سه سال و نیم پیش، توافق هسته ای ایران و قدرت های جهانی در شرایطی نهایی شد که عراق، صحنه حضور نیروهای داعش بود. در آن زمان، محمدجواد ظریف و قاسم سلیمانی، به خاطر نقش خود در برجام و عراق، در نظرسنجی هایی مرتبط با محبوبیت مقام های حکومتی ایران، در راس قرار داشتند.
ادامه چنین وضعیتی باعث شد تا در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۶، کسانی در هر دو جناح حکومتی ایران زمزمه کاندیداتوری این دو نفر در آینده دور یا نزدیک را مطرح کنند. زمزمه هایی که هرچند با استقبال آن دو مواجه نشدند، اما حکایت از پدیده ای نوظهور داشتند: ناظرانی در داخل و خارج از کشور، به این نتیجه رسیده بودند که قاسم سلیمانی و محمدجواد ظریف، پتانسیل ایفای نقشی “تعیین کننده” را در معادلات آینده حکومت دارند.
اکنون اما هر دوی این افراد از معادلات سیاسی آینده حکومت ایران حذف شدهاند: آمریکا با بی اثر کردن برجام باعث بی اعتبار شدن اولی شده، و با کشتن دومی، او را به لحاظ فیزیکی حذف کرده است.
حذف سرلشکر سلیمانی در شرایط صورت گرفت که میزان مقبولیت او بین فرماندهان و بدنه سپاه، به طور قطع با هیچ یک از فرماندهان دیگر قابل مقایسه نبود. فرماندهانی که نگاه پرسنل سپاه به آنها، کمابیش در حد نگاه کارکنان سایر موسسات و ادارات به روسایی است که از انواع و اقسام رانت های اقتصادی، سیاسی یا اداری بهره میبرند.
تبلیغات حکومتی سال های اخیر، طبیعتا در جایگاه ویژه قاسم سلیمانی در سطح سپاهیان و نیز افکار عمومی نقش داشته ولی تنها دلیل این جایگاه نبوده است. لازم به یادآوری است که این تبلیغات، برای افراد دیگری در حکومت هم صورت گرفته اما نتیجه مشابه نداده بود. به عنوان نمونه قبل و بعد از انتخابات ۱۳۹۶، صدها گزارش تلویزیونی، هزاران خبر و یادداشت، و ده ها هزار تبلیغ در سطح فضای مجازی برای ابراهیم رئیسی صورت گرفت، اما “جواب نداد”.
به این ترتیب جایگاه ویژه آقای سلیمانی بین پشتیبانان سیاسی و نظامی حکومت، سرمایه بالقوه ای بود که در مقاطع سرنوشت ساز، قابلیت تاثیرگذاری بر معادلات سیاسی-امنیتی جمهوری اسلامی را داشت. مثلا زمانی که حکومت به طور جدی در خطر براندازی باشد، یا مقطع پس از درگذشت آیت الله خامنه ای.
کسانی که معتقد به تغییر قریب الوقوع حکومت ایران هستند، البته آیت الله خامنه ای را آخرین رهبر جمهوری اسلامی ایران می دانند. ولی نیروهای داخل حکومت -که عمدتا چنین اعتقادی ندارند- در سال های اخیر مجموعه ای از سناریوهای محتمل را برای دوران گذار به رهبر بعدی مد نظر داشته اند. در این میان، شاید یکی از معدود موارد اتفاق نظر بین دو طیف فوق آن باشد که اگر رهبر دیگری در جمهوری اسلامی روی کار بیاید، حتما “اقتدار حکومتی” آقای خامنه ای را نخواهد داشت. برای درک بهتر این واقعیت، مرور اسامی کسانی که ممکن است کاندیدای جانشینی آقای خامنه ای تلقی شوند، و یادآوری جایگاه آنها در سطح “مجموعه” حامیان حکومت (نه مجموعه شهروندان، که حامیان حکومت) مفید خواهد بود.
در نتیجه این بحران اقتدار، لاجرم سپاه به عنوان قدرتمندترین تشکل نظامی-امنیتی-اقتصادی جمهوری اسلامی، در دوره گذار احتمالی به رهبر بعدی نقش تعیین کننده خواهد داشت. در آن دوره، هرچند قابل تصور است که سپاه پاسداران به عنوان یک “مجموعه” -و فارغ از جایگاه هریک از فرماندهانش- به نقش آفرینی بپردازد، اما میزان اعتبار فرماندهان کلیدی این نیرو از اهمیت زیادی برخوردارخواهد بود.
در همین پس زمینه، از دیرباز این برداشت وجود داشت که چهره ای چون قاسم سلیمانی، در صورت حضور در دوره تثبیت رهبر بعدی، اهمیت سیاسی تعیین کننده ای داشته باشد. قابل تصور هم نبود که او، با توجه به اولویت دادن به “حفظ نظام”، در کمک به تثبیت رهبر بعدی دچار تردید شود. حتی برخی از نظریه پردازان نظام همچون محمدمومن قمی، ولایت “مومن متعهد مقلد” را در غیاب ولی فقیه واجدالشرایط ممکن دانسته بودند که ذهن را به سمت مصادیقی چون قاسم سلیمانی میبرد (هرچند تحقق عملی چنین امری، چندان ممکن به نظر نمیرسید).
به هر تقدیر، اکنون و در غیاب آقای سلیمانی، بسیار دشوار خواهد بود اگر تصور شود هیچ فرمانده نظامی یا مقام سیاسی دیگر از چنان نفوذ و مقبولیتی در سطح “مجموعه نیروهای موثر نظام” -ونه فقط همفکران خود- برخوردار باشد که بتواند در دوره گذار، وزن شخصی خود را در کفه اقتدار رهبر جدید قرار دهد.
مجموعه توصیفات فوق البته به معنی گمانه زنی در این مورد نیست که رهبر بعدی امکان تثبیت موثر خود را خواهد داشت یا خیر. به این معنی هم نیست که جمهوری اسلامی، لزوما به موجودیت خود ادامه می دهد یا نه.
اما اگر قرار باشد جمهوری اسلامی با انتخاب جانشین آیت الله خامنه ای تداوم پیدا کند، منطقا این جانشین -در غیاب فردی با ویژگی های قاسم سلیمانی- از مشکلات بیشتری برای تثبیت خود مواجه خواهد بود.
bbc