حسین شاهحسینی اولین مسئول ورزش جمهوری اسلامی چند سال قبل گفتوگویی با مصطفی شوقی انجام داد که در هفتهنامه مثلث منتشر شد.
چهره نام آشنای ورزش ایران که به دلیل شرکت نکردن در جشنهای ۴ آبان یا همان جشن تولد محمدرضا پهلوی شاه مخلوع به ورزشگاه ها ممنوع الورود بود، هفت روز پس از پیروزی انقلاب حکم سرپرستی تربیت بدنی را از مهدی بازرگان گرفت. حسین شاه حسینی که از مردان نهضت ملی بود، باید ورزش ایران را مهیای المپیک مسکو میکرد اما به جای مسکو سر از المپیک اسلامی ترکیه درآورد. شاه حسینی اگرچه سیاسی بود اما از جنس ورزش و همواره همراه جهان پهلوان غلامرضا تختی بود. میگوید که با هم کار سیاسی میکردیم. مصاحبه با حسین شاه حسینی در خانه قدیمی بسیار زیبایش در خیابان مطهری که روی دیوار آن فرمان مشروطیت قاب گرفته شده بود، صورت گرفت. خاطرات و ناگفتههای اولین رئیس سازمان تربیت بدنی جمهوری اسلامی ایران در این گفت وگو بسیار شنیدنی است. مرد خاطرهگوی تاریخ معاصر چندان اثری از حضورش در محافل ورزشی نیست و به نظر میرسد همچون تاریخ به او نگریسته میشود، حالتی که میگویند اگر تختی بود نیز برایش پدیدار میشد.
در ابتدا کمی از فضای ورزش کشور در دهه ۲۰ و ۳۰ صحبت کنید. از این جهت که در این دو دهه به شدت فضای جامعه سیاسی و به تبع آن فضای ورزش نیز متاثر از آن است.
درست تحلیل کردید. بعد از شهریور ۲۰ به علت باز شدن فضای سیاسی کشور، سیاست جزء جدانشدنی از فرهنگ عمومی ایران درآمد. به هر حال طبقه روشنفکر و طبقه تحصیلکرده جامعه متاثر از جریانات سیاسی آن موقع حرکتهای سیاسی انجام میدادند. در مورد ورزش نیز یک اتفاق در این زمان در حال وقوع بود. آدمهایی مثل فریدون شریفزاده، محمودپور و حسین صدقیانی با سفر به اروپا ورزش مدرن را به کشور آوردند. در آن موقع ورزش کشور ادامه ورزش پهلوانی و ورزش زورخانهای بود. به این صورت که مثلا به وزنهبرداری میگفتند سنگبازی؛ سازمان تربیتبدنی نیز شاخصه و شکلگیری درستی نداشت. ورزش مدرن که به ایران آمد اسم آن را گذاشتند ورزش سوئدی. ورزشهای آبی، ورزشهای دوومیدانی و ژیمناستیک. مثلا به همین ژیمناستیک میگفتند آکروباتیک که عمدتا در مراسم و جشنهای عروسی برگزار میشد.
ساختار ورزش چطور؟
اتفاقا ساختار ورزش نیز خیلی با زمان حال متفاوت بود. اول اینکه سازمان تربیتبدنی به شکلی که هماکنون داریم نبود. یک بخش ورزش داشتیم زیر نظر وزارت فرهنگ و یک بخشی هم بود به نام سازمان پیشآهنگی. به این صورت که اینها سازمانهای ورزشی قبل از شهریور ۲۰ بودند که عمدتا کار ورزش میکردند. ورزش دانشگاه، ورزش آموزشگاه، موسسات ملی ورزشی، باشگاههای ورزشی اصلا وجود خارجی نداشت یعنی ورزش دانشگاه ما فعال نبود. البته یک دانشسرای عالی که مختص به معلمان بود بخشی را به ورزش اختصاص داده بود اما به هر حال خیلی فعال نبودند. بعد از شهریور ۲۰ بود که سازمانهای ورزشی به طور جدی شکل گرفت و ورزش مدرن پایهگذاری شد. البته بعدها ما میبینیم که ورزش ذیل نخستوزیری تشکیل شد که البته در همان زمان نیز شکل معاونت نداشت و بیشتر یک اداره ورزش بود. در مورد آدمهای سیاسی ورزش، ما مثلا میبینیم که کسی در ۱۵ بهمن ۱۳۲۵ شاه را ترور کرد یک آدم ورزشی بود.
