واژه لاابالی برای لومپنها مناسب است. کسانیکه برخلاف موازین عرفی و شرعی جامعه رفتار میکند گروههای فشاری هستند که توسط نهادهای قدرت برعلیه سازمانها، نهادها، احزاب و افراد به کار گرفته میشوند البته وقتی تاریخ مصرفشان تمام میشود به تحلیل می روند.
محمدعلی شاه بارها از این گروه برعلیه مشروطه خواهان استفاده کرد قبل از اینکه خودش مجلس را به توپ بندد این عده، عربده کشان مجلس را سنگباران کرده بودند!
اما گروه لمپنها، فجیعترین اعمال را پس از شکست فرقه دمکرات، در شهرهای تبریز، اردبیل و زنجان انجام دادند. آنان، افراد فرقه را دستگیر و در پای نیروهای ارتشی مانند گوسفند سر میبریدند و شعار میدادند: قربانی برای ایران!
شعبان بی مخ مشهورترین لمپن تاریخ معاصراست. در محله سنگلج تهران در خانواده ای با سیزده خواهر و برادر متولد شد اما خودش یک پسر بیشتر نداشت. میگفت«چون همش دنبال این بساط بودم دیگر زاد و ولد نکردم»! در خصوص لقب«بی مخ» میگوید در مدرسه«بچه ها میخواستن برن دستشویی، انگشت سبابه را به نشان اجازه گرفتن بالا میبردن. آنوقت معلم میگفت برو. اما من اینکارو نمیکردم، هروقت میخواستم راهمو میکشیدم میرفتم بیرون. اون وقت معلمه با انگشت میزد به شقیقه اش و به بچه ها میگفت: مخش خرابه، مخ نداره. از همونجا اینا اسم ما رو گذاشتن بی مخ!»
در پانزده سالگی به زندان افتاد و اولین اقدامش، برهم زدن نمایش عبدالحسین نوشین بود که محتوای ضد شاهی داشت اما شعبان پس از برهم زدنش فهمیده! میگوید:«… یه خرده مشروب و اینا خوردیم بچه ها گفتن بریم تماشاخونه… تا رفتیم از در بریم تو، یارو گفتش که نه، امشب افتخاریه. مام کله مون گرم بود. گفتیم افتخاریه، از ما افتخارتر کی؟ مام افتخاری میریم تو دیگه. یک سروان دژبان گفت بیرون! گفتم؛ مرتیکه پدرسوخته، چرا دست تو جیب ما میکنی؟ و شلوغی راه انداختیم…از طرف اداره آگاهی یه سرگردی اومد خونه گفت: کار خوبی کردین. اینا داشتن نمایش میدادن علیه شاه…خلاصه پونصد تومن به ما دادن. …
قبل از ظهر کودتا، شعبان در زندان بود و طیب توانسته بود صدها نفر را به همراهی شمس قنات آبادی در پامنار گرد آورد. صبح کودتا چهار دسته از جنوب شهر با تظاهرات شاه دوستانه به شمال شهر خانه مصدق رهسپار شدند دسته اول به سرکردگی طیب و رضایی ها، ناصر جیگرکی، اصغر سکسی، اصغر شاطر، رضا صاحب قمارخانه شهر نو … در حدود سیصد نفر سیاهی لشکر از خرده پاها و عمله های میدان. دسته دوم به سرکردگی حسین رمضون یخی که از باغ فردوس حرکت کرده با چند صد نفر اوباش مجهز به چوب. دسته سوم به سرکردگی محمد مسگر از محله بدنام شهرنو با همراهی روسپیان شهرنو و خانم رئیس ها. دسته چهارم به سرکردگی صابر از جوادیه…
دسته طیب و رمضون یخی در میدان مولوی به هم پیوسته، بسوی خانه مصدق رهسپار شدند در محاصره خانه، شعبان بی مخ هفت تیر بدست، جیپی را متوقف و روی آن نشسته پیوسته به درِ خانه مصدق میکوبید پس از ورود ، اوباشان حمله ور شده تمام اموال، اثاثیه و حتی شیر آلات خانه را به یغما بردند چهار اوباش که بر سر یک قالی پانزده متری درگیر بودند سرانجام به توافق رسیدند که قالی را چهار تکه کنند!
