بمناسبت ۲۹ اردیبهشت زاد روزتولد زنده یاد دکتر مصدق در خدمت یکی ازرهروان راه مصدق و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران آقای جمال درودی هستیم .
س : آقای جمال درودی با سلام و درود و سپاس از حضورتان در این گفتگو.
ج : من هم متقابلا از جنابعالی ومدیریت محترم رادیو صدای آزادگان تشکر میکنم که این فرصت را در اختیار من گذاشتید .
س : ما میدانیم که جنابعالی یکی از دیرپاترین اعضای فعال جبهه ملی ایران هستید وبیش از شصت سال دراین راه گام برداشته اید و مسلما در طول زمان خاطرات ارزشمندی از مبارزات ملت ایران در دهه سی و پس از آن دارید که خود ناظر و شاهد آن بوده اید . و بازگو کردن آنها میتواند پاسخگوی خیلی از مسائل تاریخی باشد. ولی قبل از آنکه وارد این بحث شویم خواهشمندم بمناسبت سالروز تولد دکترمصدق اگر مطلبی دارید بفرمایید.
ج : در مسیر تاریخ انسانهایی پا به عرصه وجود گذارده اند که تنها هدف وخواسته آنان نجات بشریت بوده و با مبارزات پیگیرموفق شدند قوم و ملت خود را از زیر یوغ بردگی واسارت نجات دهند . چون شمعی سوختند تا روشنایی و گرما بدهند. آنان در زمره پیامبران قرار گرفتند و نامشان جاویدان ماند .
درایران عزیزما این سرزمین اهورائی چه بسیار انسانهایی پدیدار شدند که از میان مردم برخواستند ودر کنار مردم قرار گرفتند ودر برابر ظالمان وستمکاران وتجاوزگران ایستادند ، ازخود گذشتند وبه مردم پیوستند.
متاسفانه در طول تاریخ انسانهایی هم دیده شده که ازمیان مردم برخواستند و با فداکاری وازخود گذشتگی مردم به قدرت رسیدند ولی در کوتاه مدت تغییر جهت دادند ودربرابرهمان مردم قرارگرفتند و آن کردند که خود تا دیروز با آن مبارزه میکردند . ولی انسانهای آزاده ای هم بودند که در طول مبارزات تغییرجهت نداده و همچنان تا پایان عمر در کنارمردم باقی ماندند . به درستی یکی از آن انسانهای آزاده مصدق بود ، او از میان ملت برخواست و با ملت گام برداشت ودر راه ملت ازهمه چیز خود گذشت . او هرگز به ملت دروغ نگفت ، خدعه نکرد ، ملت را نردبان خود قرار نداد . مصدق در برابر استبداد ، مصدق در برابر استعمار ، مصدق در مجلس ، مصدق در قدرت ، مصدق در مجامع بین المللی ، مصدق در دادگاه ، مصدق در زندان ، مصدق در تبعید او همچنان مصدق ماند و در کنار مردم بود . نامش جاویدان و راهش پر رهرو باد .
س : جناب درودی بفرمایید از چه زمانی با نام مصدق واهداف او آشنا شدید ؟ وچه خاطره هایی از او دارید ؟ و از کی به عضویت جبهه ملی ایران در آمدید ؟
ج : پس از وقایع شهریور ۱۳۲۰ در حالی که هشت سال بیشتر نداشتم تحت تاثیر افکار ناسیونالیستی پدر و احساسات پاک نوجوانی از اینکه شاهد آن بودم که مردم از قحطی ، گرسنگی، فقر، بیماری رنج میبردند وحتی گاهی در راه مدرسه میدیدم که جنازه ای در کنار خیابان افتاده و باز شاهد آن بودم که مردم برای یک تکه نان سیلو چه ها می کردند. این در حالی بود که میهنم در زیر چکمه های سربازان بیگانه قرار داشت . از دیدن این صحنه ها بسیار رنج میبردم و در پی راهی بودم لذا خیلی زودتر از آنچه باید به مسائل سیاسی علاقمند شدم . شدت مبارزات من در دبیرستان دارالفنون شروع شد که رسما به عضویت حزب زحمتکشان ملت ایران در آمدم . در دوران زندگی سیاسی ام که هفتاد سال از آن میگذرد شاهد فراز ونشیبهای بسیاری بودم در این مسیر چه بسیار روزها که شادی کردم وچه بسیار روزهایی که گریستم ، چه ضرب وشتم ها که دیدم ،چه زندانها که رفتم ، چه توهین ها که شنیدم امروز تنها خاطره از آنها برایم باقی مانده ، البته بازگو کردن همه آن خاطرات کتابی قطور را میطلبد . ولی برای اینکه سوال جنابعالی بدون جواب نماند به یک خاطره بزرگ و ییاد ماندنی که مسیر تاریخ ایران را تغییر داد وخود از نزدیک شاهد وناظر آن بودم باز گو میکنم.