ناصر فخرآرایی را میگویید.
بله، آقای فخرآرایی که در نقل قولهایی آمده که عضو تیم فوتبال راهآهن بود. آدمهای سیاسی به آن معنا در ورزش ما نداشتیم. به این صورت که عمدتا آدمهایی بودند که به دلیل رویه انتقادی و اپوزیسیونی مخالف دولت مطرح میشدند. البته یک گروههای سیاسی بهره شایانی از ورزش میبردند به خصوص تیپ گروههای چپ و حزب توده که آنها سازمان ورزشی داشتند. البته حزب آقای قوامالسلطنه که معروف به حزب دموکرات بود یک آدم ورزشکار را در راس سازمان ورزشی خود قرار داده بود. آقای غلامرضا مجید که یک تشکیلات وسیعی را ذیل حزب دموکرات آقای قوام درست کرده بود.
حزب توده نیز سازمان ورزشی یا مکتب ورزش یا انجمنهای ورزشی را نیز مدیریت میکرد. آقای امیرحمیدی و آقای عطاءالله بهمنش و آقای حسین فکری سمپاد ورزشی گروههای چپ بودند.
البته نمیتوانیم بگوییم آنها تودهای بودند. همانطور که گفتم با توجه به نگاه انتقادی آنها به ورزش و بیتوجهی دستگاه تربیتبدنی آنها معروف بودند به ورزشینویسهای چپ. چپروی میکردند. مگر این عزیزان جز عشق به وطن و مملکت و اعتلای جوانان هیچ اقدامی را انجام نداند. کلاً ورزش ما در این زمان مدرن شد. آقای علی کنی، آقای حسین شکوهی و آقای صدقیانی اینها به هر حال عمدتاً آدمهای ورزشی بودند که در خارج از کشور به خصوص ترکیه درس ورزش خوانده بودند و میخواستند ورزش مدرن را در کشور ایجاد کنند.
شما گفتید که آدمهای سیاسی ورزش به آن معنا آدم سیاسی مبارز نبودند.
به هر حال یک اتفاقی در حال وقوع بود که اینها نظرات خود را داشتند و آنها هم نظرات خودشان. آنها دولت بودند و اینها اقلیت. معترض به تصمیمات مسئولان. سیاسیکاری به آن معنایی که مرسوم است نداشتند اینها چپروهای ورزش بودند وگرنه عضو رسمی حزب توده هم شاید نبودند.
آقای شاهحسینی خود شما چطور. شما ورزشکار بودید؟
بله. بنده در دبستان یگانگی بسکتبال بازی میکردم. من بچه خیابان سرچشمه بودم. پشت قبرستان امامزاده یحیی رضاشاه دستور داده بود یک زمینی را مسطح کنند معروف بود به زمین نمره ۶٫ آنجا ما ورزش میکردیم. یک مربی داشتیم به نام آقای حسین سروری که ایشان افسر شهربانی بود. اونجا به من بسکتبال یاد میداد. اینطور که یک میله گردی بود روی یک چوبی وصل شده بود با اینها ما بسکتبال بازی میکردیم یک توپی هم داشتیم که الان که فکر میکنم خیلی چیز نامأنوس و عجیب و غریبی بود بیشتر شبیه دایره پارچهای بود تا یک توپ. آقای سروری، آقای شریفزاده را گفتم که از آدمهایی بودند که ورزش مدرن را به ایران آوردند با ما بسکتبال بازی میکردند.
