میزگرد تحلیلی «ایران» در باره چشم انداز ریاستجمهوری «دونالد ترامپ» حکمران جزیره سرگردانی
نیما راد – آذین آقاجانی
عصر حکمرانی دونالد ترامپ بر ایالات متحده امریکا سرانجام آغاز شد. دورانی که حجم «بیم»ها به حدی از «امید»ها فاصله گرفته که ناظران بهت زده مسائل بینالمللی پیش از ارائه هر تحلیلی از روزهای پیش رو، انتظار را تنها راه مواجهه با واقعیتهای «عصر ترامپ»میدانند. سال ۲۰۱۷ آبستن تحولاتی بزرگ است.
خط کشیهای پیشین نظام بینالملل در آشفتگی میان دو رخداد شگفتانگیز «برگزیت» و «ترامپ» معلق است و دیگر مشخص نیست که دشمنان دیروز، فردا در زمره دوستان استراتژیک نباشند. انتخاب واژه «پسا حقیقت» بهعنوان واژه سال ۲۰۱۶ از سوی لغتنامه آکسفورد هم نشانهای کوچک از آغاز دوره تغییرات بزرگ است.واقعیتهای سیاست ورزی ترامپ چه خواهد بود؟ امریکا به رهبری ترامپ چه رویکردی مقابل بحرانهای جهانی اتخاذ میکند؟ فاصله شعارهای ترامپ با عمل دولت امریکا تا چه حد خواهد رسید؟ داوود هرمیداس باوند، استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه و دیپلمات بازنشسته، فریدون مجلسی، دیپلمات پیشین و تحلیلگر مسائل بینالملل و امیرعلی ابوالفتح، تحلیلگر سیاست امریکا در میزگردی که در «ایران» برگزار شد، آینده سیاست خارجی امریکا در دوران دونالد ترامپ را بررسی کردهاند.
استقبال حامیان برگزیت (خروج انگلیس از اتحادیه اروپا) از پیروزی دونالد ترامپ این گزینه را تقویت کرد که شگفتی انتخاب ترامپ پس از شگفتی برگزیت به معنای آغاز دورانی تازه در جهان است. آیا با آغاز ریاست جمهوری ترامپ نوع تازهای از سیاست متولد شده است؟
هرمیداس باوند: آنچه اتفاق افتاده گویای این مسأله است؛ در انگلستان دو حزب مسلط، نظر مثبتی به بقای انگلستان در اتحادیه اروپا داشتند، اما اقلیتی مشکلات موجود در انگلستان را با عضویت در اتحادیه اروپا مرتبط دانستند و نظر توده را با خود همراه کردند. این یک سورپرایز بود. در امریکا نیز شخصی با دیدگاهی پوپولیستی و بدون تخصص و سابقه سیاسی روشن با شعار و وعده تغییرات و انتقاد از وضع موجود عمل کرد. سپس فراتر رفت و ساختار نظام را مورد انتقاد و سؤال قرار داد. به برخورد با مطبوعات پرداخت و گفت در آن فساد و نادرستی وجود دارد؛ ایرادهایی که ترامپ مطرح میکرد به صورت نسبی در هر جامعهای وجود دارد. اما از آنجایی که مردم امریکا یک معلول محدود را به ابعاد دیگر تسری میدهند، او توانست افکار عمومی را جلب کند و هیلاری کلینتون را شکست دهد. پدیدهای مثل «ترامپ» حقیقتاً یک سورپرایز بود و در تأیید گفته شما، عملاً چنین واقعیتی پدیدار شده است؛ یعنی مردم دید جدیدتری پیدا کردهاند که به نظر میآید با دید سنتی روند سیاسی همسویی ندارند و نگاه آنان خواستار تعدیلات و تغییرات است؛ طوری که معتقدند کسی که با دید پوپولیستی وارد شود، بهتر میتواند مردم را بسیج کند.
