مرتضی پاشایی، خواننده پاپ، پس از یک سال نبرد با مرگ، در ۳۰ سالگی درگذشت. شعرهای غمگین میخواند. اما غمی که او صدایش شده بود، غمی نبود که روضهخوانها و مداحان ترویج کرده و میکنند.
اعلام خبر مرگ او جمعیت زیادی را در اکثر شهرهای ایران به خیابانها کشاند. مراسم تشییع جنازه او، حکومت و مردم و مخالفان را «غافلگیر» کرد. این همه جمعیت، در غیاب دعوت رسانههای رسمی، چگونه به طور خودجوش- از راه پیام هاى اینترنتى (وایبر، واتس آپ، فیسبوک و غیره) و حضوری- گرد آمدند؟ برای چه آمدند؟
سوگواری جمعی- همچون هر عمل فردی و جمعی دیگر انسانی- رفتاری معنیدار است. آدمیان با رفتارهایهای خود، «کنش معنی دار» فاعل مختار را به نمایش میگذارند. منتهی در اینجا، همچون هر عرصه دیگری، با معانی متفاوتی روبرو خواهیم بود. بار اول، فاعلان/کارگزاران به فعل خود معنا (هدف، نیت، انگیزه، و…) میبخشند، بار دوم؛ ناظران/تحلیل گران با تبیین رفتار فردی و جمعی فاعلان، آن را از نو معنا میکنند. یکی از پرسشهای اندیشه سوز فلسفه علوم اجتماعی این است: آیا معنایی که ناظر از رفتار فاعل دارد، باید همان معنایی باشد که کارگزار از فعل خود دارد؟ کدام معنا (تبیین فاعل یا تبیین ناظر)، معنای اصلی رفتار است؟ کدام تبیین، بهترین تبیین رفتار جمعی است؟
غافلگیری جمعی
حکومت غافلگیر شد. برای اینکه فقط خودش مجاز است تا برای خودیها مراسم تشییع جنازه گسترده برگزار کند و میکند. مخالفان/رقیبان نیز همیشه کوشیدهاند تا مراسم تشییع جنازه نماد خود را به خوبی برگزار کنند.
اما،
اولاً: آنان نیازمند مجوز حکومتاند.
ثانیاً: نظام نه تنها مجوز به آنان نمیدهد، بلکه به روشهای سرکوبگرانه مانع تجمع آنان برای بزرگداشت نمادی میشود که مخالف رژیم بوده است. آیت الله منتظری یک نمونه از این سنت است. در چند سال گذشته، مراسم سالگرد او، به دلیل مخالفت رژیم، برگزار نشده است.
مخالفان رژیم هم غافلگیر شدند، برای اینکه نه با نام مرتضی پاشایی آشنا بودند، نه ترانهای از او شنیده بودند و نه در انتظار ظهور چنین تجمعی در اکثر شهرهای کشور بودند.
مردم هم غافلگیر شدند. یک دفعه با جمعیت زیاد و قفل شدن شهر روبهرو شدند. آنها سوگواری زیاد دیدهاند، اما این یکی، با بقیه تفاوت داشت.
حاشیه و متن مراسم پاشایی
این سوگواری چه معنایی داشت؟ چه چیز «متن» را تشکیل میداد و چه اموری «حاشیه» را؟ هر ناظر و تحلیلگری میکوشد تا با معنا بخشی به واقعه، متن و حاشیه خود را بسازد. بدین ترتیب، با متنها و حاشیههای بسیار مواجه خواهیم بود. آیا مرتضی پاشایی- به عنوان خواننده پاپی که در ۳۰ سالگی گرفتار مرگی دلخراش شد- خود متن بود یا بهانهای برای ظهور اموری دیگر؟
سرکوب موسیقی پاپ
موسیقی پاپ توسط جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته نمیشود. اما آنان که میخوانند، جریان اجتماعی خاص خود را ساختهاند. جوانها بیشترین افراد این جریان اجتماعی را تشکیل میدهند. پاشایی غمگین میخواند، غمی که برای گروهی از نسل جوان قابل فهم بود. چون در عمل آن را تجربه کردهاند.