البته ما والیبال هم بازی میکردیم. آقا شعاع یک تیمی داشت به نام تیم والیبال شعاع. برادرم خیلی بازیکن خوبی بود ما رفتیم با آنها بازی کردیم شکست خوردیم. آدمهای آن تیم یکیشان آقای حسین جبارزاده بود که از والیبالیستهای قهار ورزش ایران هستند. بالاخره ما آنجا بازی کردیم و شکست خوردیم اما آقا شعاع برادر من را دعوت کرد من هم پاسور برادرم بودم به تبع آن وارد این تیم شدم. بعد ما رفتیم با آقای دلآگاه که بنیانگذار راگبی ایران بود، راگبی بازی کردیم.
شاه خیلی به راگبی خوشبین بود. او چون به مسافرتهای خارج از کشور میرفت میدید که راگبی نزد جوانان خارجی خیلی علاقهمند دارد. بالاخره آنجا بودیم تا اینکه مورد غضب قرار گرفتیم. یک آقای قیصریهای بود از تجار معروف ایران. پسرش
همبازی محمدرضا شاه بود. یکسری زمین به ما داد در اراضی عباسآباد با حسین جبارزاده با پول و سرمایه بچهها یک تیمی را راه انداختیم به نام بوستان ورزش. تیمی که بسیاری از بازیکنان سالهای بعدی بسکتبال و والیبال ایران متعلق به آن است. همین برادران مشحون، دکتر رضی و ناصر صدری. اینها ورزشکارانی بودند که در بوستان ورزش با پول خودشان ورزشکار شدند.
اتفاقاً این تیم با توجه به کارهای سیاسی شما خیلی در چشم بود.
بله، به هر حال من حسین شاهحسینی آدم سیاسی بودم. عضو شورای مرکزی جبهه ملی بودم. ما مخالف دستگاه بودیم. در ورزش هر کسی که پست مدیریتی به واسطه مقامات میگرفت با ما به مشکل برمیخورد. به قول معروف زیر بلیت کسی نبودیم. یادم هست آقای مصطفی سلیمی به دلیل ارتباط با اردشیر زاهدی آمده بود شده بود رئیس بسکتبال. خوب این آدم اندیشههای خود را اعمال میکرد و ما با او در تضاد بودیم. ورزشکار وقتی میبیند که حاکمیت، نظام و حکومت با او به مشکل برمیخورد قطعا به مقابله با آنها برمیخیزد.
ما این را در تیمهایی مثل شاهین نیز میبینیم که ورزشکار یاد میگرفت که مخالف باشد.
اکثر کسانی که در تیم شاهین بازی میکردند متعلق به طبقه متوسط یا طبقه رو به بالا بودند. پدران آنها آدمهای تحصیلکرده بودند که اندیشههای روشنفکری در درون آنها وجود داشت. شما میبینید که تیم شاهین فقط یک باشگاه ورزشی نبود در واقع یک مکتب فرهنگی بود. به این صورت که در آنجا به ورزشکار میآموختند که اخلاق و فرهنگ چیست. دکتر اکرامی یک فرصتی را ایجاد کرده بود که در واقع هم ورزش کند و هم تعلیم و تربیت کند. کار باشگاه شاهین آنقدر گرفته بود که شما هر زمین خاکی را که مردم پیدا میکردند میگفتند ما تیم شاهینیم. به تبع آن دستگاه امکانات کمی به اینگونه تیمها میداد. عمدتاً هزینه آدمها و تیمهایی میکردند که با حاکمیت همراه بودند. همین مسئله باعث تضاد میشد. یک عدهای بودند که وابسته به قدرت بودند و عدهای که به قول معروف مردمی بودند.
مثل باشگاه تاج و پرسپولیس؟
بله، تاج متعلق به دربار و پرسپولیس مثلا مردمی. اتفاقاً همین مسئله برای من در زمانی که رئیس سازمان تربیتبدنی شدم ایجاد مشکل کرد. به صورتی که ما تاج را کردیم استقلال یعنی متعلق به آحاد مردم ایران بعد پرسپولیس را به پیروزی تبدیل کردم آن نیز متعلق به آحاد ملت ایران. به ما گفتند که حالا که اسم این دو تیم را عوض کردید بیا اسم ورزشگاه آریامهر را به نام تختی بزن که من گفتم نه، این ورزشگاهی است متعلق به آحاد مردم ایران پس اسمش را گذاشتیم آزادی. البته یک ورزشگاهی در فرحآباد را به نام تختی کردیم. منظورم این است که مردم با تیمهای متعلق به دستگاه و تیمهای متعلق به خودشان یک فاصلهای گذاشته بودند.
