چند هفتهی پیش، یکی از دوستان آذربایجانی تبار من که چندماهی را برای یک پروژهی دانشگاهی در باکو به سر برده بود، به ینگی دنیا بازگشت و رهآورد سفرش برای من، انبوهی کتاب و رونوشت اسناد از آرشیوهای دولتی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که می دانست مرا چندماهی گرفتار خواهد کرد. در میان سوغاتی های پیشکشی ایشان، چند کتاب درسی دبیرستانی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که به ویژه، نسخهی بازچاپ شدهی تاریخ آذربایجان که نخستین بار از سوی «گروهی از استادان دانشگاه باکو»، زیر نظر مرحوم ضیاء بنیادُف*، نزدیک به یازده سال پیش به چاپ رسید و پس از آن بارها بازچاپ شد، مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت. من دربارهی این شاهکار تاریخ نویسی، پیشتر و ناباورانه در یکی از ماهنامه های ایران خوانده بودم**. هنگامی که نسخهی بازچاپ شدهی کتاب به دستم رسید، دریافتم که شاید نیکوتر می بود که نام «سوداگری با تاریخ» را که برای بررسی کاردیگری به کار گرفته ام، برای بررسی این شاهکار پژوهشگری به کار می بردم. بگذریم که از سوداگری های با تاریخ، قفسه های بسیاری را می توان پُر کرد.
در این کتاب، در کنار ناروایی های آشکار و ناسزاگونه و گاه دروغگو خواندن پژوهشگران سرشناس، یادداشت های خنک و خنده آورهم یافت می شود. از جمله این که خواننده آگاه می گردد صنعت نفت باکو در هزارو دویست سال پیش چنان پیشرفته بوده، که شاهان «ترک» ارّان، از درآمد نفت به خلیفهی عبّاسی گزیت یا مالیات می داده اند. بگذریم که در یک نوشتهی تاریخی هم نمی توان نام و نشانی از فرمانروایان ترک تبار ارّان در دوران یادشده یافت. در جای دیگر، به چند و چون پیدایش بشر می پردازند و همهی دانسته های دنیای مردم شناسی را که پیشینهی همهی آدمیان را به آفریقا می رساند، واژگون کرده و بخش هایی از جمهوری آذربایجان را، زادگاه نیاکان بشر برمی شمارند که پایین تر به آن خواهم پرداخت.
گردهم آورندگان این کتاب درسی، گاه با اندکی وفاداری به تاریخ، می پذیرند که سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان، پیش از اسلام، آلبانیا نام داشته و پس از اسلام، آران یا ارّان خوانده شده است. اگرچه این راست گویی، پراکنده و اندک است و در بیشتر کتاب، همهی سرزمین هایی را که درجای دیگر، آلبانیا و ارّان نامیده بودند، همراه با همدان و قزوین و بخش بزرگی از گیلان، مازندران و کردستان، سرزمین آذربایجان می خوانند که گویا برپایهی «منابع عربی» بی نام و نشانی، از دیرباز «کشور» مردمی از یک نژاد و زبان ترک بوده است. می افزایند که کوچ مهاجمانهی سلجوقیان و یورش خونریزانهی مغول و تاتار، شمارترکان را دراین «کشور» ترک افزایش داده و افسوس می خورند که مسیحیان، برخی از مردم ترک تبار آذربایجان را، ارمنی و گرجی کرده و به «یگانگی نژادی و زبانی» آذربایجان بزرگ، زیان رسانده اند و سرانجام، «فارس های ایرانی» با تن
تاریخ سازی به سیاق پان ترکیسمِ سویِتیک!
چند هفتهی پیش، یکی از دوستان آذربایجانی تبار من که چندماهی را برای یک پروژهی دانشگاهی در باکو به سر برده بود، به ینگی دنیا بازگشت و رهآورد سفرش برای من، انبوهی کتاب و رونوشت اسناد از آرشیوهای دولتی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که می دانست مرا چندماهی گرفتار خواهد کرد. در میان سوغاتی های پیشکشی ایشان، چند کتاب درسی دبیرستانی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که به ویژه، نسخهی بازچاپ شدهی تاریخ آذربایجان که نخستین بار از سوی «گروهی از استادان دانشگاه باکو»، زیر نظر مرحوم ضیاء بنیادُف*، نزدیک به یازده سال پیش به چاپ رسید و پس از آن بارها بازچاپ شد، مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت. من دربارهی این شاهکار تاریخ نویسی، پیشتر و ناباورانه در یکی از ماهنامه های ایران خوانده بودم**. هنگامی که نسخهی بازچاپ شدهی کتاب به دستم رسید، دریافتم که شاید نیکوتر می بود که نام «سوداگری با تاریخ» را که برای بررسی کاردیگری به کار گرفته ام، برای بررسی این شاهکار پژوهشگری به کار می بردم. بگذریم که از سوداگری های با تاریخ، قفسه های بسیاری را می توان پُر کرد.
در این کتاب، در کنار ناروایی های آشکار و ناسزاگونه و گاه دروغگو خواندن پژوهشگران سرشناس، یادداشت های خنک و خنده آورهم یافت می شود. از جمله این که خواننده آگاه می گردد صنعت نفت باکو در هزارو دویست سال پیش چنان پیشرفته بوده، که شاهان «ترک» ارّان، از درآمد نفت به خلیفهی عبّاسی گزیت یا مالیات می داده اند. بگذریم که در یک نوشتهی تاریخی هم نمی توان نام و نشانی از فرمانروایان ترک تبار ارّان در دوران یادشده یافت. در جای دیگر، به چند و چون پیدایش بشر می پردازند و همهی دانسته های دنیای مردم شناسی را که پیشینهی همهی آدمیان را به آفریقا می رساند، واژگون کرده و بخش هایی از جمهوری آذربایجان را، زادگاه نیاکان بشر برمی شمارند که پایین تر به آن خواهم پرداخت.
گردهم آورندگان این کتاب درسی، گاه با اندکی وفاداری به تاریخ، می پذیرند که سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان، پیش از اسلام، آلبانیا نام داشته و پس از اسلام، آران یا ارّان خوانده شده است. اگرچه این راست گویی، پراکنده و اندک است و در بیشتر کتاب، همهی سرزمین هایی را که درجای دیگر، آلبانیا و ارّان نامیده بودند، همراه با همدان و قزوین و بخش بزرگی از گیلان، مازندران و کردستان، سرزمین آذربایجان می خوانند که گویا برپایهی «منابع عربی» بی نام و نشانی، از دیرباز «کشور» مردمی از یک نژاد و زبان ترک بوده است. می افزایند که کوچ مهاجمانهی سلجوقیان و یورش خونریزانهی مغول و تاتار، شمارترکان را دراین «کشور» ترک افزایش داده و افسوس می خورند که مسیحیان، برخی از مردم ترک تبار آذربایجان را، ارمنی و گرجی کرده و به «یگانگی نژادی و زبانی» آذربایجان بزرگ، زیان رسانده اند و سرانجام، «فارس های ایرانی» با تن دردادن به پیمان ترکمان چای، تقسیم آن را به بخش شمالی و جنوبی پذیرفته اند! به هر روی، داوری همسان در میان نویسندگان این «تاریخ» نگاری چنین است که آلبانیا، ارّان و آذربایجان و بسیاری از سرزمین های پیرامون آن ها، از دیرباز «کشوری» ترک نشین بوده که گاه و بیگاه ایرانیان به بخش هایی از آن سرزمین می تاخته اند. از نقشه های پیوست کتاب هم آشکار است که این «دانش پژوهان» و «دانشگاهیان»، در تب بازسازی کشور تاریخی آذربایجان که مرزهایش، از یک سو تا نزدیکی های تهران و از دیگرسو به پیرامون سنندج و مهاباد می رسد، می سوزند و می سازند و جوانان را به شکیبایی و کوشش برای بازگرداندن «شکوه تاریخی» آن آذربایجان، فرامی خوانند.
در این کتاب، از نوشته های کهن فارسی مانند تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا، جامع التّواریخ، حبیب السیر، روضه الصفا، احسن التّواریخ و ده ها کتاب ارزشمند تاریخی دیگر که برخی از آن ها را ترک تباران ایرانی نوشته اند، نشانی نمی یابیم. نویسندگان، اگرچه «منابع عربی» بی نامی را گواه داوری های خود می گیرند، از آن «منابع عربی»، نامی به میان نمی آورند. زیرا در آن منابع کهن به زبان عربی، مانند الکامل فی التّاریخ ابن اثیر، مروج الذهب مسعودی، فتوحُ البُلدان بَلاذُری، مُعجَمَ اَلبُلدان یاقوت حَمَوی، البلدان و تاریخ یعقوبی، الاقالیم و مسالک و ممالک استخری و صوره الارض ابن حوقل و چندین نوشتهی تاریخی و جغرافیایی دیگر، نه تنها نشانی از ترکی بودن زبان مردم آذربایجان در آن دوران ها نمی یابیم، که درآن نوشتارها، اگرهم اشاره ای به زبان مردم آذربایجان شده باشد، نویسندگان، بر فارسی و یا نزدیک به فارسی و یا «فهلوی» بودن زبان مردم آن دیار گواهی داده اند. مَقدَسی در احسَنُ التقاسیم فی معرفه الاقالیم، در سده ی چهارم هجری می نویسد که زبان مردم آذربایجان، نزدیک به زبان مردم خراسان است. این گونه داوری های تاریخی را پژوهشگران راستگوی ترک تبار مانند اقرارعلی اف نیز پذیرفته و بازگوکرده اند.
از داوری های شگرف «دانشمندان» گردآورندهی این «تاریخ»، از جمله این است که کوچ گستردهی قبایل ترک به ارّان و آذربایجان، از راه دربند و در «دورهی ساسانی از نیمهی دوم سدهی هشتم پیش از میلاد» آغاز شده است. یک گرفتاری «کوچک» در این تاریخ نگاری ساخ
تاریخ سازی به سیاق پان ترکیسمِ سویِتیک!
چند هفتهی پیش، یکی از دوستان آذربایجانی تبار من که چندماهی را برای یک پروژهی دانشگاهی در باکو به سر برده بود، به ینگی دنیا بازگشت و رهآورد سفرش برای من، انبوهی کتاب و رونوشت اسناد از آرشیوهای دولتی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که می دانست مرا چندماهی گرفتار خواهد کرد. در میان سوغاتی های پیشکشی ایشان، چند کتاب درسی دبیرستانی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که به ویژه، نسخهی بازچاپ شدهی تاریخ آذربایجان که نخستین بار از سوی «گروهی از استادان دانشگاه باکو»، زیر نظر مرحوم ضیاء بنیادُف*، نزدیک به یازده سال پیش به چاپ رسید و پس از آن بارها بازچاپ شد، مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت. من دربارهی این شاهکار تاریخ نویسی، پیشتر و ناباورانه در یکی از ماهنامه های ایران خوانده بودم**. هنگامی که نسخهی بازچاپ شدهی کتاب به دستم رسید، دریافتم که شاید نیکوتر می بود که نام «سوداگری با تاریخ» را که برای بررسی کاردیگری به کار گرفته ام، برای بررسی این شاهکار پژوهشگری به کار می بردم. بگذریم که از سوداگری های با تاریخ، قفسه های بسیاری را می توان پُر کرد.
در این کتاب، در کنار ناروایی های آشکار و ناسزاگونه و گاه دروغگو خواندن پژوهشگران سرشناس، یادداشت های خنک و خنده آورهم یافت می شود. از جمله این که خواننده آگاه می گردد صنعت نفت باکو در هزارو دویست سال پیش چنان پیشرفته بوده، که شاهان «ترک» ارّان، از درآمد نفت به خلیفهی عبّاسی گزیت یا مالیات می داده اند. بگذریم که در یک نوشتهی تاریخی هم نمی توان نام و نشانی از فرمانروایان ترک تبار ارّان در دوران یادشده یافت. در جای دیگر، به چند و چون پیدایش بشر می پردازند و همهی دانسته های دنیای مردم شناسی را که پیشینهی همهی آدمیان را به آفریقا می رساند، واژگون کرده و بخش هایی از جمهوری آذربایجان را، زادگاه نیاکان بشر برمی شمارند که پایین تر به آن خواهم پرداخت.
