با تو جه به صحبت های اخیر رئیس جمهور امر یکا بابرادر کا سترو ، و اینکه دیگر امر یکا نمیتواند روش های تجا وز و اشغالگرا یانه گذشته را ادامه دهد و زمان اینگو نه مدا خله جو ئی ها پایان یا فته و…. این مطلب تهیه شده است ( ضیاء مصبا ح )
بعنوا ن مقد مه :
فردریک جکسون تر نر(Frederick Jackson turner _ 1893 ( میگو ید : برای مدت سه قرن، «گسترش سرزمینی»، حقیقت غالب در زندگی آمریکایی به شمار میآمده است.
با رسیدن به سواحل اقیانوس آرام از یکسو و اشغال سرزمینهای آزاد از سوی دیگر، این حرکت رو به گسترش تا اندازهای متوقف شده است.
پیشبینی این امر که حرکت رو به گسترش آمریکا نیروی خود را از دست داده، عجولانه خواهد بود و فشار برای اتخاذ یک سیاست خارجی قدرتمندانه، ایجاد کنترل بر یک آبراه اقیانوسی، احیای اقتدار ما در دریاها و توسعه نفوذ آمریکا به سمت جزایر اطراف و کشورهای مجاور، نشانههایی است که میتواند تداوم این حرکت رو به گسترش را کماکان به اثبات برساند.
اما بعد :
استیون کینزر/ در جامعه ایران یک نویسنده شناخته شده به حساب میآید. کتاب وی با عنوان «همه مردان شاه» که به توصیف کودتای ۱۹۵۳ [۱۳۳۲] در ایران میپردازد به یک رمان جاسوسی شباهت دارد و هم در ایران و هم در ایالاتمتحده از آن تقدیر شده است.
کینزر که مدت زیادی به عنوان خبرنگار نیویورکتایمز مشغول به کار بودبعد از ترک این روزنامه ، به تدریس روزنامهنگاری در دانشگاه ایالت ایلینویز اشتغال ورزید.
او زمانی مدیر دفتر تایمز در استانبول بوده و پوشش خبری جنگهای نیکاراگوئه، گواتمالا و صربستان را نیز برعهده داشته است.
او میگو ید :
برکناری ملکه هاوایی، ملکه لیلوکالانی (Lilluokalani) در ۱۸۹۳ به دست عوامل دولت ایالاتمتحده آغاز میشود. ملکه لیلوکالانی که نزد مبلغان مذهبی تحصیل کرده بود بانویی روشنفکر به حساب میآمد که تلاش کرد تا از نفوذ شرکتهای آمریکایی و اروپایی در هاوایی بکاهد و از همینرو تاج و تخت خود را از دست داد.
شرح مداخله مستقیم دولت ایالاتمتحده در تغییر حکومتهای کوبا، پورتوریکو و فیلیپین در اواخر قرن نوزدهم، ایران در سال ۱۹۵۳، گواتمالا در ۱۹۵۴، شیلی در ۱۹۷۸ و همچنین افغانستان ، عراق و کشو رهای دیگر در سالهای اخیرهر یک در زمان و مکان خودبه بحث گستر ده ای از هر لحاظ نیاز دارد.
همز مان بااظهار نظر اقای اوبا ما که در این ارتبا ط باور ها ومعیا رهای عا قلا نه ای راهمچو ن گفتار و کر دارش طی سنوات گذشته اتخاذ نمو ده ، منا سب میبیند حتی الا مکان بطور خلاصه مروری بر رخ دادهای نا شی ازدخا لت شیطان بزرگ که فجا یعی عظیم را در پی اورده،بر اساس مطالعات اندیشمندان همان دیار که منصفا نه واصو لی به ابعاد مختلف قضا یاوارد شدهاند ، داشته با شیم :
کینزر درهای جدیدی را به سوی طرح این پرسش گشوده که آیا هر یک از این اقدامات برای تغییر حکومتها، در بلندمدت به نفع ایالاتمتحده تمام شده یا خیر؟
وی مدعی است که ایالات متحده با سرنگون کردن دولتهایی که از طریق دموکراتیک انتخاب شده بودند مسیر نارضایتی، بیاعتمادی و حتی تروریسم را در جهان و مشخصاً در خاورمیانه هموار ساخته است.