آقای شاهحسینی ما میبینیم در زمان شاه باشگاههای نظامی نیز یک تشکیلات قدرتمندی داشت.
بله، ارتش مثلا تیم داشت. سرباز، درجهدار میرفت دبیرستان یا دانشگاه نظام ورزش میکردند. دستگاه آمد گفت که تیمهای ارتشی باید باشگاه داشته باشند. ساختار ورزش ارتش را اینگونه تعریف کردند که در ورزش قهرمانی نیز حضور داشته
باشند. ما میبینیم که در این زمان تیمهای ارتشی حضور جدیای در ورزش کشور دارند. خب همین مسئله باعث تضاد و جدایی میشد. مثلا دبیرستان نظام یک زمین فوقالعاده فوتبال داشت. این زمین را به دارایی نمیدادند ولی به تاج میدادند به خاطر اینکه آقای خسروانی افسر نظام بود.
در همین زمان مشاهده میکنیم که نظامیها، تیمسارها و امرای ارتش شاهنشاهی مدیریت ورزش میکنند.
بله، اصلاً ورزش انگار که جزء جمعی گردان آنها بود. اصلاً ما چیزی به نام انتخابات نداشتیم. میآمدند دو یا سه نفر را معرفی میکردند به اعلاحضرت همایونی تا ایشان مسئول فدراسیون را اعلام کنند.
شاه، رئیس فدراسیون را انتخاب میکرد؟!
بله. ساختار به این شکل بود که آقای علاحضرت همایونی به عنوان رئیس افتخاری ورزش به پیشنهاد مسئول تربیتبدنی افراد را انتخاب میکرد. یعنی دو یا سه نفر را به شاه معرفی میکردند و او از میانشان فردی که بیشتر وابسته به خودش بود را به عنوان مسئول فدراسیون انتخاب میکرد.
یعنی نفر اول مملکت در آن زمان در کوچکترین و جزییترین انتخابهای ورزشی نیز دخالت میکرد؟
ببینید شاه در زمان ولیعهدیاش به عنوان رئیس افتخاری ورزش انتخاب شده بود. بعد از او نیز پسرش این عنوان را در اختیار گرفت. این یک چیز طبیعی بود نه تنها او رئیس فدراسیون را برمیگزید بلکه بسیاری از روسای ادارهجات را به وی پیشنهاد میکردند و او پس از شرف عرض دستور میداد که چه کسی رئیس باشد.
یک اتفاق عجیب رخ داد به این شکل که دو بازیکن تیم ملی به سازمان امنیت وقت احضار میشوند و در یک اعتراف تلویزیونی به خاطر برخی کارهای ضدایرانی خود از ملت عذرخواهی میکنند.
بله، آقای لواسانی و قلیچخانی دو بازیکن تیم ملی بودند که به اتهام چپی بودن احضار میشوند و از مردم هم عذرخواهی میکنند گویا آنها را به ساواک میبرند و ساواک از آنها اعتراف میگیرد. یک دلیل بیشتر نداشت وقتی میبینند که آنها بیشتر خدمت میکنند و بیشتر در تیم ملی مثمرثمر هستند اما دستگاه دولتی آنها را داخل آدم حساب نمیکند آنها میروند کاری برخلاف رویه دولت میکنند. میروند با گروههای چپ ارتباط برقرار میکنند به هر حال آنها خودشان نیز یک درونمایههایی داشتهاند.
یعنی گروههای چپ برای آنها جاذبه داشت؟ آنها بازیکنانی بودند که در قله فوتبال ایران قرار داشتند و به نوعی ستاره بودند از نظر مالی هم مشکلی نداشتند.
