شلوغی های اخیر عراق، بحران کوچکی است که در دل بحرانی بزرگ واقع شده و در چارچوب آن معنا میدهد. از بزرگتر شروع کنیم تا نوبت به کوچکتر برسد و تبعات احتمالیش.
بحران بزرگ
چارچوب کلی بحران خاورمیانه برای همه روشن است. دو جبهه با هم درگیرند. یکی جمهوری اسلامی و متحدانش که خود را «جبههُ مقاومت» میخوانند (مخالفان که مصرند تا همهُ داستان را قالب جنگ فرقه ای بریزند، به آن میگویند هلال شیعی) و عراق و سوریه و حزب الله لبنان و حماس را شامل میگردد. روسیه و چین را هم که البته شیعه بودنشان مختصری جای شک دارد، میتوان به همین ترتیب و با فاصله جزو طرفداران این بلوک محسوب نمود. اولی از سوریه پشتیبانی قاطع کرده و از خطر حملهُ ناتو نجاتش داده است و روشن است که مجال به کوبیده شدن این بلوک نخواهد داد. چین فاصلهُ سیاسی خود را که تا حدی برخاسته از فاصلهُ جغرافیایی است، حفظ نموده ولی در نهایت کم یا بیش وارد بازی خواهد شد.
در جبههُ مقابل باید آمریکا ـ اسرائیل و در کنارش عربستان سعودی را به حساب آورد. دیگر اعضای این دسته، عمل عمده ای نمیتوانند انجام بدهند، اردن که مثل همیشه در سودای جان به در بردن است، مصر هم که هنوز از انقلاب و کودتای متعاقبش نفس تازه نکرده تا بتواند جولانی بدهد وسهم اصلیش در بازی، طبق معمول، همان زیر فشار گذاشتن حماس است.
مورد ترکیه را هم باید جدا از دو بلوکی که گفتیم بررسید. بسیاری میگویند اردوغان مایل به احیای امپراتوری عثمانی است. این حرف بسیار عجیب به نظر میاید ولی باید انصاف داد که سیاستهای دولت ترکیه مؤید این ادعاست. ترکیه در صدد است تا طی رقابت بین دو گروه رقیب تا آنجا که ممکن است و بدون اینکه خود را در هیچ سو درگیر کند، تا میتواند امتیاز و حتی امتیاز ارضی کسب کند و در این راه از موقعیت جغرافیایی خویش و ثبات داخلیش بهره میبرد و البته از رابطهُ مثبت با هر دو طرف.
نکتهُ اول این است که دو گروه بازیگر به هیچوجه قرینهُ یکدیگر نیستند، نه از بابت قدرت، نه از بابت روش و نه از بابت جهان بینی و مقولاتی که به یاری آن بحران را تعریف میکنند. بازی بین دو طرف بازی قدرت است، هرچند منابع قدرتشان هم در همه حال یکسان نیست. نمونه ایست از این نبردهای نامتقارن که دائم حرفش را میزنند و طی آنها هر دو طرف میکوشند تا معیارهای خود را در نبرد به طرف مقابل تحمیل کنند. برد فقط از نیروی بیشتر بر نمی خیزد، تابع برتری بر حریف در تعریف مبارزه نیز هست.
داو بازی سیادت بر خاورمیانه است که دو نامزد اصلی دارد: جمهوری اسلامی و آمریکا ـ اسرائیل. اگر این شیوهُ نگارش را پیش گرفته ام به این دلیل است که وضعیت این دو تا را در باب خاورمیانه نمیتوان از هم جدا کرد. نفوذ اسرائیل بر آمریکا قاطع است و انکارناکردنی و نقداً هم هیچ نشانی از اینکه ایالات متده بخواهد یا بتواند سیاست مستقلی در منطقه پیش بگیرد، دیده نمیشود.
