این یادداشت به یاد بزرگترین قربانی قیام سی تیر است؛ اشراف زادهای پاکدست از تبار قاجار که گرچه در پهلوی خوش درخشید اما فرجامی نیک نداشت؛ روایت راستین رادمردی که در محراب روح زمانه (Zeitgeist) قربانی شد. اگر فرهنگ حیران است و سیاست نیز ویران، اگر زیستن در چنین زمانه و چنان نسلی که “الگوریتم” آن واژگون شده را نه میدانی و نه میخواهی، پس تاریخ بخوان شاید روزی راوی روایت رنج “مصدق” شوی؛ نخستوزیری میهندوست که آرزو داشت پس از حصر در آرامگاه فرودستان آزاده ایران، آرام شود.
حکایت حماسه “سی تیر” البته نمدی نیست که از آن کلاهی ساخت و زخمی کهنه هم نیست که در گرمای تابستان سر باز کند و خون نفرت و انزجار از این و آن را در دل این و او بریزد. حال با یادآوری این حماسه تراژیک میخواهیم به زعم خویش و باور ارسطوی یونان، کاتارسیس (Katarsis) شویم یا به بیانی، تزکیه نفس و تخلیه روانی شویم در تیر تابستان.
با این اشاره کوتاه به تیر و تاریخ، بنا ندارم مرثیهسرایی یا روایتسازی کنم؛ اینکه نسخه مصدقی بپیچیم و یا دنبال رحم اجارهای برای زایش یک ”اسطوره” سکولار در تاریخ معاصر ایران باشم. نمیخواهم حتی به منظور یافتن “پدرخوانده” برای قیام سی تیر سال ۱۳۳۱ در رسانهها آگهی دهم که به واقع نه این قلم، مرثیهسرا و تقدسساز است و نه من راوی نسیان تراژیک تیرم.
هر ملتی که که به دام “نسیان” تاریخی بیفتد و گذشته را کمبها یا بیارزش کند پس هویت را از اعتبار میاندازد؛ آنگاه با این قطبنمای شکسته چگونه میتوان هدف و هویت نسل جوان ایران را جهتیابی کرد؟ به این سبب تاکید دارم تاریخ را باید همان حافظه جمعی دانست که در طول زمان به شکل ماهرانهای صیقل داده میشود تا روایتی مشروع و مقدس جلوه کند؛ آنگاه این تاریخ، یک حادثه یا یک فاجعه را تفسیر و تاویل (hermeneutics) میکند تا علتی برای وقوع آن بحران بیابد.
تغییر دولت و باخت حیثیت سیاسی کشتیبان
پس از استعفا و خانهنشینی دکتر مصدق دربار بیدرنگ احمد قوام (مشهور به قوامالسلطنه) را مامور تشکیل دولت جدید کرد که منجر به اعتراض شدید آیتالله کاشانی و خیزش مردم شده و دوره چهار روزه این دولت با استعفای نخستوزیر پایان یافت. قوام در آستانه هشتاد سالگی با تجربه دو دوره نخستوزیری و حل معضل آذربایجان و آشنا با دیپلماسی غربی و پلتیک شرقی امید داشت راهی که دکتر مصدق در خصوص ملی شدن صنعت نفت پیموده بود را به سرانجام برساند اما کشتیبان را سیاستی دیگر نیامد که نیامد و پیر شیرازی به خانه بازگشت.
یک هفته پیش از استعفای دکتر مصدق، نماینده ویژه امریکا “آورل هریمن” به عنوان میانجی برای حل اختلاف ایران و انگلیس وارد تهران میشود و حزب توده که از این خبر آگاه شده تظاهرات بسیار بزرگی در اعتراض به ورود او برگزار میکند. از سوی دیگر هواداران مصدق نیز در مقابل مجلس شورای ملی، متینگی برگزار میکنند که در زد و خورد بین این دو اردوگاه عدهای کشته و زخمی میشوند. از سوی دیگر چالش بین شاه و مصدق در خصوص اختیار تعیین وزیر دفاع یا اداره این وزارت توسط شخص نخستوزیر با مخالفت جدی دربار روبرو میشود باعث استعفای دکتر مصدق میگردد.
استفاده از اختیار ویژه در زمان جنگ یا دوران بحرانی (و حتی حق انحلال پارلمان) نخستین بار توسط آدولف هیتلر در آلمان اجرا شد که بر پایه قانون اعلام “وضعیت اضطراری” به رئیس دولت (و نه رئیس نظام یا شخص اول مملکت) واگذار میشود و او از آن پس معمولا به مدت شش ماه “دیکتاتور” نامیده شده تا آن حالت اضطراری در کشور به تدریج رفع شود. در روم باستان هنگام بحران عظیم چنین سیاستی معمولا بین شش ماه تا یک سال اتخاذ میگشت. بیسبب نیست که بدخواهان شایعه دیکتاتوری مصدق را پخش میکردند.