صداهای مخالف زیادی علیه ترامپ در اروپا شنیده میشود. اخیراً در پاریس یک کنفرانس بینالمللی که توسط دولت فرانسه برگزار شد روابط ترامپ و اسرائیل را هدف گرفته بود. این صداهای مخالف به دلیل نگرانی از ایجاد وقایعی مانند برگزیت و پیروزی ترامپ در دیگر کشورهای اروپاست یا تعریف اروپاییها و امریکا از «منافع مشترک» تغییر است؟
فریدون مجلسی: فکر میکنم نگرانی اروپا از چند جهت است؛ یکی سهم خواهی بیشتر ترامپ از کشورهای اروپایی عضو ناتو است. همچنین موضوع فرهنگی نیز برای اروپاییها مطرح است. آنان نمیتوانند آدمی مثل ترامپ را درک کنند، ما نیز نمیتوانیم او را درک کنیم، مردمی که به ترامپ رأی دادند بدون تحلیلهای درست و با توهماتی که آقای دکتر اشاره کردند، او را انتخاب کردند. ترامپ عمقی ندارد، قابل پیشبینی نیست. ممکن است یک مرتبه متوجه شود کاری که میخواهد انجام دهد برخلاف منافع ملی امریکا است. نظر من درباره موضوع اساسی که اشارهای هم به آن شد این است که بله «زمان» بهطورقطع عوض شده است و آنچه در خود زمان عوض شده، موقعیت انحصاری امریکا و اروپا در علم و صنعت است. بازار وارداتی امریکای امروز موجب شده که آقای ترامپ بگوید تولید محصولات شرکتهای امریکایی در مکزیک و چین و… کارگران امریکایی را بیکار میکند و بازار را از اجناسی پر کرده که از خارج باید به امریکا وارد شود. این برخلاف اصول اولیهای است که لیبرالهای امریکایی پرچمدار آن بودند و گات (General Agreement on Tariffs and Trade – موافقتنامه عمومی تعرفه و تجارت) را به وجود آوردند و منجر شد سازمان تجارت جهانی (WTO) و… به وجود بیاید. اما معلوم نیست راه حلهایی که او میگوید نتیجه بخش باشند.
منظورتان این است که مشخص نیست که راهکارهای ترامپ «اجرایی» باشند؟
مجلسی: خیر؛ میتواند اجرای آنها را هم تقاضا کند، کما اینکه شرکت امریکایی «فورد» گفته در امریکا سرمایهگذاری میکند؛ «تویوتا» ژاپنی هم گفته که بخش عمده تولیدات اتومبیل من در خود امریکا است و این شرکت دوباره بخشی از صنعت خودرو در دیترویت را زنده میکند اما مسأله تنها این نیست؛ امریکا دوران افول موقتی را میگذراند ولی برزیل یک غول بزرگ اقتصادی و صنعتی است که دارد بلند میشود، هند با یک فاصله ۲۰ ساله دارد به دنبال چین میآید. انگلیس هم با رأی عوامانه، به منافع خود یعنی بیرون کشیدن از یک بازار بزرگ اندیشید؛ مشخص نیست که این تشخیص منافع درست باشد. برای همین است که میبینیم برگزیت در لندن که افکار تحلیلی کار میکند رأی نیاورد اما در مناطقی که تحلیلهایشان سطحیتر بود رأیها به خروج از اتحادیه اروپا بود. درست مثل آرایی که ترامپ در امریکا کسب کرد؛ من موضوع آینده تصمیمات آقای ترامپ را خیلی نامشخص و نامطمئن و غیر قابل پیشبینی میبینم. ترامپ یک کاسب است؛ شعارهایی میدهد اما در نهایت طوری عمل میکند که برایش ضرر اقتصادی نداشته باشد.
پس در واقع این شرایط یک وضعیت مبهم را پیش روی ما میگذارد؟
مجلسی: بله وضعیت مبهم است؛ سیاستهای ترامپ باید روز به روز توجیه شود؛ سه چهار ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا تصور آن را نمیکردم که ترامپ پیروز شود.
اکنون تا حدی وضعیت کابینه ترامپ مشخص شده است؛ آیا این کابینه مسیر را به همان سمتی میبرد که «اوباما» پیشبینی کرد و گفت ترامپ وقتی وارد کاخ سفید شود و امور را دست بگیرد تازه متوجه میشود واقعیت چیز دیگری است. آیا کابینه فعلی در اجرایی شدن این پیشبینی اوباما نقش خواهد داشت یا اعضای کابینه هم مثل خود آقای ترامپ غیر قابل پیشبینی هستند؟
