اگرچه جنبش سبز در پایان دهه ۸۰ خورشیدی فصل جدیدی در تاریخ جنبشهای اجتماعی دموکراسیخواه در ایران گشود اما بهنظر میرسد این جنبش و تداوم تاریخی آن در دهه ۹۰، عمدتا به برجسته شدن فعالانی منجر شد که ویژگی مشترک آنان را میتوان در کنشگری توامان در جنبش زنان ابتدای دهه ۸۰ و جنبش دموکراسیخواه به مثابه کنش طبقاتی طبقه متوسط شهری جستجو کرد؛ فعالانی چون نسرین ستوده و نرگس محمدی که امروزه دیگر علیرغم زندانهای مکرر به برجستهترین سرمایههای نمادین جنبش دموکراسیخواه تبدیل شدهاند.
حال پرسش این است که این نقش توامان چگونه زاده شد؟ همافزایی سرمایه نمادین جنبش زنان و جنبش دموکراسیخواه را چگونه میتوان توضیح داد و گفتار مسلط اسلامگرایانه چگونه هویت زنانه را در ایران به هویت مقاومت تبدیل کرده است؟
این یادداشت در پی آن است تا در کنار پاسخ به این پرسشها چشماندازی کلانتر از الگوی گذار به دموکراسی در ایران با تمرکز بر جنبش زنان به دست دهد و توضیحی مبتنی بر الگوی نظری لاکلا و موفه نظریهپردازان پسامارکسیست آرژانتینی از جنبشهای اجتماعی ایران ارائه کند.
۱–نظریات گذار به دموکراسی به عنوان بخش مهمی از ادبیات نوسازی سیاسی و سیاست تطبیقی دیگر از جایگاهی تثبیت شده در علوم سیاسی به مثابه یک علم برخوردارند اما تا دهه ۱۹۷۰ مطالعه چندانی درباره پدیده گذار به دموکراسی صورت نگرفته و به اعتباری جهان خارج از غرب دچار امتناع در دموکراتیزاسیون و نوسازی سیاسی تلقی میشدند. این تحولات ناشی از موج سوم دموکراسی بود که نظریهپردازان علوم اجتماعی و بهویژه سیاست تطبیقی را بر آن داشت تا درباره گذار به دموکراسی دست به نظریهپردازی زنند.
یکی از اولینها در این میدان دانکوارت روستو نظریهپرداز آلمانیتبار علوم سیاسی دانشگاه ییل و کلمبیا بود. روستو که متولد برلین بود و به امریکا مهاجرت کرده بود در مقالهای معروف در آوریل ۱۹۷۰ در ژورنال سیاست تطبیقی تحت عنوان «گذارها به دموکراسی ، به سوی یک الگوی پویا » بر نقش زیرساختهای اجتماعی و اقتصادی در گذار به دموکراسی تاکید کرد.
روستو معتقد بود اولا برای گذار به دموکراسی در یک کشور باید فرآیند ملتسازی به پایان رسیده باشد و شهروندان به یک حس کموبیش پایدار «همسرنوشتی» رسیده باشند و رای شهروندان سازنده اکثریت و اقلیت در یک مای مشترک باشد. دوم اینکه طی یک فرآیند کشمکش بدون برنده نیروهای اجتماعی به سطحی از موازنه و برابری قوا رسیده باشند که امتناع تفوق و در نتیجه تداوم یکدیگر را به رسمیت بشناسند و سرانجام بازی مکرر و بیپایان دموکراسی به عادت تبدیل شود و قواعد دموکراتیک به بخشی از هویت مسلط اجتماعی تبدیل شود.
در نگاه روستو دموکراسی لزوما توسط دموکراتها برساخته نمیشود بلکه ایجاد دموکراسی میتواند حاصل کنش غیردموکراتهایی باشد که از طریق تجربه ، موازنه قوا و بنبستهای تلخ دریافتهاند که امکان به دست آوردن مزیتها و مطلوبیتهای حداقلی بهتر از به دست نیاوردن هیچ چیز است ؛ آنان به تقسیم منافع تن در میدهند و دیگری را به رسمیت میشناسند. پس دموکراسی تبدیل میشود به یک امکان برای تخصیص منابع و امکانات در جامعه از طریق چانهزنی ، گفتگو و کشمکش خشونت پرهیز!
