زنگ که میزنم کیوان صمیمی فقط چند ساعتی است طعم آزادی را مزه مزه کرده. او را درست یک روز بعد از انتخابات سال ۱۳۸۸ و به بهانهٔ پیشگیری از وقوع جرم بازداشت کردهاند، بازداشتی که به شش سال ماندگاریش در حبس منتهی شد. روزنامه نگار و فعال سیاسی و مدنی که به نماد مقاومت و پایداری مشهور است و پس از بازداشتش، ۱۲۰ روز را در انفرادی زندان اوین سپری کرده و البته پیش از این نیز مدت ده سال سخت و دشوار را در زندانهای رژیم پهلوی گذرانده، اما کماکان بیخستگی و با خوشرویی به تک تک سوالاتم شمرده وآرام پاسخ میدهد، اما آنچه که برایم بیش از همه خوشایند است شنیدن طنین کلماتی از این دست از دهان مردی است که با عملش نیز ادعایش را به اثبات رسانده «به آرمانهایم پابندم و هیچگاه نشده که بابت راه و مسیری که انتخاب کردم احساس پشیمانی میکنم».
علت اینکه شما را بدون مشارکت در ماجراهای بعد از انتخابات بازداشت کردند؛ چه بود؟
بله، من را دقیقا یک روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ بازداشت کردند و فرصت دیدن اتفاقاتی که در جامعه رخ داد را به من ندادند با این عنوان که «برای پیشگری از وقوع جرم تو را راهی زندان میکنیم» درطول این مدت حقوق قانونی من بارها و بارها نقض شد، از حق مرخصی و دیدار با خانوادهام محروم بودم، تحت فشار و بازجویی و توهین و اتهام قرار گرفتم اما همان طور که همان اول مصاحبه هم گفتم حتی برای ثانیهای به درستی اعتقادات و آرمانهایم تردید نکردم.
از فضای حاکم بر زندانیان سیاسی و عقیدتی بگویید؟
ببینید! زندان شرایط خاص خودش را دارد، به هر حال درآن چهار دیواری تنگ و بهم فشرده مابین افراد یک سری مناسبات روشن و تاریک ایجاد میشود که به اعتقاد من نباید این مناسبات را به بیرون از فضای زندان منتقل کرد
منظورم این است که بعد از پراکنده کردن بچههای زندانی از بند ۳۵۰ زندان اوین به سایر بخشهای زندان و انتقال برخی به زندان رجایی شهر و زمان خروج شما روحیه زندانیان سیاسی و عقیدتی را چطور ارزیابی میکنید؟
روحیه بچهها خوب بود منتها مجموعا میتوانم بگویم فضا و اتمسفر زندان فعلی کمی «گل و بلبل» است (میخندد)
به چه معنا؟
به این معنا که سطح آرمان گرایی و پایبندی امروز نسبت به زمان شاه کمتر است یعنی خود ما زندانیهای فعلی هم کمتر طراز انسانهای سیاسی هستیم. کمتر در طراز و رده این هستیم که به صورت پرنسیپال در چهارچوب یک زندانی سیاسی جا بگیریم.
به نظرتان فضای زندان بازتر شده؟
بازتر و البته راحتتر که هست. ذهنم به دلیل تجربهٔ زندان در رژیم گذشته به طور ناخودآگاه و چه بخواهم و نخواهم، همیشه در کار مقایسه است. اما منظورم این نیست، به هر حال وضعیت زندانهای دهه شصت با آنچه که امروز هست و میبینیم قابل مقایسه نیست اما حرفم به این معناست که خود ما زندانیان سیاسی و عقیدتی هم کمتر از گذشته در چهارچوب زندانی سیاسی قرار میگیریم، و البته این وضعیت مختص و محدود به زندان نیست بلکه جامعه هم رو به سوی «گل و بلبلی شدن» گام برداشته، منظورم البته وجه منفی ماجراست و باید روی مقوله ایجادآرمانهای بشری، اخلاق گرایی و پایبندی به اصول و آموزش راه و روشهای دستیابی به دموکراسی و ایجاد جامعه مدنی گامهای جدی تری برداریم.
منظورتان این است که فضای عمومی از آرمان گرایی گذشته فاصله گرفته؟
دقیقا. من چون خودم یک فرد آرمانگرا هستم میبینم که آرمانگرایی تضعیف شده است. دقت کنید که آرمانگرایی را با ایدئولوژی گرایی یکی ندانیم، طبیعتا بعد از افول ایدئولوژی چپ و فروپاشی شوروی که مظهر چپ گرایی بود، و یک قطبی شدن جهان، آرمان گرایی عملا نفی شد.
میشود به طور مصداقی بگویید؟
بله. مثلا همین امروز یعنی در اولین روز آزادیام وقتی دکههای روزنامه فروشیها را دید میزدم، روی جلد یکی از مجلهها عکس «بیژن جزنی» را دیدم که از او به عنوان یک تروریست یاد کرده بودند. این یک جور آناکرونیسم یا تاریخ پریشی را ترویج میکند، دقت نمیکنند که مسائل را درظرف زمانی و مکانی خودش نگاه کنند، بله در آن زمان چریکهای فدایی و مجاهدین ممکن بود به حذف مسلحانه هم دست بزنند، اما معنای آن اقدام مسلحانه با تروریسم فرق دارد. وقتی میگوییم تروریسم، ذهن جوان امروزی بلافاصله به سمت القاعده و داعش و رفتارهای وحشیانه این گروهها متمایل میشود، من نمیخواهم از عملکرد این گروهها یا از کشتن آدمها دفاع کنم ولی اینکه یکسره آن فضا را به شکلی تهی از ارزشهای انسانی و آرمانی نشان بدهیم بیانصافی است و من به خوبی میبینم این افول آرمانها به نوعی به کل جامعه و حتی فضای زندانها هم سرایت کرده است. گرچه می دانم شان و ترکیب زندانی سیاسی به حد و اندازه شان چهل سال پیش نیست، اما شخصا دیگر باور ندارم از طریق رفتارهای رادیکال میشود راه به جایی برد، به فعالیتهای آرام و پیوسته برای بازیابی حلقه مفقوده دموکراسی که همان بازسازی جامعه مدنی است فکر میکنم.
