“من در قعر ضمیر خود احساسی دارم٬ چون گواهی گوارا و مبهمی که گاه به گاه بر دل می گذرد، و آن اینست که رسالت ایران به پایان نرسیده است، و شکوه و خرمی او به او باز خواهد گشت. من یقین دارم که ایران می تواند قد راست کند ٬ کشوری نام آور و زیبا و سعادتمند گردد، و آنگونه که درخور تمدن و فرهنگ سالخوردگی اوست، نکته های بسیاری به جهان بیاموزد…”
بهانه ی زادروز ادیب و ایرانشناس برجسته استاد محمد اسلامی ندوشن فرصت مغتنمی است برای پاسداشت یک عمر خدمات کم نظیر و پایدار ایشان در شناخت ادب و فرهنگ و تمدن ایران زمین. آموزگاری که در آثار گرانقدرش همواره ایران بالاترین جایگاه را داشته و نام ایران در عنوان بیشتر آثارش می درخشد. کسی که همواره به “ایران و تنهاییش” اندیشیده است، آنکه می دانسته “ایران چه حرفی برای گفتن دارد”، و همو که راز “یگانگی در چندگانگی” ایران را کشف کرده است. به جرأت می توان او را آموزگار ادب، فرهنگ و نثر ایران در دوران متاخر نامید چنانکه به نقل از دوستی او نثر را از فرومایگی رهانید و برایش هویتی خاص آفرید.
سرو سخنگوی عصر ما خوشبختی را داشتن کشوری چون ایران می پندارد و همواره ایران را اصل می داند چرا که بقای گذشته و آینده ما در گرو آن است. با شناخت مصایب و کاستی ها و رعایت اصل واقع بینی در جستجوی فردایی روشن تر بوده است و معترف است که ما هنوز هم در راهیم…
مجموعه آثار ارزشمند ایشان که بالغ بر پنجاه جلدکتاب و چندصد مقاله است گنجینه ای گرانبها از خدمت و عشق به میهن، فرهنگ و خرد ملی است. بر ماست که به پاس این همه خدمت، آثارش را بیش از پیش ارج نهیم، نسل جوان را با این مجموعه فرهنگ مدون آشنا سازیم و چون او همواره “به ایران بیاندیشیم”.
🔹گزیده ای از آثار استاد در فرخنده زادروزش
– ایران فقط خاک نیست.
مظروفی است که تاریخ و فرهنگ چند هزار ساله ما در آن ریخته شده است. ایران کشوری است که با کشورهای دیگر فرق دارد، اینکه میگوییم ایران، منظور تنها مرز مشخصی نیست. دورههای تاریخی و حوادث زیادی بر سر این کشور آمده و سه هزار سال تاریخ مکتوبی که دارد. این مجموعه یادگارها و خاطرات است که ایران را برای ما تشکیل میدهد. این فرهنگ و تاریخ به قیمت سختیها و بلاهای بسیار به دست آمدهاست.
-این احساس خشنودی را نمیتوانم پنهان دارم که بیش از هر کس دیگر، دو کلمه ایران و فرهنگ بر قلمم رفته است. در مورد ایران سوءتفاهم نشود، همانگونه که بارها گفتهام منظورم وطنپرستی خام و احساساتی نیست. منظور قدرشناسی نسبت به یک تمدن است. اما فرهنگ، مفهوم وسیع و عام آن را در نظر داشتهام، یعنی رهیافت زندگی. فرهنگ ما دو جنبه دارد. یکی جنبه روشن و دیگری جنبه تیره. در جنبه روشن فرهنگی، روی موج انسانیت حرکت کرده است. … جنبه منفی هم یک مشت خرافات، پایبندیها و تعصبات غلط است. وظیفه ما این است که این فرهنگ را پالوده کنیم. هویّت ایرانی در انتظار آن است که جنبه های مثبت فرهنگ خود را فرا خواند، و جنبه های منفی را به دور اندازد.