یک آدمی بود به نام رهنوردی. این آدم قهرمان هالتر ایران بود. خودش را چسباند به دستگاه سلطنت و وکیل تهران شد. البته قبلش دبیر کمیته المپیک شده بود. یا در مقابل حبیبی نماینده مجلس شد رژیم به او خیلی بها داد تختی نیز به خاطر اینکه آدم سیاسی بود، عضو شورای مرکزی جبهه ملی بود خودش را از این حلقه بیرون کرده بود در حاشیه قرار داشت. تختی را حتی به ورزشگاه راه نمیدادند. مسئله یک مسئله فرهنگی است. آنها اعتقاداتی داشتند که نمیتوانستند مقابل رژیم شاه کرنش کنند. البته من تایید نمیکنم افکار آنها را.
به جز تختی چه کسانی عضو جبهه ملی بودند؟
یک عده ورزشکار بودند که احساس میکردند باید کاری کنند. آقای عرب بود، آقای جوادزاده بود، آقای مشحون بزرگ بود. اینها آدمهایی بودند که عضو جبهه ملی بودند گروهی از هالتریستها بودند.
مشحون؟!
بله، برادر همین آقایان مشحون فدراسیون بسکتبال.
شما برای اولین بار تختی را کجا دیدید؟
من عضو تیم راگبی بودم. یک آقای حسین نوری بود که به قول معروف در وزن هشتم همسنگ آقاتختی بود.
همسنگ یعنی چی؟
همسنگ یعنی کشتیگیر تمرینی. آن موقع میگفتند همسنگ. این آقای نوری با ما در بوستان ورزش همکاری میکردند حتی چندین بار آقا تختی آمده بود روی چمنهای ورزشگاه ما با آقای نوری تمرین کرده بودند. این آقای نوری یک مقدار چپرو بود و از بچههای حزب توده بود.
پس تختی قبل از اینکه با شما مانوس باشد با سیاسیهای ورزش هم همراه بود؟
نه به آن معنای که بشود گفت سیاسی. این آقای نوری خیلی بچه سالم و ارزشمندی بود. رفیق تختی هم بود. ما از این طریق با هم ارتباط گرفتیم. آقا تختی هم با مرحوم خرمشاهی از بچههای محله خانیآباد که کار سیاسی هم میکرد رفیق بود. به هر حال ما سلامعلیک با هم پیدا کردیم. اوج آشناییمان آنجایی بود که آقا تختی در کنگره جبهه ملی حضور داشت. میدانید که امینی، نخستوزیر یک فضای باز سیاسی را درست کرده بود که مثلا گروههای سیاسی بیایند کار سیاسی کنند. آقا تختی به نوعی مسئول سازمان ورزشی جبهه ملی بود. البته خودش خیلی نمیآمد کمتر رفت و آمد میکرد آقای سعید فاطمی خواهرزاده دکتر فاطمی وزیر امور خارجه دکتر مصدق بیشتر کارهای سازمان را او میکرد. ما از آنجا با هم ارتباط گرفتیم و رفیق شدیم، همراه هم شدیم. تختی مرد بسیار بزرگی بود. حالا میگویم چه کارهای بزرگی کرد.
اما دستگاه میخواست تختی را همراه خودش کند. این قصه شهردار شدن تختی چه بود؟
اتفاقاً ما با هم رفتیم در جلسه انجمن شهر تهران شرکت کردیم. آقای اسدالله علم، وزیر کشور بود. ایشان یک عدهای را جمع کرده بود برای انجمن شهر تهران. میخواستند اعضای شورای شهر تهران را انتصاب کند. مرا دعوت کردند بودند، آقای تختی را دعوت کرده بودند. گروهی از نمایندگان اصناف را دعوت کرده بودند. میخواستند انجمن شهر تهران را معرفی کنند. کارشان آنقدر بالا گرفته بود که حتی نماینده دادگستری هم آمده بود که جلسه قانونی باشد. بنده در این جلسه صحبتها کردم، حرفهای مختلفی رد و بدل شد میخواستند مرحوم تختی را نامزد انجمن شهر تهران کنند. من صحبت کردم گفتم آقا این انتخابات آزاد نیست. شما صلاحیت ندارید که نماینده مردم را در شهر تهران مشخص کنید. آقا تختی هم راضی نیست، راضی به این انتخاب نیست و واقعا هم تختی راضی نبود. اما در رودربایستی در این جلسه شرکت کرده بود. آقا تختی میگفت من با رای مردم اگر مسئول شوم منتخب مردم هستم و باید به خواستههای مردم پاسخ دهم مدیون مردم هستم.
