برخی رخدادها هستند که جان و خاطر انسان را آزرده می سازند. مانند مرگ، تلخ و غیر قابل درک. حالتی مانند سرگیجه و ابهام را به دنبال دارند و بیش از عقل، روح را آزرده می سازند.
🔘 داستان آقای #نجفی یکی از این رخدادها است. او را از نزدیک نمی شناسم، اما از خوبی های فردی او شنیده ام. از اینکه فرد دقیق و مخلقی بوده است.
🔘 از دیروز تا امروز با بسیاری از دور و بری هایم صحبت کرده ام. بسیاری از آنان به کلی از سیاست دور هستند. با این همه، با هر کس صحبت کردم حس کردم که سمپاتی بیشتری با نجفی دارد. او را قربانی این ماجرا می بینند. گرچه گیجی و حیرانی اصل است هنوز.
🔘 این ارزیابی من از افکار عمومی البته که دقیق نیست. قصد تعمیم هم ندارم.
🔘 می دانم که نجفی متهم به قتل است ، اما من به عنوان فردی از جامعه، بیش از آنکه ناراحت قتلی باشم که رخ داده، آزرده ازسرنوشتی هستم که برای «قاتل» رقم خورده است. علیرغم احساس گنگ و مبهمی که دارم، بیشتر به فکر آنم که قتل را بر عهده گرفته و نه با مقتول. شاید خطا باشد، اما این احساس من در این لحظه است که باید به آن اعتراف کنم و می خواهم درباره آن بنویسم.
🔘بخشی از این احساس ریشه های دلی و فردی دارد. اینکه چه عاقبت های عجیب و غریبی در کمین ما نشسته است. اینکه دعای عاقبت به خیری چه معنای عمیقی دارد و این روزگار غدار چه سرنوشت مبهم و تاریکی می تواند برای ما داشته باشد. نجفی فارغ التحصیل یکی از بهترین دانشگاه های جهان بود و در یکی از بهترین دانشگاه های جهان تدریس می کرد. احترام، وقار و آرامش او را حتی در این لحظات دشوار هم می توان دید. این سرنوشت تلخی که برای او رقم خورد هم دلهره آور است و هم به شدت آزاردهنده.
🔘 ناراحتی و احساس گنگ و مبهمی که دارم شاید ریشه عمیق تری نیز داشته باشد. در این نهفته است که با یک درک شهودی او را قربانی بازی قدرت می دانم. این حس که در رقابت های سیاسی او را نابود کردند و زندگی و هستی اش را بر باد دادند. چنین روایتی از قربانی شدن نجفی باعث می شود جای قاتل و مقتول عوض شود. گر چه می دانم هر دوی آنها قربانی این بازی شدند، اما چیزی در آن اندرونی به من می گوید که قربانی اصلی این بازی «قاتل» بود و نه «مقتول».
🔘 ناراحتی ام شاید از درک عینی تر و عمیق تر آلودگی عرصه حکومتداری در ایران امروز هم باشد. اینکه چگونه مافیای قدرت، انسان ها را، خوب یا بد، اینگونه شکار می کند، به دام می اندازد و نابود می سازد. ناراحتم نه از برای نجفی، بلکه از دیدن خانه ای که برای خود ساخته ایم. ناراحتم از بر افتادن حجاب هایی که ساخته ایم تا واقعیت این خانه را نبینیم. خانه ای بر روی لجن، که البته زیر تیغ سانسور ارشاد، و همانگونه که بهمن فرمان آرا کرد، باید نام آن را به «خانه ای بر روی آب» تغییر دهیم تا مجاز باقی بماند.
🔘 دلیل دیگر این ناراحتی در سکوت رفقا و همراهان نجفی است. بسیاری از آنانی که می دانستند رفیق آنان در این دام گرفتار آمده است. از این بازی مطلع بودند. اما هم آن زمان سکوت پیشه کردند و هم الان ساکت اند. نجفی باخت و قربانی شد، اما آنان حتی جرات نکردند و نمی کنند در قبح شیوه هایی بنویسند که اینگونه انسان ها را به دام می اندازد و له و لورده می کند. نجفی به دام افتاد و قربانی شد، اما نشان داد که چه کوچک شده ایم همه در این عرصه حقیر #سیاست.
🔘 و آخر اینکه ناراحت شدم از اینکه تصویر سیاه و تاریک من از وضع موجود تاریک تر شد. از اینکه به این نتیجه رسیدم که مانند سرنوشت تلخ نجفی، سیستمی که به هزار امید و با آروزی آزادی و عزت شکل گرفت به سرنوشتی اینچنینی دچار می شود که برای مدیران خالصش، و فعالان و شهروندانش طعمه و دام می ریزد تا آنان را اسیر قهر و بازی های کثیف خود نماید.
🔘 یکی از فعالانی که پس از حوادث ۸۸ بازداشت شده بود تعریف می کرد که روز قبل از آزادی بازجویش به او گفته بود که « می دانی پرونده سازی برایمان سخت نیست! اگر آدم نشوی، تله ای برای تو می گذاریم که ندانی از کجا خورده ای.» بله تله! و بلی، «تله ای برای تو می گذاریم» و بلی، اگر آدم نشوی!
🔘 آری، ناراحتم چون قتل دیروز دوباره برای یک لحظه پرده ها را برانداخت و نشان داد که این خانه بر کجا بنا شده است. و حال باید روزها و هفته ها تلاش کنیم تا این رخداد جمعی را فراموش کنیم و دوباره پرده ها را برپاسازیم و در خانه ای که بر روی آب برای خود ساخته ایم آرام و بی دغدغه زندگی کنیم. گویی نه کسی آمده و نه کسی رفته !
https://t.me/adagha