هف هش دقیقهای میشه که کنار پنجره هواپیما نشستم و کمربند امنیتی را هم سفت و سخت بستم. صندلیهای سمت راستم خالیاند و مسافرها هنوز نیامدهاند. دو خانم چشم و ابرو سیاه چاق و چله، پیچیده در حجاب اسلامی که بلند بلند عربی حرف میزنند از راه میرسند، معلومه که مادر و دخترند. سرو صورت خوشگلی دارند. مادر لباس قشنگ و گشاد عربی بر تن داره. دختره اما مثل زن اردوغان سرش را باندپیچی کرده، بلوز شلوار چسبانی هم پوشیده که با حجاب اسلامیش اصلا جور در نمیآد. آقای قد بلند و شیکی که به عربهای سودانی میمانه، همراشونه. اسبابهاشون را میگذاره تو کابین هواپیما، یک صندلی دورتر میشینه طرف راست من. مادر و دختره هم که بعد معلوم میشه زن و فرزند این آقای شیکپوشاند؛ آنطرفتر ردیف ما مینشینند. دقایقی بعد، درها بسته میشوند و هواپیما آرام آرام راه میافته، اوج میگیره…
دفترِ شعرِ ترکیِ شاه اسماعیل صفوی را که به خط عربی – فارسی و چاپ باکو در شورویِ سابقه، با اسرار التوحیدی که استاد کدکنی بر آن مقدمهای نوشته، از کیفام بیرون میآرم و بیحواس روی صندلی وسطی میگذارم و شروع میکنم به خواندنِ یک ماهنامه لوموند قدیمی، که شرح لشکرکشی آقا محمدخان قاجار به گرجستانِ قفقاز را داده…
حضرت آقا چشمش که به کتاب شاه اسماعیل و اسرارالتوحید میافته، شروع میکنه به زل زدن به من و به کتابها.
زیاد نگاهش نمیکنم، ظاهرا مشغول خواندنم ولی حواسم شش دانگ، متوجه طرفه که سیل سوالهایش الان شروع میشه…
انتظار، زیاد طول نمیکشه، آقا کج میشه و بیاجازه با دست راستش کتاب شاه اسماعیل رو ور میداره. در حالی که ورق میزنه، و زیر لبی میخونه؛ رو میکنه به دخترش و به عربی چیزهایی میگه که متوجه نمیشم، اما کلمات تورک و باکو و مسکو را که هی تکرار میکنه، تشخیص میدم…
بالاخره بر میگرده به طرف من و میپرسه: آر ریو پروفسور؟ آرریو مسلم؟ آرریو کورد، آر ریو فرام تورکی؟ مارُک، مغرب… بعد تونس و مونس و چند جای دیگرم، ردیف میکنه اما اسمی از ایران و شیعه نمیبره، به شکل غیرعادی و نه چندان خوشآیندی به من نگاه میکنه…
میگم نه تونسیام نه پروفسورم، نه مراکشی. لطف کن، اول خودتو معرفی کن، بدونم کی هستی، این قدمِ اولِ یک گفتگوی محترمانه است.
دست نمیکشه، میگه اهل ترکیه یا آذربایجانی هستی، ریپابلیک آو آذربیجان… یا… یا… چند بار به انگلیسی یا یا میکنه و چون جوابی از من نمیگیره، با چهره آشفته و دهان باز، در حالی که چانهشو کج کرده، نفسی بیرون میده و راست میشینه…
با بیاعتنایی، دوباره مشغول خواندن مقاله میشم. میدانم که تحمل وضع موجود از حوصلهاش خارجه و مصمّمه که از جنس و کار و زندگی من سر در بیاره…
دقایقی میگذره، شرح لشگرکشی شاه قاجار به قفقاز را که با تیتر درشت نوشته: حمله شاه پارس به قفقاز و گرجستان، تمام میکنم و ماهنامه را میگذارم کنار، اسرار التوحید را باز میکنم.
یه مرتبه بر میگرده طرف من و میگه: یه کمی فرانسه، ان بو (un peu) من هم بلدم تو خیلی سریع میخونی، معلومه که فرانسهات خیلی عالیه، چند تا زبان بلدی؟
میگم فرانسهام خوب نیست، اصلا خوب نیست البته خوب میخونم و میفهمم، ولی حرف زدنم فاجعه است.
میگه جالبه، ولیعهد انجلیر، چارلز هم مثل تست، فرانسه را خوب میخونه ولی نمیتونه خوب حرف بزنه!
میگم سپاس خدا که چارلز و من، این همه شبیهِ همیم. سمیلاریتی تا این حد با ولیعهد انگلستان، حقا جای شکر داره شکراً لللّه. هر هر میزنه زیر خنده، میگه: من آخر، لندن تحصیل کردم، دکترای علوم سیاسی را آنجا گرفتم و بعد در نورس _ وسترنْ یونیورسیتیِ آمریکا هم روزنامهنگاری خوندم، حالا دانشگاه ملک فیصل تدریس میکنم. بیشتر، کار آکادمیک دارم در بعضی از نشریات کشورم، مقاله هم مینویسم، البته در نشریات مهم. میگم: پس اهل کشور سعودی هستی. میگه: بله جدّ اندر جدّ.
الان هم واشنگتن میرم، برای شرکتِ در کنفرانسی در باره تروریزم و بحران خاورمیانه و نقشِ ایران در سوریه. آخر، من متخصصِ امور خاورمیانه و قفقاز هستم و مرتب سفر میکنم، مخصوصا به جمهوری آذربایجان و ترکیه، اینطرف به پاکستان و هندوستان هم خیلی زیاد میرم، برای سخنرانی در کنفرانسهای سیاسی و منطقهای…
بعد، کمی مکث میکنه، آبِ دهانشو قورت میده میگه: نگفتی آخر از کدوم کشوری؟ از جمهوری آذربیجانی یا آذربایجانِ تحت اشغال تهران؟ میفهمی چی میگم؟ نکته رو گرفتی؟
خودمو کنترل میکنم، بیآنکه نگاهش کنم، پاسخ میدم: من ایرانیام، متولد اردبیل از شهرهای قدیمیِ آذربایجان ایران.
سریع میپرسه: لابد سخت مخالفِ ایرانیها هستی؟ منظورم فارسهاست، فارسها رو میگم!
جواب میدم: مخالف سر سخت ایران! چرا با فارسها باید مخالف باشم؟
میگه: مگر کشور شما را به زور تصرف نکردهاند؟ از حقوق ملیتان محروم نیستید؟ وقتی که تهران راهتان نمیدن، شما را حمار خطاب میکنند، وقتی حق ندارید بگید من ترکام و از رفتن به دانشگاهها محرومید، وقتی نمیتونید به مقام مهمی در مملکتتان دست پیدا کنید، باید که دشمن تهران باشید! یک ترکِ آذربایجانی میتونه وزیرو وکیل و رییس بشه؟ وقتی ترکی حرف میزنید دستگیر و زندانی میشید، باید، دشمن باشید. چرا جداییطلب نشید؟ من، ماه گذشته باکو بودم، میگن شهرهای آذربایجانِ جنوبی، تحت حکومت نظامی ست، الان موقعیت خوبی ست، سعی کنید غیرِآذریها مخصوصاً فارسها و کردها رو از آذربایجان بیرون کنید. در مملکت سعودی ما از شما همهگونه حمایت میکنیم. من مرتب باکو هستم، از ایرانیها خیلی ناراضیاند، برای شکست دادنِ فارسهایِ شیعه آماده هر گونه همکاریاند!
دوباره آب دهنشو قورت میده و با خنده میگه: اصلا ترک کجا شیعه کجا؟ ترکها، همیشه سنی بودند و همیشه مدافع خلافتِ عباسی و بعد عثمانی. یک محققِ فاضل ترکیه که در خزر یونیورسیتیِ آذربایجان درس میده میگفت: اصلا شاه اسماعیل صفوی هم آنجوری که فارسها میگن شیعه نبوده، وقتی پایتخت امپراتوری آذربایجان را به زور فارسها از تبریز به آن شهرِ فارسی زبان، چیه اسمش، خیلی معروفه؟
میگم، لابد، اصفهان را میگی
میگه: آره آره اصفهان، به اصفهان بردند. بعد آذریها، شروع کردند به شیعه شدن، که این ارتدادی ست که فارسها اونجا پخش کردند. اگر شیعه خیانت نمیکرد عثمانی، رم و برلین و پاریس و سراسر اروپا را گرفته بود؛ الان دنیا مسلمان بود، یعنی همه چی تمام. مشکل اصلی دنیای اسلام، حالا هم ایرانه. این همه جنگ و جدال و تروریزم را ایران راه انداخته. همین القاعده و داعش رو ایران ساخته. کشت و کشتارهای پاکستان و افغانستان، صد در صد از ایرانه. ایران باید متوقف بشه. اگر نشه، منطقه نابود میشه.
اینجا جنابِ پروفسور نفسی میکشه، بعد چشماشو میماله و میگه: ببین! در عراق و سوریه داره چکار میکنه؟ پنج میلیون کشته و آواره، خیلی بیشتر، خیلی بیشتر، خیلی. این ایران، همیشه اینجوری بوده همیشه. از جنگ دوم به این سو، هر توطئهای در منطقه شده پشتش ایران بوده! میگم مثلا؟ میگه در همین چهار پنج جنگ اعراب و اسراییل، ایران در زمانِ شاه، از پشت خنجر زد و از زیر به اسراییل یاری کرد. در خلیج العربی میخواست بحرین رو بگیره، عاقبت هم جزایر ما را، به زور اشغال کرد البته متعلق به امارات عربی ست. یعنی فارسها از آغازِ اسلام، مصممِ به ضربه زدن به اسلام بودند. تشیع و بعد شعوبیه را راه انداحتند تا جلوی گسترش اسلام را بگیرند. همیشه عامل تفرقه بین مسلمین مخصوصا بین ترکها و اعراب و امت اسلامی بودند. الان هم نمیذارن رهبریِ خادمینِ حرمینِ شریفین در دنیای اسلام اعمال بشه. شانس آوردن اوباما به دادشون رسیده. الان اجازه دارن، بمب اتمی بسازن، بوش اگر مانده بود یا مک کین برده بود، تهران با خاک یکسان میشد. آذربایجان و کردستان و عربستان منظورم همین عربنشینهای جنوب ایرانه مستقل شده بودند.
باری بیوقفه داره میگه و میره و صداشو بلندتر میکنه. منم منتظرم تا یه جا بایسته یه چیزی بگم، حرفی بزنم. یک مرتبه مسافر جلویی حواسمو پرت میکنه یک آقای عینکی شصت، هفتاد سالهی متین و موقری ست، بر میگرده نگاهی به من میاندازه. با لهجه غلیظ آمریکایی، چیزی میگه که من منظورشو نمیفهمم. سرشو تکان میده و میخنده دوباره مشغول کتاب خوندن میشه…
پروفسور سعودی شوکه میشه با حالت بهتزده حرفشو قطع میکنه در حالی که با دهان باز داره منو نگاه میکنه، با صدایِ غلیظی میپرسه: میشناسیش، رفیقته؟ میگم نه، اصلا. میگه پس ولش کن. حتما از اون انتلکتوئلهای طرفدار اوباماست، همشون اینجوریاند. ضد اسلام ضد سعودی ضد عرب.