میخواستند به تختی رشوه دهند؟
بله دیگر، میخواستند تختی را همراه خود کنند. خوب این جلسه به هم خورد و ما هم یک دو ماهی رفتیم زندان.
در مورد تختی و تمایلات سیاسی او تقریباً همه حرفهای خیلی زیادی زدند. اینکه او با شاه مخالف بود. روحیات عجیبی داشت مثلا جملاتی میگفت که ما امروز از یک ورزشکار نمیشنویم. میگفت دانشگاه کعبه من است.
بله، تختی آدم بزرگی بود. او عاشقانه سیدرضا زنجانی و آیتالله طالقانی را دوست داشت. آدم مذهبی و سیاسی بود. اعتقاد کاملی به مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی داشت. یک بار آقای صدیقی زندان افتاده بود و آزاد شده بودند عروسی رانندهشان بود آقاتختی را دعوت کردند، مرحوم تختی آمد به آقای صدیقی گفت من به شما بسیار علاقه دارم آقای صدیقی دست گذاشت روی شانه تختی و گفت پهلوان دوستداشتن تو وظیفه من را زیاد میکند. تختی متاثر شد و گفت چرا؟ آقای صدیقی گفت چون تو مظهر شرافت و انسانیتی. علاقه تو کوشش امثال من را زیاد میکند. آقای صدیقی گفت ما رفتیم زندان پیش ما نیامدی؟ آقا تختی بعدها که دوباره آقای صدیقی به زندان افتاد آمده بود به زندان قزلقلعه، من هم گرفته بودند رو کرد به آقای صدیقی و گفت آقای صدیقی من آمدهام بگویم هستم، میمانم و جایی هم نمیروم و به همکاری با شما افتخار میکنم.
تختی سواد مکتبی نداشت اما آدم اخلاقی بود. دلسوخته بود، آماده بود که همه جانش را بدهد. اگر تجویز میکردند از هیچ کاری دریغ نمیکرد.
یک بار سالگرد آقای مصدق قلعه احمدآباد را قرق کرده بودند همین آقای سپهبد نصیری و سرهنگ مولوی معروف ساواک. آقا تختی میآید میرود سر خاک دکتر مصدق جلوی امرای ساواک تاق شالی که روی قبر دکتر بود را کنار میگذارد و سرش را میگذارد روی قبر. ۵ دقیقه همینطور میماند بسیار احترام میکند و بعد بدون اینکه کسی معترضش شود میرود.
در مورد خودکشی تختی بگویید؟
من تحلیل خودم را دارم بگذارید وارد نشوم.
نه من میخواهم به این برسم که آیا رژیم شاه تختی را کشت یا او خودش خودش را؟
صریح میگویم، امکاناتی را فراهم کردند که او برود.
یعنی چی؟
یعنی تختی خودکشی داده شد! (توضیح تابناک؛ شاه حسینی پیشتر نیز این ماجرا را به این شکل طرح کرده بود و این ادعا را مجدداً تکرار کرد که هر بار با اعتراض برخی نزدیکان و دوستداران تختی همراه شد اما او همچنان در گفت و گوهایش بر این اظهارات تاکید دارد اما هیچ گاه در خصوص آن دلایل و مستنداتی ارائه نکرده است.)