او میگوید:
سالهای پیش من در آمریکای جنوبی خبرنکار بودم و جنگهای نیکاراگوئه و گواتمالا را تحت پوشش قرار میدادم؛ پس از مدتی از خودم سؤال کردم علت این وقایع چیست؟ چرا نیکاراگوئه تا این حد فقیر است؟ برای چه گواتمالا گرفتار چنین جنگ داخلی وحشتناکی شده؟ من به شرح این موضوع پرداختم که چگونه ایالاتمتحده حکومتهای پیشرو، ملیگرا و متجدد را سرنگون ساخت تا حکومتهای دیکتاتوری را جایگزین آنها نماید. به این نتیجه رسیدم که به جای شرح روز به روز این درگیریها و حرکتهای سرکوبگرانه، باید عقب بایستم و این وقایع را در کنار عوامل محیطی آن مورد بررسی قرار دهم و بیان کنم که در پشت پرده چه وقایعی در جریان بوده است.
برای بررسی واقعهای نظیر کودتای ۲۸ مرداد در ایران، نه تنها باید به درک وقایعی که در اوایل دهه ۱۹۵۰ در کل جهان روی میداد نایل شد، بلکه ضروری است این موضوع را مورد مطالعه قرار دهیم که عملکرد ایالاتمتحده در آن زمان چگونه بوده است.
در طول یک دوران صدساله، دولت ایالاتمتحده قریب به ۱۴ رژیم را که اکثر آنها به استثنای حکومت نوریهگا و صدام به صورت دموکراتیک انتخاب شده بودند سرنگون ساخت که البته اولی رژیمی بسیار فاسد و دومی دیکتاتوری خونآشام به حساب میآمد.
علت این روند چه بوده؟ آیا علت آن را باید در عوامل اقتصادی جستوجو کرد یا عوامل سیاسی؟
از مطالعه ۱۴ کشور مختلف و ۱۴ عرصه برای مداخله ایالاتمتحده، پاسخ به سه پرسش در خصوص هر یک از این مقاطع ضرورت دارد .
پرسش اول : چه اتفاق افتاد؟ چرا ما چنین کردیم و از دیدگاه تاریخی، آثار بلندمدت این اقدام چه بوده است؟ در اکثر موارد، آنچه در رفتار دولتهای خارجی باعث جلب توجه دولت ایالاتمتحده شده عبارت بوده از آزار دادن، تحت فشار قرار دادن، مقابله کردن یا اقدام برای کنترل عملکرد یک شرکت خارجی.
اگر رهبر یک حکومت به شرکتهای خارجی اجازه دهد که هر کاری مایل هستند انجام بدهند و از آزادی عمل کامل برخوردار باشند، ایالاتمتحده علاقه چندانی به آن کشور نشان نمیدهد و حتی متوجه وجود آن هم نخواهد شد. از این رو اولین مرحلهای که ایالات متحده توجه خود را به یک کشور معطوف میکند زمانی است که مدیران و سردمداران یک تجارت خاص برای عرض شکایت به کاخسفید مراجعه کردهاند.
مرحله دوم :در داخل کاخسفید و مجموعه سیاستگذاری خارجی ایالاتمتحده به جریان میافتد.
روسای جمهور ایالاتمتحده به صراحت برای دفاع از منافع شرکتهای آمریکایی تصمیم به مداخله نمیگیر ند .
آنها انگیزه اقدام خود را از مسائل اقتصادی به عوامل ژئوپولیتیک تغییر شکل میدهند.
واقعیت امر یکسان است ولی دولت ایالاتمتحده با این شیوه به خود تلقین مینماید که هدف از مداخله، انگیزههای اقتصادی نیست، بلکه اقدام آنها دلایل ژئوپولیتیک دارد. رهبران آمریکا معتقدند که هرگاه رهبر یک کشور خارجی به مقابله یا ملیکردن یک شرکت آمریکایی دست بزند، ضد آمریکایی، ضد سرمایهداری و احتمالاً سرکوبگر و آلتدست قدرتی است که هدفش تضعیف آمریکاست.
مرحله سوم : چگونه میتوان این موضع را به جهان و به مردم آمریکا عرضه کرد، در این مرحله، توجیه کاملاً تازهای پدیدار میشود، ما این کار را فقط برای رهایی بخشیدن به قربانیان حکومت ستمگر یک کشور خارجی انجام میدهیم، ما صرفاً به دنبال منافع محدود خود نیستیم، بلکه هدفمان کمک به قربانیان ظلم و تعدی است.
این دلیل برای قانع ساختن ملت آمریکا بسیار مؤثر واقع میشود، ما مردمان بسیار مهربانی هستیم و واقعاً از تصور اینکه در نقطهای از جهان ظلمی رخ بدهد نفرت داریم.
این استدلال، در کنار سادهلوحی مردم ما درباره جهان خارج باعث میشود به حمایت از هرگونه مداخله که برای نجات دیگران به ما عرضه میشود، مشتاق شویم و استد لال ها ئی بد ینگو نه…..