گردهم آورندگان این کتاب درسی، گاه با اندکی وفاداری به تاریخ، می پذیرند که سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان، پیش از اسلام، آلبانیا نام داشته و پس از اسلام، آران یا ارّان خوانده شده است. اگرچه این راست گویی، پراکنده و اندک است و در بیشتر کتاب، همهی سرزمین هایی را که درجای دیگر، آلبانیا و ارّان نامیده بودند، همراه با همدان و قزوین و بخش بزرگی از گیلان، مازندران و کردستان، سرزمین آذربایجان می خوانند که گویا برپایهی «منابع عربی» بی نام و نشانی، از دیرباز «کشور» مردمی از یک نژاد و زبان ترک بوده است. می افزایند که کوچ مهاجمانهی سلجوقیان و یورش خونریزانهی مغول و تاتار، شمارترکان را دراین «کشور» ترک افزایش داده و افسوس می خورند که مسیحیان، برخی از مردم ترک تبار آذربایجان را، ارمنی و گرجی کرده و به «یگانگی نژادی و زبانی» آذربایجان بزرگ، زیان رسانده اند و سرانجام، «فارس های ایرانی» با تن دردادن به پیمان ترکمان چای، تقسیم آن را به بخش شمالی و جنوبی پذیرفته اند! به هر روی، داوری همسان در میان نویسندگان این «تاریخ» نگاری چنین است که آلبانیا، ارّان و آذربایجان و بسیاری از سرزمین های پیرامون آن ها، از دیرباز «کشوری» ترک نشین بوده که گاه و بیگاه ایرانیان به بخش هایی از آن سرزمین می تاخته اند. از نقشه های پیوست کتاب هم آشکار است که این «دانش پژوهان» و «دانشگاهیان»، در تب بازسازی کشور تاریخی آذربایجان که مرزهایش، از یک سو تا نزدیکی های تهران و از دیگرسو به پیرامون سنندج و مهاباد می رسد، می سوزند و می سازند و جوانان را به شکیبایی و کوشش برای بازگرداندن «شکوه تاریخی» آن آذربایجان، فرامی خوانند.
در این کتاب، از نوشته های کهن فارسی مانند تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا، جامع التّواریخ، حبیب السیر، روضه الصفا، احسن التّواریخ و ده ها کتاب ارزشمند تاریخی دیگر که برخی از آن ها را ترک تباران ایرانی نوشته اند، نشانی نمی یابیم. نویسندگان، اگرچه «منابع عربی» بی نامی را گواه داوری های خود می گیرند، از آن «منابع عربی»، نامی به میان نمی آورند. زیرا در آن منابع کهن به زبان عربی، مانند الکامل فی التّاریخ ابن اثیر، مروج الذهب مسعودی، فتوحُ البُلدان بَلاذُری، مُعجَمَ اَلبُلدان یاقوت حَمَوی، البلدان و تاریخ یعقوبی، الاقالیم و مسالک و ممالک استخری و صوره الارض ابن حوقل و چندین نوشتهی تاریخی و جغرافیایی دیگر، نه تنها نشانی از ترکی بودن زبان مردم آذربایجان در آن دوران ها نمی یابیم، که درآن نوشتارها، اگرهم اشاره ای به زبان مردم آذربایجان شده باشد، نویسندگان، بر فارسی و یا نزدیک به فارسی و یا «فهلوی» بودن زبان مردم آن دیار گواهی داده اند. مَقدَسی در احسَنُ التقاسیم فی معرفه الاقالیم، در سده ی چهارم هجری می نویسد که زبان مردم آذربایجان، نزدیک به زبان مردم خراسان است. این گونه داوری های تاریخی را پژوهشگران راستگوی ترک تبار مانند اقرارعلی اف نیز پذیرفته و بازگوکرده اند.
از داوری های شگرف «دانشمندان» گردآورندهی این «تاریخ»، از جمله این است که کوچ گستردهی قبایل ترک به ارّان و آذربایجان، از راه دربند و در «دورهی ساسانی از نیمهی دوم سدهی هشتم پیش از میلاد» آغاز شده است. یک گرفتاری «کوچک» در این تاریخ نگاری ساختگی این است که پادشاهی ساسانی در سال ۲۲۴ پس از میلاد آغاز شده و در میانهی سدهی هشتم پیش از میلاد، هنوز شاهنشاهی ماد هم آغاز نشده بود تا چه رسد به پادشاهی هخامنشی، سلوکیان و اشکانیان و سپس ساسانیان! افزون براین، از آن کوچ ساختگی ایل ها و قبایل ترک در ۲٩۰۰ سال پیش، آن هم از راه دربند به سرتاسر قفقاز و آذربایجان، کدامین سند تاریخی در دست است که دانشمندان جمهوری آذربایجان، برپایهی آن ها، چنین ناراستی های آشکار تاریخی را که کم زیان تر از تاریخ سازی های دروغین دولت شوروی نیست، در برابر جوانان کشور خود می نهند؟ چرا درسرتاسر این کتاب آموزشی که «گروهی از استادان دانشگاه» گردآوری کرده اند، یک بارنیز اشاره ای به نام کتاب و منبعی نمی شود تا خوانندگان دریابند که این داوری های بی پایه و خنک را نویسندگان، از دکان کدام تاریخ فروشی خریده اند؟
راستی های تاریخی برپایهی نوشتارهایی که پیشتر از آن ها نام بردم و دست کم شانزده نوشتارکهن فارسی و عربی دیگر و نیز پژوهش های کسانی مانند بارتولد، که ازبرجسته ترین ترک شناسان بود، پژوهش های دوازده تن از برجسته ترین خاورشناسان جهان در کتاب تاریخ ایران و نیز تاریخ ایران کمبریج و ده ها نوشتهی پژهشگران ترک و روس، چنین است: نخستین کوشش اقوام ترک تبار برای کوچ مهاجمانه به قفقاز و ارّان، از راه گذرگاه دربند و نیز از شمال خراسان بزرگ، به جنگ بیست سالهی چندین گروه ترک تبار با دولت ساسانی در سال های ٩۱-۵٧۲ میلادی، در دوسوی سرزمین ساسانیان انجامید. کوشش قبایل مهاجم ترک برای گذر از دربند، ناکامی ایشان و پیروزی دولت ساسانی را درپی داشت و در خراسان، مهاجمان با دیوار گرگان (همان سد اسکندر یا قزل آلان) روبرشدند. تنها پس از فروپاشی دولت ساسانی به دست اعراب مسلمان بود که گروه هایی از ترکان مسلمان شده که ترکمان خوانده می شدند، به بخش هایی از خراسان بزرگ کوچیدند. یورش قبایل ترک برای ورود گسترده به قفقار در پایان سدهی دوم را، سرداران هارون الرّشید در هم شکستند. اگرچه گروه هایی از ترکان غُز در آن سده ها در بخش هایی از قفقاز، باشندگی یافتند، راستی این است که برخلاف داستان سرایی های نویسندگان پان ترکیست، تا زمان کوچ مهاجمانهی سلجوقیان به فلات ایران، نشان و گواهی ازچیرگی قبایل و ایل های ترک تبار یا ترک زبان بر سرتاسر آذربایجان، ابخازیا، آلبانیا و ارّان و یا بخش هایی از آن سرزمین ها، نمی یابیم.
در جای دیگری از این تاریخ نامه، برای به کرسی نشاندن این داوری که پیش از آمدن طُغرل سلجوقی به آذربایجان، فرمانروایان آن دیار همه ترک تبار بوده اند، «پژوهشگران» می نویسند که وهسودان (وحسودان)، شاه خاندان روّادیان که از دیرباز بربخش بزرگی از آذربایجان فرمانروایی داشتند و نیز امیر خاندان شدّادیان که بر بخش های بزرگی از ارّان و ارمنستان حکومت می کردند، از این رو از در شکیبایی با شاه سلجوقی درآمدند و باج گزار او شدند که از همان تیرهی نژادی و همزبان ترکان سلجوقی بودند و با ایشان احساس خویشاوندی می داشتند! خوشا به بخت ما که زنده یاد احمدکسروی، کتاب ارزشمند شهریاران گمنام را پژوهید و نوشت تا کسانی مانند این تاریخ سازان نتوانند ناراستی های خودرا به نام پژوهش درمیان مردم نهند. پرسیدنی است که اگر فرمانبرداری و گردن نهادن روّادیان و شدّادیان به فرمانروایی طُغرل سلجوقی، نه از برق شمشیر و شمارِ سپاه او، که از آن انگیزه برمی خواسته که آن ها نیز مانند سلجوقیان، ترک تبار بودند (که می دانیم نبودند)، چرا ترکان چگلی آل افراسیاب و نوادگان بکتوزن و آلپتکین اُغُز تبار غزنوی از در دوستی با طُغرل و برادرانش برنیامدند و در جنگ با ایشان، تاج شاهی را همراه با سرخویش از دست دادند؟ مگر نه این است که پیوند خویشاوندی تیره و تباری ایشان با آل سلجوق، استوارتر از روّادیان و شدّادیانی بوده که هیچ پیوند تباری و زبانی با ترکان نمی داشته اند؟
هنگامی که طُغرل سلجوقی به آذربایجان تاخت، چند سده از فرمانرواییِ گاه گسستهی خاندان رَوّادیان بر بخش هایی از آذربایجان می گذشت و به گاه یورش طُغرل به تبریز، وهسودان نامی از این خاندان بر تبریز و بخش هایی از آذربایجان و ارّان فرمانروایی داشت. از سرنوشت وهسودان که پادشاهی طُغرل را پذیرفت و خطبه به نام او خواند، آگاهی های چندانی در دست نیست. می دانیم که طُغرل سلجوقی، فرمانروایی سه فرزند او، ابونصر مملان (که به فرمان طغرل برتخت پدر نشست)، ابواهیجا منوچهر و ابوالقاسم عبدالله را بر بخش هایی از آذربایجان پذیرفت. خاندان رَوّادیان، خاندانی عرب تبار کوچیده به آذربایجان بودند که نیای ایشان، رَوّادبن مثنی الازدری را، والی عرب آذربایجان در زمان منصورعبّاسی، به فرمانروایی تبریز گمارده بود. دلبستگی این خاندان عرب تبار به زبان فارسی در سرزمین آذربایجان به پایه ای بود که قطران تبریزی، سراینده ی دربار وهسودان شد و پس از او، به ستایش از سه فرزندش به فارسی می سرود. همین قطران، چندسالی هم در خدمت امیراحمدبن قماج که از امیران سلجوقی و فرمانروای بلخ بود، در آن شهر به سربرد و قوسنامه را به نام او به فارسی سرود. شدّادیان هم فرندان یکی از سرداران کردتبار خاندان روّادی، به نام محمّدبن شدّاد بودند که برگنجه و بخش هایی از ارّان فرمانروایی داشتند. این که روّادیان عرب تبار و شدّادیان کردتبار، ترک شده و خویشتن را همزبان و هم نژاد طغرل یافته اند، از کشفیّات دانشمندان ما در باکواست!
در این تاریخ سازی، نام امیر شدّادی که با پیشکش های فراوان به نزد طغرل شتافت و فرمانروایی او را پذیرفت، از «شاووربن فضلون بن محمّد» به «شاهویردی» دگرگون شده تا ترک تباری این خاندان، پذیفتنی تر باشد! این را هم باید افزود که «پژوهشگران»، به جنگ های خونریزانه میان سلجوقیان و جانشینان «شاهویردی» برای دستیابی به گنجه و چیرگی آن ها براین شهر نپرداخته اند تا آن داوری آغازین دربارهی هم نژادی و همزبانی ایشان با ترکان سلجوقی، دچار گزند نگردد و این راهم درخور اشاره نیافته اند که در دوران چیرگی شدّادیان برگنجه، نزدیک ترین هم پیمانان ایشان، فرمانروایان ارمنی بودند و گنجه، اسقف نشین ارمنیان قفقاز بود.
اگر این داوری، راستگویانه و برپایهی پژوهش و تاریخ باشد که باشندگان آذربایجان از زمان آدم و حوّا ترک زبان بوده و چه بسا هابیل و قابیل هم به ترکی سخن می گفته اند، مرا هیچ گرفتاری در پذیرفتن آن نیست. این چنین دریافتی، نه ترک ها را توانا می سازد و نه فارس زبانان را ناتوان. اما پژوهندهی تاریخ، آن هم نویسندگان کتاب های درسی، باید دست کم بکوشند تا تاریخ را راست گویانه دربرابر دانش آموزان بنهند. چه گرفتاری در این است که بگویند جدا از این که درتاریخ چه گذشته، اینک زبان بیشتر مردم آذربایجان و ارّان، شاخه ای از ترکی است.