نامه به فرزند
– در عین توجه به فرهنگ جهان، کوشش داشته باشید که خود را با فرهنگ کشور خود مأنوس نگاه دارید، این است که متعلق به شما و پیوسته با شماست؛ مانند مادر که هر کسی در دنیا یک مادر دارد…
خلیج فارس
– حتی یک فرد آشنا به تاریخ در دنیای عرب نیست که در درون خود باور داشته باشد که گذاردن نام «عربی» به جای فارس، مبنای منطقی و تاریخی دارد. زمانی که ایران، ایران شد تنها کشوری بود که بر این آب استیلا داشت. بابل و آشور به ضعف افتاده بودند. عراق جزو خاک هخامنشی بود. عربستان شبهجزیره گمنامی بیش نبود، و شیخنشینهای کنونی میبایست دو هزار و ششصد سال انتظار بکشند تا شخصیت سیاسی رسمی بیابند…
_ ایرانیان با اطمینان به فرهنگ غنی خود به جای جنگیدن با بیگانگان، منتظر میماندند. البته چنین وضعیتی تا حدودی عزت نفس ایرانیان را لکهدار کرد؛ ولی حفظ ایرانیت برای مردم تا اندازهای اهمیت داشت که حاضر بودند با دیگران سازش کنند…
بعد از اسلام، جریان جدیدی در این منطقه ایجاد شد که حدود پنجاه و پنج کشور را دربرگرفت، اما تنها سرزمینی که توانست شخصیت باستانی خود را حفظ کند، ایران است.
– هرگز آرزو نکردهام که از کشور دیگری جز ایران میبودم، و خوشبختی بزرگی برای خود میدانستم که زبانم فارسی است.
– در ایران نیروی مرموزی است که سالهاست این کشور را نگه داشته است. دفاع از مجموعیت ایران و مفهوم ایرانیت بار سنگینی بوده که مردم در طول تاریخ ایران به دوش کشیدهاند. ایران توانسته است در مدت سه هزار سال تحت همین نام باقی بماند و مانند برخی همسایههایش دست به دست نچرخیده است؛ پس باید نیرویی زنده و پویا در آن بوده باشد.
شاهنامه
– ادبیات فارسی مهمترین ستون و پایهٔ فکری ماست و تا زمانی که زبان فارسی را به قدر کافی یادنگیریم و تلطیف فکر از طریق ادبیات حاصل نشود، نمیتوانیم انسان دلنشین با فکر باز، لطیف و آزاد برای برقراری ارتباط شویم.
شاهنامه تبلور مبارزه بین آزادی و بندگی است و خطاب این کتاب به تمام جهانیان است. خطاب شاهنامه یک خطاب جهانی و همیشگی به مردم است و این خطاب همه جاها و همه مکانها را در بر میگیرد؛ شاهنامه راه سعادت و سرنوشت انسان را بصورت سمبلیک نشان داده است.
-فراموش نکنیم که ما هنوز ایرانی هستیم و در سنّتِ ایرانی میزانی از شرم، ادب، نزاکت و پوشش بوده که حتّی دشمن در برابر دشمن رعایت میکرده. در شاهنامه که بیش از پنجاه هزار بیت است حتّی یک کلمه پیدا نمیکنید که خارج از قاعدهی لطف و ادب باشد؛ و حال آن که در سراسرِ آن، دشمن با دشمن روبروست.
– بنظرم زنان شاهنامه باید مایهٔ افتخار نوع زن شناخته شوند. گمان نمیکنم که هیچ اثر برزگ ادبی در جهان پایگاهی که شاهنامه به زن بخشیده، به او داده باشد. اکثر زنان شاهنامه نمونهٔ زنِ تمام عیار هستند، در عین برخورداری از فرزانگی، بزرگ منشی و حتی دلیری از جوهر زنانه نیز به نحوی سرشار بهرهمندند.
بازتاب ها
-درجهی ایرانی بودن _چه کسی در داخل زندگی کند و چه در خارج_ دو ممیّزه دارد:
یکی شناخت ایران و فرهنگ آن، و دیگری وابستگی به مردم کشور.