دخالت علنی در ایران ما :
کودتای ۲۸ مرداد از نگاه جانفاستر دالس و بسیاری از آنچه که وی در ذهن خود میپرورده، به اندیشههای جورجبوش شباهت دارد، عواملی نظیر شخصیت جانفاستر دالس، باورهای مذهبی وی و حمایت او از شرکتهای آمریکایی همگی یادآور بوش هستند.
دو شخصیت محوری این فا جعه با مفهو م واقعی عبارتند از مصدق و کرمیت روزولت (Kermit Roosevelt مأمور سیا که حکومت مصدق را سرنگون کرد)
. دالس و بسیاری از سردمداران امروزجمهوری خواه واشنگتن دارای نقاط مشترک زیادی هستند، برخی از این مشترکات عبارتند از دفاع از منافع شرکتهای آمریکایی، حمایت از دسترسی آمریکا به منابع اقتصادی کشورهای خارجی و دفاع از منافع استراتژیک ایالاتمتحد،پشتیبا نی بید ریغ از اسر ائیل و….
از این رو در این جهت نیز شباهت میان دالس و جمهوری خو اهان آمریکا زیاداست، هر دوی آنها اعتقاد دارند که لازم نیست صبر کنیم تا فرآیندهای سیاسی کشورهای خارجی به نتیجه نهایی خود برسد؛ بهترین روش آن است که هماینک ضربه خود را وارد ساز یم، مورخان به این دیدگاه، عنوان نگرش تاریخی به جهان را اطلاق مینمایند.
براساس این نگرش، جهان جای بسیار خطرناکی است و همه جای آن مملو از تهدیدهای گوناگون است، همه دشمن ما هستند و راه حفاظت ما از خودمان آن است که به کسانی که ممکن است در آینده برای ما خطر به حساب آیند، از هم اینک ضربه وارد کنیم.
یک مثال: در دوران تصدی پست وزارت خارجه توسط دالس در دهه ۱۹۵۰، دو کشور از آمریکای مرکزی تلاش کردند دولتهایی اصلاحگرا و متجدد را در رأس حکومت خود مستقر سازند که در تعقیب عدالت اجتماعی باشند.
این دو کشور عبارت بودند از کاستاریکا و گواتمالا، کشور کاستاریکا در دوران استقرار دولت دالس و آیزنهاور در آمریکا توانست دموکراسی اجتماعی مورد نظر خود را توسعه دهد و به موفقترین کشور در آن منطقه از جهان مبدل گردد. اما در مقابل، دموکراسی اجتماعی گواتمالا به طرز بیرحمانهای سرکوب شد و در جریان این عملیات، با روی کارآمدن نظام دیکتاتوری، این کشور به ورطه طو لا نی ناآرامی داخلی کشانده شد.
تفاوت این دو کشور در کجا بود؟
در گواتمالا، شرکت عظیم آمریکایی United Fruit حضور داشت که پای ایالاتمتحده را به دخالت در آن کشور باز کرد ،ولی در کاستاریکا هیچ شرکت آمریکایی بزرگی حضور نداشت. کاری که مردم کاستاریکا در کشور خود انجام میدادند، با آنچه مردم گواتمالا در پی اجرای آن بودند تفاوتی نداشت، تنها تفاوت در آنجا بود که اصلاحات ارضی و دیگر اصلاحات در دست اجرا، مزاحم ایالاتمتحده نبود و در نتیجه هیچ مداخلهای در آن کشور به وقوع نپیوست.
ایالاتمتحده به طرز وحشتناکی در قضاوت خود نسبت به رهبران ملیگرای دیگر کشورها دچار اشتباه شد، این رهبران تلاش میکردند تا کشورهای خود را در مسیر توسعه قرار دهند.
این کشورها از منابع طبیعی برخوردار بودند، ولی منابع آنها تحت سلطه شرکتهای خارجی قرار داشت، آنها قصد داشتند کنترل این منابع را دوباره به دست بگیرند، ما این حقیقت را درک نکردیم.
به تصور ما، تمامی این حکومتها به عنوان قسمتی از یک توطئه جهانی تحت کارگردانی نیروهای ضد آمریکایی فعالیت میکردند.
چرا ما در قضاوت خود نسبت به این حکومتها اشتباه کردیم؟ برخی میگویند تنها دلیل آن طمع بوده، این که ما به دنبال فرصت کسب پول بیشتر از محل این کشورها بودهایم. البته این استدلال مسلماً به نوبه خود دارای منطق است، ولی مسئله وجه دیگری نیز دارد.