میرسیم به مقطع انقلاب. شما بعد از استقلال دولت آقای بازرگان، رئیس سازمان تربیتبدنی شدید؟
ببینید ما در بوستان ورزش یک اعتقاد عجیبی به کار جمعی داشتیم. یک کار فرهنگی میکردیم در کنار ورزش. آنچه نظام سیاسی حاکم انجام میداد باالتبع ما مخالف بودیم. حول و حوش چهار، پنج سال قبل از انقلاب مجوز تیم بوستان ورزش را لغو کردند. به این دلیل که ما در جشنهای ۴ آبان شرکت نمیکردیم.
یعنی جشن تولد آقای شاه؟
بله. خیلی از تیمها در این جشن شرکت میکردند. ما شرکت نکردیم و امتیاز تیم بوستان ورزش را لغو کردند. آقای جبارزادگان که به حق از اساتید والیبال بودند ایشان هم محروم شدند. بنده را حتی به امکان ورزشی هم راه نمیدادند چندین بار خواستم وارد ورزشگاهی شوم برخورد بسیار بدی با من کردند. انقلاب که پیروز شد ما یک چهار، پنج سالی بود که در ورزشگاهها حضور نداشتیم. البته قرار نبود بنده از همان اول به ورزش بیایم. ما در کمیته استقبال امام حضور داشتیم. در روز استقبال من یادم هست که بنده زیر دست و پا ماندم و تا دو، سه روز بعد از این موضوع در بیمارستان قلب بستری بودم بعد که رفتم مدرسه علوی آنجا هم کارهایی را انجام میدادیم دوباره به استقبال آقای یاسر عرفات که رفتم باز هم قلبم گرفت و حالم بد شد، سه، چهار روز در همان مدرسه علوی خوابیدم. دولت آقای بازرگان که مستقر شد بنده در کمیتهای مشغول شدم که قرار بود اموال خانواده پهلوی را صورت جلسه کند و به دولت بازگرداند. یک شب که برای بررسی اموال کاخ شمس پهلوی خواهر شاه به کرج رفته بودم آقای صباغیان زنگ زد و گفت که آقای شاهحسینی هرجا هستی بیا. من گفتم که فلانجا مشغولم گفت بیا حتما بیا. فردا رفتم نخستوزیری دیدم دولت آقای بازرگان جمع هستند آقای بازرگان گفت آقای شاهحسینی از آن اول دنبال ورزشکاران بودی بیا بشو مسئول ورزش. گفتم آقا کار من الان یک چیز دیگری است. گفت نه یادت هست در جلسات سیاسی همیشه زودتر از بقیه میرفتی و میگفتی مسابقه دارم. الان دیگر تو رئیس ورزشی یک ابلاغی به ما دادند. در یک خط که طی این حکم شما به عنوان سرپرست سازمان تربیتبدنی منسوب میشوید.
از همان روز کار خود را شروع کردید.
نه اتفاقاً. فردا روز رفتیم سازمان تربیتبدنی در پارک شهر. هیچکس ما را نشناخت. چند سالی هم بود که منع ورود به اماکن ورزشی داشتم ابلاغ آقای نخستوزیر هم در جیبم بود. یک آقایی بود که دیدم در سازمان ورزش حضور دارد اتفاقاً خیلی با ما چپ بود. دیدم چند تا فحش رکیک هم به مسئولان وقت انقلاب داد و گفت اینجا چه کار میکنید گفتم آمدهام سازمان تربیتبدنی را ببینم. اتفاقاً میخواهم بروم ورزشگاه آریا مهر (آزادی) گفت بیا با هم برویم. وارد ورزشگاه آریامهر که شدم دیدم عجب ساختمانی عجب عمارتی. همانطور که میرفتیم دیدم اصلاً کسی در این ورزشگاه حضور ندارد یک آقای علی الهی بود از قدیمیهای ورزش، ما را شناخت. دستمان را گرفت برد به ساختمان اداری. آنجا صحبتهایی شد بعد من به او گفتم که ابلاغ ریاست سازمان ورزش را گرفتم. او باورش نمیشد گفت آقای حسین فکری مسئول هستند. گفتم آقای بازرگان این ابلاغ را به من داده است. بالاخره با چند نفر نشستیم صحبت کردیم ابلاغ ما را اعلان عمومی دادند.
