بحران ترکیه و کردها، ترامپ انزوا طلب است یا رسالت‌گرا؟ پیمان عارف تحلیلگر سیاسی


۱- اگرچه با درگذشت ملکه مری کاتولیک در سال ۱۵۵۸ و بر تخت نشستن الیزابت اول در انگلستان روح تازه ای در کالبد جنبش اصلاح دینی (پروتستانتیسم) در انگلستان دمیده شد و حتی این الیزابت اول بود که توانست با همراهی پارلمان سنگ بنای استقلال کلیسای انگلستان از واتیکان را بنیان بگذارد اما این همه برای پاک دینان (پیوریتن ها) کافی نبود. چرا که آنان زدودن و پاک کردن مطلق کلیسای انگلستان از هرگونه نشان و اثری از کلیسای کاتولیک را خواستار بودند.

اما وقتی تنها ۵ سال بعد و در سال ۱۶۰۳ الیزابت اول بدون آنکه فرزندی داشته باشد درگذشت و پسرعمه اش جیمز استوارت از اسکاتلند به پادشاهی رسید روزگار دشوار پاک دینان نیز شروع شد. گرچه خود جیمز تربیتی پروتستان و کالونیستی داشت اما خاندان استوارت که در کل علاقه اش به واتیکان و پاپ بطور روزافزونی در حال گسترش بود روی گشاده ای به پاک دینان نشان نمیداد.

پاک دینان که تنها یک سال بعد از به قدرت رسیدن جیمز در همایش بارگاه همپتون و با شعار “نه شاه ؛ نه اسقف” میانه شان با جیمز به اندازه کافی شکراب شده بود به آرامی تصمیم به مهاجرت به سوی دیگر اقیانوس و ساختن “شهری بر فراز کوه” گرفتند که نمونه ای باشد از آزادی ، سختکوشی ،نیک رفتاری و پاک دینی. بدین سان اولین کشتی پاک دینان در سال ۱۶۲۲ لندن را به مقصد ماساچوست و سواحل ویرجینیا ترک کرد.

مهاجران پاک دین فرودآمده در ساحل ویرجینیا سنگ نوشته پلیموت را به عنوان میثاق زیست جدید خود در سرزمین های نو از خود به یادگار گذاشتند که بخش عمده ای از آنچه که به نام “ارزشهای امریکایی” خوانده میشود را بی گمان میتوان در آن یافت.

بنیان گذاران پاک دین امریکا بدین سان خود را مردمانی آزاد توصیف کردند که چون به نعمت آزادی دست یافته اند رسالت بسط و گسترش آزادی در جهان را نیز بر عهده دارند. از همین جا بود که امریکایی ها احساس کردند در قبال جهان رسالتی بر دوش دارند و نمیتوانند سر در گریبان خود بکشند و کاری به کار جهان پیرامون خود نداشته باشند.

آخر کشوری که بر پایه ارزشهای پاک دینی ساخته شده بود کشور رانده شدگان دگراندیشی بود که حال خود موفق شده بودند در سرزمینی دیگر خانه شان را بنا کنند و قطعا حمایت از آزادی سایر رانده شدگان و دگراندیشان نیز چونان رسالتی بر دوش شان قرار گرفته بود.
دونالد ترامپ هم همانند اوباما میراث دار تمام تذبذب* و حرکت پاندولی سیاست خارجی امریکا بین رسالت گرایی لیبرال و انزوا طلبی محافظه کار است.

۲- مردمان آزادی که رسالت بسط آزادی در جهان را داشتند اما تا نیمه قرن نوزده مشغول آزاد ساختن خود از اشغال انگلستان و سپس جنگ بر سر اعطای آزادی به بردگان بودند و آنچنان به مسایل داخلی خودشان خو گرفتند که وقتی از این درگیری ها نیز خلاصی یافتند راهبرد مسلط شان در سیاست خارجی را نه رسالت گرایی پاک دینانه بلکه راهبرد انزواطلبی مونرو در اختیار گرفت.