امیر علی ابوالفتح: همیشه این بحث جالب بوده که سیستم اولویت دارد یا فرد؟ این بخصوص در ایالات متحده از مباحث جدی است؛ نمیتوانیم خط کش بگذاریم و بگوییم یا این یا آن؛ مصادیق فرق میکند، ما هم باید مورد به مورد بررسی کنیم. مثلاً فرض کنید در مورد «دیوار» حرف ترامپ غلبه پیدا کند ولی در مورد مثلاً «برخورد با ناتو» ممکن است سیستم نظر خود را تحمیل کند. ما باید اینگونه در نظر بگیریم که با سه ترامپ مواجه هستیم. ترامپ قبل از انتخابات، ترامپ دوره انتقالی و احتمالاً یک ترامپ رئیس جمهور. در مورد ترامپ اول و ترامپ دوم تفاوت خیلی آشکار است، فقط در سیاست خارجی نیست، در مسائل داخلی، برخورد با مسلمانان، مهاجران و دیگر شعارهای تندی که مطرح میکرد بتدریج عقبنشینیهای او دیده میشود؛ یا خودش به صراحت این را گفته، یا مشاورانش گفتهاند و تلاش کردهاند تندرویهای ترامپ اول را تغییر دهند. کسانی که اکنون قرار است بهعنوان وزیر و صاحب منصب معرفی شوند، مثل آقای تیلرسون، یا آقای متیس یا پمپئو، دیدگاههای بسیار متفاوتی از یکدیگر دارند؛ پنج نفر از وزیران کلیدی که تاکنون جلسه استماع کنگره برای آنان برگزار شده، نکاتی را مطرح کردهاند که کاملاً با صحبتهای ترامپ متفاوت بوده است. اتفاقاً بعد از این صحبتها ترامپ هم موضعگیری نکرد. این نشان میدهد سیستم بتدریج دارد خود را بر فرد تحمیل میکند. اما باز هم نمیشود مطمئن بود که در آینده این شخص با ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی که از آن با تعابیری همچون روان پریشی و توهم و «کیش شخصیت» یاد میکنند، حتماً تحت تأثیر سیستم قرار بگیرد یا نه. آن تشکیلاتی که خود ترامپ مطرح میکرد و میگفت من ضد هیأت حاکمه هستم؛ البته کارهایی که دولت اوباما این روزهای آخر انجام میداد، نشان دهنده این بود که سیستم را برای مهار شخص ترامپ بسیج کرده است، بخصوص در بخش امنیتی-اطلاعاتی که فعلاً برای مهار او شمشیر را از رو بسته است؛ از رئیسِ «سیآیاِی» و مدیر اطلاعات ملی گرفته تا حتی رئیس «اف بیآی» که با ترامپ به خاطر پرونده ایمیلهای هیلاری کلینتون رابطه نزدیکی داشت. و این نشان میدهد بخش امنیتی-اطلاعاتی تشکیلات فعلاً همسویی ندارند. پیشبینی میشود بتدریج ترامپ شکل تشکیلات را بپذیرد؛ اما خب در برخی موارد آن ممکن است همچنان مقاومت کند.
خیلیها معتقدند روی کار آمدن ترامپ با حمایت برخی لابیهای یهودی و حتی عربستان صورت گرفته است؛ در حالی که حداقل در چند سال اخیر با حمایت قاطع سیستم سیاسی در امریکا یعنی هم جمهوریخواهان و هم دموکراتها، ما میبینیم که چند بمب ساعتی در سیاست خارجی امریکا تعبیه شده که کل روابط با کشورهای خاورمیانه را متحول کند؛ بهعنوان مثال، قانون «جاستا» که میتواند حتی اعضای دولتهای همپیمان را به فعالیت تروریستی علیه مردم امریکا محکوم کند و عملاً کل روابط دو دولت را زیر سؤال ببرد. با وجود این مسأله، آیا خاورمیانه باز هم بهشت منافع امریکا خواهد بود؟
باوند: در خاورمیانه چون پای روسیه هم در میان است، آقای ترامپ اشتباه میکند؛ او میگفت نزدیکی ما با روسیه یک «دستاورد» است. در شرایطی که روسیه با زیرکی تمام بهعنوان یک قدرت مسلط و حلال مشکل سوریه، خود را وارد خاورمیانه کرد و انزوای سیاسی پس از بحران اوکراین را به سایه فرستاد. اکنون هم بهعنوان قدرتی که میتواند در حل مسائل جهانی، خاورمیانه و حتی شرق اروپا نقش داشته باشد، خود را مطرح کرده است. ترامپ شعارهایی درباره برجام داده که برخی از همکارانش گفتهاند ممکن است به نفع امریکا نباشد.
همیشه در انتخابات امریکا، ۸۰ درصد شعارهای مبارزه انتخاباتی داخلی است و ۲۰ درصد ترجمان خارجی پیدا میکند. بنابراین اگرچه آقای ترامپ با گفتههایش هر بار تهدید کرده است، اما در امریکا این ساختار وجود ندارد که رئیس جمهوری آزادی عمل تمام و کمال داشته باشد، ضمن اینکه حتی وزیران او بهعنوان مشاورین تعیین میشوند، یعنی امنیت دستهجمعی نیست و این رئیس جمهوری است که مسئول است. با این حال رئیس جمهوری نظرات خود را لحاظ میکند، شورای امنیت ملی، «سیآیاِی» و پنتاگون و… به اضافه لابیهایی که انجام میگیرد را در نظر میگیرد. بنابراین آقای ترامپ در فاز نخست با یکسری تعارضاتِ بیرونی رو به رو خواهد شد، تا زمانی که جا بیفتد، نظر کارشناسان خود را قبول کند و این حرفهایی را که زده تعدیل کند؛ تا آن زمان ما هنوز در ابهامات راجع به ترامپ به سر میبریم. ولی مطالبی که گفته به نظر من سبب شده که در درجه اول قطبهای دیگر در مقام بازنگری و بازتعریف مصالح و منافع منطقهای خاص خود قرار گیرند؛ بعد بیایند و در مقابل امریکا با عینک متفاوتی تعاملات خود را مطرح کنند.