مجلس پانزدهم در مرداد ۱۳۲۸ پایان یافت وانتخابات دوره شانزدهم آغاز شد تمام گروههای سیاسی برای راه یافتن به مجلس به فعالیت پرداختند این مجلس از اهمیت ویژه ای برخوردار بود زیرا میبایست مساله نفت را به نحوی به سر انجام میرساند به همین دلیل عوامل انگلستان ودربار وارتش مستقیما در آن انتخابات دخالت میکردند، درمقابل مردم ومطبوعات آزاد شدیدا به نحوه آن انتخابات اعتراض می کردند . از طرفی شخصیت های سیاسی وملی ومدیران جراید نشست هایی در خانه دکتر مصدق داشتند. در یکی از نشستها تصمیم گرفته شد که از مردم در جهت اعتراض به نحوه انتخابات یاری بخواهند. در این رابطه اطلاعیه ای صادر کردند با امضا دکتر مصدق که در آن آمده بود : « … ما تصمیم گرفته ایم که در روز جمعه ۲۲ مهر دو ساعت قبل از ظهر در سردرسنگی اعلیحضرت حاضر شویم ، ای مردم در آنجا ما را تنها و بی کس نگذارید … » در آن روز تاریخی من صبح زود خودم را به منزل دکتر مصدق رساندم در آن ساعات اولیه صبح جمعیت عظیمی حضور پیدا کرده بودند . جوانان حزب زحمتکشان ملت ایران مسیولیت انتظامات را بر عهده داشتند و به بازوی خود نوار انتظامات را بسته بودند که یکی از آنها من بودم . لحظه به لحظه به جمعیت افزوده میشد آنطور که برآورد کرده بودند حدود ده هزار نفر در آن راهپیمایی شرکت کرده بودند که یکی از بزرگترین راهپیماییهای آن زمان بود. درساعت ده صبح دکتر مصدق در حالی که عصایی در دست داشت وعده ای از شخصیت های ملی و روزنامه نگاران وی را همراهی می کردند از خانه خارج شد که با دیدن او شور وهیجانی در مردم ایجاد کرد . من زمانی که چشمانم به چهره او افتاد ابهت وشخصیت آن پیرمرد چنان مرا جذب خود کرد که بی اختیار اشکم جاری شد ونمیتونستم جلوی خود را بگیرم . از قبل تصمیم گرفته شده بود که این راهپیمایی در سکوت مطلق وبدون شعار انجام شود لذا جمعیت با یک نظم و در یک سکوت پشت سر مصدق به حرکت در آمدند . در بین راه یک نفر که در بالای درختی رفته بود این سکوت را شکست وفریاد زد : « مصدق باید شاه شود » این شعار مصدق را سخت ناراحت کرد فورا انتظامات به طرف آن شخص رفتند که او ازدرخت پایین پرید و فرار کرد. این شعار وگوینده آن سبب شد که مدتی کوتاه آن سکوت وآرامش شکسته شود . ولی خیلی زود مجددا جمعیت به راه خود ادامه داد.