رهبران جمهوری اسلامی معمولاً این نوع جریانها را نادیده میگیرند. آنان گمان میکنند که همچنان از طریق رسانه ملی (صدا و سیما)، منابر جمعه، مساجد، مدارس و دانشگاه؛ گفتمان مسلط را در دست دارند. اما حقیقت این است که اینک جامعه ایران «چند گفتمانی» است و هیچ کس نمیتواند مدعی تسلط گفتمانی در سطح جامعه مدنی شود.
وقتی یک فقیه حکومتی در سن بالای ۸۰ سالگی میمیرد، کل رژیم برای تشییع جنازه او بسیج میشوند. همه اطلاعیه صادر کرده و تمامی رسانهها تمام وقت همه را به حضور در مراسم فرا میخوانند. حتی برای فقیهی که بیش از ۸۰ سال عمر کرده، سه روز عزای عمومی اعلام میشود.
هیچ یک از اینها برای پاشایی صورت نگرفت. مراسم او، «چند گفتمانی» بودن جامعه را آشکار کرد. گویی، نارضایتی یک جریان اجتماعی از به رسمیت شناخته نشدن، در انتظار فرصت باقی ماند، به محض پدید آمدن فرصت، خود را به صورت انبوه به نمایش گذارد.
چشم بستن بر تحولات عمقی جامعه
با تشبیهی میتوان گفت، جوامع هم دارای ظاهر و باطن هستند. حکومت سرکوبگر ظواهر این جامعه را میبیند. آیتالله خامنهای دائماً از ریزش و رویش سخن میگوید. مدعای او این است که اگرچه همیشه با ریزش مواجه بوده و هستیم، اما میزان رویشها بسیار بیش از ریزشها بوده و نسل جوان کاملاً با آرمانها و سبک زندگی مقبول رژیم هماهنگ است.
ولی از سوی دیگر، صدای مراجع تقلید و ائمه جمعه بلند است که ظواهر شرعی حتی در شهرهایی که دینی قلمداد میشوند، رعایت نمیشود. مراجع تقلید از وضعیت شهر قم راضی نیستند. اخیرا آیت الله علم الهدی از وضعیت مشهد ابراز نگرانی کرد. همه اینها به ظواهر جامعه مینگرند که به گمانشان «اسلامی» نیست.
اما هیچ یک از آنها به آنچه در باطن جامعه ایران میگذرد توجه ندارند. فرایندهای نهادینه شده بسیاری شکل گرفته و در حال گسترش است. آنچه بیش از پوشش و خورد و خوراک باید دیده شود، خودابرازگری دوران مدرن است. خواست دیده شدن از طریق خودابرازگری.
«هویت»های جدید این گونه ساخته میشوند. استفاده از یک نوع عینک خاص یا یک نوع کلاه خاص آدمی را در سراسر جهان با استفاده کنندگان از همان نماد هم هویت میسازد. شرکت در مراسم موسیقی پاپ هم آدمی را با دیگران هم هویت میسازد. این هویتها خواستار نمایش و دیده شدن هستند. خواستار حرمت و ارج نهادنند. اما آنان با رژیمی روبهرو هستند که این گونه هویتها را نفی میکند. به تعبیر دیگر، آیت الله خامنهای به دنبال ساختن «الگوی سبک زندگی ایرانی- اسلامی» است که هنوز معلوم نیست که چیست؟ اگر روزی او موفق به ساختن چنان چیزی شود، آن هم یک سبک زندگی در میان صدها نوع سبک زندگی خواهد بود. هویتهای زیادی در جامعه ایران شکل گرفته و نهادینه شدهاند. پاشایی نشانه بود. نشانه جریانهای باطنی جامعه.