و اینها ناجیان وطن بودند که ده روز بعد از کودتا، بدستور شاه، زاهدی میهمانی باشکوهی در باغ خودش تشکیل و مدال افتخار و قطعات زمین هدیه داد سهم شعبان بیشتر بود او تا نیمروز کودتا در زندان بود اما بعد از ظهر کودتا، غیبتش را جبران کرد! و به لقب سیف الاسلام و تاجبخش ملقب شد. هر زمان یک مصدقی دستگیر میشد بلافاصله شعبان با برنامه قبلی سر میرسید و با چاقو حمله میکرد. به فاطمی حمله کرد اما خواهر فاطمی خود را سپر کرده زخمی شد…
پاداش او قطعه زمینی در شمال پارک شهر و سرمایه ای برای ساخت یک زورخانه بود که بدست شاه افتتاح شد از آن پس، هرگاه شخصیتهای خارجی به ایران می آمد یک از برنامه ها هم بازدید از زورخانه شعبان بی مخ بود همه ساله، روزهای چهارم و نهم آبان(تولد شاه و ولیعهد) اوج نمایش شعبان در ورزشگاه امجدیه بود.
پس از انقلاب شعبان به ارتشبد آریانا پیوست و آپوزوسیون شد! اما پسر آریانا تمام پولهای حزب را برداشت و در رفت!
شعبان سالهای آخرش را در لوس آنجلس بسر برد به علت بیسوادی دیگر نتوانست نقشی بازی کند اما تنها رخداد جالب، روزِ مرگش بود! از بین ۳۶۵ روز، روز ۲۸ مرداد را برای مردن انتخاب کرده بود اصلا نافش را با این روز بریده بودند!
از گود زورخانه دو انسان ناهمگون و متضاد بیرون می آیند: یکی میشود شعبان بی مخ. اما دیگری میشود غلامرضا تختی.
///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
زخم کهنه کودتای ۲۸ مرداد…
در آستانه کودتای ۲۸ مرداد هستیم هفتاد سال از آن میگذرد اما همچنان زخمی تازه است و پیامدهای شوم آن دست از سر ما برمی نمیدارد! همیشه چنین است که هیچ زخمی در تاریخ هیچ ملتی از بین نمی رود، نه زخم ترکمنچای، نه زخم کودتای ۲۸ مرداد و نه هیچ زخمی دیگر. تنها زخمی جدید از راه می رسد و آن زخمهای کهنه را به سایه می برد، بی آنکه از بین برده باشد.
تنها کاری که میتوانیم بکنیم اینکه، معقولانه با آنها کنار بیائیم، اما ما انسانهای ایرانی بیشتر احساسی هستیم تا عقلانی…
🌾جنبش ملی شدن صنعت نفت، تنها ملی شدن نفت نبوده و نمیتوان آنرا تنها در واژه نفت و بقول ﻣﺴﺘﺮ ﺟﯿﮑﺎﮎ (یا آیت الله ﺳﯿﺪ ﺟﯿﮑﺎﮎ) این «ماده کثیف و نجس» خلاصه کرد بلکه، این جنبش، ادامه پروژه انقلاب مشروطیت بوده، انقلابی که یکی از دو هدف اصلی آن نفی تسلط بیگانگان از حیاتِ ایرانیان تحقیر شده بود، ایرانیانی که از ترکمنچای به بعد، بازیچه دو قدرت استعماری گشته بودند.
🌾عملکردهای انگلستان نسبت به ایران همیشه متضاد بوده چون مثل هر کشور مدرنِ دیگر، قطب نمای آن کشور، منافع ملی اش بوده و منافع ملی اش غالبا حفظ مستعمره هندوستان بوده.