من نگاهی تو چشماش میکنم و میگم: لطفا تو هم به حرفهای من گوش کن تا نظر طرف مقابل را هم بشنوی. با بیصبری میگه: خب خب، بسیار خب بگو. ولی قبل از اینکه چیزی بگی، میخوام بدونم با من موافقی یا نه؟ برای اینکه دیدم با دقتِ تمام گوش میکردی، یه چیزهایی هم انگار یادداشت کردی. آدم با ادبی هستی؛ فکر کنم صد درصد موافقی. خوشحالم که هواپیمامو از دست دادم به اجبار بلیت درجه دو گرفتم و با شما آشنا شدم. دخترم هم تازه درسشو تمام کرده، اونم روزنامهنگاری خونده واشنگتن زندگی میکنه.
حرفشو قطع میکنم، میگم: منم از آشنایی با شما خوشحالم، خیلی خوشحالم که دستم آمد، در مراکز عالی آموزشیِ سعودی چه میگذره. شما هم به حرفهای من گوش بده تا یک دیالوگ واقعی داشته باشیم وگرنه میشه مونولوگ. حرفی نمیزنه یهوری منو نگاه میکنه. میبینم دخترش هم حواسش پیش ماست. یعنی در انتظار جواب منه…
میگم: نمیخوام سر هر چی که گفتی بحث کنم و جواب بدم. فقط اطلاعاتی میدم که با چیزهایی که گفتی مقداری فرق میکنه. میگه: پس مخالف حرفهای منی؟ میگم اجازه صحبت به من بده، اینقدر قطعام نکن؛ بعد معلوم میشه مخالفم یا نه! من اصلا قصد اقناع تورو ندارم، فقط میخوام نظرمو بگم. میگه اگه قصد اقناعِ منو نداری، پس برای چی میخواهی حرف بزنی؟ جواب میدم پرفسور بزرگوار، حضرت روزنامهنویس، منظور از یک گفتوگو، بویژه اینجوری اتفاقی، آشنایی با فکر و اندیشههای مختلفه، هر کدام یه چیزی میگن، نه برای اقناع هم، بلکه برای شکلگیری گفتار سومی که از مبادله فکری دو نفر بیرون میآید و به حقیقت نزدیکتره. نظر اکثر فلاسفهی برجسته دنیایِ امروز، همینه که یک دیالوگ واقعی، موقعی سازنده و ممکن میشه، که کسی قصد اقناعِ دیگری را نداشته باشه، افکارشو جوری ارائه بده که در معرضِ نقد دیگری قرار بگیره؛ تا از برخورد دادهها و مقایسه گفتهها «حقیقت» سومی بیرون بزنه و پرسش جدیتری، بهوجود بیاد. یعنی یک پرسشِ جدی، خیلی از پاسخ سطحی بهتره. در واقع این نوع نظردهی و مباحثه بوده که تمدنساز شده و مدنیت و فرهنگ بشری رشد کرده.
میگه: داری انتلکتوئل بازی در میآری. اینها افکار سارتر و آن ولترِ بیدینه، معلومه که مدتها فرانسه بودی و آلوده شدی. منم مدتی پاریس، فرانسه خوندم. مزه نداد، در جا ولش کردم. اونجا زیاد میرم ولی انگلیسی صحبت میکنم. تمام این بیدینیها، این سکولاربازیها و ضدیت با مذهب و معنویت و خدا، اصلش از فرانسه میآد. انقلاب بازی را، اونا مد کردند توی دنیا. عربها را هم انتلکتوئل و بدبخت کردند. خیلی منحرفند، خیلی کلکاند. همش حقوق بشر، لیبرالیزم، آزادیِ همجنسبازی، اسلامستیزی. ضدیت با ما. میگی بیا یه مقاله بنویس، از سیاستِ مملکت سعودی که خودت میگی درسته، علنی دفاع کن. زود میگه پول بده، دلار بده، بعد بنویسم. دینار بده، بعد بنویسم. خیلی فاسدند خیلی.
حرفشو قطع میکنم. میگم: بالاخره میخوای دو جمله جواب بشنوی یا قصد اذیت داری؟ علیه ایران حرفهایی زدی که درست نبود. در مورد آذربایجان و ترکها اطلاعاتی دادی که ربطی نداشت. داری جنگ اعصاب راه میاندازی، انگ روشنفکربازی به من میزنی. من جور دیگری بلد نیستم حرف بزنم، از میدان هم در نمیرم، عصبی هم نمیشم ولی بحث رو اینجا قطع میکنم. شما هر وقت آماده شدی بگو جوابتو بدم. بعد صورتمو بر میگردمونم طرف پنجره به بیرون نگاه میکنم. مدتی در سکوت میگذره. یه مرتبه صدای دخترشو میشنوم که آهسته، بعد بلند بلند با پدره عربی حرف میزنه. نگاهشون نمیکنم. منتظر میمانم. حالا پدره است که شروع به حرف زدن کرده عصبی و تنده، معلومه که بگومگو دارند میکنند…
تو این بگومگو کارکنان ایرلاین با بساط تنقلات و نوشابهها شون میرسند و گفتگوی پدر و دختر را قطع میکنند. من یه لیوان آب میگیرم، اونها درست- حسابی خرید میکنند. استاد دو سه بطری آبمیوه رو یک ضرب بالا میره و رفع خستگی میکنه. یه مرتبه در حال جویدن چیزی بر میگرده طرف من، میگه: گفتم باکو خیلی زیاد میرم یه ذره ترکی بلدم، خیلی اهل خوشگذرانیاند، چی میگید شما آذریها، یه چیزی میگید؟ کیف جاکه؟ میگم منظورت حتما «کیف چکمه» است. میگه آره آره همون. همه جا ورد زبونشونه. فرهنگِ دیگه این. در زمان حال، در حالْ بودن، قدرِ زندگی رو دونستن، خیلی خوبه خیلی. در باکو میگن آذریها و ترکها ابدا اهل ناله و زاری نیستند. فارسها به اونا تحمیل کردند. مثل زبون فارسی که تحمیلی و زورکیه. هنوز هم ول نمیکنن. یعنی ایران نمیگذاره مردم، مردم این منطقه روی سعادت ببینند یا ترقی بکنند.
باکو همکاری خوبی الان با ما داره. از همونجا، باید فارسها را زد. با مملکت سعودی رابطه برادری دارند، یه ذره فقط میترسن. اینو نمیفهمم چرا؟ یه مرتبه یه چیزی دخترش به عربی بهش میگه بعد با حالت عصبی صورتش رو برمیگردونه طرفِ مادرش. جناب هم با وضعی سرخورده بر میگرده اونا رو نگاه میکنه دیگه چیزی نمیگه. من به زبون میآم و میگم: سر بحث جدی داری یا مثلِ دفعه قبل، میخوای فقط خودت صحبت کنی؟ میگه: نه، نه حرف بزنید، گوش میدم. دو ساعتی تا واشنگتن داریم. میخوام بشنوم. مخصوصا درباره آذربایجان، ببینم چی میگی؟ میگم در شانِ فردی که کار آکادمیک و دانشگاهی میکنه نیست که دروغهایِ ورثه استالین- باقروف را تکرار کنه و اون حرفهایِ سست رو پخش کنه. میگید ترکها رو به تهران راه نمیدند، ترکی حرف بزنیم میاندازنمون زندان، به ردههای بالا راه نمیدن و از این حرفها…
استادِعزیز، تهران الان پر جمعیتترین شهرِ آذرینشین دنیاست. تعداد آذریهای مقیم تهران و اطرافش، چندین برابر مجموع جمعیت گنجه و شیروان و باکوست. در بازار تهران آذری بلد نباشی، خرید نمیتونی بکنی. دهها نشریه و مجله و ایستگاه رادیو تلوزیونی، به زبان ترکی آذربایجانی کار میکنند اینها رو در باکو و جمهوری آذربایجان نمیگن. اصلا آقا محمدخان قاجار بود که حدودِ دو قرن قبل، تهران را به پایتختی ایران انتخاب کرد.
سر سلسله سلجوقیان که در ترکیه و باکو ازو زیاد حرف میزنند، یعنی طغرل بیک معروف، همو بود که شهرِ ری را، که تهران، حومه آن بود، به پایتختی انتخاب کرد. کار پانترکیستها شده دروغگویی و تراژدیسازی.
میگه چرا؟ چرا دروغ میگن؟ شما یعنی هیچ مشکل ملی ندارید؟ فارسها مشکلساز نیستند؟
میگم هزار جور مشکل داریم، ولی به فارسها ربطی نداره. مشکل ما آزادی فرهنگی و سیاسی ست، پلورالیزم فرهنگی است که از استبداد دینی و سلطنتی سرچشمه میگیره. مشکل ما افراط در تمرکز و درکِ بد و غلطْ از ادارهی مملکته. به افسانه حکومتِ فارس بر ترک و کرد ربطی نداره. فارسها، بهتره بگم، پارسیان هم، مثل دیگران، قربانی سیستم متمرکز و غیر دمکراتیکی هستند که بر ایران حاکمه!
میگه چرا نمیگی قوم فارس؟ میگم اصلاً قومِ فارس در ایران وجود نداره. طوایفِ ترک، کرد، لر وجود داره، عرب و بلوچ وجود داره که ترکیب اینها ملت ایران را ساخته، ولی ایل و عشیرهی فارس وجود نداره.
میگید: ترکها را به مقامات بالا راه نمیدن. همین خامنهای مگر ترک نیست؟ مقامات دیگری که شما نمیشناسید، مثل موسوی اردبیلی، تبریزی، خوئینیها یا خلخالی و مشکینی همه آذربایجانی بودند. الساعه هم خطگزاران اصلیِ سیاست و فرهنگِ مملکتِ ایران از تبریز و آذربایجانند. در گذشته هم، اینجوری بوده از قرن پنجم هجری به این سوی، غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی بعد ایلخانی و صفوی سپس افشار و قاجار همه ترک بودند. حتی رضا شاه پهلوی هم ترک بود. در واقع به استثناء زندیه، کلهم اجمعین از قبایل و عشایر ترک زبان بودند و هزار سال تمام بر ایران حکم راندند. یعنی در طی این هزار سال بود که ایران را که آذربایجان، بخشی از آن بوده، به این صورت درآوردند. در اوایل قرن نوزدهم میلادی هم، که طی جنگهای ایران و روسیه، ارمنستان و گرجستان و گنجه و شیروان و باکو… را تزارها به زور از ایران جدا کردن و بردند، باز مرکزِ مبارزاتِ ملی و انتلکتوئلی در جهتِ ترقیِ ایران آنجا بود.