امّا پرسیدنی است که اگر از زمان آدم بنی بشر، باشندگان آذربایجان و ارّان، همه ترک زبان بوده و بیشتر آنان نزدیک به سه هزارسال پیش به این سرزمین ها کوچیده اند، چرا تا پایان دورهی تیموری، یک سرایندهی نام آور ترک از سرزمین آذربایجان، ارّان و ابخاز برنخاسته است؟ چرا نظامی گنجه ای، قطران تبریزی، خاقانی شروانی، مَهسَتی گنجه ای، قاسم انوار تبریزی و ده ها سرایندهی سرشناس و یا کم شناختهی سده های سوم تا هشتم در آذربایجان و ارّان و پیرامون آن، همه به فارسی می سروده اند؟ نخستین سراینده ی شناخته شدهی ایرانی که به ترکی سرود، شیخ عزّالدّین حسن اوغلوی اسفراینی است که در دورهی ایلخانان مغول در خراسان می زیست و نه در ارّان یا آذربایجان. از امیرعلیشیر نوایی، سراینده و دیوانسالار دورهی تیموری، سروده هایی به ترکی جُغَتایی و نه آذربایجانی، به جای مانده که او هم، زاده و باشندهی خراسان بزرگ بود و نه آذربایجان و ارّان. عبدالقادر غیبی مراغی، سراینده، هنرمند و نوآور برجسته در موسیقی ایرانی که اینک در میان ترک زبانان جایگاهی برجسته دارد، در دورهی تیموری در مراغه زاده شد و پایان زندگی را در دربار شاهرخ تیموری در هرات گذراند و با این همه، برجسته ترین کار او، جامع الالحان، کوشش نوآورانه ای برای جایگزینی واژه های عربی در موسیقی ایرانی با واژه های فارسی است و من درجایی نخوانده ام که او نوشته ای به ترکی ازخود به جای نهاده باشد.
تاریخ سازان باکوهم نیک می دانند که در اوج فرمانروایی ترک تباران سلجوقی و خاندان ایلدگز اتابکان درآذربایجان، نشانی از سروده ها و نوشتارهای ماندگار به زبان ترکی، از فرهنگ سازان و دبیران آذربایجان و ارّان دردست نیست. شاید جایی خوانده باشند که نوشته ها و سروده های خاقانی، چه در آن هنگام که در خدمت ابوالمظفّر اخِستان شیروانی بود و وی را «پارهی جگر ساسانیان» خواند و چه آن هنگام که در ستایش اتابک قزل ارسلان، خامه برکاغذ نهاد و اورا «تاج دار ایران و ملک بخش توران» و «شاه ایران» خواند، جملگی به فارسی اند.
پس این دانشمندان باکو، از این دوران تاریخی پانسد ساله در تاریخ آذربایجان (از شورش بابک خرّمی تا میانهی دورهی تیموری)، می گذرند و با شور و شوق از گسترش فرهنگ ترکی در دوران زرین چنگیز و تیمور یادمی کنند و برای نمونه، سروده ها و نوشتارهایی را برای به کرسی نشاندن داوری های خویش ردیف می سازند: سروده های قوام الدّین ذوالفقار شیروانی، که بیشتر زندگی خودرا در خدمت سلطان محمّد خوارزمشاه در خراسان و سپس یوسف شاه، اتابک لرستان گذراند و یک سرودهی ترکی هم از او دردست نیست؛ ده نامهی اوحدالدّین مراغه ای، که شاگرد سال نخست دانشکدهی ادبیات هم می داند که همان منطق العشّاق است و سراسر به فارسی است؛ نُزههَ القلوب حمدالله مستوفی، که مانند تاریخ گزیده و ظفرنامهی او به فارسی است؛ ذیل تاریخ گزیده، که زین الدّین، فرزند حمدالله مستوفی، به فارسی نوشته است. نویسندگان، به فارسی نویسی دو مستوفی پدر و پسر در دورهی ایلخانان مغول نمی پردازند و تنها با به کاربردن واژهی «آقا اوغلی» (فرزند آقا حمدالله) برای زین الدّین مستوفی، چنین برداشتی به دانش آموزان خود می دهند که این «آقا اوغلی» هم، بی گمان از نویسندگان برجستهی ترک در دوران زرین مغولان و تیموریان بوده است. امّا شاهکار «پژوهشی» این استادان در جستجو برای شاعران و نویسندگان ترک نویس آذربایجان، اشاره به دیوان ترکی شیخ عزّالدّین حسن اوغلو است که زادهی اسفراین خراسان بوده و در دوران فرمانروایی مغولان، درهمان جا می زیسته و درهمان سرزمین هم درگذشته است و گواهی دردست نیست که پایش به آذربایجان رسیده باشد. این ها نمونه ها یا مشتی است از خروار دانش تاریخ پژوهان پان ترکیست باکو.
یکی دیگر از کشفیّات پان ترکیستی نویسندگان «تاریخ» آذربایجان، این است که گویا آران یا ارّان را که آن ها به نادرست آذربایجانش می خوانند، نخستین گهوارهی تمدّن و زادگاه شهرشینی بوده و از این هم فراتر رفته، می نویسند که چهار میلیون سال پیش از پدیدارشدن نخستین میمون های دوپا در آفریقا، «انسان هایی مانند میمون» در بخش هایی از سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان می زیسته و پایه گذار تمدّن بوده اند!
پیشینهی بشر امروز را همهی مردم شناسان سرشناس، کم یا بیش، دویست هزارسال برآورد می کنند و این را هم می افزایند که دست کم هشت گروه دیگر از بوزینه های دوپا که خویشاوندی دوری با ما دارند، از شش میلیون سال پیش به این سو می زیسته اند و ما، هوموسپیان ها، یگانه بازماندگان از آن گروه های خویشاوندمان هستیم. اینک در میان دانشمندان رشتهی مردم شناسی، جای گفت و گو نیست که پیشینهی همهی خویشاوندان دور و نزدیک ما، به هشت میلیون سال پیش در بخش خاوری مرکز آفریقا بازمی گردد. این را هم مردم شناسان پذیرفته اند که نخستین گروه انسان نمایان که هوموس اِرِکتوس (انسان راست قامت) نامیده می شوند، بین ٨.۱ تا ۲ میلیون سال پیش از آفریقا به سرزمین های دیگر کوچیده اند. این ها که می نویسم، راستی های پذیرفته شده برپایهی بیش از یک سده پژوهش علمی است و نه باور های منی که هیچ پیشینه در این رشتهی دانش ندارم.
امّا «دانشمندان» پان ترکیست جمهوری آذربایجان که بیشترشان بازنشستگان فرهنگ تاریخ سازی جمهوری شوراها هستند، برای برتر نشان دادن «تمدّن» خویش، این پژوهش های پذیرفته شده را کنار نهاده و می نویسند که انسان هایی همانند میمون، دوازده میلیون سال پیش، یعنی چهارمیلیون سال پیش از نخستین نیاکان میمون گونهی آدمیان در افریقا، در قراباغ می زیستند و همان ها هستند که نخست «تمدّن قوروچای» را یک و نیم میلیون سال پیش آغاز کردند و سپس، بیش از یک میلیون و دویست هزار سال پیش، تمدّن پیشرفته تری را در جایی که خوش آب و هوا تربوده، بنا نهادند. به باور این تاریخ سازانِ گرفتار در خود کم بینی یا عقدهی حقارت، اجاق هم از اختراعات نیاکان ترک ایشان در همان «تمدّن» در هفتسدهزارسال پیش است!
راستی این است که دردرازای تاریخ دست کم سه هزارسال گذشته، ایران، گهوارهی فرهنگی کهن وپذیرا و پرورندهی خواسته و ناخواستهی همهی ایل ها، از هر تیره و تبار و زبان و آیینی که به این سرزمین اندرشده اند بوده است. نشان و گواهی دردست نیست که دردرازای هزارسال فرمانروایی های ترک، مغول و تاتار، چیرگی زبان فارسی بر اندام فرهنگی ایران، از راه شمشیر و تیغ به دست آمده باشد. فارسی زبان دیوان و ادب بوده و سرانجام زبان ملّی ایران شده و در کنار آن، زبان هایی مانند ترکی آذری، رفته رفته، زبان بخشی از مردم این سرزمین کهن گردیده و دیگر زبان های ایرانی و غیر ایرانی هم، در میان بخش های دیگری از باشندگان این سرزمین، جای خودرا داشته و می دارد و بخشی از تاروپود درهم تنیدهی فرهنگی این بوم است. نه پان ترکیسم راه به جایی خواهد برد و نه پافشاری بر پاسداری از «ارزش های ناب ایران آریایی». ما همه، آمیزه ای از فرهنگ های در هم تنیدهی این سرزمین تاریخی هستیم که پهنه ای فراتر از جغرافیای سیاسی امروز ایران دارد.
محمّدامینی
۳۰ مهرماه ۱۳٩۴، ۲۲ اکتبر ۲۰۱۵
* آقای ضیاء بنیادُف که از دیرباز به بازنویسی های گزافه گونه در تاریخ نام آور بوده، چندسال پیش در باکو ترور شد و دولت جمهوری آذربایجان، کشندگان اورا به جمهوری اسلامی پیوند داد. بنیادُف، نمونهی برجسته ای از «پژوهشگران» و نخبگان فرهنگی جمهوری اذربایجان بود که در کوتاه زمانی از باور به سوسیالیسم آسیایی و وفاداری به آرمان های اتّحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست آذربایجان، به افراطی ترین باورهای ناسیونالیسم، پان ترکیسم و ارمنی ستیزی رسید. نخستین و تنها آذربایجانی زبان مترجم قرآن بود و اینک اشکار گردیده که برخی از نوشتارهایی که به روسی و ترکی به نام خود به چاپ رسانده، نوشتارهای دیگران به زبان های اروپایی است. بسیاری از پژوهشگران سرشناس، بنیادُف را یک تاریخ ساز ایدئولوگ نامیده اند.
** از جمله بنگرید به کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، دی و بهمن ۱۲۸۲٫
تگی این است که پادشاهی ساسانی در سال ۲۲۴ پس از میلاد آغاز شده و در میانهی سدهی هشتم پیش از میلاد، هنوز شاهنشاهی ماد هم آغاز نشده بود تا چه رسد به پادشاهی هخامنشی، سلوکیان و اشکانیان و سپس ساسانیان! افزون براین، از آن کوچ ساختگی ایل ها و قبایل ترک در ۲٩۰۰ سال پیش، آن هم از راه دربند به سرتاسر قفقاز و آذربایجان، کدامین سند تاریخی در دست است که دانشمندان جمهوری آذربایجان، برپایهی آن ها، چنین ناراستی های آشکار تاریخی را که کم زیان تر از تاریخ سازی های دروغین دولت شوروی نیست، در برابر جوانان کشور خود می نهند؟ چرا درسرتاسر این کتاب آموزشی که «گروهی از استادان دانشگاه» گردآوری کرده اند، یک بارنیز اشاره ای به نام کتاب و منبعی نمی شود تا خوانندگان دریابند که این داوری های بی پایه و خنک را نویسندگان، از دکان کدام تاریخ فروشی خریده اند؟
راستی های تاریخی برپایهی نوشتارهایی که پیشتر از آن ها نام بردم و دست کم شانزده نوشتارکهن فارسی و عربی دیگر و نیز پژوهش های کسانی مانند بارتولد، که ازبرجسته ترین ترک شناسان بود، پژوهش های دوازده تن از برجسته ترین خاورشناسان جهان در کتاب تاریخ ایران و نیز تاریخ ایران کمبریج و ده ها نوشتهی پژهشگران ترک و روس، چنین است: نخستین کوشش اقوام ترک تبار برای کوچ مهاجمانه به قفقاز و ارّان، از راه گذرگاه دربند و نیز از شمال خراسان بزرگ، به جنگ بیست سالهی چندین گروه ترک تبار با دولت ساسانی در سال های ٩۱-۵٧۲ میلادی، در دوسوی سرزمین ساسانیان انجامید. کوشش قبایل مهاجم ترک برای گذر از دربند، ناکامی ایشان و پیروزی دولت ساسانی را درپی داشت و در خراسان، مهاجمان با دیوار گرگان (همان سد اسکندر یا قزل آلان) روبرشدند. تنها پس از فروپاشی دولت ساسانی به دست اعراب مسلمان بود که گروه هایی از ترکان مسلمان شده که ترکمان خوانده می شدند، به بخش هایی از خراسان بزرگ کوچیدند. یورش قبایل ترک برای ورود گسترده به قفقار در پایان سدهی دوم را، سرداران هارون الرّشید در هم شکستند. اگرچه گروه هایی از ترکان غُز در آن سده ها در بخش هایی از قفقاز، باشندگی یافتند، راستی این است که برخلاف داستان سرایی های نویسندگان پان ترکیست، تا زمان کوچ مهاجمانهی سلجوقیان به فلات ایران، نشان و گواهی ازچیرگی قبایل و ایل های ترک تبار یا ترک زبان بر سرتاسر آذربایجان، ابخازیا، آلبانیا و ارّان و یا بخش هایی از آن سرزمین ها، نمی یابیم.