دولتمردان آمریکایی، دیپلماتها و سیاستگذاران عرصه خارجی این کشور در زمینه تاریخ دیپلماسی آموزش دیدهاند. اما از دیدگاه آمریکاییها، تاریخ دیپلماسی معمولاً یعنی تاریخ اروپا، آنچه آمریکاییها مطالعه میکنند همین است. به همین علت است که برنامهریزان سیاست خارجی آمریکا با مفاهیمی نظیر بلوکهای قدرت، جنگ برای پیروزی و قدرتهای بزرگ که کشورهای کوچک را تنها برای تأمین اهداف خود مورد بهرهکشی قرار میدهند آشنا هستند.
آمریکاییها کاملاً با مفهوم ملیگرایی بیگانه بودند و هرگز در مورد آن به تفکر نمیپرداختند و نمیدانستند که استعمار شدن یا زیر سلطه یک قدرت غولآسای خارجی قرار گرفتن چه معنایی دارد.
به د لیل همین اندیشه که چنین کشورهایی جزء یک توطئه جهانی هستند، به نظر رهبران ما منطقیتر از اندیشه ای بود که: رهبران این کشورها تنها ندای نیازمندی مردمان بیامید کشور خود را بازتاب میدهند.
حتی در کوبا، فیدل کاسترو پیش از متحد شدن با شوروی امیدوار بود بتواند روابط خوبی با همسایه شمالی خود برقرار کند. در واقع، کاسترو عضو خانوادهای از ملاکان بود و برای رسیدن به شغل وکالت تحصیل میکرد. اما او به نحوی به سوی اردوگاه سوسیالیسم کشانده شد.
این مطلب در مورد آلنده در شیلی، آربنز در گواتمالا و بسیاری دیگر هم صدق میکند.
در حا لیکه بسیاری از این رهبران رژیمهای مختلف سرنگون شده توسط آمریکا، بیش از آنکه چپگرا باشند، طرفدار غرب و تحصیلکرده اروپای غربی و ایالاتمتحده بودند.
در سال ۱۸۹۸، ایالاتمتحده با وطنپرستان کوبایی در راه براندازی استعمار اسپانیا متحد شد.
ما این کار را زمانی انجام دادیم که پیش از آن به کوبا قول داده بودیم: پس از پیروزی در جنگ استقلال، نیروهای خود را از آن کشور بیرون خواهیم برد، اما هنگامی که جنگ به پایان رسید، نظر خود را عوض کردیم.
ما خواهان وجود یک کوبای مستقل نبودیم، زیرا کوبای مستقل تلاش میکرد تا مزارع بزرگ نیشکر را از دست آمریکاییها خارج سازد، چنین حکومتی در خصوص حجم کالاهای وارداتی از ایالاتمتحده محدودیت وضع میکرد تا کارخانههای کوبایی بتوانند رشد کنند، ما چنین چیزی را نمیخواستیم و قول خود را مبنی بر اینکه به کوبا اجازه میدهیم مستقل شود، شکستیم. ما سالها با انتصاب یک حاکم نظامی و تعدادی دیکتاتور ارتشی، حکومت کوبا را در دستان خود گرفتیم.
شصت سال پس از این ماجرا، فیدل کاسترو در انقلاب خود به پیروزی رسید، او در ژانویه ۱۹۵۹ از تپهها پایین آمد و در اولین سخنرانی خود به همین دوران اشاره کرد. او در خصوص عقاید سیاسی یا برنامه خود برای حکومت جدید چیزی نگفت و در عوض اعلام کرد: “من به مردم کوبا یک قول میدهم. این بار دیگر ماجرای سال ۱۸۹۸ تکرار نخواهد شد که آمریکاییها وارد کشور ما شدند و خود را ارباب ما کردند. ما اجازه این کار را نخواهیم داد.”
بیشتر آمریکاییها در آن زمان متوجه معنای حرف کاسترو نمیشدند، ولی به اعتقاد من، سخنرانی وی نشاندهنده مطلب بسیار مهمی بود…(که امروز اوبا ما به ان اشاره دارد و در صدد جبران ان روشها …)
این سخنرانی نشان میدهد که مردم کشورهای خارجی تا چه حد از اقدامات آمریکا به هنگام مداخله در کشورشان سرخورده میشوند به نحوی که زخمهای آن تا نسلها و دهههای متمادی در قلب آنان باقی میماند. این زخمها بالاخره یک روز سر باز خواهد کرد و این همان اتفاقی است که در کوبا، ایران و بسیاری از کشورهای دیگر به وقوع پیوسته است.
افغانستان مثالی است که نشان میدهد ایالاتمتحده پس از مداخله در یک کشور آن را به حال خود رها میسازد.
این شیوه یک الگوی متداول در تاریخ آمریکا به حساب میآمده است، آمریکاییها اساساً امپریالیستهای و استعمارگران بدی بشمار میر وند.
