به لحاظ تاریخی دو وجه خلافت اسلامی، عباسیان و آلعثمان، کوششهایی برای ایجاد امّت واحد بودهاند. اگرچه آن دو وجه خلافت به دلایل متفاوتی دستخوش فروپاشی شدهاند، اما یک نکتۀ مهم در تاریخ آنها وجود دارد که نمیتوان از کنار آن گذشت. اگرچه تاریخنویسان غربی خلافتِ عباسیان را نیز امپراتوری خواندهاند، اما این خلافت امپراتوری به معنای دقیق آن نبود، زیرا آن خلافت، بیشتر از آنکه دولت متمرکز اقوام گوناگون باشد، مرجعت دینی بخش مهمی از جهان اسلام بود. خلافت عثمانی، اگرچه در آغاز میبایست ادامۀ خلافت عباسیان باشد، اما با آغاز دوران جدید تاریخ اروپایی، و در رویارویی با قدرتهایی اروپایی، این خلافت به تدریج در میدان جاذبۀ آن قدرتها قرار گرفت و صورت امپراتوری پیدا کرد. از فروپاشی این امپراتوری بود که بسیاری از کشورهای نوظهور در خاورمیانه و اروپای شرقی پدید آمد. امپراتوری عثمانی کشوری فراهم آمده از اقوامی با زبانها، فرهنگها و آئینهای گوناگون بود، اما این امپراتوری، که در آغاز زیر لوای خلافت تأسیس شده بود، به تدریج، به امپراتوری –– یعنی سلطۀ –– یک ایدئولوژی سیاسی واحد تبدیل شد. از اینرو، مردهریگ فروپاشی آن امپراتوری در ناحیههایی از متصرفات سابق گروههایی را از یوغ سلطان آزاد کرد که به درجات مختلف دشمنان ترکان به شمار میآمدند : ارمنیانی که قتل عام شده بودند، مسیحیان بالکان که به غلامی گرفته شده بودند هنوز پس از یک سده نتوانستهاند آنچه بر آنان رفته را فراموش کنند، گروههایی از کردها که ساکن مناطق خاوری ترکیه هستند به زور به نام کرد خوانده میشوند و بعید مینماید که بتوانند روزی خود را بخشی از ملّت ترک بدانند و … اینکه در جای دیگری از قول آتاتورک به نقل از محمد علی فروغی آوردهام که گفته بوده است که ناگزیر است برای ترکان فرهنگی دست– و– پا کند، به معنای این است که ترکانِ ساکن رُم شرقی ملّت ترک نبودند، بلکه به تدریج اقوام ساکن آن مناطق را در ترکیت هضم و زبان و آداب ترکی را به آنان تحمیل کردند. یک ملّت تنها با دیانت خود تعریف نمیشود، بلکه ملّت فرهنگ خود را ایجاد میکند که دیانت نیز جزئی از آن است. آتاتورک متوجه بود که ترکان در خلافت عثمانی، که هنوز ملّت نشده بودند، در مقایسه با ایران، فاقد فرهنگ «ملّی» بودهاند. خلافتْ یک امپراتوری دینی بود، اما فرهنگ آن، که «ملّی» نمیتوانست باشد، یکی شعبههای فرهنگ ایرانی بود. اهمیت آتاتورک در این است که در اقدامی مضاعف کوشش کرد پیوند ترکان با اسلام خلافت و فرهنگ ایران قطع کند، و از آمیزۀ ترکان و بقیهالسیف ساکنان رُم شرقی سابق نیز ملّتی را ایجاد و برای آن ملّت دولتی را تأسیس کرد. دلیل اینکه آتاتورک به تجربۀ ایران، به عنوان ملّت، توجه داشت، این بود که اقوام ترک نتوانسته بودند چنان فرهنگی را ایجاد کنند که بتواند آنان را به یک ملّت تبدیل کند. ترکان با مهاجرت به ایران و ایرانیفرهنگ شدنْ به بخشی از ملّت ایران تبدیل شدند؛ در ترکیه، قبیلههای مهاجر با گرویدن به اسلام تشخّصی پیدا کردند. ترکان، در ایران، ایرانی بودند و، در ترکیه، مسلمانِ ترک. مهمترین تمایز ایران و ترکیه در این است که ادب و فرهنگ ایرانیْ ادب و فرهنگ یک ملّت بود و توانست همۀ اقوام ایرانی و مهاجران به این سرزمین را در وحدتِ در کثرتِ آن به یک ملّت تبدیل کند. اما در ترکیه، دیانتِ خلافت به نوعی در تعارض با فرهنگِ ایرانیِ نخبگان آن قرار داشت. این تعارض میان دیانت خلافت و ادب و فرهنگ ایرانی نخبگان، از سویی، و تعارضهای میان دیانتهای دیگر اقوام تحت سلطۀ خلافت از سوی دیگر، راه را بر ایجاد ملّت ترک بسته بود. دیانتْ شالودهای برای ایجاد امّت است، اما برای ملّت شدن فرهنگ ضرورت دارد. در منطقهای که ما قرار داریم، تنها ایرانیان توانستهاند فرهنگی ملّی ایجاد کنند و خود را به ملّت تبدیل کنند. من این وجه از تحول تاریخی ایران را ذیل مفهوم باستانی «ایرانشهر» قرار داده و آن فرهنگ ملّتساز را فرهنگ یا اندیشۀ ایرانشهری نامیدهام🖊