بلوک اول
نیروی اتحادی که در این سو قرار دارد، در درجهُ اول نظامی است و از سوی ایالات متحده تأمین میگردد، دسته چک عربستان هم هست و یاوری ایدئولوژیکش که هم لازم و هم بسیار بدوی است. سهم اسرائیل طرح خرد کردن کشورهای بزرگ خاورمیانه است که به آمریکا قبولانده و از سوی دیگر اعضای جبهه به اجرا گذاشته است، بدون اینکه مخارجی قابل مقایسه با آن دو دیگر، متقبل گردد.
سیاست ایالات متحده، نه فقط در خاورمیانه، بلکه به طور کلی، طوری تعیین میشود که به عمل کردن بورس بیشتر شبیه است تا واحدی سیاسی و بسته به موقعیت و به اقتضای اتحادهای موضعی، نظری و تصمیمی در آن برتری پیدا میکند و به اجرا گذاشته میشود، بدون اینکه هیچ ضمانتی برای دوام آن باشد. برآیندیست از فشار گروه های مختلف. بی دلیل نیست که در تعیین خط مشی آن، ثبات و سماجت لابی های مختلف، چه سیاسی و چه اقتصادی، بسیار معنی دار تر و ثمربخش تر است تا بستگی های حزبی. طبعاً هیچکدام این دسته هایی که از دولت طلبکاری میکنند، طرح جامعی برای سیاست کشور ندارد و در این گیر و دار، سامان دادن سیاستی کلی برای مملکت، اگر ناممکن نشود، بسیار مشکل میگردد و به اجرا گذاشتنش مشکل تر. در مورد خاورمیانه، نومحافظه کاران و طرفداران اسرائیلند که عامل اصلی فشار ایدئولوژیک و تبلیغات و بسیج نیرو هستند. مصلحت دولت و مملکت در برابر اینها دوام و قوامی ندارد، چون دائم با سماجت در صدد «تصحیح» هر حرکتی هستند که خلاف خواستشان باشد و نه در این راه با سیاستی کلی طرفند که میدان عملشان را محدود سازد و نه با گروه سازمان یافتهُ مخالفی که دائم در جهت عکس عمل کند و بازی را متعادل کند.
نقش عربستان را نه در زمینهُ مالی و نه ایدئولوژیک، بی اهمیت نمیتوان فرض کرد. بسیج افراد در برابر ضرب سیاست خارجی جمهوری اسلامی، با پول خالی انجام یافتنی نیست و محتاج ایدئولوژی است، حال هر قدر نازل و این کار نه از آمریکا ساخته است و نه از اسرائیل. شعارهای دموکراتیک اولی مابه ازایی ندارد تا کسی را به کاری برانگیزد. اسرائیل هم که یک ایدئولوژی دارد که صهیونیسم است و مال خودش و استفادهُ خارجی ندارد.
توان عربستان در این زمینه مطلقاً چشمگیر نیست و تنها چیزی که توانسته عرضه کند نوعی اسلامگرایی سنی و بدوی است که به وهابیگری با غلظت بالا شبیه است و در وصفش همین بس که حتی از ایدئولوژی میراث خمینی هم به کلی عقب است. این آخری به دلیل تأثیراتی که از تجدد گرفته و پیدا شدن در کشوری که دولتمداری در آن سابقهُ بسیار قدیم دارد، نه فقط برای دخالت در حیات روزمرهُ مردم، که برای کشورداری هم تجهیز شده است. در مقابل شاهدیم که نهایت قوت عربستان، تجهیز تکفیری هاست که نه فقط از بابت مذهبی، بلکه از بابت جهان بینی هم در حد طالبان هستند و در چنته شان چیزی یافت نمیشود جز خشونت بیحد و سودای بازگشت به صدر اسلام. از دولت و فکری که مبتنی بر گرفتن اختیار دولت و ادارهُ آن باشد اثری نزدشان نیست. تثبیت و گسترش حوزهُ نفوذ هم بدون دولت، به جایی نمیرسد.