پیش نیامده از مسیری که برگزیدهاید احساس پشیمانی کنید و فکر کنید که میشد در این سن و سال به عافیت در کنار خانوادهتان روزگار بازنشستگی را بگذرانید؟
بستگی به این دارد که عافیت را چطور تعریف کنید؟ طبعا همهٔ آدمها در پی زیست بهتر و زندگی شادترند، منتها اگر نگاه فلسفی آرمان شما شمول و وسعت بیشتری از دایره آسایش شخصی یعنی دستیابی به آزادی و ارتقاء حقوق انسانی باشد و فقط به دایره محدود خودتان و خانوادهتان نگاه نکنید، آنقدر این دلبستگی و آرمان، کلان عمیق و زیباست که با موجهای کوتاه و بلند تاریخی که میآیند ده سال، بیست سال یا سی سال و میروند کمرنگ نمیشود گر چه فردگرایی که شاید در تقابل با چپ گرایی است این روزها در جامعه ریشه دوانده ولی من بر این باورم که یک نگاه فلسفی به دنیا سوشیال نگاه میکند و حقوق جمع را هم میبیند.
یعنی شما آرمانهای جمعی را استخوان دارتر از آرمانهای فردی میبینید؟
اگر آرمانت دستیابی به حقوق انسانها باشد، طبیعی است این آرمان آنقدر عظیم و عمیق و زیباست که با امواج سیاسی زایل نمیشود، عاشق هستی، عاشق انسان، عاشق وجود بودن آرمانی نیست که طی زمان یا با تغییر دولت یا حکومت در درونت جا به جا بشود یا تغییر کند، آدم ایمانمند پای این آرمانها میماند، هزینههایش را هم میپردازد، سختیهایش را تحمل میکند، وقتی این شکل نگاه بر آدمی غالب بشود و معنای زندگی، بودن و شدن را در خوشبختی و تولید شادی برای همهٔ انسانها بداند، تمام سعیاش را میکند که از این منبع زیبایی فاصله نگیرد حتی اگر قرار باشد بابتش هزینه بدهد.
به اعتقاد شما طرف مقابل با تحمیل حبسهای طولانی مدت به نتیجه مطلوب رسیده است؟
خیر. این همه زندان طویل المدت برای بخشی از بدنه روشنفکرجامعه و اصلاح طلبان و صدور احکام حبسهای طولانی مدت نتوانست مطامع مورد نظر حاکمیت را تامین کند، با زندان کردن یک فرد یک عقیده نمی میرد. این افراد بعد از دوران حبس به تدریج در حال آزاد شدنند و هیچ قدرت و نیرویی نتوانسته روند میل مردم به دموکراسی خواهی را متوقف و زخمی کند.
شما فردی مذهبی هستید؟
من به لحاظ فردی مذهبی هستم و به متافیزیک اعتقاد دارم ولی در عملکرد اجتماعی سکولارم و سالهاست که از سکولاریزم دفاع میکنم، منتها باور فرامادی ، آدمی را قانع میکند که هستی را جاودانه ببیند ، حتی فردیت خودش را را هم. آن وقت است که دو دستی چسبیدن به یک زندگی محدود و خوشگذارانیهای این پنجاه، شصت یا هشتادسال زندگی و چسبیدن به ده بیست نفر اعضای خانواده رنگ میبازد.من هیچ وقت از گذشتهام پشیمان نیستم، مسیری است که با آن عشق ورزی میکنم، لذت میبرم و البته بودن در کنار خانوادهام را هم مانع الجمع با آرمانهایم نمیبینم.
دشوار نیست؟ به هر حال شرایط به شما اجازه نمیدهد تا هر دوی آنها را داشته باشید؟
سخت و دشوار است. جایی میرسی که باید تصمیم بگیری. به خاطرم میآید حدود بیست سی سال پیش وقتی یک بار در همین موضع انتخاب بودم همسرم میگفت تو الان دو بچه داری و باید به آنها هم فکر کنی، من به او جواب دادم بله عزیزم، اما از آن سو هم دو میلیون بچه دیگر دارم، به هر حال ملغمه عجیب اما خوشمزهای است.
بعد از آن همه مشکلات قصد ترک ایران را ندارید؟
بازجوی من که میتوانست جای پسرم باشد و از هر روشی برای کوتاه آمدنم استفاده میکرد، وقتی به نتیجه مطلوبش نرسید به من پیشنهاد میداد که دست از فعالیت بردار، برایت ویزا میگیریم و شرایط مهاجرت آسوده را فراهم میکنیم تا هر جای دنیا که خواستی بروی زندگی کنی اما میبینید که ماندم و زندانم را طی کردم و کماکان اینجایم