تظاهرات کارگران پالایشگاه نفت آبادان به تحریک و سازماندهی حزب توده هنگام دیدار آورل هریمن از تاسیسات نفتی آبادان این شائبه را بیش از پیش دامن زد که ایران (آن هم در کوران جنگ سرد آمریکا و شوروی) آبستن کودتای چپ و افتادن کشور در دامن شوروی است.
طرح پیشنهادی هشت مادهای حلوفصل نفت را دولت انگلیس تهیه کرده و توسط آورل هریمن در قصر صاحبقرانیه به دکتر مصدق تقدیم شد؛ روز بعد دولت “پاتک” زده و طرح هشت مادهای پیشنهادی ایران را در همان قصر توسط معاون نخستوزیر “دکتر حسین فاطمی” به آورل هریمن تحویل داده شد. عمده اختلاف هم بر سر مدیریت فنی پالایشگاه بود که ایران خواهان اخراج کلیه مهندسین و تکنسینهای انگلیسی و هندی بود؛ به همین سبب دکتر علی امینی به درخواست نخستوزیر به آلمان فرستاده شد تا سیصد متخصص آلمانی را استخدام و به ایران بیاورد. از سوی دیگر در آگهی استخدام بینالمللی نیز بیش از دو هزار متخصص آمریکایی آماده کار در ایران شدند که دولت انگلیس در اعتراض به این عمل از آلمان و ایالات متحده خواست از اجرای این طرح جلوگیری کنند.
چند ماه پیشتر که ایران همچنان در محاصره نظامی و اقتصادی بود، نخستوزیر ایران به سفارش “یالمار شاخت” رئیس بانک مرکزی و وزیر دارایی نظام هیتلری و به منظور تامین بودجه جاری کشور فرمان صدور اوراق قرضه و فروش آن در سراسر کشور را امضا کرد که هم یک آزمون بزرگ ملی برای نشان دادن درجه “اراده ملت” باشد و هم امور جاری کشور سامان پذیرد. در تاریخ میخوانیم که ملت و دولت در این آزمون ملی پیروز نشدند و دربار هم نظارهگر ماند. با فروش کمتر از نیمی از اوراق قرضه، به باورم زنگ خطر برای دولت دکتر مصدق به صدا درآمده بود. از فحوای اعلامیه آیتالله کاشانی علیه دولت قوام نیز چنین بر میآید که برخی صرفا به رویکرد و اهداف سیاسی علیه انگلیس پیر نظر دارند و آنگاه که نوبت همبستگی و میدان عمل میرسد با عدم استقبال از خرید اوراق قرضه دولتی نشان دادند که ایران راه درازی تا انسجام فرایند دولت – ملتسازی و همبستگی ملی دارد.
دکتر مصدق پس از تجربه تلخ این آزمون سراسری، بر مبنای اصل چهار ترومن به کمک اقتصادی آمریکا چشم دوخت و از سوی دیگر نماینده بانک جهانی را به ایران دعوت کرد تا از وی در ازای رهن صنعت نفت، درخواست وام کند. از سوی دیگر نخست وزیر نجیب ایران پس از بازگشت مجدد به قدرت، جهت رای اعتماد وارد مجلس سنا میشود اما از شصت سناتور فقط ۲۹ نفر در سنا حضور دارند و هنگامی نیز که وارد مجلس شورای ملی میشود بیش از نیمی از وکلا به بهانه بیماری و ناخوشی در مجلس حضور ندارند!
بیسبب نیست که بازگشت این اشراف زاده پاکدست را نافرجام دیدم که در مرداد ماه سال بعد دولت وی سرنگون و او در زندان و وزیرش اعدام و آشیانه اش نیز تاراج میشود. آیا شکست طرح اوراق قرضه در واقع نشانه ناکامی اوست یا نشانه شکست اراده ملی است؟ در این میان، حزب توده چرا بگونه علنی علیه فروش این طرح تبلیغ میکند و مگر این حزب ایرانی نیست؟
اینک تیر آمد و ما در تیررس تاریخیم؛ تیری که در تیر ماه بهجای آنکه بر قلب استعمار پیر فرود آید بر ضمیر و ذهن تاریخی ما مینشیند. با این حال من در ایران دو “پیر” را همواره ارج مینهم: یکی او که از دیار اسطورهها آمد و جان در کمان گذاشت و برای مرز میهن جاودانه گشت؛ دیگری هم آن اشرافزاده نجیب بیمثال است که گرچه گرفتار تیر حبس و حصر گشت اما مهر میهن را چنان به من آموخت تا در هر تیر از او یاد کنم.
استکهلم، تیر ۱۴۰۰
(pouranblog.blogspot.com)
ایران امروز