بلوک دوم
در مقابل، بلوکی که جمهوری اسلامی رهبریش را بر عهده دارد، از بابت نظامی و مالی با آن یکی قابل مقایسه نیست، ولی این به معنای ضعفش در برابر حریف نیست. ناقرینگی داستان در اینجاست. ایران خود تحت فشار جنگ اقتصادی که نام تحریم گرفته، بسیار تضعیف شده. سوریه هم که چند سال است درگیر جنگ داخلی است و هرچند اولین و مهمترین ضرب حمله را که در همان ابتدای کار واقع شد، دفع کرده و نقداً از نابودی نجات پیدا کرده، در وضعیتی نیست که بتواند بیرون از مرزهای خود به طرز تعیین کننده عمل کند. عراق، خود اکنون به کانون بحران بدل شده و باید تمامی نیروی خویش را برای بیرون آمدن از آن بسیج نماید. حزب الله لبنان، بخصوص پس از پیروزی در مقابل حملهُ اسرائیل و دخالت کارساز در سوریه، عضو مهم و درجهُ اول این اتحاد است، هرچند نیروی بیحد ندارد که بتواند در چند جبهه وارد کار کند. حماس هم که مثل همیشه فقط میتواند خودش را در برابر اسرائیل حفظ کند.
نقاط قوت این بلوک یکی توان ایدئولوژیک است که بسیار بیشتر است، بخصوص آنجا که به مقابله با آمریکا و اسرائیل مربوط میگردد و مطلوب اکثریت مردم خاورمیانه است، چیزی که عربستان به کلی از آن ناتوان است. امروزه عملاً سؤال اصلی الهیات اسلام این شده: موضع شما در برابر آمریکا و اسرائیل از چه قرار است؟ نقطهُ دوم تکیه کردن به جمعیت و داشتن نوعی پشتوانهُ اجتماعی است که با پول خریداری نشده است (هرچند محتاج پشتیبانی مالیست) و از نفوذ معنوی و تکیه بر شبکه های سنتی ارتباط اجتماعی بهره میگیرد. خودشان در این باب میگویند «قدرت نرم» داریم. قبولاندن اسلامگرایی ساخت ایران به شیعهُ نوعی (و حتی سنیان) حتماً آسانتر است تا قبولاندن اسلامگرایی سلفی به سنی نوعی. بخصوص که ملایان ایران جنسشان را به همه عرضه میکنند و تکفیری ها فقط به سنیان. برای همین هم هست که در این طرف باید دائم پول برای اجارهُ مزدور صرف کرد و در طرف دیگر کار بر مدار بسیج و آموزش میگردد.
ابتکار عمل
تا به حال در این مبارزه که چند سال طول کشیده و دائم تشدید هم شده، ابتکار عمل در دست گروهی بوده که سرکردگیش با آمریکا و اسرائیل است، در صورتی که پیروزی بیشتر نصیب جمهوری اسلامی گشته است. نکته از این بابت قابل تأمل است که داشتن ابتکار عمل و به دست آوردن پیروزی معمولاً قرین یکدیگر شمرده میشود، ولی در مورد حاضر چنین نیست. دلیل این امر را باید در سیاست سکسکه ای آمریکا جست که هر چند مدت ناگهان دچار تنش میشود، خط سیر عوض میکند یا ناگهان طرح جدیدی در میان میاورد. همه میدانند که خطاهای مکرر استراتژی آمریکا تا به حال مایهُ تقویت جمهوری اسلامی بوده. این سیاست، در عین اینکه همراهیش با اسرائیل ثابت است، خط سیر روشن و یکدستی ندارد، چون سیاست خود اسرائیل هم فاقد چنین خاصیتی است. دولت اسرائیل، غیر از ضربه زدن برای گرفتن هر چه بیشتر زمین و پس راندن موانع، به عبارت دیگر، گستردن حوزهُ جغرافیایی و حوزهُ نفوذ خود کاری نکرده و در این راه هم اسباب اصلیش نیروی نظامی است. اما برنامهُ توسعه به ضرب قدرت نظامی به خودی خود مترادف داشتن استراتژی نیست چون حد نهایی آن معلوم نیست. جایی که هدف نهایی معلوم نباشد، نمیتوان صحبت از استراتژی کرد. نمیدانم فکر از هم پاشاندن صورت فعلی خاورمیانه از کی در این کشور شکل گرفته است، ولی از هر وقت که شکل گرفته باشد، هدف نهایی به حساب نمیاید. توسعهُ نفوذ در آفریقا هم در برنامه است و آزمایش موشکهای قاره پیما هم حتماً برای مقابله با حماس و سوریه نیست. این ترتیب عمل، از سوی کشوری که سیادتش بر خاورمیانه هم واقع بینانه نیست، مایهُ حیرت است. به هر حال، سودای این نوع گسترش نفوذ، دیر یا زود به حد خود میرسد، حدی که از بیرون به آن تحمیل خواهد شد و به احتمال بسیار قوی در همین خاورمیانه.
