ﺳﻮﺍﻝ ﻳﻚ، ﺗﺨﺘﻲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺷﺪ؟
کورش زعیم: نمیتوان گفت که او سیاسی شده بود یا اندیشه ای سیاسی داشت چون دیدگاه سیاسی ویژه ای را ابراز نمیکرد. او دوستانی در حزب زحمتکشان ملت ایران، با رهبرانی چون مظفر بقایی، خلیل ملکی، محمدعلی خنجی و مسعود حجازی، داشت. دوستان تختی در آن حزب، حسن خرمشاهی و حسین سکاکی بودند و تختی با آنان بود، ولی عضو رسمی نبود. دوستانش میگفتند که تختی عضو سازمان ورزشکاران آنجاست، که احتمالن او تنها عضو آن بوده است. پس از رویداد سی تیر ۱۳۳۱، مظفر بقایی و حزب زحمتکشان به مخالفت با مصدق پرداختند. خلیل ملکی و دوستانش از حزب جدا شده حزب نیروی سوم را تشکیل دادند که یک سازمان ورزشکاران هم داشت، ولی تختی عضو آن نشد. بطور کلی در آن زمان تختی فردی سیاسی نبود، و حتا وقتی حزب زحمتکشان به صف مخالفان دکتر مصدق و یاری رسانی به کودتای ۲۸ مرداد قرار گرفت، در حزب باقی ماند. او فقط از اوضاع و حاکمیت ناراضی بود. از سوی دیگر، بیشتر وقت تختی در تمرین و مسابقه و سفرهای داخل و خارج می گذشت و وقت هضم مسایل جاری سیاسی را نداشت.
ﺳﻮﺍﻝ ﺩﻭ، ﭼﺮﺍ ﺗﺨﺘﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺍﻣﺪ، ﺭﺍﻩ ﻣﺼﺪﻕ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﺮﺩ؟
کورش زعیم: تختی به سیاض�maD8� گرایش پیدا کرد به این دلیل که دکتر مصدق، شیوه دموکراتیک او در کشورداری و حرکتی که آغاز کرده بود برای او جذابیت داشت. همین شیفتگی باعث شده بود که در سال ۱۳۳۰، در بیست و یک سالگی، هنگامی که جنبش ملی شدن نفت آغاز شده بود، توسط دوستانش در حزب زحمتکشان ملت ایران که در آن زمان (پیش از ۳۰ تیر ۳۱) هنوز در کنار مصدق بود، خود را با فعالان ملی وابسته به جبهه ملی و با سیاست های مصدق آشنا کند.
در سالهای دهه ۴۰ که عضو رسمی جبهه ملی شد و در ورزش پهلوان جهانی شد و نامی بدست آورد، بیشتر با اندیشه های مصدق آشنا شد و بشدت تحت تاثیر اندیشه و سیاستهای دکتر مصدق قرار گرفته بیشتر و بیشتر در فعالیت ها شرکت می کرد. درگذشت مصدق در ۱۳۴۵ او را بسیار غمگین کرد، و برای ختم او به احمدآباد رفت. گرایش او به اندیشههای ملی و مصدق، باعث شد که شخصیتی اجتماعی فراتر از یک پهلوان ورزشی پیدا کند. نارضایتی او از حاکمیت و نارضایتی از دربار و کودتا و زندانی شدن مصدق، زندگی او را سیاسی کرد و سیاست و ورزش و زندگی اجتماعی او در هم آمیخته شد.
ﺳﻮﺍﻝ ﺳﻪ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﺨﺘﻲ ﺟﺬﺏ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻠﻲ ﺷﺪ؟
کورش زعیم: در سالهای آغازین جبهه ملی ایران، جبهه ملی تشکیلاتی که به جذب نیرو بپردازد نداشت و اشخاص خودشان برای همکاری پیش می آمدند یا توسط اعضای دیگر جذب می شدند. تختی هنوز در شرایطی نبود که جاذبه ای داشته باشد و خودش نیز توجه چندانی به سیاسی شدن نداشت. ورود او به حزب زحمتکشان ملت ایران که وابسته به جبهه ملی ایران بود، راه ورود او را به جبهه ملی باز کرد. پس از بروز اختلاف در حزب زحمتکشان میان خلیل ملکی و محمدعلی خنجی و انشعاب ملکی و تشکیل نیروی سوم توسط ملکی، تختی بدون توجه به وارونه شدن سیاست حزب زحمتکشان نسبت به مصدق و نهضت ملی ایران، ترجیح داد نزد دوستانش در حزب زحمتکشان و گروه خنجی و حجازی بماند.