کلا متفکرانی که برای توسعه و ترقی و وحدت ملی ایران کوشیدند، آذربایجانی بودند. آخوندزاده، مستشارالدوله، طالبوف یا دهها شخصیت دیگری مثل تقیزاده، ارانی، ایرانشهر، کسروی و ملکی و غیره از آن منطقه بودند.
همین سلسلههای سلطنتی ترکتبار بودند که زبان پارسی را، شعر دری را جدا حمایت کردند. رسمی و ملیشدن زبانِ فارسی بعد از مشروطیت نیز نتیجه کار و کوشش تبریزیها بود.
میگه: درد تون چیه پس؟ چرا به باکو پناه بردید؟ این همه اهل آذربایجان جنوبی در باکو و خزر، دنبال چه چیزی هستند؟ اونا میگن زبان تحمیلی. میگم: سِرْ زبانِ تحمیلی یه قصه است. قصهای که دهههایِ اخیر درست شده، پانترکیستهای غرضورز ساختند و پخش کردند بعد بعثیهایِ صدامی آن را گنده کردند، انداختند تو دهن غرضورزها و ایرانستیزها تا تولید نفرت کنند و تفرقه بیندازند. آذربایجانِ دو سویِ ارس، از شروع ادب پارسی از ارکان شعر و هنر ایرانی بوده، زبان تحمیلی یعنی چی؟ تشیع تحمیلی یعنی چی؟ همه اینها جعلیاتاند.
میگه: همین جوری، بدون مدرک که نمیشه حرف زد، دلیلت چیه؟ میگم، قویتر از نظامی گنجوی چه مدرکی میشه داد؟ از خاقانی شروانی و شیخ شبستری یا شمس تبریزی و صدها عارف و شاعر آن دیار هنرپرور؛ مدرکِ قویتر؟ میشه دهْ سده، مردم را به زور وادار به خلق شاهکار ادبی کرد؟ از کدام زبان تحمیلی حرف میزنید؟ آیا میدانی که آن جنبش حروفیه در آذربایجان بود که فارسی را زبانِ مقدس و لفظِ متصلِ به خداوند، اعلام کرد؟
سرشو تکون میده، میگه: نه نشنیدم، چطور؟ میگم فضلالله نعیمیِ شروانی، رهبرِ حروفیه که مایۀ مباهات آذریهاست، در بارهاش در باکو فیلم ساختند، وی در اشعارِ فارسیاش، از فارسی به عنوانِ زبانِ بهشتیان نام میبره و آن را مقدس میخوانه.
میگه مرجعات چیه؟ میگم اینجا ندارم، شما به اثرِ دکتر کاملْ مصطفی الشیبی «الفکر الشیعی و النزعات الصوفیه» نگاه کنید، بخش حروفیه در دورهی تیموریان، جریان را خوب شرح داده!
پروفسور، نگاهی به دخترش میکنه، بعد بهت زده از من میپرسه: تو عربی هم بلدی؟ میگم نه، ترجمهی فارسی شوخوندم. میگه مصطفی الشیبی، عراقی و عالم مهمی ست. میگم شکر خدا که قبولش داری. ولی مطلب جالبی را بگم: همین حوالی انقلاب مشروطه، در اون سالهای ۱۹۱۰ میلادی محمدامین رسولزاده میآد ایران برای مطبوعات باکو گزارش تهیه کنه، میگه در آذربایجان، نشریات را فقط به فارسی میخونن اصلا به نوشتهی ترکی علاقهای ندارن. در گزارشی از ارومیه، رسولزاده مینویسه: اینجا نشریه به زبان ترکی نمیخوانند با وجود اینکه همه ترکاند، ترکی خواندنْ رسمْ نیست، تمام آذربایجان، همین جوریه، حتی به من میگن باید دنیای اسلام و سرتاسر قفقاز فارسی یاد بگیرن، و به فارسی بخوانند. بعد هم ایران را با روسیهی تزاری مقایسه میکنه، مینویسه، روسیه از ملل مختلف تشکیل شده لذا ارتجاع تزاری بین این مللِ مختلفه، تفرقه میاندازه تا حکومت کنه! ملت ایران اما واحده، ایرانْ ملت واحده ست، ارتجاعِ قاجاری نمیتونه بینِ ایرانیا تفرقه بندازه بعد، حکومت کنه، اصلا نمیشه…
در این موقع میبینم که پروفسور مات مات منو نگاه میکنه اما فکر و ذهنش جای دیگه است. میپرسم: محمدامین رسول زاده را که میشناسید؟ جواب نمیده. بلندتر میگم رسولزاده را میشناسید؟ همون بانیِ اصلی جمهوری آذربایجان. یه مرتبه میگه: چرا میشناسمش. من متخصصِ تاریخ منطقهام. آره آدمِ مهمی بوده، عالم بوده زندگی نامهش رو خوندم. ولی اینارو که تو میگی، من نخوندم. میگم در مجموعه آثارش در ارتباط با گزارشهای «انقلاب مشروطه» میتونید پیدا کنید، البته در چاپهای تازه اگر دست نبرده باشند!
میپرسه: یعنی تحریف تا این حد؟ میگم از این بدترش هم شده. نمونهش مورد شهریار تبریزی ست. شهریار از بزرگترین شاعران معاصر ماست، لقبِ شاعر ملی گرفته. به ترکی و فارسی با تسلط شعر گفته، البته غزلیاتش عمدتا به فارسی ست. حالا در عصر علیافها در ترجمههای جدیدی که از اشعار فارسیِ شهریار شده خیلی جاها به جای نام ایران، آذربایجان گذاشتند. که جدأ گریه و خنده آوره، من در حیرتم از اینهمه بیاخلاقی!…
جناب، ابروهاشو میده بالا نفس بلندی میکشه، میگه اگه راست باشه خیلی بده، ولی داوری هم سخته، من کارِ آکادمیک میکنم، تأیید و تکذیب نمیکنم، یعنی زود نمیشه، رد یا قبول کرد. میگم خیلی عالی ست، اما این روش آکادمیک را در ارتباط با فیلم محمد رسول الله مجیدی هم که علماء سعودی آن را ندیده رد کرده و ضد اسلامی خواندهاند، رعایت میکردی و تذکر میدادی. در ارتباط با پانترکیستها هم که الان با شما متحد شدهاند، خوب بود، بکار میبردید و ادعاهای مسخره شونو علیه ملت ایران و مردم آذربایجان تکرار نمیکردید. گفتید که اصلا ترک کجا شیعه کجا؟ میگید که ترکها همیشه سنی بودند و از خلافت عباسی دفاع میکردند، عجیبتر اینکه ادعا میکنید شاه اسماعیل، آنطور که فارسا میگن شیعهٔ دوازده امامی نبوده، از زبان فارسی هم سخت نفرت داشته!
دیوان اشعار شاه اسماعیل را باز میکنم، صفحهٔ ۵۵ را میگیرم جلوش، میگم بیا، این فقط یکی از اشعار شاه اسماعیله که در مدحِ دوازده امام گفته: علی ولی الله، عظیم الشفیع الولی، حسن نورالله، حسین نمایندهٔ خدا، تا امام کاظم و باقر و جعفر و جواد، بالاخره دوازدهمی، حضرت مهدی رَم نشونش میدم. اسمارو که به عربی-فارسی نوشته شده میخونه بعد میپرسه: فارسی هم شعر گفته یا همش ترکیه؟ چند غزلی را که به فارسی سروده و استقبال از شعر حافظ کرده نشونش میدم. میگم میبینید، این بالا به ترکی تیتر زده «شاه اسماعیل خطاینین فارس دیلینده شعرلری» صفحه ۵۵۱…
کتاب رو از من میگیره در حالی که هر دو لبشو برده زیر دندوناش شروع میکنه به دقت خطوط را نگاه کردن، بعد میپرسه: راستی خطایی، اسم مستعارش بوده؟ اسم سربازاش چی بود؟ میگم قزلباشها رو میگید که الان داعشیها در سوریه و عراق به اسم قزلباشیه قتل عام میکنند. میگه بله بله اونا پایهٔ قدرت صفویه بودند. میگم دقیقا. در تبریز هم سنیها رو، اونا قتل عام کردند البته با دستور شخص شاه اسماعیل، که اونموقع خیلی جوان بود در واقع مذهب شیعه را همین طوایفِ ترکِ تابع صفوی به ضرب شمشیر بر ایران حاکم کردند، نه فارسها!
میپرسه از فارسا هم قزل باشیه بودن؟ میگم فقط تالشها، که اونا هم فارس نیستند اما زبانشون مثل کردی و فارسی از زبانهای هند و اروپایی به حساب میآد. میگه بعد چی شد؟ میگم هیچی صفویه که آمد از دههٔ اول سدهٔ شانزده میلادی با عثمانیها افتادن به جان هم. دویست و پنجاه سال زدند و از هم کشتند. آنقدر زدوخورد و شیعه-سنی بازی شد، که هر دو تحلیل رفتند و درمانده شدند. عاقبت اروپاییها بهویژه انگلیس و روس رسیدند هر دو را دست بسته به زیر سلطه گرفتند. در واقع شیعه و سنی هر دو باختند و سخت کیفر چشیدند. الان هم که رل عثمانی و صفوی را عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ایران دارند بازی میکنند. اگر وضع اینجوری پیش بره، در خاورمیانه فاتحهٔ صلح و توسعه و عدالت را باید خواند و منتظر تباهی جمعی بود. میگه خب، تقصیر کدام بوده؟ صفوی یا عثمانی؟ الان تقصیر با کیه؟ جمهوری اسلامی یا عربستان؟
میگم یک رهبر یا تحلیلگر واقعبین، در این جنگ و جدالی که شرق را غرق خون کرده دنبال مقصر نمیگرده. اول میره برای سرکوب داعش، میره برای بر انداختن النصره، القاعده، الشباب، بوکوحرام، میره با هر نیرویی متحد میشه تا تروریزمی را که به اسمِ اسلام، انسانکشی میکنه از ریشه براندازه. هر نیرویی از این امر حیاتی غافل باشه، همکار عملی تروریستها باید به حساب بیاد. پیِ مقصرِ اصلی رفتن، سر این مسئله جروبحث راه انداختن، یعنی ابدی کردنِ این جنگ و جنایت و تروریزم.
میگه پس چی بگیم، چه کنیم؟ نپرسیم که این نیم میلیون عرب را در سوریه کی کشته؟ القاعده را کی ساخته؟ کی تروریست درست کرده؟
میگم بپرسید، اتفاقا منم میگم بپرسید ولی قبل از هرچیزی اگه راست میگید، برید به جنگ القاعده، برید به جنگ داعش و النصره یا طالبان، ببینید کدام کشور است که از همکاری با شما فرار میکنه، گریبان همان کشور را بگیرید، شما به جمهوری اسلامی ایران پیشنهاد صلح و همکاری بدید، پشت میز مذاکره این ادعاها را مطرح کنید نه با تبلیغات ضدایرانی، اگر تهران از گفتوگو امتناع کرد، این مخلص نیز حق را به شما میده.