آیا ممکن است شرایط کنونی موجب شود مثلاً در موضوع فلسطین، روسیه و حتی در موضوع برجام شاهد این باشیم که شکافهایی که میان جمهوریخواهان بهعنوان اکثریت کنگره و اوباما ایجاد شد، به شکل دیگری و حتی اغراق شدهای در مورد ترامپ هم وجود داشته باشد؟
مجلسی: بله من فکر میکنم که بسیار مؤثر است و اصلاً آقای ترامپ تا این لحظه بزرگترین «برنده شخصی» است که توانسته رئیس جمهوری امریکا شود؛ و قطعاً هدف اصلی او حفظ این برد تا جای ممکن است؛ در غیر این صورت اگر بخواهد بهعنوان یک آدم عامی فعالیت کند که هر دو حزب با او مخالف باشند، مکانیسم قوی امریکا برای کفایت نداشتن رئیس جمهوری و معاونش وارد عمل میشود. ترامپ هم ملاحظه این بخش را میکند، برد خودش را هم کرده است، خودش قمارخانه دارد و سعی میکند که عجالتاً آن صندوقی را که برده، حفظ کند و دفاعیتر عمل کند.
یعنی این عامل موجب میشود که ما نظرهای مخالفی در جمهوریخواهان که در حال حاضر میبینیم که با سیاستهای ترامپ مخالفت میشود، بیشتر به آنان نزدیک شویم؟
مجلسی: همانطور که آقای ابوالفتح گفتند سیستم او را با یک مقدار بهانهجوییهایی دنبال خودش خواهد کشید، برای حفظ ظاهر عملاً از او تبعیت خواهند کرد؛ اما در منافع اصولی سیستم تشخیص خواهد داد و عمل خواهد کرد. ولی این به معنای آن نیست که مشکلاتش رفع شده باشد، مشکلات کل آن سیستم هنوز رفع نشده است. مثلاً در همین قضیه سیاست دیوار کشی. ترامپ آمده و از دیوار کشیدن میگوید. اما مگر اسرائیلیها دیوار نکشیدند؛ آنان در برابر ملت کوچکی دیوار کشیدند. اما اکنون با دهها و شاید صدها تونل زیر دیوار مواجه هستند. آخر دیوار که کاری نمیکند، تنها یک مقدار هوا را قطع میکند و مجاری غیر قابل دسترسی تری را بسرعت در اختیار میگذارد.
این دیدگاهها درباره خاورمیانه خیلی جدیتر به نظر میرسد؛ چون ما میبینیم که بهعنوان مثال، تمامی جریانهای درگیر در بحران خاورمیانه شامل ایران، ترکیه، عربستان، مصر و اسرائیل؛ هم سیاستهای بسیار عجیبی در مورد ترامپ دارند؛ یعنی ما هیچوقت نمیبینیم که صدای مخالف جدی از خاورمیانه علیه ترامپ شنیده شود و همه مسائل را حواله میدهند به تصمیمگیری. فکر میکنید این نشانه سردرگمی درون خاورمیانه است یا نه واقعاً امیدهای جدی به ترامپ وجود دارد؟
مجلسی: آن بخشی از خاورمیانه از جمله ایران که با سیاستهای تاکنون اعلام شده ترامپ علیه داعش همراه و دلگرم است، خوشحالتر است؛ اما کسانی مثل عربستان که «داعش» را ساختند و اکنون شاهد فروپاشی و شکست آن هستند، قطعاً نگران هستند، بخصوص که آن سازش ترامپ با پوتین را هم مقدار زیادی در این مسأله مبارزه با داعش میبینند.