چند سال پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، بود که جبهه ملی و حزبهای وابسته به آن غیرقانونی اعلام شدند، محمد علی خنجی و شماری از همکارانش در حزب زحمتکشان، مانند ترابعلی براتعلی، غلامرضا تختی، یوسف جلالی، مسعود حجازی، حسن خرمشاهی، عبدالله خنجی، احمد سپهری، حسین سکاکی، عباس سنگانی، مهدی غضنفری، ایرج وامقی، حزب سوسیالیستها را تشکیل دادند و غلامرضا تختی به قائم مقامی دبیرکل آن که خنجی بود انتخاب شد.
حزب سوسیالیستها، همنام حزب سوسیالیست ایران، یکی از چهار حزب مهم پس از مشروطیت و دوران آغازین نخست وزیری رضا خان سردار سپه بود. این حزب که توسط هواداران حزب دموکرات ایران سازماندهی شده بود، رهبرانش سلیمان میرزا اسکندری، سید محد مساورات و قاسم خان صور (مدیر مجله صوراسرافیل و برادرزاده صوراسرافیل معروف) بودند. این حزب خیلی زود رشد کرد و افزون بر تهران، شاخه هایی در شهرهای انزلی، تبریز، رشت، قزوین، کرمان و کرمانشاه ایجاد کرد. حزب سوسیالیست که به حزب کمونیست ایران نزدیک بود، چهار روزنامه منتشر می کرد که معروفترین آن روزنامه توفان به مدیریت فرخی یزدی بود. هدفهای حزب عبارت بودند از: «ایجاد جامعهای برابر در آینده، ملی کردن ابزار تولید از جمله کشاورزی، طرحهای آبیاری برای کمک به کشاورزان، تقویت حکومت مرکزی و تشکیل انجمنهای ایالتی با تامین عدالت برای کلیه مردم بدون توجه به نژاد و ملیت». دیگر آرمانهای آن حزب، «آزادی بیان و اندیشه، نشر، اجتماع، حق راه انداختن اتحادیه و اعتصاب، انتخابات آزاد، عمومی، مخفی و مستقیم، حق تحصیل زنان، ممنوعیت کار کودکان، ساعات کاری روزانه هشت ساعته، پرداخت حقوق برای روزهای جمعه، طرحهای دولتی برای از بین بردن بیکاری در شهر و روستا» بود. هدفهایی که ما اکنون پس از گذشت صد سال هنوز در پی آنها هستیم.
در سال ۱۳۳۹، که جبهه ملی دوم اعلام موجودیت کرد، تختی با جبهه ملی بطور مستقیم آشنا شد؛ و مهندس کاظم حسیبی که از رهبران جبهه ملی بود در سال ۱۳۴۰، او را به جبهه ملی برد. تختی به نمایندگی سازمان ورزشکاران برای شرکت در کنگره ۱۳۴۱، جبهه ملی ایران انتخاب شد. در کنگره جبهه ملی با یکصد رای از ۱۷۰ نفر به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی ایران برگزیده شد. تختی در ۱۳۴۶، که پسرش «بابک» زاده شد، کاظم حسیبی را در وصیتنامه خود سرپرست پسرش کرد. روزی که اعضای جبهه ملی ایران و هواداران دکتر مصدق برای دیدار از او به تبعیدگاهش در احمدآباد رفتند، تختی پیشاپیش جمعیت عکس بزرگی از مصدق را در دست داشته راه می پیمایید.