برای انگلیسیها، فرانسویها و هلندیها، رفتن به یک کشور و صد سال ماندن در آنجا امری بسیار عادی تلقی میشد. آمریکاییها چنین احساسی ندارند.
به این دلیل که : ما خودمان در گذشته مستعمره بودهایم و اصولاً قصد استعمار کردن نداریم، وقتی در افغانستان وارد شدیم که اتحاد شوروی قبلاً در آنجا مستقر گردیده بود.
در زمان استقرار یک حکومت مورد حمایت شوروی در کابل، دهها هزار تن از نیروهای متعصب جهادی مسلمان در زمینه شیوههای تروریسم و جنگ تعلیم داده شدند.
به دنبال اجرای پرهزینهترین عملیات سیا در طول تاریخ، این جهادگران به پیروزی رسیدند و حکومت مورد حمایت شوروی در افغانستان را سرنگون ساختند، درست در همین زمان بود که ایالاتمتحده تصور کرد مأموریتش در افغانستان به پایان رسیده است، همه به خانه برگشتیم و مثل همیشه تصور کردیم که مداخله ما هیچ تأثیر منفی به همراه نداشته است .
اما آن جهادگرانی که با آن همه جدیت توسط ما آموزش دیده بودند، پس از رفتن ماچه کردند؟ آنها به روستاهای خود بازنگشتند تا به کسب و کار مشغول شوند، بلکه همانطور جهادی باقی ماندند و سپس به نیروهای طالبان مبدل شدند، یعنی همان حکومتی که اسامهبنلادن را در خاک خود پناه داد.
با نگاه به گذشته مشخص میشود آنچه تراژدی ۱۱ سپتامبر را بر سر ما آورد، مداخله آمریکا در افغانستان و ناتوانی در تداوم فعالیت در آن کشور بوده است.
وضعیت صدام کمی متفاوت است، صدام سالیان سال دوست ایالاتمتحده محسوب میشد، او یک دیکتاتور سرکوبگر بود و این موضوع در مورد بسیاری از دیکتاتورهای مورد حمایت صدق میکرد.
مداخله آمریکا در عراق مبتنی بر یک تصور رویایی بود که محور نگرش ما به جهان خارج به حساب میآید، براساس این رویا، مردم سراسر جهان واقعاً تمایل دارند تحت همان نظام سیاسی و اقتصادی ایالاتمتحده زندگی کنند. چرا نباید چنین باشد؟
مطابق این نظریه، علت امر تنها آن است که یک عده معدود افراد ناباب و گانگستر در رأس حکومت آن کشورها مانع از این امر هستند که مردمشان آزاد، دموکراتیک و طرفدار آمریکا باشند.
ما فرض میکنیم که تمام مردم جهان دوست دارند مثل ما باشند، زیرا خود را موفقترین نظام حاکم در طول تاریخ قلمداد میکنیم. فرض ما بر این است که در مسیر سرنگون ساختن حکومت دیگر کشورها فقط در حال کمک به دیگران هستیم.
۲- یک کشور قوی، چرا به جان یک کشور ضعیف میافتد؟! معمولاً به دلیل تحمیل عقیده و مرام، یا به انگیزه افزایش قدرت خود یا دستیابی به منابع ارزشمند آن کشور ضعیف و کنترل آن.
ترکیبی از سه عامل یاد شده موجب شده، ایالاتمتحده ترتیبی اتخاذ کند که بتواند قلمرو خود را گسترش دهد و این هنوز هم ادامه دارد.
در واقع هجوم به کشور عراق در سال ۲۰۰۳ از این روند جدا نبود. این تهاجم، در پی یک دوره ۱۱۰ ساله بود که طی آن آمریکا رژیم ۱۴ کشور را سرنگون کرد؛ حال یا به دلیل تحمیل مرام و روش یا به دلایل سیاسی و اقتصادی. به هر دلیل رژیم این کشورها مورد تأیید آمریکا نبود.
تهاجم به عراق نیز درست مانند یکی از همین عملیات براندازی بود که در زمانی کوتاه ظاهراً به نتیجه رسید، در حالی که اکنون روشن شده که آثار و پیامدهای ناخواستهای به بار آورده است.
البته در گذشته نیز سایر براندازیها در مورد رژیمهایی که آمریکا به آنها بیاعتماد بوده و یا از آنها ترس داشته، پیامدهایی ناخواسته در پی داشته است.
آمریکا به روشهای گوناگون تلاش داشته دیگر کشورها را مجبور کند دنبالهروی سیاست و منافع آنها باشند، از روش دیپلماسی در مقاطع گوناگون بهره گرفته که یا از راه تطمیع حکومتهای حافظ منافع آمریکا بوده یا تهدید حکومتهایی که به خواسته آنها تن ندادهاند.
