ماه آبان ۱۳۵۷ بود ، سال انقلاب جهنمی !!!!
شاه ایران آخرین برگهای خود را بازی می کرد ٫ تیمسار ارتشبد ازهاری به نخست وزیری گمارده شد و در ۱۰ شهر ایران حکومت نظامی برقرار شد ، ( شیراز – کازرون و جهرم ) در استان پارس از ده شهر دارای حکومت نظامی بودند ، سران ارتش قره باغی ، فردوست و اویسی و مقدم میدان دار بودند ، من در آن زمان در شیراز و در یک مأموریت اداری بسر می بردم ، فرمان دستگیری من از حکومت نظامی تهران صادر شده بود و لذا من تحت تعقیب بودم ، در محله فضل آباد شیراز خانه های بسیاری از بهائیان آنجا قرار داشت .
یک روز شاهد بودم که چندین ماشین وانت به کوچه های فضل آباد سرازیر می شوند ، چند جوان با لباس های سیاه از ماشین ها به پائین می پرند و در و پنجره خانه ها ی مشخصی را می شکنند ، مبل و اساس خانه ها را در مقابل خانه ها به آتش می کشند و به خانه بعدی و بعدی می روند !!!
این هم میهنان بهایی ما ساواک به آنها اطلاع داده بود که شیراز را ترک کنند و این بهائیان فلک زده شب پیش بصورت گروهی از شهر خارج شده بودند و لذا خانه هایشان خالی بود .
در شهرک سعدی که آرامگاه سعدی در آنجا قرار دارد فامیل های ( فهندژ ) زندگی می کردند و شاید هنوز هم در آنجا هستند ، در شهرک سعدی اکثریت نام فامیلشان فهندژ بود و همگی نیز بهایی بودند .
روزی در حالی که در محل کارم مشغول بودم سه ماشین پیکان با هفت سرنشین جلوی محل کار من پارک می کنند و از نگهبان می خواهند که رئیس اداره را خبر کند و سپس به آگاهی او می رسانند که برای دستگیری من از اداره ساواک شیراز آمده اند ، من از پله های اداره پائین آمدم و سر گروه که یک افسر لباس شخصی ساواک بود به من گفت که مأموریت دارند مرا به اداره ساواک و از آنجا به کمیته ضد خرابکاری در شهربانی مرکزی شیراز ببرند برای بازجوئی !!! .
من سوار اتوموبیل پیکان میان دو ماشین دیگر شدم و اتوموبیل ها حرکت کردند ، من را از اداره به کمیته ضد خرابکاری که به معنی درست کلمه یک دخمه در زیر پله های شهربانی شیراز بود بردند و در یک سلول تنگ و تاریک و پر از حشره های گزنده چون ساس وشپش چپاندند ، روز ها و شب ها را تشخیص نمی دادم گاه گاهی می شنیدم که نگهبانان از شلوغی شهر و بهائیان حرف می زدند ، پس از پنج یا شش شبانه روز طاقت فرسا ناگهان صدای داد و فریاد خفیفی از دور دست به گوش ما چند نفری که در آن دخمه گرفتار آمده بودیم رسید ، نگهبانان وجود نداشتند و ما مشغول داد و فریاد شدیم چون بوی دود و آتش نیز در آن دخمه کمی احساس می شد، واقعیت آن بود که دسته های لومپن اسلامی بدستور آخوند دستغیب و دیگر روحانیون شیراز به شهرک سعدی حمله کرده بودند و بهائیان سعدی نیز در یک خانه بزرگ گرد هم آمده بودند و بدنبال راه چاره بودند چون خبر رسیده بود که لومپن های اسلامی برای خراب کردن خانه وکاشانه بهائیان به سعدی می آیند ، یک استوار ارتش بنام استوار فهندژ که خود بهایی بود با چند جعبه فشنگ برای دفاع از محفل بهائیان بر پشت بام سنگر گرفته بود و با هجوم لومپن های اسلامی برای زدن و کشتن بهائیان ٫ او بر روی آنها آتش گشود و تعدادی از لومپن ها کشته شدند و لی در نهایت حزب الهی ها با کمک پلیس و ارتش استوار فهندژ را کشتند و مردم فلک زده بهایی نیز مجبور به فرار شدند ، جسد خرد و خمیر شده استوار فهندژ چند روزی در جلوی درب ورودی دانشکده پزشکی دانشگاه پهلوی ( دانشگاه شیراز ) در بیمارستان سعدی برای عبرت مخالفین اسلام بصورت بسیار زشتی قرار داده شده بود و مردم فریب خورده انقلابی برای دیدار جسد در حال فاسد شدن استوار فهندژ از سر و کول هم بالا می رفتند و با کمال نا باوری همین بیمارستان چند ماه بعد پذیرای جسد تکه تکه شده آخوند دستغیب بود که فرمان حمله به خانه و کاشانه بهائیان را داده بود !!!!!!!