در جلوی سر در سنگی مصدق ایستاد درحالی که سربازان گارد جلوی در کاخ ایستاده بودند انتظامات یک محوطه اطراف مصدق را باز نگه داشت ومن خوشبختانه در جلوی مصدق قرار گرفته بودم . در این موقع یک افسر گارد آمد وبا احترام گفت آقای دکتر چه فرمایشی دارید مصدق گفت این مردم به اینجا آمده اند تا اعتراض خود را به این انتخابات اعلام کنند ومیخواهیم در دربار متحصن شویم . افسر گفت : این جمعیت که نمیتوانند به داخل دربار بیایند جنابعالی تشریف بیاورید استراحتی بفرمایید وخواسته ها خود را اعلام فرمایید. مصدق این درخواست را رد کرد وبا اعتراض گفت : چگونه ممکن است که من داخل شوم واین مردم را که به من اعتماد کرده اند تنها بگذارم بین من وملت جدایی نیندازید.افسر اظهار داشت پس اجازه بدهید بروم و کسب تکلیف نمایم . پس از مدتی کوتاه هژیر وزیر دربار از کاخ خارج شد وآهسته یطرف دکتر مصدق آمد ودر بابر او قرار گرفت واظهار داشت آقای دکتر چه فرمایشی دارید ؟ من در خدمتم . مصدق با دیدن هژیز در حالی که از شدت عصبانیت می لرزید مشتهای خود را گره کرده و به سینه هژیر زد و گفت : « عبدالحسین خان تو شرف داری …؟ از تو میپرسم که آیا انتخابات آزاد است ..؟ تو را به وجدانت این انتخابات آزاد است ..؟ » هژیر در برابر این اعتراضات سکوت اختیار کرد . پس از لحظه ای اظهارداشت آقای دکتر امکان حضوراین جمعیت در دربار غیر ممکن است موافقت فرمایید جنابعالی به اتفاق نمایندگانی از این گروه در دربار حضور پیدا کنند واگر خواسته باشید تحصن اختیار کنید این پیشنهاد مورد موافقت دکتر مصدق وهمراهان قرار گرفت و در نتیجه بیست نفر تعیین شدند که به اتفاق مصدق در دربار تحصن اختیار کنند . پس از انتخاب هیات مصدق در یک نطق کوتاه از مردم تشکر کرد وخواستارشد همانطور که آمدند با متانت و آرامش محل را ترک کنند واطمینان داشته باشند که نتیجه مذاکرات وتصمیمات به اطلاع عموم مردم خواهد رسید. پس از رفتن دکتر مصدق وهیات همراه او به دربار که تا آن زمان سکوت وآرامش خود را حفظ کرده بودند با شعار زنده باد مصدق خیابان کاخ را ترک کردند.
تا جائی که به یاد دارم این افراد درآن تحصن شرکت داشتند : دکتر فاطمی ، دکتر بقائی، دکتر شایگان ، دکتر سنجابی ، مکی، حائری زاده، نریمان، امیر علائی و … البته همانطور که میدانید این تحصن مدت چهار روز به طول انجامید و بدون نتیجه پایان یافت ولی پایه جبهه ملی از این تحصن دربار آغار شد و در دوم آبان ۱۳۲۸ رسما جبهه ملی ایران اعلام موجودیت کرد.
جناب آقای یوسف زاده در پاسخ سوال جنابعالی که فرموده بودید : از کی به عضویت جبهه ملی درآمدید.
باید عرض کنم از روزی که جبهه ملی ایران رسما اعلام موجودیت کرد ( ۲۲ آبان ۱۳۲۸ ) من نه تنها یک عضو، بلکه یک سرباز جان برکف و فداکار جبهه ملی بوده وافتخار دارم که مدت ۶۷ سال در این سنگر در دفاع از اهداف آن جنگیده و بارها وبارها تا چند قدمی مرگ پیش رفتم . در قیام سی تیر ۱۳۳۱ یاران مرا شهید زنده مینامیدند . و در کودتای ۲۸ مرداد در چهارراه شاه با پاره کردن عکس های شاه چنان از طرف رجاله های مورد ضرب وشتم قرار گرفتم که مدت یکماه در بیمارستان تحت نظر مقامات فرماندار نظامی بسر بردم و توانستم با ترفندهایی شبانه از بیمارستان فرار کنم .