جنازهربایی
مخالفان و جمهوری اسلامی به سرعت کوشیدند تا مرتضی پاشایی را از آن خود سازند. حکومت که آغاز تلاش مخالفان را دید، به سرعت واکنش نشان داد. عکس پاشایی در حرم امام رضا را منتشر کرد، گفت که ترانه یکی از سریالهای مذهبی تلویزیون را پاشایی خوانده است، وصیت کرده که در مراسم تشییع جنازهاش، پدرش روضه امام حسین را برایش بخواند- و خواند-، برایش در تالار وحدت مراسم گرفتند و برخی از مسئولان در مراسم شرکت کردند، برخی دیگر اطلاعیه دادند، خبرگزاری فارس- متعلق به سپاه- برایش فیلم ساخت، همه رسانههای حکومتی عکسهای زیادی از مراسم منتشر کردند، و غیره و غیره.
جمعیت فروان امکان دفن را فراهم نمیآورد. گفتند جنازه را روز دیگری دفن خواهند کرد. تعداد زیادی که پراکنده شدند، جنازه را دفن کردند. بدین ترتیب، حداقل نگذاشتند تا مخالفان آن مراسم را به «اعتراض سیاسی» مبدل سازند. پاشایی متعلق به گفتمان جمهوری اسلامی نبود، اما مخالفان هم نمیتوانند او را از آن خود سازند. «جنازهربایی» کار جمهوری اسلامی است، دموکراسیخواهان مدافع حقوق بشر نباید به شیوههای اخلاقاً ناموجه رژیم توسل جویند.
سیمین بهبهانی نمونه خوبی است. او قطعا با جمهوری اسلامی مخالف بود، اما بیانیههای سیاسیای که امضا میکرد، علیه حمله به عراق و لیبی و سوریه بود. آن بیانیهها آن چنان ضد امپریالیستی و ضد هرگونه مداخله خارجی بودند که برخی آنها را «مارکسیستی/لنینیستی» به شمار آوردند. اما پس از درگذشت این شاعر ملی، مدافعان جنگهای به اصطلاح عادلانه و تحریمهای فلج کننده اقتصادی، کوشیدند تا وی را از آن خود سازند. این شاعر ملی، افکار سیاسیاش با افکار سیاسی برخی افراد و گروهها تعارض بنیادین داشت.
پس از اینکه پاشایی به جمهوری اسلامی تعلق نداشت نمیتوان نتیجه گرفت که به مخالفان تعلق داشت. او به راه خود میرفت که راه جمهوری اسلامی نبود، اما راه مخالفان جمهوری اسلامی هم نبود. آیا فراموش کردهایم که برخی از مخالفان جمهوری اسلامی با شرکت گروهی از هنرمندان و نویسندگان- از جمله محمود دولت آبادی- در سخنرانی حسن روحانی چگونه برخورد کردند؟
«نارضایتی عمومی» و «اعتراض سیاسی»
در ایران، اکثریت مردم، به دلایل عدیده، از وضعیت موجود و جمهوری اسلامی ناراضی هستند. «نارضایتی عمومی» شرط لازم «اعتراض سیاسی» است. اما نباید گمان باطل برد که نارضایتی عمومی همان اعتراض سیاسی است.
دموکراسی خواهان باید از فرصتها برای قدرتمند ساختن مردم و درست کردن پایگاه اجتماعی برای خود استفاده کنند. زمین مبارزه با رژیم را باید گسترش داد. هنر و ورزش هم میدانهای مبارزهاند. اما به همان صورتی که بدون ارتباط با کارگران و دنبال کردن منافع آنان نمیتوان به مشارکت آنان در «اعتراض سیاسی» امید بست، در دیگر قلمروها نیز نمیتوان انتظار همراهی بدون ارتباط را داشت. نیرویی که خواهان عبور از جمهوری اسلامی به نظامی دموکراتیک است، باید کاری انجام دهد تا محصول کارش را درو کند.
مرتضی پاشایی رفت. اما او در جامعه ایران کار میکرد. فرصت اندکی داشت. از آن فرصت بسیار کوتاه، با همه بن بستهایی که در برابرش ایجاد کرده بودند، استفاده کرد. مخالفان- بیشتر از حکومت- او را نمیشناختند. ولی اینک همه او را میشناسند. قلبهای بسیاری را همراه خود کرد و سیلی به راه انداخت تا نشان دهد جامعه زنده است و آماده استفاده از فرصتها.
IraneFarda