گاهی از رژیمهای دیکتاتور در برابر خشم ملت آنها و احتمال سقوط آن رژیمها جانبداری کرده و در موارد متعددی از شورشها، انقلابها و کودتاهایی که دیگران اجرا کردهاند
در دو مورد هم، در شرایط جنگهای جهانی، نظامهای خاصی را با نظام جدید دلخواه خود، جایگزین کرده است.
در تاریخ معاصر هیچ کشور دیگری ،نمونههایی این چنین پیدا نمیشود که تا این حد حتی در جاهایی که با مرزهای خودش بسیار فاصله داشته، مرتکب این دخالتها شده باشد. برشمردن اسامی کشورهایی که توسط آمریکا نظامشان سرنگون شده گرچه ظاهراً ساده به نظر میرسد، ولی در واقع آسان نیست .
برای نمونه شیلی در این فهرست قرار دارد، گرچه عوامل بسیاری در کودتای ۱۹۷۳ شیلی تأثیر داشت، ولی نقش آمریکا در آن تعیین کننده بود. اما کشورهای اندونزی، برزیل و کنگو در این فهرست قرار ندارند، زیرا سوبسیدها و حمایتهای پنهان و آشکار آمریکا کودتاهای دهه ۱۹۶۰ آنها تأثیر جانبی داشتند.
به همین روش کشورهای مکزیک، هاییتی و دومینیکن که پس از تهاجم ایالاتمتحده، رهبران آنها ابقا شدهاند در این فهرست قرار ندارند.
سیاست تغییر رژیم کشورها توسط آمریکا، به سالهای آخر قرن ۱۹ و آغازین قرن ۲۰ برمیگردد. (۱۸۹۳ هاوایی) براندازی در هاوایی کاری بود شبیه یک تراژدی فرهگنی یا اپرای کمیک که با تهاجم نظامی همراه نبود، ولی بدون ورود نظامیان آمریکا احتمال پیروزی نداشت این عملیات توسط رئیسجمهور وقت تأیید و توسط رئیسجمهور بعدی تقبیح شد. در واقع آمریکاییها این تردید را داشتند که اصولاً سرنگونی نظام دیگر کشورها پسندیده است یا خیر؟
براندازی ملکه کشور هاوایی موجب داغ شدن بحث و مشاجرهای در آمریکا شد که نیم قرن پیش و در جنگ داخلی مکزیک آغاز شده بود و جوهره اصلی بحث این بود که نقش آمریکا در حوادث جهانی و گزینههای نظامی باید بر چه روال و روشی باشد و این همان بحثی بود که در تهاجم نظامی به عراق مجدداً در صفحات اول روزنامهها منعکس شد.
و در مواردی موجب طرح این پرسش ریشهای شد که آمریکا در راه طراحی توسعه و جاهطلبی گام برمیدارد و حق خود میداند که نه از طریق سیاسی و فرهنگی، بلکه از راه براندازی، در کشورهای جهان دخالت نماید.
در هاوایی و بعدها به سال ۱۸۹۸ در چند کشور که داعیه استقلال در مقابل اسپانیا داشتند رؤسای جمهوری آمریکا دیپلماسی دخالتهای تهاجمی را آزمودند، ولی غالباً به صورت بهرهگیری از موقعیتها استفاده میشد.
آمریکا معتقد بود حق دارد رژیم دلخواه خود را به کشورها تحمیل کند.
در این دوره تاریخی بود که قدرت گرفتن آمریکا با حضور گسترده و پرتوان شرکتهای بزرگ همراه شد. لذا این شرکتها انتظار داشتند که دولت آمریکا از منافع آنها دفاع کند، ولو به قیمت سرنگونی رژیمهای مر دمی .
این حمایت و دخالت مورد تأیید رؤسای جمهور بعدی نیز قرار گرفت.
شدت تأثیر شرکتها بر حکومتهای آمریکا و سیاست خارجی زمانی در اوج قرار گرفت که کشاورزان آمریکا در خاک هاوایی متوجه شدند چنانچه هاوایی به خاک آمریکا ضمیمه شود آنها برای فروش محصولات خود به سرزمین آمریکا از مالیات و تعرفه معاف خواهند بود. آنها به تدریج در سالهای اولیه قرن ۲۰ نخستین فعالیتهای سیاسی خود را در واشنگتن شروع کردند بخصوص که خود آنها یا عمالشان سیاستگذار هم شده بودند که نماد این ترکیب در وجود جان فاستر دالس متجلی بود، وی پس از سالها مشاوره در شرکتهای بزرگ، وزیر خارجه شد. او کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را در ایران به سرانجام رساندو به این ترتیب بود که حضور شرکتهای نفتی آمریکایی در خاورمیانه تثبیت شد. دالس در سال بعد کودتای سیاسی دیگری در گواتمالا ترتیب داد که در آن حکومت ملی دکتر آربنز با کمپانی یونایتد فروت سرشاخ شده بود.
