غمگنانه های وطنم را
امروز در این سیاه سرِد زمستان با که گویم؟
با که گویم از استبداد اهریمن؟
با که گویم از جُور و جفای دُژخیم؟
با که گویم از درد میهن و باشندگانش؟
و وای بر ما وای بر ما
گر بنشینیم و سکوت پیشه کنیم
گر گام هایمان لرزان
گر اندیشه مان نا توان از اندیشیدن، برای رهایی و آزادی
دُژخیمان حلاج ها بر سر دار آونگ می کنند و سنگ فرش خیابان های شهر هایمان را رنگین به خون آزادی
به که گوییم ؟
که تاوان آزادی خواهی در این سرزمین که نامش خود یادآور آزادی است!
نفیر گلوله و طناب دار است
به که گویم که این خاک به خون زنده است و ما گویی محکُوم به چنین حُکم ازلی هستیم
امروز با تو سخن می گویم وطن
تو ای سرزمین جم و جمشید
تو ای مُلک آریه ورتر
امروز دردهایم را با تو می گویم
امروز دردهایم را در آسمان تو فریاد می زنم
آنسان که خداوندگار زمین را آفرید
ایران را آفرید تا فخر تمدن شود
آنسان که نژاده مردمان آریایی در این سرزمین گام نهادند
آنسان که برگزیدگان هستی در این سرزمین خردمندانه ی تمدن انسانی خود را گسترانیدند
هرگزدر اندیشه ی آنان نشانی از زتشکاری و زشت گفتاری نبود
آه ای آسمان غُصه دار بر ما ببار
بر ما ببار خروش رستاخیز آزادی را
آه ای آسمان تا به کی باید خون جوانان مان رنگین کننده خاک تفت دیده وطن باشد؟
تا به کی نجیب زادگان ایرانی باید مرگ را به سُخره آزادی بگیرند
آه ای آسمان
مگر نمی بینی اشک های مادران سرزمینم را
چگونه بر دُژخیم چیره شده و خون فرزندانشان را به یادگار آزادی خواهی در آغوش مام میهن به یادگار می گذارند
امروز حلاجی دیگر بر سر دار آونگ شد
امروز خونی دیگر بر خون های ریخته شدی تاریخ جوانان این سرزمین ریخته شد تا به دشمن بگوید:
این خاک به خون زنده است و خونی که خاک نداشته باشد به هیچ نیارزد
اشکان رضوی