یکی از مهمترین راهکارهای موجد توازن دموکراتیک در جامعه نیز جنبشهای اجتماعی در برابر اقتدارهای دولتی هستند.
در واقع جنبشهای اجتماعی با برساخت گفتارهای مقاومت موجد کنش جمعی شهروندان در برابر ساختارهای مسلط میشوند و همین جنبشها با تولید قدرت ، موازنه قوا به نفع اقتدار یا قدرت مسلط را به هم میزنند و نهایتا در میان یک «ما»ی جمعی بزرگ و حس همسرنوشتی ، اقلیت و اکثریت شکل میگیرد ، منابع و امکانات تخصیص مییابد ، چانهزنی و گفتگوی بیپایان صورت میگیرد و نهایتا چرخش نخبگان رخ میدهد.
۲– اما برای توضیح الگوی گذار به دموکراسی چرا چارچوب تحلیلی روستو را برگزیدم؟
از آنجا که تاکید روستو برای گذار نه مبتنی بر بسط فرهنگ دموکراتیک و عزیمت از شهروندان دموکرات بلکه برساخت دموکراسی توسط غیردموکراتهاست و از سوی دیگر با توجه به حاکمیت اسلامگرایان در ایران و تعارضهای جدی که میان اسلامگرایی و فرهنگ دموکراتیک وجود دارد بنظر میرسد این الگو قابلیت توضیح بهتری درباره امکانهای گذار به دست دهد. اما برای رسیدن به چنان موازنهای بین اسلامگرایان و سایر جنبشهای اجتماعی نخست باید موازنه دیگری رخ دهد؛ موازنهای که لاکلا و موفه در کتاب هژمونی و استراتژی سوسیالیستی از آنها به زنجیره تفاوتها و زنجیره همارزی تعبیر میکنند.
لاکلا توضیح میدهد که اساسا جنبشهای اجتماعی زمانی شکل میگیرند که زنجیره تفاوتها به نفع زنجیره همارزی عقب رانده شوند و ارزشهای یکسان بر اساس گفتارهای همبسته و همبستگیآفرین شکل گیرند. در استراتژی سوسیالیستی لاکلا اساسا گفتارهای انسجامبخش بصورت پیشینی وجود ندارند بلکه در مرحله کنش و با غلبه زنجیره همارزی بر زنجیره تفاوتها برساخته میشوند.
لاکلا برای این امر روش «تحلیل گفتمان» را پایه میگذارد که در بعد نظریه معنایی ریشه در زبانشناسی ساختارگرای سوسور از سویی و نظریه اجتماعی فوکو ، مارکس ، گرامشی و دریدا از دیگر سوی دارد.
نظریه اجتماعی که به ما میگوید زبان نه خانه قدرت بلکه خود قدرت است.
۳–جنبش زنان در ایران از دهه ۱۳۸۰ موفق شد زنجیرهای از همارزی بین کنشگران خود ایجاد کند که دلالت بر تغییر قوانین تبعیضآمیز برآمده از شریعت در قوانین موضوعه ایران داشتند.
زنجیره تفاوتها بین زنان مذهبی و عرفیگرا ، چپگرا و آزادیخواه و حتی ملیگرا و قومگرا فروریخت تا مایی بزرگ حول زنجیره همارزی شکل بگیرد.
در این دهه دلالتها و شعارها همگی معطوف به برابری قانونی بودند و «تبعیض» در جایگاه دال مرکزی گفتمان زنانه قرار گرفته بود. از آنجا که دال مرکزی مستقیما در برابر شریعت و هستیشناسی دینسالار قرار میگرفت جنبش زنان در نخستین کوششهای جمعی خود در آن دهه تلاش کرد تا با رویکردی اصلاحگرانه نسبت به تفکر دینی حمایت لایهای از روحانیون اصلاحطلب را برای تغییر در ساحت قانونگذاری شرعی به دست آورد و از آن رهگذر با دستی پر به سراغ اسلامگرایانی بیاید که عرصه قانونگذاری عرفی مبتنی بر شریعت را در اختیار داشتند.