قاطبه ملت آمریکا نوعاً آرمانگرا بودند و حاضر نبودند بپذیرند دولتشان به خاطر دفاع از منافع کارتلها، در دیگر کشورها مداخله کند. از اینرو معمولاً دولتهای وقت به دو نوع دستاویز متوسل میشدند که با حداقل اعتراض مردمشان روبهرو شوند، این ترفند و بهانهها یا حفاظت از امنیت و تمامیت کشور بود و یا میگفتند قصد دارند برای مردم آنجا دموکراسی به ارمغان ببرند. پارهای اوقات نیز اصولاً هر نوع مداخله نظامی و سیاسی را انکار میکردند.
پس از جنگ دوم جهانی و ظهور قدرت جدید شوروی، اوضاع پیچیدگی خاصی پیدا کرد و آمریکاییها بایستی به دستاویز دیگری متوسل میشدند. دولت آمریکا نمیتوانست به سادگی بگوید رژیمهای مقاوم در مقابل منافع آمریکا، باید کنار روند ، از اینرو در دوران جنگ سرد هرگونه براندازی آشکار آمریکا واکنش شوروی را به دنبال داشت که میتوانست فاجعهبار باشد.
بنابراین تمامی سرنگونیها با کودتاهای پنهانی و غیرمستقیم صورت میگرفت؛ نمونههای آن ایران، گواتمالا و شیلی بود که معمولاً برنامهریزی توسط عوامل سیا و ژنرالهای وابسته انجام میشد و رژیم مقاوم جای خود را به نظامی وابسته میداد.
با آغاز قرن ۲۱، کشورهای آسیبپذیر راههای مقاومت و خنثیسازی را دریافتند، سقوط و سرنگونیها دشوارتر شد و کودتا کمتر کاربرد داشت.
تاریخ نشان دادکه اینگونه براندازیها نه تنها امنیت و تمامیت آمریکا را افزایش نداد، بلکه کشورهای دیگر را در گردابی از ناآرامی و بیثباتی فرو برد که سالهای بعد پیامدهای آن ظاهر شد.
۳_ گر یزی دیگر :
زمانی که آیزنهاور و دالس مسئولیت گرفتند، یعنی اوایل سال ۱۹۵۳، بزرگترین معضل دنیا، گسترش و تسلط کمونیسم بود. ارتش کمونیستی بر کشور پهناور چین مسلط شده بود، در یونان هم همین برنامه بود. احزاب کمونیستی فرانسه و ایتالیا در حال رشد و کسب قدرت بودند. هزارها سرباز آمریکایی در نبردهای کره کشته شده بودند. سناتور ایالت ویسکنسین (Wisconsin) آقای مک کارتی (McCarthy)، مردم آمریکا را از گسترش وسیع کمونیسم به وحشت انداخته بود و میگفت آنها حتی در ارتش و وزارت خارجه نفوذ کردهاندو آمریکا در این نگرانی بود که گویا پس از جنگ جهانی جنگ ایدئولوژی را به دشمن باخته است.
بریتانیا در همین زمان با مشکل نفت و مبارزه با ایران درگیر بود. آنها برای سوخت صنایع و نیروهای نظامی و همچنین جهت استمرار سطح بالای زندگی مردم شدیداً به درآمد عظیم نفتی متکی بودند که از ایران میبردند. از اوایل قرن ۲۰ شرکتی به نام شرکت نفت ایران و انگلیس که عمدتاً به دولت انگلیس تعلق داشت، امتیاز انحصاری بهرهبرداری و تصفیه و فروش نفت کشور ایران را در دست داشت. شرکت، این امتیاز را ۵۰ سال پیش از یک نظام سلطنتی فاسد و رشوهخوار گرفته بود و به موجب آن فقط ۱۶ درصد درآمد حاصله را به ایران میپرداخت، چه بسا عملاً کمتر هم میپرداخت، زیرا حسابرسی در کار نبود و هیچ سازمان حسابرسی حق ورود و رسیدگی به حسابهای کمپانی را نداشت.
در سالهای متعاقب جنگ دوم جهانی، موج وطنخواهی و استعمارستیزی سراسر آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را فرا گرفت. پیامد همین امواج، ظهور شخصیتی بود مردانه، سخنور و آرمانگرا در کشور ایران به نام محمد مصدق که در بهار سال ۱۹۵۱، نخستوزیر کشور شد. او اساسیترین مشکل کشور را که موجب فغان و استغاثه دائمی ملت بود به چالش کشید. او تصمیم گرفت شرکت نفت ایران و انگلیس را ملی کرده و با خلع ید از شرکت و بسط مدیریت داخلی بر صنعت نفت، درآمد حاصله را صرف توسعه و تعالی کشورش کند.