یکی از انتقادهایی که به امریکاییها وارد میکنند این است که میگویند با وجود ظاهر صلح طلب اوباما بیشترین خشونتها، درگیریها، تفرقهها و نگرانیها در خاورمیانه امروز روی میدهد؛ در حالی که شعارهای اوباما چیز دیگری بود؛ بسیاری افراد با ترامپ آینده سیاهتری را پیشبینی میکنند؛ اما نکتهای که بیشتر به نظر میرسد در خاورمیانه مورد توجه مخصوصاً افکار عمومی خود امریکا قرار دارد «تروریسم» است که اکنون تمامی قدرتهای خاورمیانه بسیج شدند که با آن مبارزه کنند؛ به نظر شما قانون «جاستا» صدای واقعی سیاستمداران امریکاست یا اینکه نه یک مطالبه مقطعی بوده که در واقع به مناسبت چهاردهمین یا پانزدهمین سالگرد ۱۱ سپتامبر و پایان دوره اوباما جدی شده است؟
ابوالفتح: «جاستا» نتیجه ترس واقعی هیأت حاکمه امریکا و توده مردم این کشور نسبت به عربستان است؛ یعنی آنان واقعاً از عربستان ترسیدهاند. ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد که ۱۵ نفر از عاملان آن سعودی بودند؛ خب اگر قرار بود مجازاتی گذاشته شود، باید همان سالهای اول انجام میشد؛ چرا بعد از ۱۵ سال این قضیه را مطرح کردند. پرسش دیگری که مطرح است این است که چرا کنگره به صورت اکثریت مطلق به آن رأی داده، در حالی که دموکراتها و جمهوریخواهان ۱۶ روز که مملکتشان تعطیل میشود نمیتوانند یک بودجه برای خودشان بنویسند، اما درباره جاستا همه با هم همکاری میکنند. پرسش دیگر این است که در سالی که انتخابات برگزار میشود و میدانند نامزد مورد حمایت رئیس جمهوری از شانس برخوردار میشود حتی یک نفر از حزب دموکرات حاضر نیست که با اوباما همکاری کند و وتو را نشکند. این سه پرسش را که کنار یکدیگر قرار دهیم نشان میدهد که بحث، نه بحث سیاسی است و نه بحث مقطعی؛ یک بحث ترس مفرط از خطر عربستان است؛ آن هم به این دلیل که اتفاقاتی که در عربستان افتاده نشان میدهد از یک کشور حاشیهای و مطیع تبدیل شده به کشوری که داعیه حق و حقوق میکند. برخی از این حق و حقوقش منطبق با خواست امریکا هم هست و در برخی موارد مانند بحران عراق دو کشور در منافع هم اختلال ایجاد میکنند. البته این قانون برای سالهای بعد تصویب شده. برای ۱۵ یا ۲۰ یا ۲۵ سال بعد که عربستان مسیر ناسیونالیسم خود را طی کند. بعد تکلیفش با عراق، سوریه و یمن مشخص شود و تبدیل به یک قدرت فائقه در منطقه خاورمیانه شود. اصولاً امریکاییها از قدرت فائقه در خاورمیانه خوششان نمیآید، ولی اگر کسی بخواهد بیاید به گونهای عمل کند که با خواست امریکاییها مقابله کند رو در روی وی میایستند، مثل اسرائیل. بنابراین «جاستا» برای روز مبادا است!
پس شما روند مواجهه قدرتهای خاورمیانه و امریکا را رو به رشد میبینید؟
ابوالفتح: بله. تقابلها تشدید میشود.
آیا سیاست امریکا به ریاست جمهوری دونالد ترامپ در ادامه سیاستهای اعلامی باراک اوباما، روند مواجهه مستقیم و برخورد محکم با چین را ادامه خواهد داد و چقدر مسأله ناتو و ادعاهایی که درباره آینده آن مطرح شده میتواند این روند را کند یا سریع کند؟
باوند: تا پیش از این استراتژی کلان امریکا و اولویتش به دلایل خاصی در خاورمیانه بوده است؛ ولی با توجه به وابستگی نداشتن آنچنانی به انرژی خاورمیانه که در سالهای اخیر ایجاد شده و همچنین تغییر نگرش کلی امریکا نسبت به عربستان و دیگر متحدانش، موجب شد استراتژی کلان امریکا از خاورمیانه به خاور دور منتقل شود. این مسأله سه دلیل اصلی دارد؛ نخست اینکه امریکا در زمینه رشد اقتصادی چین با مشکل رو به رو شده و بنابراین یک نگاه این است که سعی میکند بدون اینکه اعلام کند چین را به یک رقابت تسلیحاتی بکشاند. نکته دوم مسأله این است که خود چینیها را در رابطه با ضوابط اقتصادی وادار به تعدیلاتی کند که در اقتصاد امریکا اثر دارد و نکته سوم اینکه امریکا تعهدات امنیتی نسبت به کشورهای منطقه از جمله کره جنوبی، ژاپن حتی استرالیا و فیلیپین دارد؛ بنابراین امریکا میخواهد با ورود به این عرصهها که در عین حال عوامل فشاری هم هست، چین را وادار کند بیش از همه در عرصه اقتصادی تعاملات خود را با امریکا تعدیل کند، آنچنان که تا حدودی مورد نظر امریکا باشد.