بحران کوچک
میدان این رو در رویی خاورمیانه است به صورت وسیعی که افغانستان و پاکستان را هم شامل میگردد. در این میدان، بازی را به هر کجا که لازم باشد، میتوان کشاند و این درست کاری است که بلوک اول پس از ناکامی در سوریه، در عراق انجام داده است. ظاهراً با این تصور که با گستردن دامنهُ تنش میتوان حریف را به زانو درآورد و بالاخره شکستی را که باید به «هلال شیعی» وارد کرد. این حساب بیشتر از آنکه بر تغییر تعادل نیروها استوار باشد که نقداً محتمل نیست، بر تغییر آرایش جبهه اتکا دارد، بر این امید که چنین تغییری، فرصتی برای پیروزی فراهم بیاورد.
حملهُ ناگهانی و سریع داعش که خبرش با آب و تاب در همه جا پراکنده شد، برای دولت عراق و متحدانش غافلگیر کننده بود. در طرف مقابل، آمریکا ادعا کرد که خبری از جریان نداشته تا بتواند به این ترتیب از بابت سیاسی بهتر مانور بدهد، به هر حال ادعایش جدی گرفتنی نیست. اگر حرکت ستونهای نظامی پرشمار داعش که کمابیش در حد حرکت یک لشکر زرهی است، از چشم این هم ماهواره و جاسوس و شنود و… که دائم حرفش هست، پنهان مانده، جداً میتوان به فایدهُ این آلات و ادوات شک کرد و پرسید که پولهایی که صرف فراهم آوردنشان شده، کجا رفته است… به هر صورت دولت عراق باید غافلگیر میشد که شد. موفقیت داعش را با اصرار به پای کارآیی نظامی مینویسند که اغراق آمیز است و ظاهراً نه فقط ارعاب، بلکه پخش پول هم در آن نقش بسزایی داشته است. در ضمن رسانه ها دائم با نشان دادن نقشه های رنگ شده، چنین به ما تلقین میکنند که داعش اگر نه دو سوم، نیم عراق را با حدود هفت هزار جنگجو، تحت اختیار خود گرفته است! با در نظر گرفتن مساحت عراق و تعداد جمعیتش، حرف اغراق آمیز است. در عراق که جنگ کمابیش حالت جنگ صحرایی دارد، در دست داشتن نقاط استراتژیک است که مهم است و تعیین کننده. این نقاط است که باید اشغال کرد و از آنها دفاع نمود، صحرای خشک و خالی ارزش نظامی ندارد.
البته نقداً یک رشته از این نقاط در دست داعش هست ولی معنای کنترل یک بخش از کشور را نمیدهد.
در مقابل، دولت بغداد است که بخشی از توان نظامیش را در حملهُ اول از دست داده، ولی پشتش به همان جمعیتی است که در انتخابات شرکت میکند و چندی پیش باز هم قدرت را به احزاب شیعه داد، یعنی به اکثریت مردم کشور. از ضرب اولیه گذشته، دولت مالکی در صدد تحکیم موقعیت خویش و تجدید قواست برای بیرون راندن داعش. داستان کمک آمریکا به عراق به قصه بیشتر شبیه است. فعلاً دویست سیصد نفری فرستاده اند، لابد برای کسب خبر. آمریکا بیش از هر چیز مشغول فشار آوردن بر مالکی است که قدرت را ترک کند. روشن است که دولت عوض کردن در شرایط بحرانی، حتی در کشوری هم که از همه بابت ثبات دارد، کار آسانی نیست، چه رسد عراق امروز.