در جای دیگری از این تاریخ نامه، برای به کرسی نشاندن این داوری که پیش از آمدن طُغرل سلجوقی به آذربایجان، فرمانروایان آن دیار همه ترک تبار بوده اند، «پژوهشگران» می نویسند که وهسودان (وحسودان)، شاه خاندان روّادیان که از دیرباز بربخش بزرگی از آذربایجان فرمانروایی داشتند و نیز امیر خاندان شدّادیان که بر بخش های بزرگی از ارّان و ارمنستان حکومت می کردند، از این رو از در شکیبایی با شاه سلجوقی درآمدند و باج گزار او شدند که از همان تیرهی نژادی و همزبان ترکان سلجوقی بودند و با ایشان احساس خویشاوندی می داشتند! خوشا به بخت ما که زنده یاد احمدکسروی، کتاب ارزشمند شهریاران گمنام را پژوهید و نوشت تا کسانی مانند این تاریخ سازان نتوانند ناراستی های خودرا به نام پژوهش درمیان مردم نهند. پرسیدنی است که اگر فرمانبرداری و گردن نهادن روّادیان و شدّادیان به فرمانروایی طُغرل سلجوقی، نه از برق شمشیر و شمارِ سپاه او، که از آن انگیزه برمی خواسته که آن ها نیز مانند سلجوقیان، ترک تبار بودند (که می دانیم نبودند)، چرا ترکان چگلی آل افراسیاب و نوادگان بکتوزن و آلپتکین اُغُز تبار غزنوی از در دوستی با طُغرل و برادرانش برنیامدند و در جنگ با ایشان، تاج شاهی را همراه با سرخویش از دست دادند؟ مگر نه این است که پیوند خویشاوندی تیره و تباری ایشان با آل سلجوق، استوارتر از روّادیان و شدّادیانی بوده که هیچ پیوند تباری و زبانی با ترکان نمی داشته اند؟
هنگامی که طُغرل سلجوقی به آذربایجان تاخت، چند سده از فرمانرواییِ گاه گسستهی خاندان رَوّادیان بر بخش هایی از آذربایجان می گذشت و به گاه یورش طُغرل به تبریز، وهسودان نامی از این خاندان بر تبریز و بخش هایی از آذربایجان و ارّان فرمانروایی داشت. از سرنوشت وهسودان که پادشاهی طُغرل را پذیرفت و خطبه به نام او خواند، آگاهی های چندانی در دست نیست. می دانیم که طُغرل سلجوقی، فرمانروایی سه فرزند او، ابونصر مملان (که به فرمان طغرل برتخت پدر نشست)، ابواهیجا منوچهر و ابوالقاسم عبدالله را بر بخش هایی از آذربایجان پذیرفت. خاندان رَوّادیان، خاندانی عرب تبار کوچیده به آذربایجان بودند که نیای ایشان، رَوّادبن مثنی الازدری را، والی عرب آذربایجان در زمان منصورعبّاسی، به فرمانروایی تبریز گمارده بود. دلبستگی این خاندان عرب تبار به زبان فارسی در سرزمین آذربایجان به پایه ای بود که قطران تبریزی، سراینده ی دربار وهسودان شد و پس از او، به ستایش از سه فرزندش به فارسی می سرود. همین قطران، چندسالی هم در خدمت امیراحمدبن قماج که از امیران سلجوقی و فرمانروای بلخ بود، در آن شهر به سربرد و قوسنامه را به نام او به فارسی سرود. شدّادیان هم فرندان یکی از سرداران کردتبار خاندان روّادی، به نام محمّدبن شدّاد بودند که برگنجه و بخش هایی از ارّان فرمانروایی داشتند. این که روّادیان عرب تبار و شدّادیان کردتبار، ترک شده و خویشتن را همزبان و هم نژاد طغرل یافته اند، از کشفیّات دانشمندان ما در باکواست!
در این تاریخ سازی، نام امیر شدّادی که با پیشکش های فراوان به نزد طغرل شتافت و فرمانروایی او را پذیرفت، از «شاووربن فضلون بن محمّد» به «شاهویردی» دگرگون شده تا ترک تباری این خاندان، پذیفتنی تر باشد! این را هم باید افزود که «پژوهشگران»، به جنگ های خونریزانه میان سلجوقیان و جانشینان «شاهویردی» برای دستیابی به گنجه و چیرگی آن ها براین شهر نپرداخته اند تا آن داوری آغازین دربارهی هم نژادی و همزبانی ایشان با ترکان سلجوقی، دچار گزند نگردد و این راهم درخور اشاره نیافته اند که در دوران چیرگی شدّادیان برگنجه، نزدیک ترین هم پیمانان ایشان، فرمانروایان ارمنی بودند و گنجه، اسقف نشین ارمنیان قفقاز بود.
اگر این داوری، راستگویانه و برپایهی پژوهش و تاریخ باشد که باشندگان آذربایجان از زمان آدم و حوّا ترک زبان بوده و چه بسا هابیل و قابیل هم به ترکی سخن می گفته اند، مرا هیچ گرفتاری در پذیرفتن آن نیست. این چنین دریافتی، نه ترک ها را توانا می سازد و نه فارس زبانان را ناتوان. اما پژوهندهی تاریخ، آن هم نویسندگان کتاب های درسی، باید دست کم بکوشند تا تاریخ را راست گویانه دربرابر دانش آموزان بنهند. چه گرفتاری در این است که بگویند جدا از این که درتاریخ چه گذشته، اینک زبان بیشتر مردم آذربایجان و ارّان، شاخه ای از ترکی است.
امّا پرسیدنی است که اگر از زمان آدم بنی بشر، باشندگان آذربایجان و ارّان، همه ترک زبان بوده و بیشتر آنان نزدیک به سه هزارسال پیش به این سرزمین ها کوچیده اند، چرا تا پایان دورهی تیموری، یک سرایندهی نام آور ترک از سرزمین آذربایجان، ارّان و ابخاز برنخاسته است؟ چرا نظامی گنجه ای، قطران تبریزی، خاقانی شروانی، مَهسَتی گنجه ای، قاسم انوار تبریزی و ده ها سرایندهی سرشناس و یا کم شناختهی سده های سوم تا هشتم در آذربایجان و ارّان و پیرامون آن، همه به فارسی می سروده اند؟ نخستین سراینده ی شناخته شدهی ایرانی که به ترکی سرود، شیخ عزّالدّین حسن اوغلوی اسفراینی است که در دورهی ایلخانان مغول در خراسان می زیست و نه در ارّان یا آذربایجان. از امیرعلیشیر نوایی، سراینده و دیوانسالار دورهی تیموری، سروده هایی به ترکی جُغَتایی و نه آذربایجانی، به جای مانده که او هم، زاده و باشندهی خراسان بزرگ بود و نه آذربایجان و ارّان. عبدالقادر غیبی مراغی، سراینده، هنرمند و نوآور برجسته در موسیقی ایرانی که اینک در میان ترک زبانان جایگاهی برجسته دارد، در دورهی تیموری در مراغه زاده شد و پایان زندگی را در دربار شاهرخ تیموری در هرات گذراند و با این همه، برجسته ترین کار او، جامع الالحان، کوشش نوآورانه ای برای جایگزینی واژه های عربی در موسیقی ایرانی با واژه های فارسی است و من درجایی نخوانده ام که او نوشته ای به ترکی ازخود به جای نهاده باشد.
تاریخ سازان باکوهم نیک می دانند که در اوج فرمانروایی ترک تباران سلجوقی و خاندان ایلدگز اتابکان درآذربایجان، نشانی از سروده ها و نوشتارهای ماندگار به زبان ترکی، از فرهنگ سازان و دبیران آذربایجان و ارّان دردست نیست. شاید جایی خوانده باشند که نوشته ها و سروده های خاقانی، چه در آن هنگام که در خدمت ابوالمظفّر اخِستان شیروانی بود و وی را «پارهی جگر ساسانیان» خواند و چه آن هنگام که در ستایش اتابک قزل ارسلان، خامه برکاغذ نهاد و اورا «تاج دار ایران و ملک بخش توران» و «شاه ایران» خواند، جملگی به فارسی اند.
پس این دانشمندان باکو، از این دوران تاریخی پانسد ساله در تاریخ آذربایجان (از شورش بابک خرّمی تا میانهی دورهی تیموری)، می گذرند و با شور و شوق از گسترش فرهنگ ترکی در دوران زرین چنگیز و تیمور یادمی کنند و برای نمونه، سروده ها و نوشتارهایی را برای به کرسی نشاندن داوری های خویش ردیف می سازند: سروده های قوام الدّین ذوالفقار شیروانی، که بیشتر زندگی خودرا در خدمت سلطان محمّد خوارزمشاه در خراسان و سپس یوسف شاه، اتابک لرستان گذراند و یک سرودهی ترکی هم از او دردست نیست؛ ده نامهی اوحدالدّین مراغه ای، که شاگرد سال نخست دانشکدهی ادبیات هم می داند که همان منطق العشّاق است و سراسر به فارسی است؛ نُزههَ القلوب حمدالله مستوفی، که مانند تاریخ گزیده و ظفرنامهی او به فارسی است؛ ذیل تاریخ گزیده، که زین الدّین، فرزند حمدالله مستوفی، به فارسی نوشته است. نویسندگان، به فارسی نویسی دو مستوفی پدر و پسر در دورهی ایلخانان مغول نمی پردازند و تنها با به کاربردن واژهی «آقا اوغلی» (فرزند آقا حمدالله) برای زین الدّین مستوفی، چنین برداشتی به دانش آموزان خود می دهند که این «آقا اوغلی» هم، بی گمان از نویسندگان برجستهی ترک در دوران زرین مغولان و تیموریان بوده است. امّا شاهکار «پژوهشی» این استادان در جستجو برای شاعران و نویسندگان ترک نویس آذربایجان، اشاره به دیوان ترکی شیخ عزّالدّین حسن اوغلو است که زادهی اسفراین خراسان بوده و در دوران فرمانروایی مغولان، درهمان جا می زیسته و درهمان سرزمین هم درگذشته است و گواهی دردست نیست که پایش به آذربایجان رسیده باشد. این ها نمونه ها یا مشتی است از خروار دانش تاریخ پژوهان پان ترکیست باکو.
یکی دیگر از کشفیّات پان ترکیستی نویسندگان «تاریخ» آذربایجان، این است که گویا آران یا ارّان را که آن ها به نادرست آذربایجانش می خوانند، نخستین گهوارهی تمدّن و زادگاه شهرشینی بوده و از این هم فراتر رفته، می نویسند که چهار میلیون سال پیش از پدیدارشدن نخستین میمون های دوپا در آفریقا، «انسان هایی مانند میمون» در بخش هایی از سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان می زیسته و پایه گذار تمدّن بوده اند!
پیشینهی بشر امروز را همهی مردم شناسان سرشناس، کم یا بیش، دویست هزارسال برآورد می کنند و این را هم می افزایند که دست کم هشت گروه دیگر از بوزینه های دوپا که خویشاوندی دوری با ما دارند، از شش میلیون سال پیش به این سو می زیسته اند و ما، هوموسپیان ها، یگانه بازماندگان از آن گروه های خویشاوندمان هستیم. اینک در میان دانشمندان رشتهی مردم شناسی، جای گفت و گو نیست که پیشینهی همهی خویشاوندان دور و نزدیک ما، به هشت میلیون سال پیش در بخش خاوری مرکز آفریقا بازمی گردد. این را هم مردم شناسان پذیرفته اند که نخستین گروه انسان نمایان که هوموس اِرِکتوس (انسان راست قامت) نامیده می شوند، بین ٨.۱ تا ۲ میلیون سال پیش از آفریقا به سرزمین های دیگر کوچیده اند. این ها که می نویسم، راستی های پذیرفته شده برپایهی بیش از یک سده پژوهش علمی است و نه باور های منی که هیچ پیشینه در این رشتهی دانش ندارم.
