هممیهنان گرامی، برای آشنایی شما با این رویداد تاریخی در زیر یک نامه تاریخی را به نقل از کتاب «غائله فرقه دموکرات آذربایجان» می آوریم که در یکی از روزنامه های وقت در سال ۱۳۲۵ منتشر شد. این نامه از سوی یکی از اهالی آذربایجان همچون مظلمه ای نگاشته با زحمت زیاد به تهران و یکی از دوستان ارسال شده بود. در همان سال گیرنده نامه بخشی از مضمون آن را در اختیار روزنامه های وقت می گذارد تا با انتشار آن مردم را از جنایت هایی که فرقه دموکرات در حق آذربایجانی ها انجام داده است آگاه سازند. نویسنده نامه که فرزند خردسالش به وسیله عوامل فرقه کشته شده بود در این نامه صریحا می گوید که روزی که مردم آذربایجان انتقام شان را از فرقه بستانند دور نیست.
اکنون آن نامه:
«… من هیچ امید ندارم که این نامه به دست تو برسد زیرا که سانسور شدیدی در اینجا حکمفرماست کلیه نامهها را به شدت سانسور و بازدید میکنند تا مبادا کوچکترین خبر و اطلاعی از نارضایتی و زجر و شکنجه مردم به خارج پراکنده گردد. خدا نکند که این نامه را مأمورین مربوطه به دست آورند آن وقت است که نویسنده بخت برگشته نگونبخت را توسط دژخیمان به دادگاه محلی جلب و تحت بازجوئی و بازپرسی قاضی محل یا واضحتر بگویم دژخیم دادگاه قرار میگیرد و خدا داند چه سرنوشت شومی را برای صاحب آن تدارک خواهند دید ولی بیپروا بدون هیچگونه بیم و هراسی این نامه را برای تو میفرستم تا از جنایات و خونریزی این موجودات شقی و خونخوار که آثار سبعیت و خونخواری از وجنات آنها مشهود و هویداست آگاه شوی. تصور میکنی که پس از مرگ «ممل» [اسم مستعار پسر نویسنده نامه] زندگی برای من ارزشی ندارد. خیر! به فرض اینکه مرا هم دستگیر نمودند چه خوهد شد؟ بگذار این آدمکشان قسیالقلب یکی دیگر بر تعداد جنایات خویش بیفزایند راستی اسم «ممل» را بردم آخرین روزی که تو وی را دیدی موقعی بود که هنوز این این درندگان به سرزمین ما پای ننهاده بودند ولی از چندی پیش به اینطرف زمزمه شورشی در افواه پیچیده بود و همه میدانستند که این شورش و تحریک از کجا سرچشمه گرفته است و بدست چه اشخاصی مجهوالالهویه اجرا خواهد شد. آن روز را به خاطر داری که چگونه «ممل» روی خامی و سادگی نسبت به این عده اظهار خوشبینی مینمود و میگفت که اینها به هیچ وجه خیال سوئی ندارند تنها میخواهند نهال آزادی را که چندیست بر اثر عدم مراقبت هیئت حاکمه خشکیده مجدداً از نو آبیاری و بارور سازند. بیچاره «ممل» چه اندیشه خام و چه تصور باطلی راستی تو تا چه اندازه ساده و خوشبین بودی و تصور نمیکردی که خودت هم قربانی سیاست ترور و رعبانگیز این آدمکشان خواهی شد. ممل راستی نفهمیدم تو را به جرم چی کشتند. مگر تو به راستی گناهی مرتکب شده بودی که خطایت را آنگونه با گلولههای گرم پاداش گفته. مگر گناه تو جز این بود که با اندیشه و افکار پلید و ننگین آنها مخالفت میکردی و از همکاری با آنان احتراز و اجتناب میجستی؟ آیا مگر اینها جز تعمیم آزادی و بسط و توسعه دموکراسی منظور دیگری نیز داشتند که ترا آنگونه به جرم آزادی عقیده محو و نابود ساختند.
راستی ای آزادی، چه خونها که این جانیان قسیالقلب به نام تو ریختند و چه جنایتها که به اسم تو مرتکب نشدند؟
تو میخواهی بدانی که تبریز عزیز که آن هنگام فارغالبال و آزاد قدم زنان در خیابانهایش به تفرج مشغول بودیم چگونه است. گوش کن اینک به جای آن آرامش و آسایش وحشت و عرب و دهشت حکومت میکند.
نمیدانم آیا کتاب رنگین کمان را که یکنفر روسی درباره جنایات و تبهکاریهای آلمانهای نازی در اوکرائین نگاشته است خواندهای یا خیر؟ در هر حال بدان که عین آن جنایات و همان ماجراها و وضعیت در اینجا مصداق پیدا کرده است. تنها با این تفاوت که در اینجا تمام خونریزیها در تحت لوای پرچم مقدس آزادی صورت میگیرد. راستی ای آزادی!..
ای کاش میدانستی که این جانیان برای اجرای مقاصد و عقاید و افکار خود از هیچ جنایتی روگردان نیستند و جواب مخالفین خود را چگونه با گلوله و سرنیزه میدهند. گویا منطق و استدلال در قاموس اینها جز گلوله مفهوم دیگری ندارد، تو تصور میکنی که این مردم صبور و بردبار و غیور و زحمتکش اینجا که اینک زیر سلطه قدرت و سرنیزه و چکمه این آدمکشان دوران زجر و شکنجه طاقتفرسا را طی میکنند انتقام خویش را فراموش کردهاند؟ خیر!
آن روز که ما انتقام خون کسان و خویشان خود را از این جنایتکاران بازخواهیم ستاند چندان دور نیست. به امید آن روز … خداحافظ…»
*) برای آشنایی بیشتر با «فرقه» به این نشانی مراجعه کنید.