اصرار به رفتن مالکی بیشتر به عجله برای تجزیهُ عراق میماند تا چیز دیگر. حرفهایی هم که آمریکا راجع به مخالفت با استقلال کردستان میزند، محض تضعیف نکردن موقعیت خودش است در برابر روسیه و بر سر کریمه و اعتباری به آنها نیست ـ شاهدیم که کردها هم بیشتر گوش به نصایح اسرائیل دارند تا توصیه های آمریکا. کیست که نداند پایهُ تجزیهُ عراق توسط آمریکا و از همان قانون اساسی سستی گذاشته شده که نمایندگان این کشور برای عراق نوشتند؛ قانونی که اصلاً پایه اش بر سه گانگی ترکیب جمعیتی این کشور است: دو بخش مذهبی و یک بخش قومی. جمهوری اسلامی که تا اینجا با خونسردی بسیار و بدون هیچ دستپاچگی عمل کرده، قاطعاً پشتیبان مالکی است و سوریه هم در حدی که توان دارد به این کار یاری میرساند.
اینکه حزب الله هم بتواند نیرو به عراق گسیل کند بسیار بعید است. روسیه تا اینجا چند طیاره به عراق فرستاده و اگر بخواهد دخالتی بکند کمابیش در خط جمهوری اسلامی خواهد بود و با احتیاط. ولی به هر صورت روسها هم میدانند که از دست رفتن عراق برای سوریه ای که این اندازه پشتیبانیش کرده اند، چه اندازه گران تمام خواهد شد، پس باید دخالت جدی تر آنها را هم در افق معادله منظور داشت.
اسرائیل حتماً تا اینجا خود را برنده میبیند چون ضربهُ دیگری به وحدت عراق زده تا به راه تجزیه بیاندازدش. سرمایه گذاری روی کردها که از سیاستهای قدیم اسرائیل است، دارد ثمر میدهد. شاهدیم که دولت این کشور مرتب کردها را تشویق به اعلام استقلال میکند. به وجود آمدن کردستان بزرگ، چهار کشور را که سوریه و عراق و جمهوری اسلامیش دشمن اسرائیل هستند و یکی که ترکیه باشد، دوست مطمئنش نیست، جداً تضعیف میکند و از همه سر برای دولت یهود نفع است. پیدا کردن رفیق استراتژیک و تأمین کنندهُ جدی نفت هم برای اسرائیل غنیمت خواهد بود. اخیراً جایی دیدم که دانشمندان اسرائیلی بر اساس تحقیقات ژنتیکی مدعی شده اند که با کردها اجداد مشترک دارند! حرف البته خالی از نمک نیست. به هر صورت موقع برای این نوع کشفیات مناسب است. جایی که نفت کرکوک کرد میشود، یهودی شدن کردها هم البته ممکن است. نقداً کردها برندهُ اصلی به نظر میایند، زیرا با استفاده از ضربه دیدن ارتش مرکزی فوراً چهل درصد به خاک آن چیزی که کردستان مینامند، اضافه کرده اند و از همه مهمتر، بر منطقهُ نفتی کرکوک هم چنگ انداخته اند. این روشن است که کردستان عراق هیچ منبع درآمدی غیر از دامداری و کشاورزی ندارد تا بخواهد با آن دولت اداره کند و منبع نفتی که در این حیص و بیص کرد شناخته شده، برایش حیاتی است، هم برای معیشت خودش و هم برای باج دادن به دیگران و در صدر همه ترکیه که نقداً با حق العمل کاری در نفت عراق شریک شده.