آقای شاهحسینی مهمترین مشکلات شما در همان ابتدا چه بود. به هر حال ساختار دولت به هم ریخته بود.
بله، ساختار دولت به هم ریخته بود زمانی که من رئیس سازمان شدم دولت در حال نوشتن اساسنامه سازمان بود. ما خیلی کار داشتیم شاید مهمترین کاری که کردیم این بود که در قانون اساسی در ماده اول بعد از فرهنگ نوشتیم که ورزش مجانی است.
به خاطر شرایط آن روز خیلی از ورزشکاران که با حکومت گذشته در ارتباط بودند از ورزش حذف شدند.
بله، مثلاً میگفتند آقای حشمت مهاجرانی نباید باشد به او میگفتند تو مربی ولیعهدی. حشمت را بسیار ترسانده بودند شاید خیلی از مهاجرتهایی که صورت گرفت به خاطر این بود. به یاد دارم که بعضیها را اصلاً دستگیر کردند. آقای عدل که از بسکتبالیستها بود آنها را برده بودند کمیته. آقای صنعتکاران، آقای مهاجرانی اینها آدمهایی بودند که میگفتند چرا مثلا در مراسم ۴ آبان حضور دارند. یک روز من رفتم شورای انقلاب به آقای بهشتی گفتم حساب گذشته را جدا کنید. به هر حال اینها در حکومتی زندگی میکردند که رئیساش به آنها دستور میداده که بیاید مربی ژیمناستیک فرح باشد. مربی ولیعهد باشد خوب او هم اطاعت میکرده. قرار شد که آقای قدوسی پروندههای ورزشکاران را با ما هماهنگ کند.
در زمان شما المپیک مسکو تحریم شد بعد هم البته المپیک لسآنجلس در زمان آقای داودی شمسی.
اصلاً ما نمیتوانستیم در این مسابقات شرکت کنیم. آقای بنیصدر میگفت باید تحریم کنیم البته من رفتم دفاع کردم. گفتم اگر ما در این مسابقات شرکت نکنیم به دلیل اینکه آمریکاییها در آن حضور ندارند میگویند ما دنبالهرو آمریکا هستیم. بعد گفتند بروید با برادران مجاهد افغان جلسه بگذارید. ما رفتیم پاکستان با همین آقای پرفسور ربانی جلسه گذاشتیم آقای سفیر هم حضور داشت. گفتیم میرویم در المپیک و از حقانیت افغانستان دفاع میکنیم. اما یادم است به جای شرکت در المپیک مسکو رفتیم در المپیک اسلامی ترکیه شرکت کردیم. تیم ورزشی نبردیم خودمان رفتیم که بگوییم ما هستیم. آنجا هم اتفاقات جالبی افتاد که در نوع خود بینظیر بود. مثلاً در مراسم رژه پرچم شاهنشاهی را بالا بردند و سرود شاهنشاهی را زدند. گویا سفیر اشتباه کرده بود. این هم برای ما یک دردسری شد.
شما بعد از دولت موقت نیز در سازمان تربیتبدنی حضور داشتید؟
بله، البته من استعفا دادم. آقای رجایی واقعا من را دوست داشت دلش نمیخواست که من بروم اما نمیتوانست در برابر مخالفان مقاومت کند بالاخره ما رفتیم و آقای مصطفی داودی مسئول شد. البته بنده همچنان در کمیته ملی المپیک بودم. چون کمیته المپیک زیر نظر رئیسجمهور بود. یک مدتی هم آنجا بودیم و بعد رفتیم. یک اتفاق جالب را برایتان بگویم. آقای غلامرضا پهلوی رفته بود در کمیته بینالمللی المپیک و گفته بود که رئیس کمیته المپیک ایران منم نه اینها، ما هم آقای فکری و شکوهی را فرستادیم سوئیس تا ثابت کنند که نظام سیاسی ایران تغییر کرده و اینها دیگر هیچ مسئولیتی ندارند خوشبختانه موفق شدند و جمهوری اسلامی ایران به عضویت کمیته بینالمللی المپیک درآمد.