میگه: بادولتی که میخواد تمام منطقه را ببلعه، بریم مذاکره کنیم، با حکومتی که حرفِ اولش صدور ترور و وحشته، دور میز مذاکره بشینیم؟
میگم اگه حرف حساب دارید، ازچی میترسید؟
میگه: مذاکره با حکومتی که واقعا بد است، یعنی چه؟
میگم حضرت آقا، با حکومت بد گفتگو میکنن، تا از جنگ و ویرانگری جلوگیری کنن، با حکومت خوب و صلحجو که نیازی به مذاکره نیست. دولتهایِ خوب مثل آدمهای خوباند، بطور طبیعی بینشون، صلح و همزیستی برقراره…
الان اگر خوب نگاه کنی، هر طرفِ دعوای خاورمیانه خودشو بر حق، و دیگری را مقصر میشناسه مثلا جمهوری اسلامی میگه منشاء همهٔ مشکلات منطقه زیر سر اسراییل و آمریکاست. گلوبال جهادیسم و جریانهایِ جهادیِ فراملیتی را هم توطئه اسراییل میدانه. tلسطینیها، مسلمانان افراطی و چپیهای منطقه نیز چنین نظری دارند. اسراییل و عربستان سعودی هم انگشت اتهام را سوی تهران گرفتهاند و با عادیسازی رابطهٔ ایران و آمریکا مخالفت میکنند، حتی در پی تجزیهٔ ایرانند. ملک عبدالله پادشاه سابق شما از آمریکا خواست تا با حمله به ایران سرِ افعی را قطع کند. در واقع در خاورمیانه همیشه جنگ و اختلاف بوده ولی هرگز به این زشتی و بدی و ویرانگری نبوده. آیا نباید فکری کرد؟
از فردای جنگ جهانی دوم تا حالا کدام مشکلِ مردم خاورمیانه از طریق جنگ و درگیریهای ایدئولوژیکی و مذهبی حل شده؟ جنبشهای اسلامی-انقلابی یا کمونیستی، گره از کدام مشکل این ملتها گشودهاند؟ نتیجهٔ هشت سال جنگ عراق با ایران چه بود؟ پاکستان از سه جنگ بزرگ و هفتاد سال ستیزه با هند چه بدست آورده؟ از جنگهای دایمی با اسراییل، به اعراب چه رسیده؟ جالب است که اسراییل در آن جنگ شش روزه به پیروزی نظامی مطلق رسید و اعراب را آنگونه تحقیر کرد. آیا اسراییل پنجاه سال قبل، یعنی قبل از جنگ شش روزه آسایش و امنیت بیشتری داشت یا حالا؟ آن موقع بیشتر مورد احترام بود یا حالا؟ به قول روزنامهٔ لوموند: اسراییل حالا در وضعی ست که میان صلح پایدار و ادامهٔ حضور نظامی در منطقهٔ فلسطینی، یکی را باید انتخاب کند. نمیشه به اشغال ادامه بده، صلح هم بدست بیاره، صلح و اشغال گری یکجا جمع نمیشه.
فلسطینی هم اینطوره، میان مبارزهٔ مسلحانه به قصد نابودی اسراییل یا تأسیس دولتی فلسطینی در کنار ملت اسراییل، یکی را باید انتخاب کنه. ایرانیا میگن: هم خدا هم خرما نمیشه. و وحشت آورتر از هر چیزی گلوبال جهادیسم است که به عظیمترین خطری تبدیل شده که جهان تا کنون با آن روبرو بوده. شکست هر کشوری در برابر این تروریستها شکست برای همه است و پیروزی هر یکی، پیروزی همه.
باری با ادبیات جنگی و جهادی، خاورمیانه داره آب میره و اگر اینگونه جلو برود، آنچه از آن باقی میماند، تودهٔ مفلوجِ مفلوکی خواهد بود که به هر چیزی شبیه خواهد بود به جز انسان.
نتیجه اینکه با به رسمیت شناختن وضعیت موجود، دولتهای مؤثر منطقه یعنی ایران، عربستان، اسراییل، مصر و ترکیه باید با هم بنشینند مثل مذاکرات ایران با ۱+۵ آنچه را میشود حل کرد حل کنند آنچه را نمیشود، کنترل کنند، تا به محاربه تبدیل نشه. یعنی ما هم مثل اروپای قرن ۱۷ که پس از سی سال جنگ و ویرانگری، تمامی دولتها حتی نیمه دولتها و قدرتهای محلی، نمایندگان احزاب و مذاهب مختلفه به نیت صلح و رسیدن به همزیستی مسالمتآمیز چهار سال تمام مذاکره کردند و قرارداد صلح وست فالیا را که واقعهای بزرگ در تاریخ بشری ست رقم زدند. باید با هم بنشینیم و به صلحی از نوع وست فالیا برسیم و به این روندِ تباهی عمومی نقطهٔ پایانی بگذاریم…
دختر پروفسور که داره با دقت گوش میده، میخنده و با اشارهٔ سر حرفامو تأیید میکنه، خود حضرت آقا اما بیحوصله و گرفته ست، به دخترش نگاهی میکنه، نفسی میکشه بعد دیوان شاه اسماعیل را به من پس میده، صندلی شو عقب میده، بیآنکه نگاهی بکنه با دست چپش میزنه به پای راستم، میگه: عجیبه، خیلی عجیبه، حرفایی میزنی، البته همهش خیالبافی و شوخیه. وقت داریم حالا بازم صحبت میکنیم. بعد دست چپشو میچسبونه به دهنش و میره تو فکر، جوری که اصلا تو عالم دیگری ست. دخترشو میبینم که حالا زل زده به پدره همین جوری نگاهش میکنه…
حالا ده دقیقهای میشه که سکوت برقراره. من مشغول خواندن اسرارالتوحیدم. گفتگوی پدره با دختره دوباره شروع میشه. چون عربی حرف میزنند، چیزی نمیفهمم ولی معلومه که مجادله ست. نگاهی نمیکنم. یک مرتبه پروفسور بر میگرده طرف من، میگه: به نظر تو رهبری اعراب و مسلمانان، باید دست رو دست بگذاره و اجازه بده تا امت عربی- اسلامی را ایرانیها قتل عام کنند؟
میگم ایرانیا کی امت اسلامی را قتل عام کردند؟ میگه: دیروز بغداد و دمشق بود، امروز صنعا ست فردا عمان و ریاض یا مکه. با ایران که نمیشه صلح کرد. این جمهوری اسلامی شما منطقه را به گند کشیده. یک دنیا سند و مدرک هست که سر نخ همهٔ این تروریستهای القاعده و داعش و غیره مثل حزبالله لبنان دست جمهوری اسلامی ست. این دستههای تروریستی یا به قول تو گلوبال جهادیست را کی ساخته، ایران، جمهوری اسلامی ایران. چرا قبل از انقلاب اسلامی ایران از این اشرار خبری نبود؟
بعد سرشو میخارونه و در ادامه میگه: البته موضوع آذربایجان را کنار میگذارم، خیلی به تحقیق نیاز داره ولی باید قبول کنی که ایران دنبال سلطه ست. اگر سلطهطلبی ایرانیا نبود القاعده و داعش اینجوری رشد نمیکرد، عراق و سوریه به این روز نمیافتادند. اسلام اینطور ضربه نمیدید، وضع خیلی خیلی خیلی بده، من متخصص تاریخ منطقهام میدونم دارم چی میگم. بعد وامیسته به دقت به من نیگا میکنه میگه: تو آدم پیچیدهای هستی، راستش خیلی واردی. تخصص داری. مطمئنام که جای بالایی قرار داری، شاید در ادارهٔ امور خارجهٔ ایران یا در یکی از این تینکتنکها کار میکنی. بعد دمی سکوت میکنه میگه: هستی؟ نه؟ لااقل مشاوری؟ فکر کنم داری با ظریف کار میکنی؟
میگم: میخوای چی بگی؟ سوالات چیه؟ میگه جواب تو چیه؟ میگم: جواب به کدوم سوال؟ میگه: تو داری از جمهوری اسلامی ایران دفاع میکنی، حامی ایرانی. جوابت به این تروریستسازی و معصومکشیها چیه؟ سعودی اگر ایران را سد نکرده بود، قاهره هم تا حالا رفته بود. همین قیمت نفت را که پایین آوردیم دست ایران را در ساختن بمب اتمی و تدارکات تروریستی بستیم. دیگه پول نداره که بریزه تو جیب بوکوحرام و القاعده و داعش. شماها باید یاری کنید، یعنی با ما همکاری کنید تا ایران متوقف بشه. اگر پیروز بشه، روز اول مثل تو را پایمال میکنند، یعنی بلایی سرت میارن که یاقدوس بکشی.
خندهام میگیره، میپرسم چرا؟ میگه برای اینکه اینا با شما آذریا بَدند. حالا تو این حرفا را در مورد آذزبایجان میگی، منم گفته باشم، به فارس جماعت اعتماد نکن.
میگم حضرت آقا این حرفا را تکرار نکن قبلا هم زدی. زود حرفمو قطع میکنه میگه: ولی تو جواب ندادی. میگم آخه تو هی تئوری میدی سر هر چیزی اَلَکی داوری میکنی، چیزایی میگی که اصلا پایه نداره، بعد هم ادعای کار آکادمیک داری، اینطور داوریها با روح تحقیق سنخیتی نداره.
زود میگه: نه، نه، من همیشه با منطق و تحقیق حرف میزنم، متخصص تاریخ ایران و ترکیه و قفقاز و ماورالنهرم، من دانشگاهیام، فامیلها و خانوادهام همه دانشگاهیاند، سرو کارم با علم و منطقه، ممکن نیست اشتباه کنم.
میگم: کنفوسیوس گفته، به گفتارشان گوش کنید به کردارشان ایمان بیاورید. کار منطقی-تحقیقی به عمل است نه ادعا!
ما الان یکساعت نیست که با هم آشنا شدیم، اسممون را هم به هم نگفتیم، اما شما با ایمان و یقین، فکر و شغل و مواضع سیاسی مرا داری معین میکنی. این درسته؟ به این میگن کار آکادمیک؟ تو از کجا میدونی من در وزارت امور خارجهٔ ایران مقام مهمی دارم یا مشاور آن بالاییها هستم؟ میگه: مگه نیستی؟ خندهام میگیره، نمیدونم بهش چی بگم. هر دو با سکوت به هم نگاه میکنیم، بعد من میگم: من از دست این حکامی که ایرانمو گرفتن دَر رفتم و مثل هزاران ایرانیِ دیگه سی ساله که دور از وطن، آواره این دنیام. تو داری یکریز هوایی حرف میزنی به عربی خودتون میگید: رجماً بالغیب. حرفات دربارهٔ ایران مثل حرفهاییست که در بارهٔ من میزنی، یه ذره پایه نداره…
آقا باز مات مات تماشام میکنه. دخترشو میبینم که داره وراندازم میکنه، میفهمم که منتظر مناظره ست. پورفسور در حالی که سرشو تکان میده میگه: نه، نه، نمیشه. تو، هم مخالفِ ملا هستی هم از ایران دفاع میکنی، اصلا چطور ممکنه اینجوری باشه؟ این یک تضاد و تناقض آشکاره.
