▪️ چندی پیش، سرهنگ علی قمری (۱۳۲۳/۱/۱۸ ـ ۱۳۹۹/۴/۱۸) درگذشت [۱]؛ مردی از تبار دلاوران و پهلوانان، که خود تنها واژهی «سرباز ایران» را میپسندید؛ تکاوری که دورههای سخت آموزشی نظامی این رسته از جمله تکاوری کوهستان، رنجری، چتربازی، چریک، گریلا و جنگهای نامنظم را در بالاترین سطح حرفهایِ جهان گذرانده و در مقام نخستین استادان این حوزه، در کنار بزرگانی چون سرلشگر آبشناسان، این آموزشها را به هزاران تن ارائه داده بود.
▪️ افتخار آشنایی با این بزرگمرد را دوستِ گرامیام، دکتر مهرداد میرسنجری، آماده ساخت هنگامی که در همان آغاز آشناییاش با او در فضای مجازی مشتاقانه مرا دعوت به شنیدنِ خاطراتش کرد. فرصت را از دست ندادم و نشستی را در محل کارم در آن برهه (سرای محلهی بهجتآباد) ترتیب دادم (چهاردهم آذرماه ۱۳۹۴)، و برای نخستین بار مردی از تبار رستم را دیدار کردم؛ یک نظامی کامل، مردی که سالها پس از بازنشسته شدن لباس نظامیاش را از تن درنمیآورد و همچون تازهسربازانی که به مرخصی آمده بودند با ساکی در دست، به محل دیدار آمد؛ آنهم به شیوهی ارتشیان با وقتشناسیِ کامل و مدتی پیش از زمان قرار. کوچکترین تبختر و فخرفروشی را در خود نداشت در حالی که چیستیِ یکی از مهمترین بزنگاههای تاریخ معاصر کشورمان با نام او گره خورده بود. خب، شاید حق داشت! کسی او را نمیشناخت. به یُمنِ رسانههایی که تا چندی پیش فقط حکومتی بودند شناختِ ما از این بخش مهم از تاریخ کشورمان (هشت سال جنگِ یکتنهمان در برابر حریفِ نیابتی دو ابرقدرت شرق و غرب) محدود شده بود به گروهِ خاصی از مدافعان سرزمینمان، آنهم از دریچهای ایدئولوژیک. خوشبختانه اکنون توجهها به شناختِ واقعی تاریخ بیشتر شده است.
▪️ همانگونه که بعدها بیشتر با این مرد بزرگ آشنا شدم و تا مدتی پیش از درگذشتش هم پیامهایی را در تلگرام رد و بدل میکردیم، او همیشه یک سرباز راه دفاع از ایران بود؛ مردی که تمام هشت سالِ دفاع مقدس را در صحنههای نبرد حضور داشت، چشم چپش مصنوعی و سرخرگ و سیاهرگهای پای چپش نیز مصنوعی و از نوعی پلاستیک بود و از ناحیهی ریه شیمیایی شده بود و برای تخلیهی ترکش از بدنش سه بار جراحی سخت را از سر گذرانده بود، اما همچنان در دههی هفتم عمرش، با روزانه حدود ده کیلومتر پیادهروی و دوچرخهسواریهای گاه به گاه، راستقامت و سرزنده بود تا آنجا که به گفتهی دوستی همانسال (۱۳۹۴) تأییدیهی پزشک را گرفته بود تا در سالروز گرامیداشتِ ارتش (۲۹ فروردین) در عملیات چتربازی شرکت کند [۲]؛ همچون داریوش بزرگ که او نیز در همین حدود سنی در سنگنوشتهاش در نقشرستم (DNb) گفته بود: «ورزیده هستم، چه با هر دو دست، چه با هر دو پا، هنگام سواری خوب سواری هستم. هنگام کشیدن کمان، چه پیاده چه سواره، خوب کمانکشی هستم. هنگام نیزهزنی، چه پیاده و چه سواره، خوب نیزهزنی هستم».