پس ازکودتا بلافاصله به نهضت مقاومت ملی پیوستم ومسئول تشکیلات نهضت در دبیرستان ها شدم ومسئول دبیرستان دارالفنون که خود شاگرد آن بودم . با مبارزات پیگیر توانستیم تمام دانش آموزان را به صحنه مبارزه بکشانیم و در نتیجه کلیه مدارس تبدیل به پایگاه نظامی شده بودند . اجازه دهید که از آن زمان و دوره دبیرستان خاطره ای بیان کنم .
کمیته دانش آموزی بمناسبت دادگاه دکتر مصدق طی بیانیه اعتراض آمیز خواستار یک راهپیماذی در ساعت چهار بعد از ظهر از جلوی دبیرستان دارالفنون شد ، در ساعت مقرر تمام خیابان ناصر خسرو مملو از جمعیت شده بود و در پشتیبانی از دانش آموزان بازاریان هم تعطیل کرده بودند در حالی که اطراف خیابان سربازان ایستاده بودند ولی جوانان بدون توجه به آنها راهپیمائی را بطرف بهارستان آغاز کردند ، مسافت کوتاهی که با شعار ، « زنده باد مصدق » ،« مرگ بر کودتا چیان » به راه افتادیم که دیدیم که از جلو چندین جیپ ارتشی در حالی که عکس های بزرگ شاه را حمل میکردند وعده ای از اوباش سوار آن بودند وتعداد زیادی کامیون پر سرباز راه را بر روی ما بستند . لمپن ها از جیپ ها پایین پریدند وبا فرماندهی شعبان جعفری با هر حربه ها که در دست داشتند به جان بچه ها افتادند . من که در آن جمع بودم خودم را به شعبان جعفری رساندم در حالی که مشتهایم را گره کرده بودم و به او میزدم که مثال فیل وفنجان صدق می کرد . او که هرگز فکر نمیکرد که کسی در آن شرائط به او حمله کند شروع کرد به زدن من با مشت ولگد و به زمینم انداخت دیگر دوستانش هم در اینکار او را یاری دادند. پس از مدتی کوتاه جسم خون آلود من را کشاندند به طرف جیپ و با یک زنجیر هر دو دست من را بستند و زنجیر را وصل کردند به پشت جیپ و حرکت کردند، درحالی که بدن خون آلود من روی آسفالت کشیده میشد ، در همان زمان در همه جا شایع شد که شعبان بی مخ جوانی را کشته و جسد آن را با خود برده . این یکی از خاطرات تلخ من در طول مبارزات بود .
پس از کودتای ۲۸ مرداد خانه من تبدیل شد به یک پایگاه مخفی نهضت مقاومت ملی و روزنامه ها ونشریات نهضت ملی در خانه من تکثیر و سپس توزیع میشد . زنده یاد دکتر حجازی در کتاب « رویدادها و داوری » چندین بار اشارهای به فعالیت های من داشته در صفحه ۱۴۵ آمده : « … ما قبل از آن آیت الله درودی را میشناختیم فرزند ایشان جمال درودی از سال ۱۳۲۹ از اعضای حوزه وسپس عضو کمیته یوسف آباد بود وپس از کودتای ۲۸ مرداد بیش از ده سال تمام منزل آنها مرکز تجمع افراد مبارز ودر اختیار جلسات مختلف قرار داشت . جمال درودی منزل پدری وتمام امکانات شخصی خود را در اختیار حزب ونهضت مقاومت ملی قرار داد …. آیت الله درودی با علاقمندی واحساسات خاصی نسبت به دکتر مصدق در مجموع فعایلتها شرکت میکرد … »
بمناسبت پیروزیهای زنده یاد تختی مجلس جشنی در منزل من با حضور بیش از دویست نفر از ملیون وفعالین جبهه ملی تشکیل شد که در آن جشن که ضمن سخن رانیها قاب عکس خاتمی با عکس دکتر مصدق و به امضاء خود ایشان به مرحوم تختی تقدیم شد . دکتر حجازی از آن خاطره در صفحه ۲۰۳ چنین یاد میکند : « …. جلسه دیگری درمنزل جمال درودی در محله یوسف آباد تشکیل گردید ، جمال درودی همواره برای هرگونه فعالیت و اقدام در جهت مبارزات ملی پیش قدم بود . در این جلسه تختی نطقی در تایید مبارزات مقاومت ملی ایراد نمود …. » البته باید یاد آور شوم که بعلت برگزاری این مراسم که بدون اطلاع مقامات فرمانداری انجام شده بود مدت سه ماه زندانی و زیر فشار سخت بازپرسی قرار داشتم .