کمپین جمعآوری امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیز توانست کنشی جمعی شکل دهد و زنجیره همارزی متناسب با آن را سامان دهد که نهایتا به همگرایی و شکلگیری یک جنبش و تغییر توازن قوا به نفع زنان انجامید.
اما در دهه ۹۰ خورشیدی جنبش زنان که با تبعید گسترده فعالانش در دهه ۸۰ مواجه شده بود این امکان را یافت تا پذیرای کنشگران جوانتر و رادیکالتری باشد که دیگر چندان دل در گرو تغییرات قانونی نداشتند.
در این دهه بدن زن و زدایش کنترل دولتی از بدن زن در نقطه مرکزی دلالت گفتار زنانه قرار گرفت و کنش ضد حجاب دینی اجباری توانست عرصه کنش جمعی زنان را شکل دهد و واژگان نهایی ادبیات و هویت زنانه را بربسازد.
اما اینبار اتفاقی طبقاتی نیز افتاد و جنبشی که در دهه گذشته کموبیش اختصاص به زنان تحصیلکرده طبقه متوسط شهری داشت با زنجیرهای از همارزیها مواجه شد که امکان فراروی از حصار طبقاتی را میداد و به زنان طبقات فرودست و حتی زنان مذهبی بورژوازی دولتی نیز تسری پیدا میکرد. دلیل این زنجیره جدید هم ارزی ساده بود: دلالت کنترل زدایی دولت از بدن زن بر خلاف دلالت رفع تبعیض قانونی پیچیده نبود ، همه فهم بود و کموبیش با زیست روزمره زمان سروکار داشت.
هم زن شهری متعلق به لایه فرودست جامعه دشواری حجاب اجباری را بهصورت روزمره در زندگی خود لمس میکرد هم زن طبقه متوسط و هم حتی زن مذهبی بورژوازی دولتی!
از همین نقطه بود که هویت زنانه که بصورت مستقیم در برابر هویت تئولوژیک مسلط قرار گرفته بود زنجیرهای از همارزی دموکراتیک را فراهم ساخت که میتوانست سایر جنبشهای اجتماعی را نیز به سوی وضعیتی همگرا سوق دهد.
در این دهه زنان در صف نخست کنش ضد ساختار قرار گرفتند و هویت زنانه صورتبندی رادیکال خود در برابر اسلامگرایان را آشکار ساخت ؛ به درون جنبش دانشجویی راه یافت ؛ جنبشهای صنفی را سامان داد و جنبشهای کارگری را به متحدین راهبردی خود تبدیل کرد.
اینجا بود که دیگر میشد گفت جنبش زنان در قلب جنبش سکولار و دموکراسیخواه ایرانیان ایستاده است.
اما اگر بخواهیم به تئوری گذار روستو بازگردیم چنین جامعهای با توازن قوای ناشی از تجمیع و انباشت کنشهای جمعی و جنبشهای اجتماعی آماده گذار به دموکراسی است چرا که اسلامگرایان حاکم با وجود تجربهای درازدامن از سرکوب موفق به حذف جنبشها نشدهاند و جامعه مدنی علیرغم تمامی سرکوبها به توان تاثیرگذاری خود نیز افزوده و نهایتا این اتحاد راهبردی جنبشهای اجتماعی حول جنبش زنان است که توازن قوا را به نحوی فزاینده به ضرر اسلامگرایان حاکم و گفتار رسمی و مسلط تئولوژیک و به نفع جامعه مدنی پیش میبرد.
حال با چنین توضیحی احتمالا میتوان فهمید اگر سرمایه نمادین جنبش دموکراسیخواه از«مردان عصر اصلاح در دهه ۷۰ » به نسرین ستودهها و نرگس محمدیها تغییر یافته دلیل آن چیست و کدامین زنجیره همارزی دینامیسم و دلالت گفتار دموکراسیخواه را همان سان که رادیکالتر ساخته زنانهتر نیز کرده است.