تصمیمگیری دمکراتیک به اسپانیا تحمیل شد و این بار نیز جمهوریخواهان برای جلوگیری از آشوبهای اجتماعی در مقابل پروژۀ فرانکیستها مصالحه کردند.
به جز این یک مورد نمونۀ دیگری در تاریخ معاصر اروپا سراغ نداریم که پادشاه ساقط شدهای برگشته باشد. از جملۀ این کشورها میتوان کنستانتین در یونان و پادشاه بلغارستان را نامبرد که در شرایط دمکراتیک بختی برای بازگشت به سلطنت بیافتند.
در این رفتار تاریخی شهروندان و جنبش آزادیخواهانِ کشورهائی که هنوز پادشاهی ماندهاند البته منطقی نهفته است. در این کشورهای اروپائی سازشی تاریخی صورت گرفته است میان دمکراسی خواهان و سلطنتهای مطلقه قدر قدرت. با کوتاه آمدن دمکراسی خواهان بر روی اصل برابری حقوقِ شهروندان و پذیرش سلطنتِ تضعیف شده، راه را برای مصالحه با سلطنت مطلقه و استقرار دمکراسی هموار کردهاند و بدینوسیله از تشنج ، آشوب و کشمکشها و جنگهای داخلی که میتوانست کشور را به ویرانی بکشد، پرهیز کردهاند.
اما در ایران به چه علت باید طرفدار نهاد پاد شاهیای بود که ساقط شده است آن هم با وجود معایب ذکر شده در بالا.
«دیر فرارسیده را زندگی کیفر میدهد»
وانگهی، رژیم پهلوی نیز اگر در اوج قدرتش درایت و هوشمندی کافی میداشت میتوانست با اصلاحات به سوی دموکراسی گام بردارد. شور بختانه شاه ایران و اعوان و انصارش فاقد چنین درایتی بودند و در اوج قدرت به جای گشایش فضای سیاسی آنرا با ایجاد حزب سرتاسری رستاخیز بیش از پیش بستند. آنگاه که شاه ادعا کرد که ” صدای انقلاب را شنیدم” دیگر دیر شده بود. به مصداق روایت گرباچف “دیر فرارسیده را زندگی کیفر میدهد” او را زندگی کیفری روا داشت با همۀ ناگواریهای بعدی برای ایران و ایرانیان که هنوز هم ادامه دارد.
پارهای دیگر از یاران دیرینه پادشاه و جمهوریخواهان پشیمان ادعا میکنند که چون ایران سنت دیرینه پادشاهی داشته است پس او را پادشاهی روا است- یا شاید سزا است. پنداشتی که در دیگر کشورهای جهان از بدو تاریخ جمهوریخواهان حکومت کردهاند. این درست است که ایران و چین هر دو در زمرۀ کم شمار کشورهائی هستند که استمرار تاریخی هزارهای با نهاد پادشاهی داشتهاند، اما یکی از آنها که چین باشد یک قرن است که با موفقیت از پادشاهی بریده است. فزون برین در همه کشورهای دنیای کهنه تا جدود ۱۰۰-۱۵۰ سال پیش حکومتها پادشاهی بودند که اکنون دیگر تنها در معدودی از کشورها هنوز ادامه حیات میدهند.
چرا موج بازگشت به سلطنت تا حدودی بالا گرفته است؟
به نظر من چند عامل باعث شده است که در کنار وابستگان به رژیم شاه که از کشور مهاجرت کردهاند و بقایائی از اینان در ایران، گرایشی از سوی بخشی از اپوزیسیون دمکرات که آنان را جمهوریخواهان پشیمان نامیده ام و شهروندان عادی ایران سر درآورده است که کم و بیش آرزوی بازگشت سلطنت را دارد. از جمله دلائل چنین وضعی میتوان به نکات زیر اشاره کرد:
۱- نفرت عمیق نسبت به رژیم ملایان که به سان نفرت به شاه پیش از انقلاب ۵۷ مردم را به وضعیتی رانده است که فکر میکنند این رژیم باید برود و هر چه پس از آن آید خوش آید. غافل از این که خشم راهنمای خوبی نیست. پس از رفتن شاه رژیمی آمد بسیار بدتر. نگاه سلبی به خودی خود کارآمد نیست و باید ایجابی در اندیشۀ جایگزینی بهتر نیز بود.
۲- سیاستِ سرکوبِ رژیم در جلوگیری از چهره یافتن سازمانهای مرجع جمهوریخواه و شخصیتهای مرجع آنان خلا ئی ایجاد کرده است که آنان را در براه انداختن کارزارهای موثر سیاسی ناتوان کرده است.
در چنین فضائی رضا پهلوی ولیعهد و وارث رژیم پیشین و از این روی طبق تعریف شخصیتای مرجع و در میان حامیان و طرفداران بلا مناز ع است. هم برای طرفداران سنتی سلطنت و هم بخشی از ایرانیان که امید شان را برای اصلاح امور از دست دادهاند و در غیاب دیگر شخصیتهای مرجع به نظر شان نقطه اتکائی است که بهتر از هیچ مینماید.
به عبارت دیگر بلائی را که رژیم شاه بر سر سازمانها و شخصیتهای مرجع از ملی تا چپ آورده و باعث تقویت ملایان شده بود اکنون به شیوهای وارونه صورت میگیرد: در اثر سرکوب بی امان، جریانات دمکرات و ملی در درون کشور بی سازمان و پراکنده ماندهاند و تنها آقای رضا پهلوی یکتای میدان داری شده است.
قطعا تبلیغات در برانگیختن نوستالژی و افسانه سازیهای یکجانبه از روزگار پهلوی و تطهیر، زیبا نمائی و بزرگنمائی دستاوردهایش نیز که از جانب رسانههای موثر و پر بیننده و شنونده فعال درخارج از کشور به سوی درون کشور فرستاده میشود، در افزایش نقش آقای رضا پهلوی بسی تاثیر دارد.
نتیجه گیری
سلطنت در ایران به معنای باز گشت به روزگار سپری شدهایست که خود مسبب وضع کنونی بوده است. راه حلی دمساز با آینده را باید جستجو کردن.
آیندۀ پایندۀ ایران در دمکراسی، حقوق بشر، توسعه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی به یاری بهترین و مجدانه ترین توع دمکراسی که جمهوریت باشد تامین میشود. اینکه خودکامه گانی با نام جمهوریت تنها عوامفریبی میکنند نباید جمهوریخواهان دمکراتِ راستین را مرعوب کند و به تردید وادارد. هنوز جمهوریهای راستین در جهان فراوانند.
در جستجوی سامانۀ سیاسیای بهینه که در افق اش فرارفتن از جمهوری اسلامی نهاده باشد خشم و نفرت راهبران خوبی نیستند. آسان ترین راه در دسترس انگاشته نیز الزاما بهترین نیست. در بارۀ آن حکمرانی جایگزین باید اندیشه و وسواس بکاربرد.
ساختن یک ایران دمکراتیک و سکولار مستلزم پذیرفتن دگراندیشان است، خواه سلطنت طلب ، خواه اسلامی و خواه جمهوریخواه به شرط اینکه همگان قواعد بازی مندرج در یک قانون اساسی دمکراتیک و سکولار را پذیرفته باشند.
انگیزه ام از این نوشتار طرد مشروطه خواهان نیست بلکه نسبی کردنشان.
بهروز بیات
۸ آذر ۱۳۹۷ برابر با ۲۹٫۱۱٫۲۰۱۸