آیا ترامپ به شعارهایی که درباره ناتو و مقابله با چین داده در عمل هم پایبند خواهد ماند؟ فکر میکنید افکار عمومی امریکا چقدر سر شاخ شدن با یک غول اقتصادی-نظامی مثل چین و خروج از یک غول نظامی به اسم ناتو را میپذیرد؟
ابوالفتح: مردم امریکا خیلی دغدغه این مسائل را ندارند و مانند همه جای دنیا بیشتر وضعیت معیشت، زندگی و برخورداری از رفاه اجتماعی برایشان اهمیت دارد. اما در مورد چین یک مشکلی که وجود دارد این است که مثل دوران قبل از جنگ جهانی اول نیست که قدرتها به تنهایی عمل میکردند و اگر روی همدیگر اعمال فشار میکردند، این فشار درون کشورهایشان بازتاب پیدا نمیکرد. اکنون امریکاییها میخواهند با چین برخورد کنند؛ اتفاقی که میافتد این است که چه بسا اقتصاد امریکا از آنچه اکنون هست بیشتر آسیب ببیند. در ظاهر امر اینگونه نشان میدهد که مثلاً فرض کنید تقویت تولید ملی به نفع کارگران امریکایی میتواند باشد و شغل ایجاد کند؛ اما اگر تعرفهها اعمال شود، از آنجایی که در امریکا هم به لحاظ نیروی کار انسانی و هم قوانین کارگری آن که بسیار سنگین است تولید گرانتر است، آیا ورود به یک جنگ تعرفهای با چین به منزله افزایش قیمت برای مصرفکننده نخواهد بود! اکنون منتقدان ترامپ در قضیه خودروها همین نکته را گوشزد میکنند. در امریکا نگرانیهای خاصی درباره چین وجود دارد. به هر حال چین هم کشور کوچکی نیست؛ هم به لحاظ مالی و هم تجاری از ابزارهای بسیاری برخوردار است و میتواند دست به عمل متقابلی زده و اقتصاد امریکا را دچار مشکل کند. فقط کافیاست که بخشی از اوراق قرضه را بخواهد نقد کند یا خرید اوراق قرضه خود را کاهش دهد. از همین روست که اوباما میگوید آقای ترامپ میآید و با واقعیات آشنا میشود و عاقل میشود. حامیان ترامپ حداکثر در یکی دو سال اول از سیاستهای حمایت گرایانه ترامپ حمایت میکنند؛ اما زمانی که آثار این سیاستها بر اقتصاد گذاشته شود، حتماً با مخالفت مواجه میشود. در مورد ناتو به این اندازه نیست؛ یعنی بودن یا نبودن امریکا در ناتو یا اذیت کردن و اخلال ایجاد کردنش خیلی با زندگی مردم امریکا عجین نشده است. نخبگان و جامعه اطلاعاتی حتماً ناراضی هستند که از همین حالا اعلام نارضایتی خود را آغاز کردهاند؛ مجتمعهای نظامی-صنعتی حتماً ناراحت میشوند؛ ولی این به معنای آن نیست که توده مردم هم ناراحت شوند؛ در قضیه ناتو دست ترامپ بازتر است اما باید در نظر بگیریم که ساختار اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایالات متحده در تقابل با چیزی که در مسکو وجود دارد است حال یک زمانی اتحادیه شوروی با داعیه ایدئولوژی، یا قدرت غیر ایدئولوژیک است اما داعیه جهانی شدن و گسترش نفوذش را دارد. بنابراین خیلی دور از ذهن است که ترامپ بخواهد به ایدههای خود سر قضیه روسیه عمل کند؛ یادمان نرود که در آغاز دوران ریاست جمهوری اوباما روابط روسیه و امریکا چگونه بود و در پایان دوران اوباما روابط این دو کشور به کجا کشیده شد! چه بسا در دوره ترامپ روابط از دوره اوباما هم بدتر شود.