آیا به نظر شما این عجیب نیست ؟؟
دستجات چماقدار اسلامی پس از حمله به خانه بهائیان در سعدی به شهربانی هجوم می آورند و شهربانی شیراز که ما چند تنی را نیز در دخمه های زیر ساختمان آن جا داده بودند به آتش می کشند و در نهایت مأمورین ما را نجات می دهند و دو روز بعد من را همراه با یک آخوند مشهور که نماینده خمینی در شورای انقلاب شد بنام ” آیت اله ربانی شیرازی “ با هواپیمای نظامی C -130 باری از شیراز به تهران منتقل کردند و سپس مأمورین ساواک ما را تحویل گرفتند و به زندان کمیته ضد خرابکاری در مرکز تهران که مسئولیت آن با پرویز ثابتی بود منتقل کردند و تحویل زندان دادند .
در هشتی بند ۳ اگر اشتباه نکنم ما را رو به دیوار نگاهداشتند و گفتند لباس ها را بکنید و لباس زندان و دم پایی بپوشید ، آخوند ربانی شیرازی گفت او روحانی است و مایل است با لباس آخوندی و قرآن همراه خود بداخل بند برود و آخر هم همینطور شد و آقا را که با هواپیمای نظامی و دربست به تهران آورده بودند و من نیز از صدقه سری ایشان با همان هواپیما به تهران منتقل شده بودم ، اکنون در هشتی زندان کمیته ضد خرابکاری شاه من مجبور به پوشیدن لباس زندان شدم چون آزادی خواه و مصدقی بودم و آیت اله ربانی چون روحانی بود احتیاج نبود لباس مقدس روحانیت را که پر از تزویر و ریا نیز هست از تن جدا کند و نکته جالب اینکه در هواپیمای نظامی به احترام آقا در تمام مسیر تهران شیراز از بلند گوی هوا پیما قرآن پخش می شد !! .
یکی از خدمه هوا پیما که یک گروهبان بود از آیت اله پرسید این درست است که روحانیون دستور کشتن و خانه خراب کردن بهائیان را داده اند ؟ ،،، و آیت اله ربانی شیرازی پاسخ داد بهائیان مرتد و غیر مسلمان هستند و حکمی که روحانیون داده اند یک حکم شرعی است !!!!
پس از پیروزی روحانیون در غفلت و جهالت روشنفکران در سال ۱۳۵۷ ٫ روحانیون با دکترین شیخ جنایت کار و ضد آزادی در دوران مشروطه یعنی شیخ فضل اله نوری در زمان محمد علی شاه قاجار ٫ کشور و ملت ایران را به گروگان گرفتند و تسمه از گرده ملت کشیدند و هنوز نیز با آزادی خواهان با شکنجه ، زندان و داغ و درفش برخورد می کنند و زندان ها پر از آزادی خواهان است و روحانیون به چپاول دارائی های ملی مشغول هستند .
ده سال از انقلاب سیاه اسلامی گذشت ، آیت اله خمینی پس از دستور کشتار سال ۶۷ و سرکوب آزادی خواهان با هجوم بیماری سرطان مرد و جهان را ترک کرد و رفت ، ربانی شیرازی در جاده شیراز تهران یکسال پس از انقلاب سپاهیان اتوموبیل او را واژگون کرده و او را بصورت مشکوکی به هلاکت رسانیدند ، آیت اله دستغیب را مجاهدین منفجر کردند ، سید احمد خمینی را وزارت اطلاعات سر به نیست کرد ، هاشمی رفسنجانی را در آب خفه کردند و تردید نداشته باشیم که این قوم به حج رفته همگی انتقام پس خواهند داد و نظم خورشیدی در نهایت همه نابکاران و جنایت کاران را تنبیه خواهد کرد و انتقام خون قربانیان زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ ، کشتار ، زندانی و سر به نیست کردن شهروندان بهایی ما در جای جای ایران را از حکومت گران و عمله استبداد خواهد گرفت و من در این هیچ تردیدی ندارم .
ناصر خسرو قبادیانی انسان خرد گرا ، شاعر و تاریخ نگار و نویسنده کتاب ( سفر نامه ) در یکی از اشعار معروف خود می فرماید :
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت بدندان سر انگشت
گفتا که کرا کشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که او را بکشد آن که تورا کشت
انگشت مکن رنج به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
دفاع از حقوق پایمال شده همه شهروندان ایران فارغ از زن یا مرد ، رنگ پوست ، نژاد ، زبان و دین وظیفه دموکراتیک همه آزادی خواهان ومدافعان حقوق بشر وبویژه بر عهده جبهه ملی ایران است .
دکتر مصدق در پاسخ به آخوند فلسفی نماینده آخوند بروجردی که خواستار اخراج بهاییان از کار های دولتی شده بود گفت به آقا بگوئید دکتر مصدق می گوید من نخست وزیر همه ملت ایران هستم و بهائیان نیز شهروندان ایران هستند و همه شهروندان در برابر قانون دارای حقوق برابر هستند .
زنده باد آزادی
کاووس ارجمند
ژانویه ۲۰۱۹
Skickat från min iPhone