در جریان جنگهای ایران با روسیه، هر موقع روسیه ایران را شکست می داده و بسوی ایران پیش می آمده، انگلستان می کوشیده برای برقراری صلح بین ایران و روسیه، مانند قرارداد گلستان یا ترکمنچای. اما وقتی مناسبات ایران با روسیه بهتر و نزدیکتر می گشته، انگلستان می کوشیده برای برهم زدن این مناسبات و ایجاد جنگ و تنش بین دو کشور، مثلا بنگرید به جریان قتل گریبایدوف و نقش انگلستان در این قتل برای ایجاد تنش تازه بین ایران و روسیه…
اما سیاست انگلستان نسبت به ایرانیان، تقریبا همواره متاثر از این توصیه سرگور اوزلی(وزیر مختار انگلستان) بوده:
«از آن جا که هدف غائی ما حفظ متصرفاتمان در هندوستان می باشد، به عقیده صمیمی من بهتر است که ایران را در حالت ناتوانی و وحشیگری کنونی خود بگذاریم، نه اینکه سیاستی در یک جهت دیگر پیش گیریم».
( محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس…ص ۷۱۳)
🌾از این سخن تحقیرآمیزِ اوزلی تقریبا۱۵۰سال حرکت میکنیم و می رسیم به ۱۳۳۰ ش یعنی زمان ملی شدن صنعت نفت و پالایشگاه آبادان…! در این پالایشگاه، به دو گروه آدم برمی خوریم:
گروه اول، انگلیسهای متخصص شرکت نفت که به عنوان آقا و دستور دهنده و غرق در یک زندگی لوکس حضور دارند و در مقابل، گروه دوم، هزاران کارگر نگونبخت ایرانی با دستمزدهای پایین در آلونکها و بیغوله ها زندگی میکنند و توسری خور و شعار کارمندان انگلیسی در برابر ایرانیان چنین بود:
«سرشان تشر بزنید، بترسانیدشان، تا در برابرتان سر اطاعت فرود آورند».
در آن زمان(۱۳۳۰ش) بحرین به ازای هر بشکه نفت۳۵سنت، عربستان بشکه ای۵۶ سنت، عراق بشکه ای۶۰سنت حق امتیاز میگرفتند و ایران بشکه ای۸ سنت!
🌾هنگامیکه ایرانیان با جنبش ملی شدن نفت بر این تحقیر و استثمار شوریدند، انگلستان به هیچوجه کنار نیامد و به تهدید متوسل شد، سه رزمناو و یک ناوشکن انگلیسی در آبهای خلیج فارس مستقر شدند، اما نیازی به آنها نیفتاد، چرا که در خود ایران بخش اعظم از مکلا و معمم، از گنده لاتهای میدان تره بار تا شاهِ تاجدار برای خنثی کردن آن جنبش و به زیر کشیدن رهبر آن به حرکت درآمدند.
اما به نظر من، بزرگترین عاملی که تیرخلاص بر آن جنبش زد خیانت و یا سکوت بخش اعظم ایرانیان اعم از گنده لاتها یا دربار یا امثال زاهدی…نبود هر چند اینان در حساسترین لحظه تاریخی، ذات نایافته از هستی بخش خود را به نمایش گذاشتند و حتی نقش دشمنانه انگلستان نیز نبود، بلکه چرخش هژمونی آمریکا به دشمنی با مصدق و جنبش بود، در واقع در آن جهان دوقطبی، از شوربختی ما، اوضاع به گونه ای سیر کرد که اگر کودتا نیز نمی شد و ایران بطرف غرب نمی رفت، حتما به طرف شرقِ کمونیستی می رفت…!
🌾ایرانیان در این دویست تاریخ پر کشمکش خود، یکبار دیگر با جنبش ملی شدن نفت، کوشیدند تا بلکه آن «پوستین کهنه» شان را نو کنند، اما باز شکست خوردند، بقول اخوان:
«…داشت کم کم شبکلاه و جبّه ی من نوترک می شد،
کشتگاهم برگ و بر می داد.
ناگهان توفان خشمی باشکوه و سرخگون برخاست.
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هرچه بادا باد.
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم،
پوستین کهنه ی دیرینه ام با من…»