میگم: چیش تضاد و تناقض آشکاره؟ از ایران دفاع کردن، یعنی دفاع از ملاها؟ میگه: مگر ملا حاکم و مالک ایران نیست؟ اکثریت شیعه مگر ایرانی نیست؟ ملاها ایرانی هستند یا نیستند؟
میگم: آره ملا ایرانیه، الان هم حاکم و مالکه، ولی نود درصد ایرانیا با این حاکمیت و مالکیت مخالفاند. درست میگی از فرنگ هم نیامدن، ایرانیاند. اما ایران، ملا نیست. با هیئتِ حاکمۀ مذهبی مساوی نیست. ایران از اسلام و مسلم و ملا خیلی بزرگتره، اینها ذرهاند، ایران دریاست، یک معناست. تشیّع و تسنّن و تصوف یا ترک و فارس و کرد… در دل این دریای معناست. ایران گهوارهٔ اندیشه در این هزار و پانصد سال بوده در این گهواره اندیشمندانی تربیت شدند که ستارههایی بر پیشانی آن چیزی ست که شما تمدن اسلامی مینامید.
میگه: به سوالهای من اول جواب جواب بده بعد رَجَز بخون. اینا همه ادعاست.
میگم دارم جواب میدم. تو نمیشنوی، چون دوست نداری. طاقت اگر داشتی میگفتم مسئول این مصیبتها چه کشوری ست. میگه: چرا ندارم، خودت داری حرفو لفت میدی، چرا ادامه نمیدی؟
میگم: پس لطفاً گوش کن، آن تروریستهایی که در تشکیلات داعش النصره و یا طالبان الان آدمسوزی میکنند شیعهاند یا سنی؟ عرب و پاکستانی و چِچِناند یا ایرانی؟ یک ایرانی یا شیعه توی القاعده و یا طالبان تا حالا پیدا شده؟ ارباب القاعده و طالبان یا لشکر طیبه… ایران است یا عربستان و پاکستان؟ طالبان را ما ساختیم و پرداختیم یا ارتش پاکستان با پول سعودی و اماراتی؟ دولت طالبان را عربستان، امارات و پاکستان به رسمیت شناخت یا جمهوری اسلامی ایران؟ القاعده با طالبان بود یا ایران؟
میگه: نَدو، نَدو. اول بگو سندات چیه که سعودی کمک مالی کرده؟
میگم: اگه شمارهٔ چکهایی را که به لشکر طیبه و طالبان دادید از من میخوای، ندارم، اما نشانههای زمینی و سیاسی بیشماری ست که این ادعای منو ثابت میکنه. دختره از حرف من خندهاش میگیره و برای اولین مرتبه متوجه نگاه خانمش هم میشم. پروفسور بهنظرم عصبی شده بر میگرده یه چیزی به عربی به اونا میگه. بعد بر میگرده طرف من، میگه مثال بزن، نمونه بده.
میگم: مورد به مورد سازمان جاسوسی افغانستان نشون میده که اعضاء و سران طالبان با افتخار اعلام میکنند که از میلیونرهای سعودی و اماراتی پول، و از ارتش پاکستان و سازمان جاسوسیاش آی-اِس-آی آموزش جنگی و چریکی میگیرند. آقای معتصم که وزیر دولت طالبان بود، حتما میشناسیش به دفعات اقرار کرده که سران طالبان از جمله شخص خود او به عنوان حج و حج عمره و غیره به عربستان میروند، بعد در اجتماع شیوخ ثروتمند سعودی و اماراتی میلیونها دلار جمع میکنند و خرج سلاح و حقوق طالبان و امور لجستیکی میکنند. فراسوی آنها، این سه هزار مدرسهٔ مذهبیِ تروریستپروری که بعد از سقوط طالبان طی این پانزده سال اخیر ساخته شده به اقرار علنیِ پاکستانی و افغان و مأموران اطلاعاتی آمریکا، همه با پول سعودیها ساخته شده، قبل از سقوط طالبان، هزار تا از این مدارس تروریست پرور بود، حالا شده چهار هزار تا!
همین چند وقت پیش بود که یکی از نمایندگان افغانستان در مجلس ملی گفت: با این تعلیماتِ سوپر ارتجاعی، ضد دمکراسی، ضد آمریکایی، ضد شیعه، ضد روشنفکر که در این مدارس توی مغز بچههای افغان فرو میکنند، طالبان تا قیامت، همینطور تند و تیز خواهد تاخت و خون خواهد ریخت.
از طرفی مگر ملک عبدالله پادشاه قبلی نبود که مجلس گفتوگوی میان طالبان و دولت افغانستان ترتیب داد که برای طالبان هم موقعیتی شبیه موقعیت حزبالله لبنان در افغانستان بوجود بیاره تا طالبان تروریست رسمأ پذیرفته بشه؟ چقدر گفته شده که بدون حمایت میلیونرهای سعودی، طالبان و القاعده و امثال آنها نیروی بقاء نخواهند داشت. صدها عضو القاعده و طالبان هم که دستگیر یا تسلیم شدهاند این را تأئید کردهاند.
احساس میکنم که پروفسور خیلی خیلی عصبیه. من حرفمو قطع میکنم، میگم اگه دوست ندارید میتونیم بحث و قطع کنیم. با عصبانیت میگه: حرف بیربط میزنی، کی، کجا، کدام شخصیت مسئولی در منطقه گفته که القاعده و طالبان، وابسته به یاری ما و پاکستانیها هستند؟
میگم: امرالله صالح که دستگاه اطلاعاتی افغانستان را به خوبی اداره کرده بود این را، همه جا فاش کرده.
میگه: بَه، بَه، بَه. امرالله صالح، دیدمش، مثل کف دستم میشناسمش. از اون کمونیستهای قدیمی و چاخانه، خیلی خیلی ضد اسلام و ضد سعودی ست. ببین داری به چه کسی استناد میکنی؟
میگم: یک ذره انصاف خیلی خوبه. امرالله زمان کرزای، دستگاه اطلاعاتی افغان را به خوبی چرخانده، به فراست و صداقت و شجاعت او دنیا گواهی داده. حالا شده چاخان و ضد اسلام و یک کمونیست قدیمی. صالح مگه چند سالشه اصلأ؟ اون تینایجر بوده که به احمد شاه مسعود پیوسته، برای استقلال و محو تروریسم جنگیده و کارها کرده. به اون میگی چاخان و تروریست قدیمی، عجب محقق و معلمی هستی! غربیا میگن: افغانای تاجیک دو تا نابغه دارن، شاه مسعود، در کار نظامی و امرالله در امر اطلاعاتی…
میگه: پس همینه داد و بیداد راه انداختی و سینه میزنی. چون دری حرف میزنند یعنی یه جوری به ایران وصلاند، حالا آقا شده نابغه. این نابغهٔ قلابی شما چی کار کرده؟
میگم: میخواستی چیکار کنه؟ چند سال پیش از سیا و دستگاه اطلاعاتی آمریکا، امرالله صالح بود که گفت: بن لادن رهبر القاعده در مانسرا، در چند صد متری ستاد ارتش پاکستان داره صحیح و سالم زندگی میکنه. مدارک مربوطه را شخصاً به پرویز مشرف، رئیس جمهوری وقت پاکستان، نشان داد ولی در جواب فحش و توهین شنید، حرفشو هیشکی نپذیرفت، تا آنکه بن لادن را همان جا کشتند. کاری بزرگتر از این؟
باز او بود که گفت ستاد فرماندهی طالبان در کویته تحت حمایت ارتش پاکستان قرار داره، یا فرماندهان طالبان، در بخش ثروتمندنشین پیشاور زندگی میکنند، تحت حمایت همان ارتش. او بود که محل تعلیماتی طالبان را در دوآبی پاکستان افشاء کرد. رابطهٔ الیاس کشمیری و لشکر طیبه با القاعده را، سازمان تحت امر او کشف کرد بعد، صحت گفتههایش، ثابت شد. او نشان داد که ارتش و دستگاه اطلاعاتی پاکستان، که حاکم واقعی پاکستان محسوب میشود، مروج اصلی ادبیات جهادی در منطقه، و مربی و بانی طالبان در افغانستان بوده و سر حلقهٔ سازمانهای جهادی تروریستیِ القاعده، لشکر طیبه، جیش محمد، لشکر صحابه و غیره را این ارتش، در اختیار داره.
پرفسور نفسی میکشه بعد سینهشو جلو میده. اول کَجَکی نگام میکنه، بعد سرشو میاندازه پایین. من استاپ میکنم. میدونم که گیر کرده. صبر میکنم، معطل میشم. یه مرتبه میترکه و میگه: این بحث بیخوده، وقتم داره تلف میشه. تو داری سفسطه میکنی تا ثابت کنی جمهوری اسلامی عزیز تو تا حالا ترور نکرده، آدم نکشته، بمب اتمی نساخته، بحرین را به آشوب نکشیده، ضد عرب نیست، ضد بشر نیست، خیلی خیلی خوبه. باید همه تحت سلطهٔ شما باشند، ایران آقای دنیا باشه… راست میگن که ایرانی را هر کاریش بکنی، آخر بر میگرده به ملوک قدیم فارس، به موقعی که با رومیا دنیا را قسمت کرده بودند و به خودشون میگفتند ملک العالم، کینگ آو کینگز. اجداد من همه اهل علم بودند، پدرم شاعر هم بود میگفت این ایرانیا تا ریشهٔ اسلام را نَکَنند، دست از سر ما اعراب برنمیدارند. اصلا شیعه را ساختند تا عظمت خلافت عربی-اسلامی را انکار کنند، برای اینکه هیچوقت شکست قادسیه و سقوط کسریٰ از ذهنشون بیرون نمیره، ایرانیا هر کاری میکنن، برای انتقامگیری از اون شکسته…
دستشو میگیرم، میگم دوباره موتورو روشن کردی، یکریز داری میتازی، رفتی دورهٔ قادسیه و سعد وقاص و رم و دربار کسریٰ. اینجوری نمیشه بحث کرد، کسی که پیش تو درس میخوانه چه زجری میکشه! یک پرسشی را شما مطرح کردی که این القاعده و طالبان و النصره یا لشکر طیبه، داعش و اشراری از این دست را کی ساخته؟ خودت میگی جمهوری اسلامی ایران اینا رو ساخته و رهبری میکنه. مقامات و نشریات سعودی و اماراتی هم، چنین ادعایی دارند. من نظر شما را قبول ندارم، و جدا رد میکنم. برای اینکه این جریانهای تروریستی-جهادی، اصلا علیه شیعه و ایران، و در ضدیت هیستیریک با مدنیت غربی بوجود آمده تا در خاتمهٔ کار به تاسیس خلافت اسلامی منجر بشه و قرآن، قانون اساسی آن حکومت جهانی باشه. ملیت این تروریستها مشخصه. منابع مالیشون مشخصه. از هجده نفر تروریست واقعهٔ یازدهٔ سپتامبر، یازده نفر اهل سعودی بودند. کجا تعلیم دیدند معلومه. چه کشورهایی در افغانستان و عراق و سوریه از تروریستها حمایت کردند و یا میکنند معلومه. حالا چون من با جمهوری اسلامی مخالفم، بگم ملاهای ایرانی یا شیعهها بودند که القاعده و داعش را شکل دادند؟ این غرض ورزی و بیحقیقتی نیست؟ نوعی دفاع از تروریستهای جهادی نیست؟
میگه: پس ایران عزیز تو در شکلگیری این تروریستها هیچ نقشی نداشته؟ واقعا جمهوری اسلامی معصومِ معصومه؟
میگم: دست داشته ولی نه مستقیم.