منظور از شناخت آنست که ارتباطی از طریق عمق با ایران و فرهنگش برقرار شود، زیرا هر نوع دلبستگی، فرع بر آگاهی است؛ و امّا ممیّزهی دوّم، سرنوشت خود را با سرنوشت دیگران پیوند دادن است. کسی که فقط خود و منافع خود را ببیند، صفت ایرانی بودن دربارهاش تحقّق نمییابد.
وطن خواهی در دنیای امروز یک ضرورت است، و نه مانند گذشته یک تعیّنِ عاطفی.
مناقب حقوق بشر
-آزادیِ بیان، دریچهی وجدانِ اجتماع است. اگر بیانِ آزاد نباشد چگونه مردم فکرِ خود را به پویش آورند؟ ذهن برای باروَر شدن احتیاج به مِهمیزهای مختلف دارد، یکی از آنها روبهرو شدن با اندیشهی معارض است که تنها در یک اجتماعِ زباندار تحقّق مییابد.
یگانگی در چندگانگی
– روح ایرانی بر گِردِ یک محور حرکت میکرده است، چه در نقش، چه در موسیقی و چه در شعر.
شاهنامه همان تخت جمشید است و نگارههای اصفهان، همان غزل حافظ.
– همانگونه که شاهنشاهیِ هخامنشی دیگر همانندی در تاریخ نیافت، تخت جمشید نیز بر روی زمین منحصر به فرد ماند. این بنا، در دورانی ساخته شد که بناهای مملکتی اختصاص به نیایشگاهِ دینی یا گورخانه داشتند، از نوع اهرام مصر؛ اما تخت جمشید سرای این جهان است. بنای عظمت انسانی و بزرگداشت زندگی.
بازتاب ها
-یک جریان که از شهریور ۱۳۲۰ آغاز شد و هنوز ادامه دارد، اتخاذ نوعی دیدگاهِ منفی نسبت به تاریخ و فرهنگ ایران، از جانب گروهی از خودِ مردمِ ایران است. کمتر دیده شده است که جمعی از شهروندان یک کشور، آشکار یا پنهان، نسبت به کشور خود اینگونه سـرِ عناد داشته باشند. این، ناشی از آمیختگیِ سیاست با مسائلِ ایران است… یک جریان دیگر هم چند سالی است خود را مینماید و آن ناظر به «شکاف» در قومیّت ایرانی است، و عجیب است که بعضی عناصرِ رسمی نیز در برابر آن علامتهای تشویق یا سکوت بروز میدهند. معلوم نیست انتظار چه نفعی دارند که عاید آنها بشود!
گفتن نتوانیم,نگفتن نتوانیم
– ایرانی چنان آبدیدهی حوادث شده است که میتوان گفت تا حدّی “غم پسند” شده، حافظ میگوید:«که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت»
ایرانی باورش نمیشود که بتوان با خوشبینی و شادی، زندگیِ طبیعی داشت. همیشه نگرانِ فردای خود است و در این دلمشغولیِ فردا، امروزش را از دست میدهد؛ این حالت، نتیجهی زندگیِ ناامن، زندگیِ بدون قاعده است.
– اگر جوّ فرهنگیِ ما به همین صورت بماند، نسلِ جوانِ کنونی، از گذشته منقطع خواهد شد و به آینده نیز نخواهد پیوست، نه ایرانی خواهد ماند و نه فرنگی خواهد شد.
و مردمِ بیفرهنگ یا کمفرهنگ، زبانِ یکدیگر را نخواهند فهمید و چون زبانِ همدیگر را نفهمند باهم دشمن میشوند و میتوان حدس زد که زندگی در چنین محیطی چه مقدار ارزش زیستن خواهد داشت.
🔹گروهی هستند که اعتقاد به ایران را اعتقادی ساده لوحانه میپندارند، لیکن آنان که ایران را میشناسند، هیچگاه امید از او بر نخواهند گرفت.
آن روز که تاریخ سیه پوش نبود
آمیخته شرنگ با نوش نبود
ویرانه هزار در جهان بود ولیک
بشکوه تر از خرابه شوش نبود