امّا «دانشمندان» پان ترکیست جمهوری آذربایجان که بیشترشان بازنشستگان فرهنگ تاریخ سازی جمهوری شوراها هستند، برای برتر نشان دادن «تمدّن» خویش، این پژوهش های پذیرفته شده را کنار نهاده و می نویسند که انسان هایی همانند میمون، دوازده میلیون سال پیش، یعنی چهارمیلیون سال پیش از نخستین نیاکان میمون گونهی آدمیان در افریقا، در قراباغ می زیستند و همان ها هستند که نخست «تمدّن قوروچای» را یک و نیم میلیون سال پیش آغاز کردند و سپس، بیش از یک میلیون و دویست هزار سال پیش، تمدّن پیشرفته تری را در جایی که خوش آب و هوا تربوده، بنا نهادند. به باور این تاریخ سازانِ گرفتار در خود کم بینی یا عقدهی حقارت، اجاق هم از اختراعات نیاکان ترک ایشان در همان «تمدّن» در هفتسدهزارسال پیش است!
راستی این است که دردرازای تاریخ دست کم سه هزارسال گذشته، ایران، گهوارهی فرهنگی کهن وپذیرا و پرورندهی خواسته و ناخواستهی همهی ایل ها، از هر تیره و تبار و زبان و آیینی که به این سرزمین اندرشده اند بوده است. نشان و گواهی دردست نیست که دردرازای هزارسال فرمانروایی های ترک، مغول و تاتار، چیرگی زبان فارسی بر اندام فرهنگی ایران، از راه شمشیر و تیغ به دست آمده باشد. فارسی زبان دیوان و ادب بوده و سرانجام زبان ملّی ایران شده و در کنار آن، زبان هایی مانند ترکی آذری، رفته رفته، زبان بخشی از مردم این سرزمین کهن گردیده و دیگر زبان های ایرانی و غیر ایرانی هم، در میان بخش های دیگری از باشندگان این سرزمین، جای خودرا داشته و می دارد و بخشی از تاروپود درهم تنیدهی فرهنگی این بوم است. نه پان ترکیسم راه به جایی خواهد برد و نه پافشاری بر پاسداری از «ارزش های ناب ایران آریایی». ما همه، آمیزه ای از فرهنگ های در هم تنیدهی این سرزمین تاریخی هستیم که پهنه ای فراتر از جغرافیای سیاسی امروز ایران دارد.
محمّدامینی
۳۰ مهرماه ۱۳٩۴، ۲۲ اکتبر ۲۰۱۵
* آقای ضیاء بنیادُف که از دیرباز به بازنویسی های گزافه گونه در تاریخ نام آور بوده، چندسال پیش در باکو ترور شد و دولت جمهوری آذربایجان، کشندگان اورا به جمهوری اسلامی پیوند داد. بنیادُف، نمونهی برجسته ای از «پژوهشگران» و نخبگان فرهنگی جمهوری اذربایجان بود که در کوتاه زمانی از باور به سوسیالیسم آسیایی و وفاداری به آرمان های اتّحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست آذربایجان، به افراطی ترین باورهای ناسیونالیسم، پان ترکیسم و ارمنی ستیزی رسید. نخستین و تنها آذربایجانی زبان مترجم قرآن بود و اینک اشکار گردیده که برخی از نوشتارهایی که به روسی و ترکی به نام خود به چاپ رسانده، نوشتارهای دیگران به زبان های اروپایی است. بسیاری از پژوهشگران سرشناس، بنیادُف را یک تاریخ ساز ایدئولوگ نامیده اند.
** از جمله بنگرید به کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، دی و بهمن ۱۲۸۲٫
دردادن به پیمان ترکمان چای، تقسیم آن را به بخش شمالی و جنوبی پذیرفته اند! به هر روی، داوری همسان در میان نویسندگان این «تاریخ» نگاری چنین است که آلبانیا، ارّان و آذربایجان و بسیاری از سرزمین های پیرامون آن ها، از دیرباز «کشوری» ترک نشین بوده که گاه و بیگاه ایرانیان به بخش هایی از آن سرزمین می تاخته اند. از نقشه های پیوست کتاب هم آشکار است که این «دانش پژوهان» و «دانشگاهیان»، در تب بازسازی کشور تاریخی آذربایجان که مرزهایش، از یک سو تا نزدیکی های تهران و از دیگرسو به پیرامون سنندج و مهاباد می رسد، می سوزند و می سازند و جوانان را به شکیبایی و کوشش برای بازگرداندن «شکوه تاریخی» آن آذربایجان، فرامی خوانند.
در این کتاب، از نوشته های کهن فارسی مانند تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا، جامع التّواریخ، حبیب السیر، روضه الصفا، احسن التّواریخ و ده ها کتاب ارزشمند تاریخی دیگر که برخی از آن ها را ترک تباران ایرانی نوشته اند، نشانی نمی یابیم. نویسندگان، اگرچه «منابع عربی» بی نامی را گواه داوری های خود می گیرند، از آن «منابع عربی»، نامی به میان نمی آورند. زیرا در آن منابع کهن به زبان عربی، مانند الکامل فی التّاریخ ابن اثیر، مروج الذهب مسعودی، فتوحُ البُلدان بَلاذُری، مُعجَمَ اَلبُلدان یاقوت حَمَوی، البلدان و تاریخ یعقوبی، الاقالیم و مسالک و ممالک استخری و صوره الارض ابن حوقل و چندین نوشتهی تاریخی و جغرافیایی دیگر، نه تنها نشانی از ترکی بودن زبان مردم آذربایجان در آن دوران ها نمی یابیم، که درآن نوشتارها، اگرهم اشاره ای به زبان مردم آذربایجان شده باشد، نویسندگان، بر فارسی و یا نزدیک به فارسی و یا «فهلوی» بودن زبان مردم آن دیار گواهی داده اند. مَقدَسی در احسَنُ التقاسیم فی معرفه الاقالیم، در سده ی چهارم هجری می نویسد که زبان مردم آذربایجان، نزدیک به زبان مردم خراسان است. این گونه داوری های تاریخی را پژوهشگران راستگوی ترک تبار مانند اقرارعلی اف نیز پذیرفته و بازگوکرده اند.
از داوری های شگرف «دانشمندان» گردآورندهی این «تاریخ»، از جمله این است که کوچ گستردهی قبایل ترک به ارّان و آذربایجان، از راه دربند و در «دورهی ساسانی از نیمهی دوم سدهی هشتم پیش از میلاد» آغاز شده است. یک گرفتاری «کوچک» در این تاریخ نگاری ساخ
تاریخ سازی به سیاق پان ترکیسمِ سویِتیک!
چند هفتهی پیش، یکی از دوستان آذربایجانی تبار من که چندماهی را برای یک پروژهی دانشگاهی در باکو به سر برده بود، به ینگی دنیا بازگشت و رهآورد سفرش برای من، انبوهی کتاب و رونوشت اسناد از آرشیوهای دولتی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که می دانست مرا چندماهی گرفتار خواهد کرد. در میان سوغاتی های پیشکشی ایشان، چند کتاب درسی دبیرستانی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که به ویژه، نسخهی بازچاپ شدهی تاریخ آذربایجان که نخستین بار از سوی «گروهی از استادان دانشگاه باکو»، زیر نظر مرحوم ضیاء بنیادُف*، نزدیک به یازده سال پیش به چاپ رسید و پس از آن بارها بازچاپ شد، مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت. من دربارهی این شاهکار تاریخ نویسی، پیشتر و ناباورانه در یکی از ماهنامه های ایران خوانده بودم**. هنگامی که نسخهی بازچاپ شدهی کتاب به دستم رسید، دریافتم که شاید نیکوتر می بود که نام «سوداگری با تاریخ» را که برای بررسی کاردیگری به کار گرفته ام، برای بررسی این شاهکار پژوهشگری به کار می بردم. بگذریم که از سوداگری های با تاریخ، قفسه های بسیاری را می توان پُر کرد.
در این کتاب، در کنار ناروایی های آشکار و ناسزاگونه و گاه دروغگو خواندن پژوهشگران سرشناس، یادداشت های خنک و خنده آورهم یافت می شود. از جمله این که خواننده آگاه می گردد صنعت نفت باکو در هزارو دویست سال پیش چنان پیشرفته بوده، که شاهان «ترک» ارّان، از درآمد نفت به خلیفهی عبّاسی گزیت یا مالیات می داده اند. بگذریم که در یک نوشتهی تاریخی هم نمی توان نام و نشانی از فرمانروایان ترک تبار ارّان در دوران یادشده یافت. در جای دیگر، به چند و چون پیدایش بشر می پردازند و همهی دانسته های دنیای مردم شناسی را که پیشینهی همهی آدمیان را به آفریقا می رساند، واژگون کرده و بخش هایی از جمهوری آذربایجان را، زادگاه نیاکان بشر برمی شمارند که پایین تر به آن خواهم پرداخت.
گردهم آورندگان این کتاب درسی، گاه با اندکی وفاداری به تاریخ، می پذیرند که سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان، پیش از اسلام، آلبانیا نام داشته و پس از اسلام، آران یا ارّان خوانده شده است. اگرچه این راست گویی، پراکنده و اندک است و در بیشتر کتاب، همهی سرزمین هایی را که درجای دیگر، آلبانیا و ارّان نامیده بودند، همراه با همدان و قزوین و بخش بزرگی از گیلان، مازندران و کردستان، سرزمین آذربایجان می خوانند که گویا برپایهی «منابع عربی» بی نام و نشانی، از دیرباز «کشور» مردمی از یک نژاد و زبان ترک بوده است. می افزایند که کوچ مهاجمانهی سلجوقیان و یورش خونریزانهی مغول و تاتار، شمارترکان را دراین «کشور» ترک افزایش داده و افسوس می خورند که مسیحیان، برخی از مردم ترک تبار آذربایجان را، ارمنی و گرجی کرده و به «یگانگی نژادی و زبانی» آذربایجان بزرگ، زیان رسانده اند و سرانجام، «فارس های ایرانی» با تن دردادن به پیمان ترکمان چای، تقسیم آن را به بخش شمالی و جنوبی پذیرفته اند! به هر روی، داوری همسان در میان نویسندگان این «تاریخ» نگاری چنین است که آلبانیا، ارّان و آذربایجان و بسیاری از سرزمین های پیرامون آن ها، از دیرباز «کشوری» ترک نشین بوده که گاه و بیگاه ایرانیان به بخش هایی از آن سرزمین می تاخته اند. از نقشه های پیوست کتاب هم آشکار است که این «دانش پژوهان» و «دانشگاهیان»، در تب بازسازی کشور تاریخی آذربایجان که مرزهایش، از یک سو تا نزدیکی های تهران و از دیگرسو به پیرامون سنندج و مهاباد می رسد، می سوزند و می سازند و جوانان را به شکیبایی و کوشش برای بازگرداندن «شکوه تاریخی» آن آذربایجان، فرامی خوانند.
در این کتاب، از نوشته های کهن فارسی مانند تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا، جامع التّواریخ، حبیب السیر، روضه الصفا، احسن التّواریخ و ده ها کتاب ارزشمند تاریخی دیگر که برخی از آن ها را ترک تباران ایرانی نوشته اند، نشانی نمی یابیم. نویسندگان، اگرچه «منابع عربی» بی نامی را گواه داوری های خود می گیرند، از آن «منابع عربی»، نامی به میان نمی آورند. زیرا در آن منابع کهن به زبان عربی، مانند الکامل فی التّاریخ ابن اثیر، مروج الذهب مسعودی، فتوحُ البُلدان بَلاذُری، مُعجَمَ اَلبُلدان یاقوت حَمَوی، البلدان و تاریخ یعقوبی، الاقالیم و مسالک و ممالک استخری و صوره الارض ابن حوقل و چندین نوشتهی تاریخی و جغرافیایی دیگر، نه تنها نشانی از ترکی بودن زبان مردم آذربایجان در آن دوران ها نمی یابیم، که درآن نوشتارها، اگرهم اشاره ای به زبان مردم آذربایجان شده باشد، نویسندگان، بر فارسی و یا نزدیک به فارسی و یا «فهلوی» بودن زبان مردم آن دیار گواهی داده اند. مَقدَسی در احسَنُ التقاسیم فی معرفه الاقالیم، در سده ی چهارم هجری می نویسد که زبان مردم آذربایجان، نزدیک به زبان مردم خراسان است. این گونه داوری های تاریخی را پژوهشگران راستگوی ترک تبار مانند اقرارعلی اف نیز پذیرفته و بازگوکرده اند.