میگه: پس داشته قبول داری.
میگم: آره داشته ولی نه آنگونه که در تصور توست. اگر تحمل داشته باشی توضیح میدم. دوست عزیز، این گلوبال جهادیستها که مورد بحث ما هستند قصد نهایی شان تاسیس حکومت جهانی اسلامی ست. همه هم بدون استثنا سنیاند. دو تا هم دشمن مهم دارند، ایران شیعی و آمریکا. با تاسیس جمهوری اسلامی در ایران، دستههای افراطی اسلامی منطقه، فوری نتیجه گرفتند که میتوان با جنبشهای مذهبی-تودهای به قدرت سیاسی دست یافت. دوم اینکه گروگانگیری، تبلیغات تند توام با راست و دروغ پیروان آیتالله خمینی، نفرت و انزجار از غرب و آمریکا را در سراسر دنیای مسلمان نشین پراکند و با فتوای قتل رشدی و نیز حمایت از عملیات تروریستی علیه اسراییل، به ستیزهجویی و تروریزم مشروعیت مذهبی بخشید. مخصوصا بهاییستیزی، کمونیستکشی، بدتر از هر چیزی قتل عام زندانیان سیاسی در ۱۹۸۸ که با اجازهٔ شخص خمینی صورت گرفت، اعمال خشونت علیه دگراندیشان سیاسی و دینی را به امری پیش پا افتاده و عادی تبدیل کرد. در واقع با انقلاب اسلامی در ایران بود که نوع رابطه با آمریکا به قبل و بعد از انقلاب خمینی تقسیم گردید و شکل محاربهای به خود گرفت. این است تاثیر غیر مستقیم انقلاب اسلامی ایران در شکلگیری گلوبالجهادیزم.
از طرفی محققین میدانند که این ده پانزده سازمان جهادی-تروریستی فراملیتی، کلهم اجمعین، نطفه شون در بطن عقاید سید قطب مصری و ابولعلاء مودودیِ هندی-پاکستانی بوده و از آنها الهام گرفتهاند. این دو حضرت مدعی بودند: «شرق و غرب در کفر غرقاند. مسلمانان اکثرا از دین برگشته و مرتدند. اهل ایمان و مسلمانان واقعی با روش الولاءوالبراء یعنی بیعت و گسست، باید از «الجهلیه» یا جهان کفر و ارتداد ببرند، و به امیر مومنان زمان، دست بیعت بدهند. بعد به «بالسلطان» یعنی به زور سرنیزه و توپ و تانک، با کشتن و سوختن و انفجار، با شعار «اشداء علی الکفار» وارد کارزار تسخیر جهان شوند. آن روز است که اسلام ناب محمدی که محمد عبدالوهاب، مبلغ آن بود به روش «السلف الصالح» بر عالم حکم خواهد راند. این ریشهٔ فکری گلوبال جهادیزم نوع داعشی و طالبانی ست که هیچ ربطی به شیعهٔ ایرانی نداره. کتاب «معالم فی الطریق» و امثال آن را که به کشتن و سوختن مرتدان و غیر مسلمانان حکم داده، در ایران ننوشتهاند. این مانیفست گلوبال جهادیستها را سید قطب مصری نوشته که به کتاب درسی جماعه الاسلامیه و طالبان و داعش تبدیل شده است.
پرفسور که داشت بادقت گوش میکرد، اینجا منو قطع میکنه، میگه: تو که عربی بلدی چرا انکار میکنی؟ برای چی؟
میگم: آقا دست بر دار، یک بار پرسیدی جواب گرفتی، من عربی بلد نیستم!
اینجا دخترش برمیگرده به عربی به پدره چیزهایی میگه و به من اشاره میکنه.
اینجا دختر خانم، خطاب به پدرش، چیزایی میگه و هی به من اشاره میکنه. پروفسور که به دقت به دخترش گوش میداد، برمیگرده به طرف من و میگه: دخترم سه تا سوال داره، میخوام که صادقانه جواب بدی. میگم بفرمایید، جواب میدم.
میگه اول اینکه چرا این شرارتهای تروریستی، یعنی کشتن مردم بیگناه، گروگان گرفتن مردم عادی، قبل از این انقلاب اسلامی ایران، در منطقه مرسوم نبوده؟
دوم اینکه چرا القاعده و داعش اصلا با ایران کاری ندارند؟ سوم چطور شد که این گلوبال تروریزمی که تو میگی، بعد از روی کار آمدن خمینی و انقلاب اسلامی، اینجور جهانگیر شد؟
میگم: در ارتباط با سوال اول، اون کشتار ورزشکارای اسراییلی در المپیک مونیخ، که افراطیهای عرب فلسطینی انجام دادند، قبل از انقلاب اسلامی بود یا بعد از انقلاب؟ قتل عام آن ۲۲ بچه مدرسهای در یک شهر کوچک اسراییلی، کشتار ۲۸ نفر یهودی در فرودگاه لودِ اسراییل، که هر دو در سال ۱۹۷۲ میلادی، بدست فلسظینیها انجام گرفت، قبل از انقلاب اسلامی بود یا بعد؟
سال ۱۹۷۶ که سوپر انقلابیهای فلسطینی، به اتفاق دو تروریست آلمانی، هواپیمای ایر فرانس را دزدیدند و به انتبه، پایتخت ایدی امین دیوانه بردند، آن چطور؟ جنایت تروریستی بود یا نبود؟ گروگان گرفتن ۲۵۰ مسافر با آن ناجوانمردی و ددمنشی، کاری جنایی و داعشی بود یا نبود؟ عیدی امین جانی از آن تروریستها و گروگان گیرها تمام قد حمایت کرد یا نکرد؟ عربستان سعودی حامی آن دیکتاتور روانی بود یا نبود؟
s89qvyghLMlkxFe7
جناب پروفسور حالش بدجوری گرفته میشه، با عصبانیت میگه: وایستا وایستا، داد و بیداد راه ننداز، از این حرفا، منم میتونم علیه ایران بزنم. مسئلهٔ مردم فلسطین، از اساس، چیز دیگری ست، از ظلمی که به آنها شده، یک کلمه نمیگی. اصلا سر در نمیآرم که مکتب و مذهبات چیه؟ هم طرفدار خامنهای هستی که از فلسطینیها ظاهراً دفاع میکنه، هم میگی، همهٔ فلسطینیها تروریستاند، آخرش چی؟
میگم: سعی میکنم از حرفات عصبی نشم، یادت باشه که سوال صادقانه از پاسخ صادقانه خیلی خیلی شرافتمندانه تره. داری راحت، حرف تو دهن من میذاری. کی گفتم فلسطینیها همه تروریستاند؟ کی از خامنهای دفاع کردم؟ کی گفتم به فلسطینیها ظلم نشده؟
من پاسخ دختر شما را میدادم، در ضمن، نظرم این است که به نام هیچ هدف مقدسی، کسی حق نداره انسان بیگناهی را گروگان بگیره یا ابزار معامله قرار بده. به نام احقاق حقوق ملی، نمیتونی هواپیما بدزدی، گروگان بگیری، بچه مدرسهای را به گلوله ببندی، به نام رفع ظلم، نمیتونی گروگانگیری را مهر تایید بزنی. شما با حرفی که زدی، تروریزم را به خوب و بد تقسیم کردی، این همان منطقی ست که خمینی در گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی بکار برد.
پروفسور، حرفمو قطع میکنه و به تندی میگه: الحمدالله قبول داری که اشغال سفارت آمریکا، کاری تروریستی بود، حالا پروندههای خاک خورده را ول کن، اون سوالهای بعدی را بگو، که موضوعِ بحثِ من هم، در کنفرانس فرداست.
میگم: بسیار خوب، ولی خودتون سوال کردید، منم ماجرای انتبه و ایر فرانس و عیدی امین را مختصری شرح دادم.
پروفسور دوباره میگه: لطف کن، اون انتبه را ول کن، دخترش میزنه زیر خنده، خودش هم خندهاش میگیره، منم نمیتونم جلوی خندهام رو بگیرم.
میگم: بسیار خوب، جواب سوال دوم این است که ایرانیها شیعهاند، و این گروهای تروریستی، همه سنیاند و با عذرخواهیِ بسیار، وهابی! لذا نمیتوانند در منطقهٔ شیعه عضوگیری کنند، از طرفی دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی، بهویژه سپاه بینهایت قوی ست و از هر حرکتی در منطقه با خبره. با وجود این باز به ایران ضربه میزنند، همین جندالله که در جنوب شرقی ایران، قتل و غارت میکنه به القاعده و طالبان وصله، یا طالبانی که افغانستان را گرفتند در جا دیپلماتهای ایرامی را قتل عام کردند. سرِ هزارههای شیعه، که فارسی زبانند، همین بلا را آوردند، آیا اینها ضربه نیست؟ البته بازهم ممکن است ضربه بزنند.
پرفسور دوباره به حرف میآد میگه: نمیتونم حرفاتو تایید کنم، چونکه کردهای سنی هم در ایران هستند اونا را از قلم انداختی.
میگم: غرق اشتباهی تو، کردهای ایرانی اکثرا سنیاند، ولی القاعده و طالبان و اینجور دیوانهها در کردستان ایران جایی ندارند. استثناها به کنار، کردهای ایرانی، اصولا به کارهای تروریستی دست نمیزنند، تا حالا هم نزدهاند.
میگه: این کردها چون ایرانیاند پس از کرد عراقی و سوری برترند.
میگم: بحث حقیر راه ننداز. من از فاکتهای روی زمین حرف میزنم، از تاریخ دارم میگم. من ندیدم، نخواندم و نشنیدم که کردهای مخالف دولت ایران، در بازار عمومی بمب منفجر کنند یا هواپیما بدزدند، مبارزهٔ کردها همیشه حساب شده و در شکلِ ملی و مردمی بوده. اساسا بر ایدهٔ سوسیال دمکراسی تاکید داشتند، الان هم در اقلیم کردستان، محیط مناسبی را در جهت ترقی و دمکراسی ساختهاند.