جیمز مونرو رییس جمهور امریکا در سال ۱۸۲۳ و در حالیکه اروپا هنوز از تب و تاب عصر انقلاب فرانسه، ناپلئون بناپارت و جنگ های عصر ناپلئون خلاصی نیافته بود ؛ اعلام کرد که دیگر امریکا از جنگ های قدیمی و بی پایان بین دول اروپایی خسته شده است و کاری به کار جهان قدیم در آنسوی اقیانوس و جنگ های بی پایانشان نخواهد داشت و حداکثر توجهش را بر قاره آمریکا متمرکز خواهد کرد.

دکترین مونرو قریب به یکصد سال دکترین مسلط سیاست خارجی امریکا بود و با دوری از اروپا و مسائل بی پایان آن روزگارش توانست هم توسعه شتابانی را در امریکای قرن ۱۹ رقم بزند و هم آنکه در سال ۱۸۹۸ اسپانیا را از مستعمرات امریکایی اش بیرون براند و با احداث کانال پاناما و وصل کردن دو اقیانوس اطلس و آرام به یکدیگر خود را در کانون ارتباط میان ژاپن و شرق دور در حال توسعه و اروپای آماده برای جنگ جهانی اول قرار دهد.

۳- اگرچه وودرو ویلسون با ورود به جنگ جهانی اول در آنسوی اقیانوس برای همیشه خط بطلانی بر روی دکترین انزوا طلبی مونرو کشید و سپس با پایه گذاری یکی از لیبرال ترین خوانش ها در روابط بین الملل که به مکتب ایده آلیسم اشتهار دارد ؛ آرمان همکاری و امنیت دسته جمعی در قالب جامعه ملل را برای جهانیان به ارمغان آورد اما بسیاری از ناظران و نظریه پردازان روابط بین الملل بر این باورند که امریکا از همان زمان و در طول یکصد سال اخیر در یک تذبذب* راهبردی بین انزوا طلبی و رسالت گرایی به سر برده است.

وودرو ویلسون رییس جمهور لیبرال امریکا به سان فاتح جنگ جهانی اول و در قامت برادری بزرگتر به اروپایی ها آموخت که بجای جنگ باید مشکلات شان را بر بنیادی حقوقی و در قالب جامعه ملل حل و فصل کنند اما جامعه مللی که بر دوش رسالت گرایی ویلسون ایستاده بود خیلی زود با تغییر رییس جمهور امریکا و بازگشت وارن هاردینگ به میراث انزوا طلبی منرو به شکست انجامید. شکست پروژه به غایت لیبرال جامعه ملل که خود به عنوان یکی از عوامل ظهور فاشیسم و نازیسم در اروپای دهه ۳۰ مطرح شده است.

هر چند که پس ۱۲ سال حکمرانی ۳ رییس جمهور جمهوریخواه انزوا طلب در حدفاصل ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۳ با ورود فرانکلین روزولت دموکرات به کاخ سفید امریکا دوباره از میراث انزوا طلبی مونرو فاصله میگیرد و حتی روزولت همچون سلف خود ، وودرو ویلسون امریکا را در جایگاه قدرت فیصله بخش وارد جنگ جهانی دوم میکند و پس از آن نیز رسالت حفظ جهان آزاد در برابر اردوگاه کمونیسم را بر عهده میگیرد اما میتوان گفت انزوا طلبی هیچگاه از سیاست خارجی امریکا رخت بر نمیبندد و رسالت گرایی به تمامی بر آن مسلط نمیشود.

البته بطور کلی و با لحاظ استثناها میتوان گفت که جمهوریخواهان بیشتر علاقمند به رویکردهای انزوا طلبانه در روابط بین الملل و دموکرات ها عمدتا علاقمند به رسالت گرایی بوده اند. هر چند استثنای بزرگی همچون برآمدن نومحافظه کاران در حزب جمهوریخواه و سیاست خارجی بوش پسر بتواند این تقسیم بندی را با پرسش های جدی مواجه سازد.