ﺳﻮﺍﻝ ﭼﻬﺎﺭ، ﻛﻴﻨﻪ ﺷﺎﻩ ﺍﺯﺗﺨﺘﻲ ﺑﻪ ﺩﻟﻴﻞ ﻣﺼﺪﻗﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﻬﻠﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ؟
کورش زعیم: ناراحتی تختی از شاه بر می گردد به زمان نوجوانی او، هنگامی که پدر تختی یک یخچال طبیعی داشت و با فروش یخ زندگی می کرد. آن روزها یخچال ها در زمستان آب را در حوضچه هایی برای یخ زدن می ریختند. وقتی یخ زد، یخ ها را می شکستند و در چاههایی کم عمق می ریختند و روی آنها را با کاه می پوشاندند تا از گرما محفوظ باشند. در تابستان این یخچال ها یخ را به فروشندگان دوره گرد می فروختند و آنها هم یخ را روی گاری هایشان در گونی می پیچاندند و برای فروش به در خانه ها می بردند. پدربزرگ تختی، حاج قلی، یخچال دار معروف و موفق تهران و از بزرگان خانی آباد بود. او در مغازه یخ فروشی خود همیشه روی تخت بلندی می نشست و بهمین دلیل “حاج قلی تختی” خوانده می شد. همین نام هنگام شناسنامه دادن ۱۳۱۳، به نام خانوادگی آنان تبدیل شد. پدر غلامرضا تختی، ارباب رجب نام داشت و در تولید و فروش یخ چندان موفق نبود، ولی در هر حال خانواده منبع درآمدی داشت. زمینهای یخچال ارباب رجب در مسیر راه آهن شمال-جنوب افتاده بود که در زمان رضاشاه می ساختند. دولت زمینهای ارباب رجب را به اجبار و بهای بسیار اندک خرید؛ بنابراین، منبع درآمد خانوادگی خشکید. ارباب رجب بزودی در افسردگی از دست دادن یخچال بیمار شد و بزودی درگذشت و خانواده را بی پول و فقیر باقی گذاشت. خانواده ورشکسته و بی سرپناه شد، که گاه مجبور بودند در کوچه ها بخوابند. این رویداد تاثیر بدی در روحیه غلامرضا گذاشت و هرگز نتوانست آن را فراموش کند.
حسین شاه حسینی که تختی را در دهه چهل از نزدیک می شناخت، می گوید، “همه بعد از کودتای ۲۸مرداد از شاه ناامید شده بودند. تختی هم جزو آنها بود. تختی تا اواخر عمرش، پیش شاه میرفت و درخواستهای خود را بیان میکرد اما این درخواستها برای خود نبود. او از حاکمیت و از شخص شاه ناامید شده بود. بعد از دوران کودتا و در سالهای آخر عمر این ناامیدی به شدت در رفتار و گفتار او دیده میشد و وجود داشت.”
برای مثال، برای مسابقات جهانی یا فستیوال هلسینکی ۱۹۵۰، تختی برای اعتراض به حضور یک ورزشکار از سوی حزب توده و نیز در مخالفت با حاکمیت از رفتن خودداری کرد. ولی سال بعد در المپیک هلسینکی ۱۹۵۱ نخسین مدال خود را که نقره بود بدست آورد. پس از این المپیک بود که تختی نامدار شد، نیروی سوم از او پشتیبانی کرد و تختی هم به ملی گرایی سیاسی جذب شد.
ﺳﻮﺍﻝ ﭘﻨﺞ، ﺭﻭﺯ ﻓﻮﺕ ﺗﺨﺘﻲ ﺷﻤﺎ ﻛﺠﺎﺑﻮﺩﻳﺪ؟
کورش زعیم: تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶، چهار ماه پس از زایش فرزندش بابک در هتل آتلانتیک تهران درگذشت. بحث ها و شایعه های زیادی درباره مرگ او بر سر زبانها افتاد که هنوز یک معما باقی مانده است. ولی دو روز پیش از مرگش، تختی وصیتنامه خود را در در دفترخانه ۲۰۲ تهران ثبت و کاظم حسیبی را وصی خود تعیین کرد. من در آن زمان در امریکا بودم. ولی خبر مرگ او را شنیدم و خواندم. واکنش هواداران تختی به مرگ او شگفتی آور بود. هفت نفر از هوادارانش در شهرهای مختلف در غم مرگ او و افسردگی ناشی از آن خود را کشتند، که بدترین آنها قصابی در کرمانشاه بود که خود را از چنگک گوشت آویزان کرد تا جان داد. او در یادداشتی که روی شیشه مغازه اش چسبانده بود نوشت، “جهان بی جهان-پهلوان ماندنی نیست”.
ﺳﻮﺍﻝ ﺷﺶ، ﻧﻘﺶ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻠﻲ ﺩﺭﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯﻱ ﺗﺸیﻴﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﭘﺮﺷﻜﻮﻩ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﻬﻠﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺒﻴﻨﻴﺪ؟
کورش زعیم: شمار انبوهی از مردم، ورزشکاران، هنرپیشگان و هنرمندان رادیو، دانشجویان، کسبه و اصناف، همه و همه در تشییع جنازه شرکت داشتند و تابوت را تا گورستان بابویه در شهر ری بدرقه کردند. البته جبهه ملی ایران پیشاپیش جمعیت بود و مدیریت مراسم را در دست داشت. من آن را خود ندیده ام و عکسها و شرح آن را در مطبوعات آن زمان و بازتاب های رسانه ای دیده ام.
-۰-