میگه: پس کردها اصلا خشونت و تندروی بلد نیستند. من نمیفهمم، تو از کردها دفاع میکنی یا از حکومت ایران؟
میگم: من از واقعیات حرف میزنم. حق را به حقدار میدم. نگفتم کردها همه مهاتما گاندیاند یا همه ضد خشونتاند، گفتم در مبارزه، سنت تودهای- ملی دارند، فهمیدن این حرف به عهدهٔ خود توست، من میتونم برات دلیل بیارم، اما نمیتونم جای تو بفهمم، باید خودت بفهمی. الان هم اگه بذاری، علت اصلی شکلگیری گلوبال- جهادیزم را عرض میکنم. در بارهٔ ریشهٔ معرفتی آن، نظرم را دادم. اما علت شکلگیری سیاسی- تشکیلاتی آن به انقلاب ثور ۱۹۷۷ افغانستان و سپس به جنگ جهادی برمیگرده که مجاهدانِ سنی، پیروزیِ عظیمی بر علیه ارتش شوروی بدست آوردند. یعنی افرادی چون بن لادن که از گوشه کنار دنیا، در افغانستان گرد آمده بودند، علیه آن ابر قدرت کمونیستی، پیروزی بزرگی کسب کردند و شوروی را به عقبنشینی از افغانستان واداشتند. این مجاهدان سنی، آن پیروزی نظامی را به غزوهٔ بدر تشبیه کردند، و آنرا مقدمهای دانستند، برغلبه بر غرب و آمریکا، و نهایتا تاسیس خلافت اسلامی، در سراسر دنیا!
پروفسور حسین حقانی- سفیر سابق پاکستان در آمریکا- گفته که: وقتی عقبنشینی لشکر شوروی شروع شد، شعاری که در نماز شکرگذاری داده میشد این بود که «شوروی بیدین را شکستیم، حال نوبت هند، و انشاءالله وقت آمریکاست که آن را هم در هم بشکنیم». در واقع عقبنشینی ارتش سرخ در سال ۱۹۸۹ میلادی، برای آمریکا و غرب، نقطهٔ پایانیِ آن جنگ بود و خاتمهٔ جنگ سرد. اما برای اسلامیستهای بنیادگرا شروع تازهای بود، برای جهاد جهانی، در راه دین محمدی، یعنی تاسیس خلافت اسلامی در عالم. این یک حقیقت است که فروریزی شوروی، دو سه سال پس از خروج از افغانستان، ایدئولوگهای این مجاهدان و نیروهای مسلح پاکستانی را به این یقین دینی- سیاسی آورد که: بعد از سدههای بسیار، اسلام دوباره بر کفر جهانی غلبه کرده، لذا این فرصت بدست آمده را، باید غنیمت شمرد و با سازماندهی گروههای فراملیتی، نظام لیبرال- دمکراسی آمریکا را به قهر و غلبه از میان برداشت تا خلافت اسلامی در سراسر عالم برقرار گردد. طی این تحولات فکری- سیاسی بود که طالبان و القاعده با حمایت ارتش و دستگاه اطلاعاتی پاکستان شکل گرفت و انبوه مجاهدانِ سنی کشمیری هم به جرگهٔ این گلوبال جهادیستهای تروریست در آمدند. بدینگونه بود که با تغییر ائدئولوژیکی در اذهان اسلامیستها، گروهها و سازمانهای جهادی-تروریستیِ فراملیتی شکل گرفت و طاعونِ جنگ و ویرانگری فراگیر شد.
تشکیلِ دولت اسلامیِ طالبان در افغانستان، اسلامیست-تروریستها را دلیرتر کرد، لذا تأسیس دولتِ طالبان را نه یک واقعهی بومیِ صرف، بلکه تحققِ آرزوهای گلوبال-جهادیستها و اهل تسنن در منطقهای به نام افغانستان باید تلقی کرد. با استقرار دولت تروریستی طالبان در افغانستان، که به اقرار خود ملا عمر، شاخه القاعده در افغانستان محسوب میشد، تروریستها با یاری ارتش پاکستان، مکان امنی را بدست آوردند که سکوی پرشِ القاعده و سایر دستههای فراملیتی، برای گسترش خشونت، و ایجادِ خلافتِ اسلامی، در منطقه و در جهان شد.
اگر دوره-بندی کنیم، شاید بتوان گفت که: با واقعه یازده سپتامبر ۲۰۰۱ دور نخستِ تهاجماتِ تروریستی-جهادی علیه آمریکا آغاز گردید، که البته با ضرباتِ متقابل آمریکا و تصرفِ افغانستان، این جریان، روی به سستی گذاشت.
دور دوم امواج تروریستی در پی حملهٔ آمریکا به عراق و سقوط صدام تکریتی، بالا آمد و نسل خشنتری از القاعده را به میدان نبرد تروریستی آورد.
دور سوم، بعد از بهار عربی در سوریه چهره کرد و با تشکیل دولت اسلامی عراق و شام – داعش – به شرارتی تام و تمام تبدیل شد.
حال با حامیان مالی این دستههای تروریستی، که شیوخ نفتی خلیج فارس باشند، اگر قاطع برخورد نشود، نیز دست حمایت ارتش پاکستان از پشت طالبان و لشکر طیبه و صحابه و غیره برداشته نشود، با شکست داعش، حتی رهایی موصول هم باز با امواجِ بعدی حرکتهای تروریستی روبرو خواهیم شد.
به قول آن متفکر هندیِ مسلمان که نامش را الان به یاد ندارم، جنگ سرد، که در حقیقت جنگ سوم جهانی بود، سال ۱۹۴۶ بر سر امتناع ارتش شوروی از ترک خاک ایران آغاز گردید، و در ۱۹۸۹ میلادی با خروج شوروی از خاک افغانستان پایان یافت. سه سال پس از ختم جنگ سرد یا جنگ جهانی سوم، القاعده و طالبان، آتش جنگ جهانی تازهای را با یاری ارتش پاکستان در خاک افغانستان برپا کردند که موج، پشت موج با جنایت و تبهکاری جلو آمده و دنیا خاصه خاورمیانه را در خشونت و تباهی فرو برده. این جنگ جهانی چهارم است!
جالبه که جنگهای گذشته میان ملتها بود، کشوری با کشوری میجنگید، هدف از جنگ، کسب پیروزی و غلبه بر دیگری بود. اما اینجا یک ایدئولوژی مذهبی، یک ایمان و عقیده، با جهانی در افتاده تا هر دگراندیشی را نابود، و هر غیری را از هستی ساقط کند.
از طرفی جنگهای گذشته کنوانسیونل بودند، اینها انسان را هم به اسلحه بدل کرده برای کشتار جمعی استفاده میکنند. البته درسته که قدرتهای منطقهای یا بینالمللی از این دستههای مذهبی-تروریستی گاهی تاکتیکی حمایت میکنند تا سودی ببرند، اما یقهٔ آمریکا و اسراییل و انگلیس را نگیریم. مشکل را گردن این و آن نیندازیم که خود، نوعی خود فریبی، و مبتذل کردن آن مشکل است.
مثلا حاکمان مستبد ایران، مُصراند که القاعده، النصره و طالبان و حتی داعشیان را اسراییل و آمریکا ساخته و به جان مسلمانها انداختهاند.
شما میگید: این ایران یا جمهوری اسلامی است که داعش و القاعده را درست کرده تا امت عربی-اسلامی را متفرق کرده، تحت سلطهٔ خود در آورد.
سر سختهایِ ضد اسلام هم معتقداند که مسبب همهٔ این جنایات، خود تعلیمات اسلام و قرآن است، میگویند تا اسلام، ریشهکن نشود هیچ درد و رنجی در منطقه علاج نمیشود. هر کسی چیزی میگه و رقبا را متهم میکنه، حتی ترکیه زیر تیغ اتهامه که سازندهٔ واقعی داعش آن کشور است تا به نفت مفت برسد. در واقع از جمهوری اسلامی ایران گرفته تا عربستان و سرتاسر دنیای اسلام در یک «بلیم گِیمِ» زننده غرقاند و در یک خودفریبی.
نظر من ولی این است که تحلیل درست از این پدیده را باز تحلیلگران غربی دادهاند. بدینگونه که: علت معرفتی- عقیدتی تشکیل این جریانات فراملیتی یعنی داعش، الشباب، بوکوحرام یا القاعده و طالبان و لشکر طیبه… یقینا تفسیر رادیکال از تعلیمات اسلام و قرآن است و ریشه در آنجاست. اما سیاستهای سلطهجویانهٔ غرب بویژه آمریکا مثلا در حمایت تام و تمام از اسراییل، یا تصرف فاجعهبار عراق، یا حمایت از برخی دیکتاتورها یا برخوردِ گزینشی با موضوع حقوق بشر و سرکوبگریها، اینها بودند که برای رشد و تکثیر میکروب تروریزمِ داعشی زمینه ساختند و خاورمیانه را به این روز انداختند…
پرفسور و دخترش که دارند خوب گوش میدن، یک مرتبه هر دو به حرف در میان. دختره قطع میکنه، پرفسور میگه: بسیار خوب، بسیار خوب. آیا ارتباطی که بشار اسد دیوانه در اول کار با داعش داشت، یا بده بستانهای ایران با داعشیها در سوریه، هیچ نشانی به تو نمیده؟ آیا ایران اصلا نقشی نداشته؟ ما سند داریم.
میگم: سِر، من از این بده بستانها بیخبرم. اینقدر هم خلط مبحث نکن. حساب ایران از ملاهای حاکم جداست. چند بار این را شرح دادم ولی شما اصرار به دشمنی با ایران داری. از طرفی بر فرض اینکه بشار اسد یا پاسدارهای جمهوری اسلامی تاکتیکی با داعش معاملهای داشتند، اینکه صحت ادعای شما را ثابت نمیکنه. اگر اینجوری بری همهٔ حقایق تاریخی را یکجا در هم ریختی.
میگه: چرا؟
میگم: آخر اینجور چیزها معمول هر جنگ و جدالی ست. مثلا خودت میدانی که انگلستان در بار آوردن نازیسم و فاشیسم در ایتالیا و آلمان دست داشت. آیا میتوان گفت که هیتلر عامل انگلستان بود؟ آیا میتوان گفت آن جنگ جهانی را خود لندن راه انداخته بود؟ یا هالوکاست هم کار خود انگلستان بود؟ آیا مسخره نیست؟ چرچیل میگفت: اینجور جفت و جور کردن سادهٔ امور سیاسی، افتادن به زیر سطح حوادث است که در اوضاع امروزی، وقتی همه قربانی تروریزمی نابودگر هستیم، باید از این گونه تحلیلها بپرهیزیم، در معنا قاتل و قربانی را، به جای هم نگیریم.