از داوری های شگرف «دانشمندان» گردآورندهی این «تاریخ»، از جمله این است که کوچ گستردهی قبایل ترک به ارّان و آذربایجان، از راه دربند و در «دورهی ساسانی از نیمهی دوم سدهی هشتم پیش از میلاد» آغاز شده است. یک گرفتاری «کوچک» در این تاریخ نگاری ساختگی این است که پادشاهی ساسانی در سال ۲۲۴ پس از میلاد آغاز شده و در میانهی سدهی هشتم پیش از میلاد، هنوز شاهنشاهی ماد هم آغاز نشده بود تا چه رسد به پادشاهی هخامنشی، سلوکیان و اشکانیان و سپس ساسانیان! افزون براین، از آن کوچ ساختگی ایل ها و قبایل ترک در ۲٩۰۰ سال پیش، آن هم از راه دربند به سرتاسر قفقاز و آذربایجان، کدامین سند تاریخی در دست است که دانشمندان جمهوری آذربایجان، برپایهی آن ها، چنین ناراستی های آشکار تاریخی را که کم زیان تر از تاریخ سازی های دروغین دولت شوروی نیست، در برابر جوانان کشور خود می نهند؟ چرا درسرتاسر این کتاب آموزشی که «گروهی از استادان دانشگاه» گردآوری کرده اند، یک بارنیز اشاره ای به نام کتاب و منبعی نمی شود تا خوانندگان دریابند که این داوری های بی پایه و خنک را نویسندگان، از دکان کدام تاریخ فروشی خریده اند؟
راستی های تاریخی برپایهی نوشتارهایی که پیشتر از آن ها نام بردم و دست کم شانزده نوشتارکهن فارسی و عربی دیگر و نیز پژوهش های کسانی مانند بارتولد، که ازبرجسته ترین ترک شناسان بود، پژوهش های دوازده تن از برجسته ترین خاورشناسان جهان در کتاب تاریخ ایران و نیز تاریخ ایران کمبریج و ده ها نوشتهی پژهشگران ترک و روس، چنین است: نخستین کوشش اقوام ترک تبار برای کوچ مهاجمانه به قفقاز و ارّان، از راه گذرگاه دربند و نیز از شمال خراسان بزرگ، به جنگ بیست سالهی چندین گروه ترک تبار با دولت ساسانی در سال های ٩۱-۵٧۲ میلادی، در دوسوی سرزمین ساسانیان انجامید. کوشش قبایل مهاجم ترک برای گذر از دربند، ناکامی ایشان و پیروزی دولت ساسانی را درپی داشت و در خراسان، مهاجمان با دیوار گرگان (همان سد اسکندر یا قزل آلان) روبرشدند. تنها پس از فروپاشی دولت ساسانی به دست اعراب مسلمان بود که گروه هایی از ترکان مسلمان شده که ترکمان خوانده می شدند، به بخش هایی از خراسان بزرگ کوچیدند. یورش قبایل ترک برای ورود گسترده به قفقار در پایان سدهی دوم را، سرداران هارون الرّشید در هم شکستند. اگرچه گروه هایی از ترکان غُز در آن سده ها در بخش هایی از قفقاز، باشندگی یافتند، راستی این است که برخلاف داستان سرایی های نویسندگان پان ترکیست، تا زمان کوچ مهاجمانهی سلجوقیان به فلات ایران، نشان و گواهی ازچیرگی قبایل و ایل های ترک تبار یا ترک زبان بر سرتاسر آذربایجان، ابخازیا، آلبانیا و ارّان و یا بخش هایی از آن سرزمین ها، نمی یابیم.
در جای دیگری از این تاریخ نامه، برای به کرسی نشاندن این داوری که پیش از آمدن طُغرل سلجوقی به آذربایجان، فرمانروایان آن دیار همه ترک تبار بوده اند، «پژوهشگران» می نویسند که وهسودان (وحسودان)، شاه خاندان روّادیان که از دیرباز بربخش بزرگی از آذربایجان فرمانروایی داشتند و نیز امیر خاندان شدّادیان که بر بخش های بزرگی از ارّان و ارمنستان حکومت می کردند، از این رو از در شکیبایی با شاه سلجوقی درآمدند و باج گزار او شدند که از همان تیرهی نژادی و همزبان ترکان سلجوقی بودند و با ایشان احساس خویشاوندی می داشتند! خوشا به بخت ما که زنده یاد احمدکسروی، کتاب ارزشمند شهریاران گمنام را پژوهید و نوشت تا کسانی مانند این تاریخ سازان نتوانند ناراستی های خودرا به نام پژوهش درمیان مردم نهند. پرسیدنی است که اگر فرمانبرداری و گردن نهادن روّادیان و شدّادیان به فرمانروایی طُغرل سلجوقی، نه از برق شمشیر و شمارِ سپاه او، که از آن انگیزه برمی خواسته که آن ها نیز مانند سلجوقیان، ترک تبار بودند (که می دانیم نبودند)، چرا ترکان چگلی آل افراسیاب و نوادگان بکتوزن و آلپتکین اُغُز تبار غزنوی از در دوستی با طُغرل و برادرانش برنیامدند و در جنگ با ایشان، تاج شاهی را همراه با سرخویش از دست دادند؟ مگر نه این است که پیوند خویشاوندی تیره و تباری ایشان با آل سلجوق، استوارتر از روّادیان و شدّادیانی بوده که هیچ پیوند تباری و زبانی با ترکان نمی داشته اند؟
هنگامی که طُغرل سلجوقی به آذربایجان تاخت، چند سده از فرمانرواییِ گاه گسستهی خاندان رَوّادیان بر بخش هایی از آذربایجان می گذشت و به گاه یورش طُغرل به تبریز، وهسودان نامی از این خاندان بر تبریز و بخش هایی از آذربایجان و ارّان فرمانروایی داشت. از سرنوشت وهسودان که پادشاهی طُغرل را پذیرفت و خطبه به نام او خواند، آگاهی های چندانی در دست نیست. می دانیم که طُغرل سلجوقی، فرمانروایی سه فرزند او، ابونصر مملان (که به فرمان طغرل برتخت پدر نشست)، ابواهیجا منوچهر و ابوالقاسم عبدالله را بر بخش هایی از آذربایجان پذیرفت. خاندان رَوّادیان، خاندانی عرب تبار کوچیده به آذربایجان بودند که نیای ایشان، رَوّادبن مثنی الازدری را، والی عرب آذربایجان در زمان منصورعبّاسی، به فرمانروایی تبریز گمارده بود. دلبستگی این خاندان عرب تبار به زبان فارسی در سرزمین آذربایجان به پایه ای بود که قطران تبریزی، سراینده ی دربار وهسودان شد و پس از او، به ستایش از سه فرزندش به فارسی می سرود. همین قطران، چندسالی هم در خدمت امیراحمدبن قماج که از امیران سلجوقی و فرمانروای بلخ بود، در آن شهر به سربرد و قوسنامه را به نام او به فارسی سرود. شدّادیان هم فرندان یکی از سرداران کردتبار خاندان روّادی، به نام محمّدبن شدّاد بودند که برگنجه و بخش هایی از ارّان فرمانروایی داشتند. این که روّادیان عرب تبار و شدّادیان کردتبار، ترک شده و خویشتن را همزبان و هم نژاد طغرل یافته اند، از کشفیّات دانشمندان ما در باکواست!
در این تاریخ سازی، نام امیر شدّادی که با پیشکش های فراوان به نزد طغرل شتافت و فرمانروایی او را پذیرفت، از «شاووربن فضلون بن محمّد» به «شاهویردی» دگرگون شده تا ترک تباری این خاندان، پذیفتنی تر باشد! این را هم باید افزود که «پژوهشگران»، به جنگ های خونریزانه میان سلجوقیان و جانشینان «شاهویردی» برای دستیابی به گنجه و چیرگی آن ها براین شهر نپرداخته اند تا آن داوری آغازین دربارهی هم نژادی و همزبانی ایشان با ترکان سلجوقی، دچار گزند نگردد و این راهم درخور اشاره نیافته اند که در دوران چیرگی شدّادیان برگنجه، نزدیک ترین هم پیمانان ایشان، فرمانروایان ارمنی بودند و گنجه، اسقف نشین ارمنیان قفقاز بود.
اگر این داوری، راستگویانه و برپایهی پژوهش و تاریخ باشد که باشندگان آذربایجان از زمان آدم و حوّا ترک زبان بوده و چه بسا هابیل و قابیل هم به ترکی سخن می گفته اند، مرا هیچ گرفتاری در پذیرفتن آن نیست. این چنین دریافتی، نه ترک ها را توانا می سازد و نه فارس زبانان را ناتوان. اما پژوهندهی تاریخ، آن هم نویسندگان کتاب های درسی، باید دست کم بکوشند تا تاریخ را راست گویانه دربرابر دانش آموزان بنهند. چه گرفتاری در این است که بگویند جدا از این که درتاریخ چه گذشته، اینک زبان بیشتر مردم آذربایجان و ارّان، شاخه ای از ترکی است.
امّا پرسیدنی است که اگر از زمان آدم بنی بشر، باشندگان آذربایجان و ارّان، همه ترک زبان بوده و بیشتر آنان نزدیک به سه هزارسال پیش به این سرزمین ها کوچیده اند، چرا تا پایان دورهی تیموری، یک سرایندهی نام آور ترک از سرزمین آذربایجان، ارّان و ابخاز برنخاسته است؟ چرا نظامی گنجه ای، قطران تبریزی، خاقانی شروانی، مَهسَتی گنجه ای، قاسم انوار تبریزی و ده ها سرایندهی سرشناس و یا کم شناختهی سده های سوم تا هشتم در آذربایجان و ارّان و پیرامون آن، همه به فارسی می سروده اند؟ نخستین سراینده ی شناخته شدهی ایرانی که به ترکی سرود، شیخ عزّالدّین حسن اوغلوی اسفراینی است که در دورهی ایلخانان مغول در خراسان می زیست و نه در ارّان یا آذربایجان. از امیرعلیشیر نوایی، سراینده و دیوانسالار دورهی تیموری، سروده هایی به ترکی جُغَتایی و نه آذربایجانی، به جای مانده که او هم، زاده و باشندهی خراسان بزرگ بود و نه آذربایجان و ارّان. عبدالقادر غیبی مراغی، سراینده، هنرمند و نوآور برجسته در موسیقی ایرانی که اینک در میان ترک زبانان جایگاهی برجسته دارد، در دورهی تیموری در مراغه زاده شد و پایان زندگی را در دربار شاهرخ تیموری در هرات گذراند و با این همه، برجسته ترین کار او، جامع الالحان، کوشش نوآورانه ای برای جایگزینی واژه های عربی در موسیقی ایرانی با واژه های فارسی است و من درجایی نخوانده ام که او نوشته ای به ترکی ازخود به جای نهاده باشد.
تاریخ سازان باکوهم نیک می دانند که در اوج فرمانروایی ترک تباران سلجوقی و خاندان ایلدگز اتابکان درآذربایجان، نشانی از سروده ها و نوشتارهای ماندگار به زبان ترکی، از فرهنگ سازان و دبیران آذربایجان و ارّان دردست نیست. شاید جایی خوانده باشند که نوشته ها و سروده های خاقانی، چه در آن هنگام که در خدمت ابوالمظفّر اخِستان شیروانی بود و وی را «پارهی جگر ساسانیان» خواند و چه آن هنگام که در ستایش اتابک قزل ارسلان، خامه برکاغذ نهاد و اورا «تاج دار ایران و ملک بخش توران» و «شاه ایران» خواند، جملگی به فارسی اند.