بازگشت به ناسیونالیسم امریکایی؟
ابوالفتح :امریکا مدتها است دوره «افول» خود را آغاز کرده است،درست همان نقطهای که اوج قدرت و هژمونی امریکا بود یعنی سال ۱۹۹۱ و ۱۹۹۲ همزمان با فروپاشی اتحادیه شوروی که با تعابیری مثل پایان تاریخ فوکویاما همراه شد. این افول به لحاظ اقتصادی شاخصههای بسیار زیادی دارد؛ یعنی یک کشور طلبکار به یک کشور بدهکار تبدیل میشود، کسری بودجه بالا میآورد، گرچه بزرگترین ارتش دنیا را در اختیار دارد ولی دیگر آنقدر ترسناک نیست که گروهی مانند «القاعده» یا «طالبان» از ترس تسلیم او شوند و از همه مهمتر صلاحیت اخلاقی رهبری دنیا را از دست میدهد؛ یعنی به کشوری همچون سایر کشورهای دنیا تبدیل میشود که سرکوب میکند، تجسس میکند، جاسوسی و شکنجه میکند. ترامپ محصول واکنش افکار عمومی امریکا نسبت به افول است، یعنی برای بازگشت به دوران طلایی دهههای ۶۰ و ۷۰ بتدریج جریانهای ناسیونالیستی در امریکا شکل میگیرد. در این فاصله ۲۰، ۲۵ ساله خلأ قدرت امریکا توسط یکسری از بازیگران همچون روسیه، اتحادیه اروپا، ایران، عربستان، اسرائیل، چین و اتحادیه آفریقا و… پر شده است؛ هر کسی به اندازه وزن و جایگاهش بخشی از آن خلأ را پر کرده است. حال جریان ناسیونالیستی که در امریکا ظهور کرده شکل آن شکلِ آقای ترامپ است به دنبال باز پس گرفتن آن سهمهای از دست رفته است. اینجاست که اینها با تمام بازیگران چه رقبا، چه دشمنان و از همه مهمتر چه با متحدان دچار اصطکاک میشوند؛ اروپا خیلی نگران این نیست که چه بر سر پیمان آب و هوایی میآید یا مثلاً سهم بودجه ناتو چه میشود، بحث سر میزان تأثیرگذاری در نظام بینالملل است؛ اروپاییها این سهم را واگذار نمیکنند، حتی نزدیکترین متحدان امریکا از جمله بریتانیا هم راضی به این اقدام نمیشود. با چین که اختلافشان خیلی عمیقتر است. اگر این ناسیونالیسمی که نشانههای اولیه آن در زمان اوباما آغاز شد، با ترامپ شکل گرفته و احتمالاً با ترامپ موفق نمیشود، در دولتهای بعدی این جنبه ناسیونالیستی امریکا بیشتر خود را بروز میدهد، تقابل امریکا با سایر بازیگران حتی با اسرائیل افزایش پیدا میکند. یعنی امریکاییها اسرائیل را تا جایی میپذیرند که در مسیر ایالات متحده حرکت کند؛ وقتی که خطش را جدا کند هیچ ابایی ندارند که قطعنامه او را هم وتو نکنند و ممکن است مدتی بگذرد و گروههای دست راستی اسرائیلی که آنان هم اتفاقاً ناسیونالیست هستند و برخورد ناسیونالیستها همیشه بحران ساز بوده است از همه خطرناکتر این است که در پایان این ماجرا ایالات متحده امریکا هم از جهانی شدن دور شود و به سمت ناسیونالیسم پیش برود و آن قدرت از دست رفته خود را بخواهد پس بگیرد که حتماً با یکسری جنگهایی رو به رو میشود که اگر جنگ نظامی هم نباشد با جنگ سایبری، جنگهای تجاری و حتی تحریمها سعی میکند این سهم را پس بگیرد.
مجلسی: این ناسیونالیسمی که آقای ابوالفتح به آن اشاره کردند، اگر چنانچه در آن کشورهای بزرگتر منطقه اثر کمتری داشته باشد، اتفاقاً در کشورهای خاورمیانه که اکثراً تازه به دوران رسیده هستند، به پولی رسیدهاند و اسلحه خریدهاند بخصوص کشوری مانندعربستان و بعد هم متأسفانه مثل کشور ترکیه که با یک زمینه بسیار خوب و متینی داشت پیشرفت میکرد یکدفعه به دام یک همچنین ناسیونالیسمی افتاده و رفتارهایی انجام داده که کاملاً به زیانش تمام شده، آن روند توسعه کاملاً متوقف شده و توریسم آن رو به سراشیبی میرود. ولی فکر میکنم به نظر میرسد این ناسیونالیسمی که برنده اصلی آن تاکنون اسرائیل بوده است. –برای اینکه آنانی که نگران بودند که آیا با همدستی و اتحاد هم بتوانند جلوی اسرائیل بایستند، امروز دارند یکدیگر را میکشند و نابود میکنند، سوریه که جدیترین متحد بوده، به این روز افتاده است و… و اسرائیلیها با زیرکی و خوشوقتی شاهد این قضایا هستند و مایل نیستند خاتمه پیدا کند. اما نشانههایی حاکی از این است که خود این کشورها به تجربه دریافته اند که آن فریادهای ناسیونالیستی به سود جامعه نیست و ضمناً ابراز تمایلهایی در رابطه با اینکه باید به این رقابتها خاتمه دهند ، شنیده میشود. ایران و ترکیه به همراهی روسیه برای مبارزه با داعش، داعشی که از خاک ترکیه حمله موتوریزه و کاملاً جدی خود را هم به سوریه و هم به عراق آغاز کرد و هم از جانب ظاهراً عربستان که این وسط به دنبال میانجی با ایران است و این دعوتنامه حجی را هم که فرستاده بالاخره بهعنوان یک نشانه مثبت میشود تلقی کرد و هم نگرشی که بسیار فراتر از توانمندیهای کشوری همچون عربستان است و فقط بر مبنای پول قرار داشته شکستی خورده است؛ شکستی که در افغانستان و عراق بوده و در سوریه خواهد بود. تنها جایی که عربستان فعلاً در آن موفق است پاکستان است، آن هم با امتیازات اقتصادی ویژه و باج دادنهایی مثل اینکه فرماندهی قوای مشترک خود را در اختیار ژنرال پاکستانی قرار دهد و ایران باید ملاحظه این را داشته باشد که عربستان با آن اقتصاد ویژهای که دارد ممکن است عملاً تجهیزات هستهای پاکستان را هم در اختیار بگیرد که آنوقت کشورهای عمدهتر دنیا (نه ایران) وارد معرکه خواهند شد.