تصویر متحرک
تصویری که تا اینجا از نظر گذراندیم ثابت بود، عکسی بود که از وضعیت فعلی انداخته باشند. اگر بخواهیم عامل حرکت را، البته به صورت حدس و گمان و در باب آینده، وارد این تصویر بکنیم، دورنمای اوضاع قدری عوض خواهد شد.
اول و مهمتر از همه مسئلهُ داعش و اتحادیست که به وی امکان داده تا بخشی از عراق را در اختیار بگیرد و ادعاهای مضحکی از قبیل خلافت جهانی و… مطرح نماید که به نظر نمیاید محض ایز گم کردن به گربه باشد و نشانهُ نداشتن استراتژی است. پا نهادن به عراق الزاماً مترادف گسترش حوزهُ قدرت این گروه نیست و خطر اجبار جنگیدن در دو جبهه را نیز در پی دارد که نقداً کسی به آن توجه نمیکند ولی به زودی و به ناچار همه خواهند کرد. اتحاد محلی که توسط داعش رهبری میشود، به غیر از خود این چریکها، قرار است سنیان، یعنی مردم معمولی این خطه را نیز شامل گردد که میگویند به اجبار یا به میل در صف جنگجویان قرار میگیرند.
بعثی ها، یا بازماندهُ بعثی ها هم ظاهراً هستند که از قرار است از کینهُ دولت مالکی و کلاً شیعیان به این گروه پیوسته باشند. این اتحاد بسیار نامتجانس است و بسیار بعید است که در طول زمان تاب بیاورد. برد اصلی داعش همان بوده که سریع به دست آمده و البته ممکن است کند از دست برود. احتمال به دست آوردن غنیمت بیشتر از این جنگ بسیار بعید است. اگر هدف صرفاً کندن تکهُ سنی عراق باشد، دوامی ممکن است ولی نه چندان دراز مدت، چون دلیلی ندارد که بخشی از مردم عراق به دلیل سنی بودن بخواهند زیر حکم چنین وحشیان شریعتمداری زندگی کنند.
نقداً پول عربستان هست، بهره برداری از نفت عراق و سوریه هم هست که البته فروشش ساده نیست و حداقل نیاز به همراهی و همکاری ترکیه دارد. معلوم نیست کار از بابت فنی چه اندازه آسان باشد و به هر صورت هم که انجام بپذیرد، ترکیه را در معرض اعتراض و واکنش کشورهایی قرار خواهد داد که نفتشان به این ترتیب دزدیده خواهد شد.
مشکل کردهای عراق هم داستان ملت سازی است و دوام استقلالشان. در هم ریختن مرز قوم و ملت پایهُ اصلی آن ایدئولوژی است که اقوام طالب استقلال، از جمله کردها، در همه جای دنیا از آن استفاده میکنند. مسئله این است که ملت، بر خلاف قوم، به وجود دولت شناخته میشود نه برعکس. ملت را به اعتبار دولت تعریف میکنند. تعریف ملت در نبود دولت فقط با معیارهای قومی ممکن است و در صورتی که دولتی با این معیارها برپا شود، اگر هم اسم دولت ملی بر خود بگذارد، همان دولت قومی خواهد بود (مثل همینهایی که دیدیم در اروپای شرقی تراشیدند و در صدرشان کوسوو) و تا ملی شدنش به معنای واقعی، یعنی توانش برای پذیرش تبعه و یکسان به حساب آوردن تمامی افرادی که در دل آن زندگی میکنند، راه درازیست. کاری که کردها در شرف انجام آن هستند درست کردن دولت قومی مستقل است. حال چگونه قرار است ترکمنها یا کلاً افرادی که از نظر قومی کرد نیستند و خود را هم کرد نمیشمارند، ولی در پهنهُ کردستان عراق زندگی میکنند، یکشبه کرد بشوند، معلوم نیست. اقوام مختلف، در چارچوب ملتهایی که سابقهُ چندین قرنه هم دارند، به حیات خود ادامه میدهند و زیر سرپوش کلی ملت قرار میگیرند. آنچه که برخی به اصرار «ملت کرد» مینامند، توان در بر گرفتن مردمانی از اقوام مختلف را که در کردستان عراق زندگی میکنند ندارد و در گیر و دار اثبات کرد بودن خود و تعریف کرد بودن که جز معیار قومی ندارد، اگر وعده ای هم به آنها بدهد، توان جذب غیرکردها را ندارد. از هم الان معلوم است شهروندان درجهُ دومش چه کسانی خواهند بود.