پس این دانشمندان باکو، از این دوران تاریخی پانسد ساله در تاریخ آذربایجان (از شورش بابک خرّمی تا میانهی دورهی تیموری)، می گذرند و با شور و شوق از گسترش فرهنگ ترکی در دوران زرین چنگیز و تیمور یادمی کنند و برای نمونه، سروده ها و نوشتارهایی را برای به کرسی نشاندن داوری های خویش ردیف می سازند: سروده های قوام الدّین ذوالفقار شیروانی، که بیشتر زندگی خودرا در خدمت سلطان محمّد خوارزمشاه در خراسان و سپس یوسف شاه، اتابک لرستان گذراند و یک سرودهی ترکی هم از او دردست نیست؛ ده نامهی اوحدالدّین مراغه ای، که شاگرد سال نخست دانشکدهی ادبیات هم می داند که همان منطق العشّاق است و سراسر به فارسی است؛ نُزههَ القلوب حمدالله مستوفی، که مانند تاریخ گزیده و ظفرنامهی او به فارسی است؛ ذیل تاریخ گزیده، که زین الدّین، فرزند حمدالله مستوفی، به فارسی نوشته است. نویسندگان، به فارسی نویسی دو مستوفی پدر و پسر در دورهی ایلخانان مغول نمی پردازند و تنها با به کاربردن واژهی «آقا اوغلی» (فرزند آقا حمدالله) برای زین الدّین مستوفی، چنین برداشتی به دانش آموزان خود می دهند که این «آقا اوغلی» هم، بی گمان از نویسندگان برجستهی ترک در دوران زرین مغولان و تیموریان بوده است. امّا شاهکار «پژوهشی» این استادان در جستجو برای شاعران و نویسندگان ترک نویس آذربایجان، اشاره به دیوان ترکی شیخ عزّالدّین حسن اوغلو است که زادهی اسفراین خراسان بوده و در دوران فرمانروایی مغولان، درهمان جا می زیسته و درهمان سرزمین هم درگذشته است و گواهی دردست نیست که پایش به آذربایجان رسیده باشد. این ها نمونه ها یا مشتی است از خروار دانش تاریخ پژوهان پان ترکیست باکو.
یکی دیگر از کشفیّات پان ترکیستی نویسندگان «تاریخ» آذربایجان، این است که گویا آران یا ارّان را که آن ها به نادرست آذربایجانش می خوانند، نخستین گهوارهی تمدّن و زادگاه شهرشینی بوده و از این هم فراتر رفته، می نویسند که چهار میلیون سال پیش از پدیدارشدن نخستین میمون های دوپا در آفریقا، «انسان هایی مانند میمون» در بخش هایی از سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان می زیسته و پایه گذار تمدّن بوده اند!
پیشینهی بشر امروز را همهی مردم شناسان سرشناس، کم یا بیش، دویست هزارسال برآورد می کنند و این را هم می افزایند که دست کم هشت گروه دیگر از بوزینه های دوپا که خویشاوندی دوری با ما دارند، از شش میلیون سال پیش به این سو می زیسته اند و ما، هوموسپیان ها، یگانه بازماندگان از آن گروه های خویشاوندمان هستیم. اینک در میان دانشمندان رشتهی مردم شناسی، جای گفت و گو نیست که پیشینهی همهی خویشاوندان دور و نزدیک ما، به هشت میلیون سال پیش در بخش خاوری مرکز آفریقا بازمی گردد. این را هم مردم شناسان پذیرفته اند که نخستین گروه انسان نمایان که هوموس اِرِکتوس (انسان راست قامت) نامیده می شوند، بین ٨.۱ تا ۲ میلیون سال پیش از آفریقا به سرزمین های دیگر کوچیده اند. این ها که می نویسم، راستی های پذیرفته شده برپایهی بیش از یک سده پژوهش علمی است و نه باور های منی که هیچ پیشینه در این رشتهی دانش ندارم.
امّا «دانشمندان» پان ترکیست جمهوری آذربایجان که بیشترشان بازنشستگان فرهنگ تاریخ سازی جمهوری شوراها هستند، برای برتر نشان دادن «تمدّن» خویش، این پژوهش های پذیرفته شده را کنار نهاده و می نویسند که انسان هایی همانند میمون، دوازده میلیون سال پیش، یعنی چهارمیلیون سال پیش از نخستین نیاکان میمون گونهی آدمیان در افریقا، در قراباغ می زیستند و همان ها هستند که نخست «تمدّن قوروچای» را یک و نیم میلیون سال پیش آغاز کردند و سپس، بیش از یک میلیون و دویست هزار سال پیش، تمدّن پیشرفته تری را در جایی که خوش آب و هوا تربوده، بنا نهادند. به باور این تاریخ سازانِ گرفتار در خود کم بینی یا عقدهی حقارت، اجاق هم از اختراعات نیاکان ترک ایشان در همان «تمدّن» در هفتسدهزارسال پیش است!
راستی این است که دردرازای تاریخ دست کم سه هزارسال گذشته، ایران، گهوارهی فرهنگی کهن وپذیرا و پرورندهی خواسته و ناخواستهی همهی ایل ها، از هر تیره و تبار و زبان و آیینی که به این سرزمین اندرشده اند بوده است. نشان و گواهی دردست نیست که دردرازای هزارسال فرمانروایی های ترک، مغول و تاتار، چیرگی زبان فارسی بر اندام فرهنگی ایران، از راه شمشیر و تیغ به دست آمده باشد. فارسی زبان دیوان و ادب بوده و سرانجام زبان ملّی ایران شده و در کنار آن، زبان هایی مانند ترکی آذری، رفته رفته، زبان بخشی از مردم این سرزمین کهن گردیده و دیگر زبان های ایرانی و غیر ایرانی هم، در میان بخش های دیگری از باشندگان این سرزمین، جای خودرا داشته و می دارد و بخشی از تاروپود درهم تنیدهی فرهنگی این بوم است. نه پان ترکیسم راه به جایی خواهد برد و نه پافشاری بر پاسداری از «ارزش های ناب ایران آریایی». ما همه، آمیزه ای از فرهنگ های در هم تنیدهی این سرزمین تاریخی هستیم که پهنه ای فراتر از جغرافیای سیاسی امروز ایران دارد.
محمّدامینی
۳۰ مهرماه ۱۳٩۴، ۲۲ اکتبر ۲۰۱۵
* آقای ضیاء بنیادُف که از دیرباز به بازنویسی های گزافه گونه در تاریخ نام آور بوده، چندسال پیش در باکو ترور شد و دولت جمهوری آذربایجان، کشندگان اورا به جمهوری اسلامی پیوند داد. بنیادُف، نمونهی برجسته ای از «پژوهشگران» و نخبگان فرهنگی جمهوری اذربایجان بود که در کوتاه زمانی از باور به سوسیالیسم آسیایی و وفاداری به آرمان های اتّحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست آذربایجان، به افراطی ترین باورهای ناسیونالیسم، پان ترکیسم و ارمنی ستیزی رسید. نخستین و تنها آذربایجانی زبان مترجم قرآن بود و اینک اشکار گردیده که برخی از نوشتارهایی که به روسی و ترکی به نام خود به چاپ رسانده، نوشتارهای دیگران به زبان های اروپایی است. بسیاری از پژوهشگران سرشناس، بنیادُف را یک تاریخ ساز ایدئولوگ نامیده اند.
** از جمله بنگرید به کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، دی و بهمن ۱۲۸۲٫
تگی این است که پادشاهی ساسانی در سال ۲۲۴ پس از میلاد آغاز شده و در میانهی سدهی هشتم پیش از میلاد، هنوز شاهنشاهی ماد هم آغاز نشده بود تا چه رسد به پادشاهی هخامنشی، سلوکیان و اشکانیان و سپس ساسانیان! افزون براین، از آن کوچ ساختگی ایل ها و قبایل ترک در ۲٩۰۰ سال پیش، آن هم از راه دربند به سرتاسر قفقاز و آذربایجان، کدامین سند تاریخی در دست است که دانشمندان جمهوری آذربایجان، برپایهی آن ها، چنین ناراستی های آشکار تاریخی را که کم زیان تر از تاریخ سازی های دروغین دولت شوروی نیست، در برابر جوانان کشور خود می نهند؟ چرا درسرتاسر این کتاب آموزشی که «گروهی از استادان دانشگاه» گردآوری کرده اند، یک بارنیز اشاره ای به نام کتاب و منبعی نمی شود تا خوانندگان دریابند که این داوری های بی پایه و خنک را نویسندگان، از دکان کدام تاریخ فروشی خریده اند؟
راستی های تاریخی برپایهی نوشتارهایی که پیشتر از آن ها نام بردم و دست کم شانزده نوشتارکهن فارسی و عربی دیگر و نیز پژوهش های کسانی مانند بارتولد، که ازبرجسته ترین ترک شناسان بود، پژوهش های دوازده تن از برجسته ترین خاورشناسان جهان در کتاب تاریخ ایران و نیز تاریخ ایران کمبریج و ده ها نوشتهی پژهشگران ترک و روس، چنین است: نخستین کوشش اقوام ترک تبار برای کوچ مهاجمانه به قفقاز و ارّان، از راه گذرگاه دربند و نیز از شمال خراسان بزرگ، به جنگ بیست سالهی چندین گروه ترک تبار با دولت ساسانی در سال های ٩۱-۵٧۲ میلادی، در دوسوی سرزمین ساسانیان انجامید. کوشش قبایل مهاجم ترک برای گذر از دربند، ناکامی ایشان و پیروزی دولت ساسانی را درپی داشت و در خراسان، مهاجمان با دیوار گرگان (همان سد اسکندر یا قزل آلان) روبرشدند. تنها پس از فروپاشی دولت ساسانی به دست اعراب مسلمان بود که گروه هایی از ترکان مسلمان شده که ترکمان خوانده می شدند، به بخش هایی از خراسان بزرگ کوچیدند. یورش قبایل ترک برای ورود گسترده به قفقار در پایان سدهی دوم را، سرداران هارون الرّشید در هم شکستند. اگرچه گروه هایی از ترکان غُز در آن سده ها در بخش هایی از قفقاز، باشندگی یافتند، راستی این است که برخلاف داستان سرایی های نویسندگان پان ترکیست، تا زمان کوچ مهاجمانهی سلجوقیان به فلات ایران، نشان و گواهی ازچیرگی قبایل و ایل های ترک تبار یا ترک زبان بر سرتاسر آذربایجان، ابخازیا، آلبانیا و ارّان و یا بخش هایی از آن سرزمین ها، نمی یابیم.
در جای دیگری از این تاریخ نامه، برای به کرسی نشاندن این داوری که پیش از آمدن طُغرل سلجوقی به آذربایجان، فرمانروایان آن دیار همه ترک تبار بوده اند، «پژوهشگران» می نویسند که وهسودان (وحسودان)، شاه خاندان روّادیان که از دیرباز بربخش بزرگی از آذربایجان فرمانروایی داشتند و نیز امیر خاندان شدّادیان که بر بخش های بزرگی از ارّان و ارمنستان حکومت می کردند، از این رو از در شکیبایی با شاه سلجوقی درآمدند و باج گزار او شدند که از همان تیرهی نژادی و همزبان ترکان سلجوقی بودند و با ایشان احساس خویشاوندی می داشتند! خوشا به بخت ما که زنده یاد احمدکسروی، کتاب ارزشمند شهریاران گمنام را پژوهید و نوشت تا کسانی مانند این تاریخ سازان نتوانند ناراستی های خودرا به نام پژوهش درمیان مردم نهند. پرسیدنی است که اگر فرمانبرداری و گردن نهادن روّادیان و شدّادیان به فرمانروایی طُغرل سلجوقی، نه از برق شمشیر و شمارِ سپاه او، که از آن انگیزه برمی خواسته که آن ها نیز مانند سلجوقیان، ترک تبار بودند (که می دانیم نبودند)، چرا ترکان چگلی آل افراسیاب و نوادگان بکتوزن و آلپتکین اُغُز تبار غزنوی از در دوستی با طُغرل و برادرانش برنیامدند و در جنگ با ایشان، تاج شاهی را همراه با سرخویش از دست دادند؟ مگر نه این است که پیوند خویشاوندی تیره و تباری ایشان با آل سلجوق، استوارتر از روّادیان و شدّادیانی بوده که هیچ پیوند تباری و زبانی با ترکان نمی داشته اند؟
هنگامی که طُغرل سلجوقی به آذربایجان تاخت، چند سده از فرمانرواییِ گاه گسستهی خاندان رَوّادیان بر بخش هایی از آذربایجان می گذشت و به گاه یورش طُغرل به تبریز، وهسودان نامی از این خاندان بر تبریز و بخش هایی از آذربایجان و ارّان فرمانروایی داشت. از سرنوشت وهسودان که پادشاهی طُغرل را پذیرفت و خطبه به نام او خواند، آگاهی های چندانی در دست نیست. می دانیم که طُغرل سلجوقی، فرمانروایی سه فرزند او، ابونصر مملان (که به فرمان طغرل برتخت پدر نشست)، ابواهیجا منوچهر و ابوالقاسم عبدالله را بر بخش هایی از آذربایجان پذیرفت. خاندان رَوّادیان، خاندانی عرب تبار کوچیده به آذربایجان بودند که نیای ایشان، رَوّادبن مثنی الازدری را، والی عرب آذربایجان در زمان منصورعبّاسی، به فرمانروایی تبریز گمارده بود. دلبستگی این خاندان عرب تبار به زبان فارسی در سرزمین آذربایجان به پایه ای بود که قطران تبریزی، سراینده ی دربار وهسودان شد و پس از او، به ستایش از سه فرزندش به فارسی می سرود. همین قطران، چندسالی هم در خدمت امیراحمدبن قماج که از امیران سلجوقی و فرمانروای بلخ بود، در آن شهر به سربرد و قوسنامه را به نام او به فارسی سرود. شدّادیان هم فرندان یکی از سرداران کردتبار خاندان روّادی، به نام محمّدبن شدّاد بودند که برگنجه و بخش هایی از ارّان فرمانروایی داشتند. این که روّادیان عرب تبار و شدّادیان کردتبار، ترک شده و خویشتن را همزبان و هم نژاد طغرل یافته اند، از کشفیّات دانشمندان ما در باکواست!
