شعبان بیمُخ، اعتبار گود زورخانه را به لجن کشانید، ولی درست از دل همین زورخانهها بود که جهان پهلوان تختی برخاست عزت و جوانمردی و شرافت را به آنجا بازگردانید و شادمانی را به ملت و مملکت داغدیده و استعمارزده ارمغان آورد.
قهرمان ِملی که شاگرد مکتب دکتر مصدق بود و برای آزادگی و جوانمردی، خاکی بود و خاک خورد تا نام او جاودانهی تاریخ بماند.
مدالهای تختی، از افتخارات بقیه بیشتر نبود، ولی اندیشه تختی موجی از شعور و وحدت ملی در ایران برانگیخت.
میزان کمکهای جمعآوری شدهٔ او برای آسیبدیدگان زلزله بویین زهرا، چندین برابر کمکهای جمعیت شیر و خورشید حکومت پهلوی بود. او در بین مردم بود و میگفت: «مردم برای دیدن من آمدهاند؛ چرا باید خودم را پنهان کنم؟»
تختی در اوج تنگدستی، حاضر نبود که در فیلمهای فارسی بازی کند و اغلب مردم طبقه متوسط و پایین از جامعه، تماشای فیلمهای آن دوره را مناسب فرهنگ خانوادهها نمیدانستند. حتی حاضر به بازیگری در تبلیغات تلویزیونی هم نبود و معتقد بود که این تبلیغات با سطح معیشت عمومی مردم، همخوانی و مطابقت ندارد و باعث سرخوردگی و نااُمیدی ملت میشود.
حتی زمینهای جایزه قهرمانی در ورزش را نگرفت و به مالکان اصلی آن زمینها بازگرداند. شاه به یکایک مدال آوران، خانهای اهدا کرده بود. تختی آن خانه را به دوست نیازمندش داد.
شدت علاقه غلامرضا تختی به جبهه ملی ایران و آزادیخواهی به اندازهای بود که هنگام درگذشت محمد مصدق، به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرا نداد و به افسران میگفت «دستگیرم کنید».
عشق مردم به تختی، آنقدر زیاد بود که وقتی نقره گرفت، تیتر رسانهها اینگونه بود: برای اینکه تختی نگرید، بخندیم.
معلوم است که استبداد پهلوی و ساواک، این حجم از محبوبیت را نمیپذیرفت و هرجور مشکل برای فعالیتهای ورزشی و اجتماعی جهانپهلوان ایجاد میکرد.(( زمانیکه حسنرجبی از مسابقات به کشور بازنگشت و تقاضای تابعیت و اقامت کرد، همه جا عنوان کردند با تحریک تختی بوده است. عجبا!!!))
کدورت، اختلاف و حسادت در اردوی تیمهای ملی طبیعی است. مخربتر از همه: سیاست. زندی شاهدوست بود. امامعلی حبیبی سناتور. منصور مهدیزاده و محمدعلی صنعتکاران نیز سرهنگ شدند. همگی پهلوان بودند و قهرمان جهان. در مسئولیتهایشان به ایران خدمت کردند. اما تختی گرایش به حاکمیت نداشت و درجاتش را از مردم گرفت.
تختی را کُشتند …
تختی را خرافهها کشت. در برابر جماعتی جاهل و سخنچین، …
مگر چه دیده بودند از شهلا؟ بجز آنکه کتدامن میپوشید و زانوهاش پیدا بود!
همانها که وقتی او پس از ۳۰ سالگی سه بار (بدون مراسم) از کشتی خداحافظی کرد، هر بار بزور به کشتی برش گرداندند.
پسرش میگوید: “مبادله عاشقانه پدرم با مردمش دچار اختلال شده بود”. تختی، آخرین و قویترین فن را از جامعه ایران و ورزشسیاسی خورد.
در مصاحبه با مجله فردوسی تختی اینگونه گفت:
ورزش بنحو دلگیری در ایران تشریفاتی شده. در قهرمانسازی پیشرفت کردهایم ولی از ورزش عقبیم.
جوانان ما بسوی بیحالی و ضعف گرایش پیدا میکنند. من جوانان وطنم را دوست دارم. بسیاری از آنها عزت نفس و شجاعت و شهامت را از کف دادهاند. علیل و خستهاند. توانایی اخلاقی خود را بنحو بارزی از دست دادهاند. اگر ورزش را از کودکستان تا کارخانه تعمیم دهیم نتایج حیرتانگیزی خواهیم گرفت. برای زندهنگهداشتن نجابت و شرافت باید در ریشهکنی یاس و ذلت در نسل جوان بکوشیم.
((هراسامنیتی از تشویق تختی، در ورزشگاههای کُشتی، سند ساواک دارد به تاریخ اسفند۴۲ و با مهر خیلیمحرمانه.))
اسدالله علم برای تشکیل انجمن شهر تهران، از تختی دعوت کرد که: «شما که دوست داری برای مردم کار کنی، کجا از این بهتر. اگر بیایی برای سمت شهردار هم تحت حمایتی»
تختی تشکر میکند و نمیپذیرد. ولی به دوستان نزدیک خود میگوید: «وقتی کسی بتواند مرا بفرستد انجمن شهر، پس خودش هم میتواند برکنارم کند. جایی که امر “بکن، نکن” در کار است نمیروم.
تختی از پای مصدوم رقیبش زیر نگرفت. می پرسید کدام حریف؟
این اتفاق واقعاً رخ داده. حداقل ۲ بار. روبروی مصطفیاوف بلغاری و وایکینگ پالم سوئدی. پای آنان مصدوم و تختی پابند آیین جوانمردی.
اما موریس ژاکه و آندره برنار فرانسوی، لاهتی فنلاندی، لئون آرژانتینی، جاکوب ترون آفریقای جنوبی، پاتریک پارسونز استرالیایی، گوریکس مجاری، غلام سخی از افغانستان، تونی بوچ انگلیسی، لوکژان لهستانی، آلبرشت آلمانی و…
همگی این قهرمانان با ضربه فنی به تختی باختهاند.
اما در ایران و فدراسیون کشتی،
به نقل از عطا بهمنش که میگفت: به انسانیت قسم، دیدم و شنیدم که آرزوی باخت تختی را داشتند. روزی که {المپیک توکیو} جدول برای پهلوان ما تمام شد، شاد بودند که به آنچه میخواستند رسیدند.
تختی در خاطراتش مینویسد:
حریف تمرینی ندارم. افراد هموزنم را وامیدارند که با من تمرین نکنند. بی ادبی و بیحرمتی رواج دارد. گروهی که تشویقم کردند دوباره برگردم، حالا وسیلهای شدهاند که روحیهام خراب شود و اردو را ترک کنم.
تختی را در مشکلات ورزشی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، غرق کردند تا در شبی، با یک اختلال ساده در خونرسانی به مغز و یا قلب، سکتهای کند و برای همیشه، از وجود گوهری گرانبها محروم شویم.
زندهیاد احمد رسولزاده دریادبود تختی گفت: «پهلوانان راستین، غمخوار مردم و دشمن پرتوان زورگویانند»
زلزله سیمین بهبهانی را زمزمه کنیم:
▪️تختی سحر شد برخیز
▪️صبح از کران سر بر زد
▪️باز این فلک میچرخد
▪️باز این زمین میلرزد
۱۶ دیماه ۱۴۰۰