میگه: به ظن تو پس امت عربی-اسلامی اصلا دشمن و بدخواهی در این دنیا نداره؟ کسی قصد نابودی ما را نکرده؟ اسلام در خطر نیست؟ همه دوستند و ما آسوده باشیم؟
میگم: برادرم، آخر امت عربی -اسلامی یعنی چه؟ اسلام در خطره یعنی چه؟ از کدام امت واحد عربی -اسلامی صحبت میکنید؟ آیا متفرقتر از دنیای عربی- اسلامی جای دیگری را سراغ دارید؟ دنیای اسلام کِی متحد بوده؟ جهان عرب، همانی ست که پیغمبر گفته: اِنَما اَلاعراب، اَشَدَ کُفراً وَنِفاقْ. از فردای مرگ پیغمبر، قتل و تفرقه بوده و کشت و کشتار. از خلفای راشدین سه نفر را ترور کردند، شصت سال بعد از هجرتِ نبوی، اولاد پیمبر را در کربلا سر بریدند، بنیامیه بنیهاشم را کشت، بنیعباس بنی امیه را. این خلافت عثمانی را هم مصری و شریفِ مکه و اعراب شبه جزیره وخانوادهی هاشمی، همه رفتند دنبالِ انگلستان و برانداختند، حالا یقهٔ این و آن را گرفتید که چشم دیدنِ وحدتِ ما مسلمین را ندارید، نمیگذارید، ما یده واحده بشویم!
آیا در اروپا و آفریقا یا قارهٔ آمریکا مسیحی با مسیحی در جنگ و ستیزه؟ یهودی با یهودی در دعواست؟ هندو با بودایی جنگ و جدالی داره؟ پیروان کنفوسیوس، تیغ بر صورت هم کشیدهاند؟
هر چه قتل و غارت است، که در دنیای اسلام است. در عراق، لیبی، سوریه، یمن، در پاکستان و افغانستان… است که مسلمان داره جان مسلمان را میگیره. این نیم میلیون مظلوم سوری را مسلمانان کشتار کردند. اگر آمریکا به افغانستان لشکر نبرده بود، طالبان، یک نفر شیعه یا سنی اعتدالی را زنده بر جای نمیگذاشت. در مصر، ارتشِ مسلمانِ سیسی با حمایت خود شما هزار عضو اخوان المسلمین را در بیست دقیقه به دیارِ عدم فرستاد. اگر آمریکا نبود، صدام تکریتی پوست از سر هر عرب و عجمی کنده بود. اگر اسراییل، رآکتور اتمی صدام را با خاک یکسان نکرده بود، خدا میداند که بر سر ایران و سوریه و مصر و عربستان چه میآمد؟ امت واحده روی کاغذ است، وحدت عربی حرف بیپایه یا اسلام در خطره، یک توهم و فریب است.
اگر غیر این بود، میلیونها مسلمان مفلوک سوری و افغان و عراقی، پشت به مکه و مدینه یا قم و قونیه… روی به محل امن اروپا یا آمریکا نمیگذاشتند. علمای عظامِ اسلام، اگر شرمی داشتند، باید دق میکردند که این میلیونها مسلمان جنگ زده، نه به ممالک اسلامی، بل به آلمان و سوییس و فرانسه و آمریکا و واتیکان پناه میبرند.
آن همه فلسطینی که به دستور ملک حسین، در سپتامبر سیاه کشته شدند، یا آن همه که حافظ اسد از فلسطینیها کشت، به دست اسراییلیها هم کشته شدند؟ طی هفت دهه جنگ و جدال اعراب با اسراییل چقدر تلفات بوده، این پنج سال اخیر، در عراق و سوریه چقدر؟ چند هزار تلفاتِ هفتاد سال جنگِ اعراب و اسراییل را با نیم میلیون قربانی قتلگاه عراق و سوریه بسنجید، ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ دشمنِ مسلمان، خود مسلمان است، دشمن اسلام، خود اسلام است. میگید اسلام در خطر است، جان مسلمانان تهدید میشه. انصاف بدید، یک سنی وهابی، در جمهوری بسیار اسلامی ایران، در امن و امان است یا در پاریس و لندن و واشنگتنِ مسیحی نشین و سکولار؟ یک شیعهٔ اثنا عشری، در عربستان سعودی، در مکه و ریاض در آسودگی و امنیت است یا در اروپا و آمریکا؟ اخوان المسلمین در مصر و سوریه و عربستان در خطراند یا در انگلستان و سوئد و فنلاند؟ آن فرقههای اسلامی که در کشور خود اقلیت محسوب میشوند، در ممالک سکولارِ غربی راحت تراند یا در وطن شان؟ بهشت آزادی فرقههای مختلف اسلامی، جمهوری اسلامی ایران است، عربستان و پاکستان و مصر است، یا لندن و پاریس و واشنگتن؟
اینقدر که روحانی و مؤمن به قرآن را در نظام فقاهتی ایران محکوم به حبس و اعدام کردهاند، در هیچ دورهای از تاریخ ایران نکرده بودند. بهشت واقعی ملاهای شیعه، دورهٔ محمد رضا شاهی بود، نه جمهوری اسلامی. به قول اِم جِی اکبر، متفکر هندی مسلمان، هند سکولار برای زندگی مسلمانان از پاکستان اسلامی به مراتب بهتر و امنتر است.
پروفسور، تا اسم اِم جِی اکبر را میشنوه شوکه میشه میگه: بَه، بَه، بَه، به چه آدمهایی داری استناد میکنی، امرالله صالح، حسین حقانی، اِم جِی اکبر حتما از اون هندوی منحرف، اشیس ناندی هم میخوای نقل قول بیاری. آقا گفته تا جهان اسلام سکولار و لیبرال دمکرات نشه دنیا آرام نمیشه. اکبر، منحرف الفکر، ضد اسلام، و مخالف سر سخت سعودی و پاکستانه. بچههای ما را اون از راه درآورده، همین دخترم و برادرزادههام تحت تاثیر سخنرانیهای اون اکبر، دیگه نمیخوان به سعودی برگردن، همهشون سکولار و ضد اسلام شدن. هر کسی با اکبر نشسته، بدبخت و منحرف شده، اکبر اعتقادی به اسلام نداره.
میگم: اگر اعتقاد به اسلام نداره، چرا ملک عبدالله دعوتش کرده بود تا برای آیندهٔ مسلمانانِ جهان برنامه بنویسه و برای توسعهٔ پایدار راه حل نشون بده؟
میگه: اِه، اِه، تو از کجا میدونی؟ میگم: خب خوندم و مصاحبههاشو شنیدم. کتابش تیندِرباکس در شناخت تروریزم و منشأ اختلافهای پاکستان با هند، یک شاهکاره. اکبر متفکری در سطح جهانی ست، ضد جنگ است و شیفتهٔ صلح.
زود میگه: و طرفدار اوباما. بعد با خنده میگه: پرویز مشرف بهش میگفت مایکل جکسون اکبر!
میگم: منظورت را نمیفهمم!
میگه: اِم جِی، میشه مایکل جکسون دیگه، اینجوری پاکستانیا دستش میندازن.
من خندهام میگیره ولی دخترش را میبینم که شدیدأ در خشمه.
پروفسور میگه: بفرما بهش توهین شد. الان از هواپیما میپره دریا!
میگم: جدأ دور از انصافه، اینجور در بارهٔ اکبر و اَشِس ناندی حرف زدن.
میگه: چیش تو را کشته؟ دیدیش؟ کجا دیدی؟
میگم: جایی ندیدمش، ولی وقتی اکبر میگه آی مسلمانها به اسلامِ آن پبامبری برگردید که پیرو عقلای زمان خود بود، نرید به دنبال شریعتمدارانِ مرتجعی که جان آدمی برای آنها ارزشی ندارد. به رسولِ بزرگی برگردید، که میگفت: اِنّهُ لِیِغانوُ علی قلبی فی کُلِّ یومأ سَبعِینْ مَرّهْ وَاِنْی لاَستَغْفُرِالله. یعنی من که خود پیمبرم، مبتلای به وسوسهٔ دل هستم و جائزالخطا. پس بیایید به انسان، انسانی نگاه کنیم. این جوهر پیام اِم جِی اکبره.
پروسور در یک حالت غیر عادی با اشارهٔ دست میگه: بسه، بسه دیگه. داریم در جهت بدی میریم. اگر میدونستم کار به تزلزلِ اعتقادی میکشه، اصلا وارد این بحث نمیشدم، تمام!
من حس میکنم، زیاد جدی نیست با این حال، صورتمو بر میگردونم و دیگه نگاهشون نمیکنم. چشمامو میبندم و تازه حس میکنم که تو هواپیمام. نیم ساعتی میگذره تا میرسیم به واشنگتن. باز به طرف، توجهی نمیکنم. حالا منتظریم که مسافران جلویی برن تا ما هم حرکت کنیم.
پروفسورِ سعودی ایستاده، قدری هم عجله داره. یک مرتبه برمیگرده طرف من و میگه: اون حرفی که دربارهٔ صلح وستفالیا زدی خیلی جالب بود. سالها پیش خونده بودم. ولی الساعه چیزی یاد ندارم. راست میگی، دعوای صفوی- عثمانی خیلی لطمه زد. وضع فعلی هم، خوش آیند نیست. آینده نامعلومه.
بعد میگه: کار جدیدی بیرون دادند؟ میگم: کی کار جدیدی بیرون داده؟ نمیفهمم.
میگه: اروپاییها را میگم دیگه. دربارهٔ وستفالی بازم مینویسند؟ آخه خود غربیها هم خیلی حماقت کردند. میگم میتونی گوگل کنی، پر است از تفسیر و اطلاعات دربارهٔ صلح وست فالیا.
میگه: راستی چه سالی بود؟ میگم: همون اواخر جنگهای سی ساله، از ۱۶۴۵ مذاکره را شروع کردند و ۱۶۴۸ به نتیجه رسیدند.
میگه: آره هنری کیسینجر هم یک چیزی نوشته. همین چند ماه پیش خوندم، ولی دقت نکردم. بعد میگه: راستی چطور میشه با تو تماس گرفت؟
میگم: اسم همو نمیدونیم، چطور میتونیم با هم تماس بگیریم؟
میگه: مثل اینکه باید حرکت کنیم. ولی یک روزی به هم میرسیم، شاید در یک کنفرانس بزرگ صلح. بعد میخنده.
منم میگم: انشالله.
با من دست میده بعد راه میفته. دخترش خیلی خندانه. راه میده به مادرش که جلوتر از او پشت سر پدر، حرکت کنه، بعد خودش دنبال مادر، حرکت میکنه. منم کیف بدست، پشت سر اونها راه میافتم. تا به سالن فرودگاه برسیم، نگاهشون نمیکنم. رسیدیم که اونجا دوباره نگاهی بهشون میاندازم. پروفسور و زنش به راه خودشونن، ولی دختر خانم، یک لحظه روشو برمیگردونه طرفِ من، با انگشتای دست چپش، علامت پیروزی نشون میده، بعد میخنده.
اول ژانویه سال دوهزاروهفده – تگزاس
irane emrooz