هرمیداس باوند: ترامپ یک نوع «شبه آیزولیشنیست» (انزواطلب) است؛ چون میدانیم که آغاز امریکا با استراتژی آیزولیشن ایجاد شد، ولی در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ نگاه برون مرزیاش بسرعت تقویت شد. یک نگرش، نگرش سوشیال داروینیستی در امریکا بود؛ بعد از جنگهای داخلی، امریکا بسرعت صنعتی شد، سپس جمعیت آن افزایش پیدا کرد و تولیدات صنعتی و کشاورزی آن مازاد شد. نظریه سوشیال داروینیستی میگوید کسانی در جهان میتوانند زیست سرافراز داشته باشند که دارای قدرت در عرصههای مختلف باشند؛ معتقد بودند در امریکا این بستر فراهم شده است و بنابراین باید هرچه سریعتر نگاهی بیفکند. دوم نظریه «دریادار ماهان» بود که میگفت کسانی میتوانند این جایگاه برتر را داشته باشند که بتوانند بر آبراههای جهان تسلط پیدا کنند و برای نیل به این مقصود از قدرت اقتصادی و نظامی هر دو برخوردار باشند. نظر سوم کسانی بودند که مازاد تولید داشتند، میگفتند بازار داخلی امریکا کافی نیست و سیاست درهای باز را مطرح کردند به خاور دور و چین و… وارد شدند. گروه آخر نیز شامل افرادی میشد که میگفتند امریکا باید ارزشهای دموکراتیک و مذهبی را به دنیای خارج عرضه کند و در واقع این را یک رسالت تاریخی میدانستند. اینها سبب شد امریکا اول ظاهراً در زمینه استقلال کوبا وارد شود سپس در درگیری در اسپانیا، قضیه فیلیپین و بعد وارد اقیانوس آرام شد و سیاست درهای باز را مقابل اروپاییها و روسیه مطرح کرد و وارد جنگ اول شد و بتدریج و بعد از جنگ دوم و بعد از کسب یک قدرت هژمونی جهانی شد. نگاه ترامپ «بازگشت آیزولیشنیست» و تمرکز بر مسائل و منافع داخلی امریکا است. بنده این را درست در واقعیت نسبی قبول میکنم که امریکا حل مشکلات داخلی را باید در اولویت قرار دهد، اما در بافت کلی جهانی نمیبینم، زیرا من فراتر از جهانی شدن (Globalization)، جهان-وطنی (Cosmopolitanization) را میبینم. در گذشته اگر کسی میخواست تابعیت مضاعف داشته باشد با شرمندگی بیان میکرد، اما امروز با توجه به انقلاب ارتباطات و اطلاعات آن را یک دستاورد بیان میکند و هیچ وقت فکر نمیکند که دارد با وطن خود قطع رابطه میکند. بنابراین قدرتهای قطبهای اقتصادی همچون ژاپن بقای خود را در تعاملات میان خود ترجیح میدهند، این گونه نیست که هر قدرتی دور خود دیوار بتند. ژاپن بزرگترین سرمایهگذار در ۴۰ ایالت امریکا بود و بزرگترین خریدار اوراق بانکی امریکا. چین دومین خریدار است؛ یعنی امنیت اقتصادی- تجاری این قطبها طوری با هم مرتبط است که بحران در یکی، بدون تردید در قطبهای دیگر بازتابش خواهد داشت. بنابراین بنده بازگشت به آن ناسیونالیسم سنتی را نمیبینم. درست است کشورها پس از یکسری وابستگیها به این نکته میرسند که نباید اسیر آن وابستگیهای قبلی باشند که همیشه سپاسگزار باشند؛ اتحادیه اروپا همیشه باید سپاسگزار باشد که امریکا برنامه مارشال را آورده است و ترامپ اتفاقاً این بازنگری را ایجاد میکند و خود در آینده متوجه میشود که چه دارد میکند. یعنی اتحادیه اروپا معتقد است ، اگرچه ترامپ پشتوانه سیاسی ندارد اما یک پشتوانه داخلی هم در امریکا دارد و برای آینده خود بازنگری میکند.
روزنامه ایران – یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۵