▪️ در چند باری که در این سالها دیدمش و به نشستهایی دعوتش کردم همواره لباس نظامی میپوشید (جز یکباری برای نشست اندیشهی ما در بیستوششم شهریور ۱۳۹۵ که چند تن از همرزمانش در نیروی هوایی و نیز ناخدا هوشنگ صمدی را دعوت کرده بودیم، که آنجا هم در هنگام ترک نشست چون به جایی دیگر دعوت داشت لباسِ رزمش را پوشید و رفت)، و با وجودِ آنکه نیمقرن را در ارتش به مردم و کشورمان خدمت کرده بود هنوز مشتاقانه بر سر برنامههای آموزشی ارتش میرفت تا تجربههایش را با ارتشیانِ نوپا در میان گذارد یا به نشستها و همایشهای مختلف میرفت و حال که او تعهداتِ دوران خدمتش را نداشت با سخن گفتن از آنچه ارتش کرد و آنچه بر سرش آمد ارج و جایگاه این نهاد مؤثر کشوری را، که اصولاً و برابرِ قواعدش تبلیغی برای خود نمیکند، بازشناساند. دلاوریهای ارتش ایران در دفاع مقدس واقعاً گنجینهای ناگشوده است.
▪️ در همان نشستِ نخستمان بود که پس از سالها تصویری واقعی از نبردِ خونین خرمشهر به دست آوردم هنگامی که جناب قمری با تکیه بر حافظهی بسیار خوبش که نام تک تکِ همرزمانش و چگونگی شهید شدنشان را یاد میکرد و نیز یادآوریِ این که فلانی از کجای ایران خودخواسته به میدان آمده بود (یکی از خراسان و آن دیگری از آذربایجان،…) توصیفش را از آن روزها گفت، توصیفی دقیق که جای به تصویر کشیدناش در صنعتِ سینمایمان واقعاً خالی است. توصیف دهشتناکش از شهر در هنگام ترک کردنِ آن را همیشه به یاد خواهم داشت؛ هنگامی که تانکها به پیشروی در داخلِ آن پرداخته و آخرین خانوادههای بازمانده در شهر نیز بهسختی آن را ترک کرده بودند؛ شهری ویران که خون بر در و دیوارش بر جای مانده و جنازههایی که هر سو به چشم میخورد…
▪️ در نشستهایی که پیرامون جنگ برپا میکردیم دعوتمان را همواره و با رویی گشاده میپذیرفت؛ استوار و موقعشناس در همان لباس تکاوریاش حضور پیدا میکرد و ما را بیشتر و بیشتر با وضعیت نبردِ دفاعیمان آشنا میکرد. یادم نمیرود که این مرد آنقدر با مرام و نیککردار بود که هنگامی که برای یکی از دوستانمان مشکلی پیش آمد و نهادی امنیتی، وابسته به نیرویی نظامی، شکایت فردی از این دوست را پیگیر شده بود همراه آن جوان به شهرستانی که او را فراخوانده بودند رفت تا با گفتوگویش با وابستگانِ آن نهاد نظامی دشواریِ پیشآمده برای این عزیز را برطرف کند که مؤثر بود.
▪️ در این سالها آنقدر سختی کشیدهایم که دیگر مرگ عزیزان سوگوارترمان نمیکند…
▪️ یاد و نامِ این همیشهسربازِ ایران گرامیباد.
▫️ به پیوست شرح دقیق او از آن روزهای دفاع را ــ که در نخستین دیدارمان، طی چهار ساعت، خستگیناپذیر با ما که جمع بسیار کوچک و دوستانهای بودیم با دقت و یادآوریِ جزییات در میان گذارد ــ میشنوید، که شوربختانه کیفیتِ آن مطلوب نیست. امیدوارم دوستان دیگر هم اگر آن سخنان را ضبط کردهاند همرسانی کنند. پوشهی شنیداریِ پسین، سخنانِ سرهنگ در سرای محله یوسفآباد است (چهارم اردیبهشت ۱۳۹۵)، که جز آن هنگامی که تصویرها را شرح میدهد رساتر است.
▫️ یادداشت پیشین من دربارهی ارتش ایران
https://t.me/IranianLook/454
[۱] شرح کوتاهی از ایستادگی فداکارانهی او و یارانش در خرمشهر را در پیوند زیر بخوانید:
https://www.imna.ir/news/433039
و نیز:
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D8%AE%D8%B1%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%B1
[۲]
http://keyjasoos.blog.ir/post/187/