اجازه دهید حال از نظریات جناب آقای شاه حسینی در رابطه با من مطلع شویم .
ایشان در کتاب ارزشمند خود بنام « آن سوی خاطره ها » سعی بر این داشتند که یادی کنند از فعالین گمنام جبهه ملی ایران ، در کتاب خود از هفت نفر از فعالین جبهه ملی یاد کردند . منوچهر اطمینانی ، عبدالحسین دانشور ، جمال درودی ، حسین سکاکی ، سرتیپ دکتر علی شایانفر، داریوش فروهر، حاج محمود مانیان .
ایشان در مقدمه سر فصل مربوط به من که در ۲۳ صفحه انتشار یافته چنین میگویند : « جمال درودی از مبارزین و فعالین جدی عرصه مبارزات ملی است که کمتر شناخته شده … او با پیوستن به حزب زحمتکشان ایران و خلیل ملکی ادامه مبارزه را پی گرفت و سپس با دکتر خنجی و دکتر مسعود حجازی همراه بود … درودی تا پیروزی انقلاب از جمله یاران صمیمی وبا وفای جبهه ملی ایران بود … »
پس از پیروزی انقلاب در جو سالهای دهه شصت و پس از آن که بردن نام مصدق وجبهه ملی برای گوینده هزینه های بس سنگین در پی داشت به اتفاق زنده یاد علی اردلان و پنجاه نفر از شخصیت های ملی حسن نیت را تشکیل دادیم ودر آن برهه از زمان طی بیانیه هایی از مصدق و جبهه ملی به دفاع پرداختیم همانطور که میدانید این جمعیت با یورش حاکمیت و به زندان افکندن افراد پس از دو سال مبارزه به تعطیلی کشانده شد.
از سال ۱۳۷۴ در سخت ترین شرائط مسئولیت مستقیم انتشارروزنامه پیام جبهه ملی را به عهده گرفته و درمدت ۱۲ سال بدون وقفه با ۱۴۸ شماره روزنامه پیام جبهه ملی با تیراژ بالای ۲۰۰۰ انتشار دادم این در حالی بود که خیلی از دوستان که امروز سنگ جبهه ملی را به سینه میزنند حتی از گرفتن یک نسخه از آن خودداری می کردند. البته در این مدت من هزینه های آن را متحمل شدم چهار بار دستگیر و زندانی شدم یک بار قصد جان مرا کردند که مدت یکسال روی صندلی چرخدار بسر بردم . در این رابطه در شماره صد پیام آمده : « … آقای جمال درودی مسئول نشریه پیام جبهه ملی ایران در یک تصادف سوال برانگیز .. در ناحیه لگن از سه نقطه دچار شکستگی شد و در بیمارستان فیاض بخش بستری شد و توان حرکت از او سلب شد … »
در پلنوم ۱۳۸۲ جبهه ملی ایران با وجود تمام کارشکنی ها و توطئه ها که از انتخاب شدن من جلوگیری میکردند وموفق شدم با رای بسیار بالایی به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی درآیم .
از اینکه سخن به درازا کشید ازجنایعالی و کلیه شنوندگان و خواندگان عزیز پوزش می طلبم .
س : جناب آقای درودی شما با بیان خاطرات خود ما را به دوران گذته بردید و حال وهوای دیگری ایجاد کردید ، در هر صورت با تشکر از جنابعالی امیدوارم در آینده نزدیک باز هم با شما گفتگویی داشته باشیم . خدا نگهدار
تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - اروپا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است