در این تاریخ سازی، نام امیر شدّادی که با پیشکش های فراوان به نزد طغرل شتافت و فرمانروایی او را پذیرفت، از «شاووربن فضلون بن محمّد» به «شاهویردی» دگرگون شده تا ترک تباری این خاندان، پذیفتنی تر باشد! این را هم باید افزود که «پژوهشگران»، به جنگ های خونریزانه میان سلجوقیان و جانشینان «شاهویردی» برای دستیابی به گنجه و چیرگی آن ها براین شهر نپرداخته اند تا آن داوری آغازین دربارهی هم نژادی و همزبانی ایشان با ترکان سلجوقی، دچار گزند نگردد و این راهم درخور اشاره نیافته اند که در دوران چیرگی شدّادیان برگنجه، نزدیک ترین هم پیمانان ایشان، فرمانروایان ارمنی بودند و گنجه، اسقف نشین ارمنیان قفقاز بود.
اگر این داوری، راستگویانه و برپایهی پژوهش و تاریخ باشد که باشندگان آذربایجان از زمان آدم و حوّا ترک زبان بوده و چه بسا هابیل و قابیل هم به ترکی سخن می گفته اند، مرا هیچ گرفتاری در پذیرفتن آن نیست. این چنین دریافتی، نه ترک ها را توانا می سازد و نه فارس زبانان را ناتوان. اما پژوهندهی تاریخ، آن هم نویسندگان کتاب های درسی، باید دست کم بکوشند تا تاریخ را راست گویانه دربرابر دانش آموزان بنهند. چه گرفتاری در این است که بگویند جدا از این که درتاریخ چه گذشته، اینک زبان بیشتر مردم آذربایجان و ارّان، شاخه ای از ترکی است.
امّا پرسیدنی است که اگر از زمان آدم بنی بشر، باشندگان آذربایجان و ارّان، همه ترک زبان بوده و بیشتر آنان نزدیک به سه هزارسال پیش به این سرزمین ها کوچیده اند، چرا تا پایان دورهی تیموری، یک سرایندهی نام آور ترک از سرزمین آذربایجان، ارّان و ابخاز برنخاسته است؟ چرا نظامی گنجه ای، قطران تبریزی، خاقانی شروانی، مَهسَتی گنجه ای، قاسم انوار تبریزی و ده ها سرایندهی سرشناس و یا کم شناختهی سده های سوم تا هشتم در آذربایجان و ارّان و پیرامون آن، همه به فارسی می سروده اند؟ نخستین سراینده ی شناخته شدهی ایرانی که به ترکی سرود، شیخ عزّالدّین حسن اوغلوی اسفراینی است که در دورهی ایلخانان مغول در خراسان می زیست و نه در ارّان یا آذربایجان. از امیرعلیشیر نوایی، سراینده و دیوانسالار دورهی تیموری، سروده هایی به ترکی جُغَتایی و نه آذربایجانی، به جای مانده که او هم، زاده و باشندهی خراسان بزرگ بود و نه آذربایجان و ارّان. عبدالقادر غیبی مراغی، سراینده، هنرمند و نوآور برجسته در موسیقی ایرانی که اینک در میان ترک زبانان جایگاهی برجسته دارد، در دورهی تیموری در مراغه زاده شد و پایان زندگی را در دربار شاهرخ تیموری در هرات گذراند و با این همه، برجسته ترین کار او، جامع الالحان، کوشش نوآورانه ای برای جایگزینی واژه های عربی در موسیقی ایرانی با واژه های فارسی است و من درجایی نخوانده ام که او نوشته ای به ترکی ازخود به جای نهاده باشد.
تاریخ سازان باکوهم نیک می دانند که در اوج فرمانروایی ترک تباران سلجوقی و خاندان ایلدگز اتابکان درآذربایجان، نشانی از سروده ها و نوشتارهای ماندگار به زبان ترکی، از فرهنگ سازان و دبیران آذربایجان و ارّان دردست نیست. شاید جایی خوانده باشند که نوشته ها و سروده های خاقانی، چه در آن هنگام که در خدمت ابوالمظفّر اخِستان شیروانی بود و وی را «پارهی جگر ساسانیان» خواند و چه آن هنگام که در ستایش اتابک قزل ارسلان، خامه برکاغذ نهاد و اورا «تاج دار ایران و ملک بخش توران» و «شاه ایران» خواند، جملگی به فارسی اند.
پس این دانشمندان باکو، از این دوران تاریخی پانسد ساله در تاریخ آذربایجان (از شورش بابک خرّمی تا میانهی دورهی تیموری)، می گذرند و با شور و شوق از گسترش فرهنگ ترکی در دوران زرین چنگیز و تیمور یادمی کنند و برای نمونه، سروده ها و نوشتارهایی را برای به کرسی نشاندن داوری های خویش ردیف می سازند: سروده های قوام الدّین ذوالفقار شیروانی، که بیشتر زندگی خودرا در خدمت سلطان محمّد خوارزمشاه در خراسان و سپس یوسف شاه، اتابک لرستان گذراند و یک سرودهی ترکی هم از او دردست نیست؛ ده نامهی اوحدالدّین مراغه ای، که شاگرد سال نخست دانشکدهی ادبیات هم می داند که همان منطق العشّاق است و سراسر به فارسی است؛ نُزههَ القلوب حمدالله مستوفی، که مانند تاریخ گزیده و ظفرنامهی او به فارسی است؛ ذیل تاریخ گزیده، که زین الدّین، فرزند حمدالله مستوفی، به فارسی نوشته است. نویسندگان، به فارسی نویسی دو مستوفی پدر و پسر در دورهی ایلخانان مغول نمی پردازند و تنها با به کاربردن واژهی «آقا اوغلی» (فرزند آقا حمدالله) برای زین الدّین مستوفی، چنین برداشتی به دانش آموزان خود می دهند که این «آقا اوغلی» هم، بی گمان از نویسندگان برجستهی ترک در دوران زرین مغولان و تیموریان بوده است. امّا شاهکار «پژوهشی» این استادان در جستجو برای شاعران و نویسندگان ترک نویس آذربایجان، اشاره به دیوان ترکی شیخ عزّالدّین حسن اوغلو است که زادهی اسفراین خراسان بوده و در دوران فرمانروایی مغولان، درهمان جا می زیسته و درهمان سرزمین هم درگذشته است و گواهی دردست نیست که پایش به آذربایجان رسیده باشد. این ها نمونه ها یا مشتی است از خروار دانش تاریخ پژوهان پان ترکیست باکو.
یکی دیگر از کشفیّات پان ترکیستی نویسندگان «تاریخ» آذربایجان، این است که گویا آران یا ارّان را که آن ها به نادرست آذربایجانش می خوانند، نخستین گهوارهی تمدّن و زادگاه شهرشینی بوده و از این هم فراتر رفته، می نویسند که چهار میلیون سال پیش از پدیدارشدن نخستین میمون های دوپا در آفریقا، «انسان هایی مانند میمون» در بخش هایی از سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان می زیسته و پایه گذار تمدّن بوده اند!
پیشینهی بشر امروز را همهی مردم شناسان سرشناس، کم یا بیش، دویست هزارسال برآورد می کنند و این را هم می افزایند که دست کم هشت گروه دیگر از بوزینه های دوپا که خویشاوندی دوری با ما دارند، از شش میلیون سال پیش به این سو می زیسته اند و ما، هوموسپیان ها، یگانه بازماندگان از آن گروه های خویشاوندمان هستیم. اینک در میان دانشمندان رشتهی مردم شناسی، جای گفت و گو نیست که پیشینهی همهی خویشاوندان دور و نزدیک ما، به هشت میلیون سال پیش در بخش خاوری مرکز آفریقا بازمی گردد. این را هم مردم شناسان پذیرفته اند که نخستین گروه انسان نمایان که هوموس اِرِکتوس (انسان راست قامت) نامیده می شوند، بین ٨.۱ تا ۲ میلیون سال پیش از آفریقا به سرزمین های دیگر کوچیده اند. این ها که می نویسم، راستی های پذیرفته شده برپایهی بیش از یک سده پژوهش علمی است و نه باور های منی که هیچ پیشینه در این رشتهی دانش ندارم.
امّا «دانشمندان» پان ترکیست جمهوری آذربایجان که بیشترشان بازنشستگان فرهنگ تاریخ سازی جمهوری شوراها هستند، برای برتر نشان دادن «تمدّن» خویش، این پژوهش های پذیرفته شده را کنار نهاده و می نویسند که انسان هایی همانند میمون، دوازده میلیون سال پیش، یعنی چهارمیلیون سال پیش از نخستین نیاکان میمون گونهی آدمیان در افریقا، در قراباغ می زیستند و همان ها هستند که نخست «تمدّن قوروچای» را یک و نیم میلیون سال پیش آغاز کردند و سپس، بیش از یک میلیون و دویست هزار سال پیش، تمدّن پیشرفته تری را در جایی که خوش آب و هوا تربوده، بنا نهادند. به باور این تاریخ سازانِ گرفتار در خود کم بینی یا عقدهی حقارت، اجاق هم از اختراعات نیاکان ترک ایشان در همان «تمدّن» در هفتسدهزارسال پیش است!
راستی این است که دردرازای تاریخ دست کم سه هزارسال گذشته، ایران، گهوارهی فرهنگی کهن وپذیرا و پرورندهی خواسته و ناخواستهی همهی ایل ها، از هر تیره و تبار و زبان و آیینی که به این سرزمین اندرشده اند بوده است. نشان و گواهی دردست نیست که دردرازای هزارسال فرمانروایی های ترک، مغول و تاتار، چیرگی زبان فارسی بر اندام فرهنگی ایران، از راه شمشیر و تیغ به دست آمده باشد. فارسی زبان دیوان و ادب بوده و سرانجام زبان ملّی ایران شده و در کنار آن، زبان هایی مانند ترکی آذری، رفته رفته، زبان بخشی از مردم این سرزمین کهن گردیده و دیگر زبان های ایرانی و غیر ایرانی هم، در میان بخش های دیگری از باشندگان این سرزمین، جای خودرا داشته و می دارد و بخشی از تاروپود درهم تنیدهی فرهنگی این بوم است. نه پان ترکیسم راه به جایی خواهد برد و نه پافشاری بر پاسداری از «ارزش های ناب ایران آریایی». ما همه، آمیزه ای از فرهنگ های در هم تنیدهی این سرزمین تاریخی هستیم که پهنه ای فراتر از جغرافیای سیاسی امروز ایران دارد.
محمّدامینی
۳۰ مهرماه ۱۳٩۴، ۲۲ اکتبر ۲۰۱۵
* آقای ضیاء بنیادُف که از دیرباز به بازنویسی های گزافه گونه در تاریخ نام آور بوده، چندسال پیش در باکو ترور شد و دولت جمهوری آذربایجان، کشندگان اورا به جمهوری اسلامی پیوند داد. بنیادُف، نمونهی برجسته ای از «پژوهشگران» و نخبگان فرهنگی جمهوری اذربایجان بود که در کوتاه زمانی از باور به سوسیالیسم آسیایی و وفاداری به آرمان های اتّحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست آذربایجان، به افراطی ترین باورهای ناسیونالیسم، پان ترکیسم و ارمنی ستیزی رسید. نخستین و تنها آذربایجانی زبان مترجم قرآن بود و اینک اشکار گردیده که برخی از نوشتارهایی که به روسی و ترکی به نام خود به چاپ رسانده، نوشتارهای دیگران به زبان های اروپایی است. بسیاری از پژوهشگران سرشناس، بنیادُف را یک تاریخ ساز ایدئولوگ نامیده اند.
** از جمله بنگرید به کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، دی و بهمن ۱۲۸۲٫