برتری دادن به قوم در برابر ملت عاقبتی جز این ندارد. قومگرایان دولتهای ملی را متهم به تبعیت از معیارهای قومی میکنند و بدین بهانه دولت ملی را دولتی قومی قلمداد میکنند که حق آنان را خورده، و در مقابل، خود را «ملت» میشمرند! ولی در حقیقت برنامه ای که در سر میپزند درست کردن دولتی است قومی، به همان معنایی که محکوم میکنند، منتها دولتی که مال قوم خودشان باشد. این افراد از ملت و شکل گرفتنش تصویر درستی ندارند و اگر پیچیدگی و ترتیبات این فرآیند را بپذیرند ناچار خواهند شد اتهامی را که به دیگران میزنند، پس بگیرند و از بابت سیاسی خلع سلاح بشوند.
میماند مسئلهُ دوام اقتصادی، با کمک ترکیه و البته پشتیبانی اسرائیل که متحد اصلی کردستان عراق است. تا دولت عراق گرفتار پس راندن و شکست دادن داعش باشد، نفت فروشی میتواند ادامه پیدا کند و دستگاه خواهد چرخید. اگر حاصل کار تجزیهُ عراق بود که داستان صورت دیگری میگیرد. ولی اگر داعش پس رانده شد و در منگنهُ سوریه و عراق از بین رفت، حکایت به کلی عوض خواهد شد و چه اسم کردستان روی کرکوک گذاشته بشود یا نه و چه دولت مستقل کرد راه افتاده باشد و چه نه، دولت عراق نیرویش را متوجه کردها خواهد کرد و احتمالاً در این کار تنها نخواهد ماند.
ترکیه هم که خود را از هر دو اتحاد رقیب بیرون نگاه داشته است، طمع به دو منطقه دارد، یکی شمال سوریه و دیگری کردستان عراق. تصور اینکه بعد از چند دهه ملت سازی که با آتاتورک شروع شد و حتی در تحلیل بردن کردهای خود ترکیه در دل ملت ترک دچار اشکال جدی شد، این کشور بخواهد مردمانی اینچنین بیگانه را وارد قلمرو خود نماید، جداً عجیب مینماید. چون امپراتوری عثمانی چندملیتی بود و از این بابت تکلیفش با خود و دیگران روشن بود، ولی ترکیهُ فعلی قرار است که ملت واحد باشد. به هر صورت مسئلهُ منابع نفتی در این میان نقش عمده بازی میکند و ظاهراً ترکیه مایل است از این نمد صاحب کلاه بشود و گویا تصور میکند قادر به مهار تمامی تنشهای زاییده از این در هم ریختن کشورها و مرزهاست. در یک کلام باید گفت که داستان واقع بینانه نیست و موقعی که تکلیف سیادت بر خاورمیانه روشن شد، ترکیه که در هیچکدام گروه های متخاصم عضو نبوده، باید راه کنار آمدن با بلوک برنده را پیدا کند، تا بتواند به این راحتی امتیازات به دست آمده را حفظ کند. وقتی به این نقطه بنگریم، روشن خواهد شد که کنار آمدن با بلوک آمریکا ـ اسرائیل، برایش آسانتر خواهد بود تا با دیگری. مشکل از تضاد گفتار اسلامگرایش با این روش برمیخیزد.