۴- دونالد ترامپ هم همانند اوباما میراث دار تمام تذبذب* و حرکت پاندولی سیاست خارجی امریکا بین رسالت گرایی لیبرال و انزوا طلبی محافظه کار است. او در همان حال که همانند مونرو از جنگ های بی پایان در قاره قدیم – این بار خاورمیانه به جای اروپا- ناراضی است و میخواهد سربازان امریکایی را به خانه هایشان برگرداند و سر در گریبان خود کشد؛ در همان حال که شمال سوریه را برای تعرض نظامی ارتش ترکیه تخلیه میکند و کردهای متحدش را تنها میگذارد؛ در همان حال اما با اعزام ۳ هزار سرباز جدید امریکا به عربستان موافقت میکند و جالب اینجاست که همه اینها در مدت زمان کمتر از ۳ روز اتفاق میفتد.
واقعیت آن است که ترامپ نه همچون بوش ها به جناح نومحافظه کار حزب جمهوریخواه رغبتی دارد و نه همانند معاونش مایک پنس تعلق مذهبی اوانجلیستی دارد که خود را در جایگاه منجی جهان و دارای رسالت آماده سازی جهان برای نبرد نهایی خیر و شر در آرماگدون بپندارد.
ترامپ انزوا طلبی از جنس مونرو است یا رسالت گرایی چون ویلسون؟

واقعیت آن است که ترامپ نه همچون بوش ها به جناح نومحافظه کار حزب جمهوریخواه رغبتی دارد و نه همانند معاونش مایک پنس تعلق مذهبی اوانجلیستی دارد که خود را در جایگاه منجی جهان و دارای رسالت آماده سازی جهان برای نبرد نهایی خیر و شر در آرماگدون** بپندارد.

ترامپ حتی مذهبی به معنایی که در هنجارهای حزب جمهوریخواه شناخته میشود نیست. نگاه او به نهادهای محافظه کارانه آمریکا به ویژه کلیسا و نهاد خانواده هم در نظر و هم در زیست شخصی اش با ارزشهای جمهوریخواهان متفاوت است. او تاجری است متعلق به رویکردهای سنتی حزب جمهوریخواه که نه رسالت امریکایی در جهان، بلکه مسایل درونی کشورش برایش اولویت دارد. تمایلی به جنگ ندارد چرا که باید برای جنگ پول خرج کرد و این پول را میتوان بجای جنگ در راستای توسعه و کارآفرینی در درون امریکا سرمایه گذاری کرد ؛ مگر آنکه جنگ بجای خرجکرد پول خود یک درآمد محسوب شود.

ترامپ هیچگاه رسالتی را بر عهده نخواهد گرفت مگر آنکه از قبل آن رسالت بتواند پول دربیاورد و منافع ملی کشورش را تامین نماید. سیاست خارجی امریکا اتفاقا تا آن جایی که توسط ترامپ رقم میخورد نه ایدئولوژیک است و نه مذهبی.

رئیس جمهوری که از سوریه بیرون میرود و مایل نیست جان سربازان امریکایی را برای جنگ های بی پایان خاورمیانه به خطر بیندازد ترامپ واقعی است؛ کسی که به عربستان میاید و نیک میداند که این آمدن را میتواند تحت عنوان “کالای امنیت” به عربستان بفروشد هم خود واقعی است.

ترامپ قطعا رسالت گرا نیست ؛ هر چند انزوا طلب به معنای کلاسیک آن نیز نیست. شاید تعبیر “انزوا طلب محاسبه گر” برای او و سیاست خارجی اش بتواند توضیح دهنده دقیق تری برای رخدادها و تصمیم های پیرامونش باشد.

ویراستار:
*تذبذب = دودلی، دوگانگی
**آرماگدون= آخرالزمان، پایان روزگار، پسین زمان

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است