اگر جنگ وسعت بگیرد
این احتمال بدبینانه و ضعیف را هم باید در نظر داشت. احتمال اینکه تشدید تنش، پای ایران و عربستان و شاید ترکیه را هم به جنگ بکشد. آمریکا که بعید است برگردد تا دوباره از سوراخ عراق گزیده شود، نقداً همان پول به شورشیان سوریه میدهد تا فشار بیشتر روی دولت اسد بیاورند و نگذارند نیروهای خویش را علیه داعش و در جهت یاری غیرمستقیم و مستقیم به عراق، متمرکز کند.
عربستان فعلاً با نیرو آوردن نزدیک مرز، مختصر تهدیدی متوجه دولت بغداد کرده تا از تمرکز قوا در جبههُ شمال بازش دارد. احتمال کم است که بخواهد ارتش خود را که محل انبار کردن جنگ افزارهای خریداری شده از غرب است و تعداد تسلیحاتش از نفرات بیشتر و بزرگترین هنرنماییش سرکوب شیعیان بحرین، وارد جنگ جدی بکند. بخصوص که رهبران سعودی به آسیب پذیری موقعیت خویش و ناآرامی های داخلی کشورشان آگاهند و میدانند که وارد جنگ شدن کار شوخی نیست و نتایج هیچ جنگی را نمیتوان از قبل پیشبینی کرد.
ترکیه که اگر بخواهد وارد جنگ بشود یا باید از کردستان عراق بگذرد و اسباب مزاحمت متحدان نویافتهُ خود گردد یا از سوریه. با در نظر گرفتن موقعیت سیاسی اردوغان و واکنشهایی که سیاست بازی دوسره اش در خود ترکیه ایجاد کرده، احتمال اینکه جنگ کردن به سقوط وی بیانجامد بسیار زیاد است. این را شاید خود او که به نظر میاید به مرور از واقعیت غافل شده، به روشنی نبیند، ولی نزدیکان و هم مسلکانش حتماً میبینند.
جمهوری اسلامی تنها کشوری است، به غیر از سوریه، که در این میان جنگ طولانی تجربه کرده و میتواند به طور جدی نیروی تهدیدگر به حساب بیاید، بخصوص که صحبت از تجزیهُ مملکت همه را به پشتیبانی از حکومت خواهد کشاند، صد بار بدتر از اتم. میبینیم که در باب عراق با نهایت خونسردی عمل میکند و ارزیابیش این است که دولت بغداد میتواند با کمکهای غیرمستقیم از پس داعش بربیاید. حساب احتمالاً بر این نکته استوار است که داعش در سوریه فشار شدید تحمل کرده و رفتنش به عراق، همانقدر میتواند فرار از فشار در سوریه محسوب شود که کشورگشایی. حسابش، بر خلاف دیگران، کوتاه مدت نیست.
از اول کار همه صحبت از حملهُ برق آسای داعش میکنند و… تبلیغات هم در این زمینه زیاد است. نکته ای در این مسئله هست که نادیده میماند: حملهُ برق آسا، اگر فوری ثمر ندهد، احتمال ثمر دادنش با زمان کم و کمتر میشود. طول کشیدن ماجرا، جریان را به سویی سوق خواهد داد که در جمع احتمال امتیازگیری بلوک جمهوری اسلامی را زیاد میکند، احتمالاً به شکل سوری، یعنی با تلفات و خرابی بیحد، ولی در نهایت با به شکست کشاندن حمله و طرح حریف.
همهُ آنهایی که داعش و متحدان سوریش را تقویت و تجهیز کرده اند تا از آنها در بازی خاورمیانه بهره برداری کنند، کمابیش از مخلوق خود میترسند. این ترس بی پایه نیست و به طور ثابت هم قوت گرفته، تا وقتی که خیال کنند میتوانند این درنده خویان را در خانهُ دشمن محصور کنند، به امید غلبه بر حریف، بر ترس خود مسلط خواهند شد، وقتی متوجه شدند که ممکن نیست، فکر دیگری خواهند کرد. در اینجا هم زمان علیه داعش عمل میکند و طبعاً علیه طرحی که داعش فقط یکی از مجریان آن است.
۱۶ تیر۱۳۹۳
iranliberal