مصدق یک نجیبزاده ۶۹ ساله و تحصیلکرده اروپا بود. وقتی نخستوزیر شد، به دو موضوع اولویت داد؛ حاکمیت ملی و دموکراسی. معنی حاکمیت ملی را ملی کردن صنعت نفت و معنی دموکراسی را آزادی انتخابات و قدرت پارلمان و نخستوزیر مورد اعتماد پارلمان، بدون تمرکز قدرت در دستان پادشاه، یعنی محمدرضا شاه میدانست. با طرح اولویت یکم دشمنی بریتانیا را برانگیخت و با طرح اولویت دوم شاه را دشمن خود کرد.
در آستانه بهار سال ۱۹۵۱ به اتفاق مجلس شورا و سنا به ملی شدن نفت رأی دادند. لحظات شادیبخشی بود و مردم را در جشن سرور غرق کرد. اینک نظر یک مفسر رادیو تهران را بشنویم: «بدبختیها و ناکامیها، بیقانونیها و رشوهخواریهای نیم قرن ایران زیر سر شرکت نفت بوده که ثروت اصلی کشور را غصب کرده بودند.»
مصدق در جهت تأیید ملی کردن به عنوان شاهد خود، بریتانیا را مثال میزد که به تازگی صنایع فولاد و زغالسنگ کشورشان را ملی کرده بودند. او میگفت: «ما همان کار را انجام دادیم، یعنی ثروت کشور را به مردم بازگرداندیم و با انجام اصلاحات از انقلاب و خونریزیهای احتمالی جلوگیری کردیم که البته مورد قبول دیپلماسی بریتانیا نبود.»
ملی کردن نفت همانقدر که ایرانیها را خوشحال کرد، موجب خشم رهبران بریتانیا شد. ضربه سیاسی وارده از سوی یک کشور جهان سوم عقبمانده مانند ایران برای آنها مبهوت کننده و غیرقابل درک بود. آنها نمیخواستند از شرایطی که در کشورهای همسایه از سوی آمریکا به صورت تقسیم پنجاه، پنجاه در حال اجرا بود درس بگیرند.
هربرت موریسون وزیر خارجه انگلیس اعلام میکرد: «اهمیت نفت ایران در اقتصاد ما حیاتی است. ما دست به هر اقدامی خواهیم زد که ایرانیها نتوانند قرارداد ما را فسخ کنند.»
سال بعد واقعاً دست به هر اقدامی که ممکن بود زدند، سعی کردند به مصدق استعمارستیز رشوه بدهند، او را بکشند، حتی ایران را مورد حمله نظامی قرار دهند. اگر خشم و عصبانیت آمریکا از دخالت نظامی انگلیسیها نبود چهبسا دست به تهاجم هم میزدند. آنها در صنعت نفت ایران و پالایشگاه تا توانستند دست به خرابکاری زدند. منظورشان این بود که به مصدق بفهمانند ایران بدون حضور آنها قادر به اداره کردن صنعت نفت خود نیست. بنادر ایران را به روش نفتکشها بستند، به شورای امنیت و دیوان داوری لاهه شکایت بردند، ولی فایدهای برای آنها نداشت و بالاخره طرح یک کودتا را علیه مصدق محبوب ملت سازماندهی کردند.
تا آن وقت کشور ایران شخصیت معتبری چون مصدق ندیده بود. او تحصیلکرده کشور فرانسه و سوئیس و نخستین فرد ایرانی که به دریافت دکترای حقوق نایل شده بود. زمانی که به نخستوزیری انتخاب شد، یک عمر تجربه سیاسی در چنته داشت.
ژانویه سال ۱۹۵۲، تایم او را به عنوان مرد سال برگزید و لذا بر شخصیتهای بزرگی چون چرچیل، ترومن، آیزنهاور و مک آرتور ترجیح داده شد. مجله تایم او را چنین ستود: «فرصتطلب، یکدنده و لجوج شبیه جورج واشنگتن و نامدارترین شخصیتی که پس از قرنها در کشورش ظهور کرده است.»
در کشور ایران یک حزب کمونیست غیرقانونی به نام توده فعالیت داشت که مانند بقیه احزاب مدافع ملی کردن نفت بودند (البته ابتدا مخالف بود، ولی پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ موافق شد) و مصدق دموکراتمنش جلوی فعالیت آن را نمیگرفت، ولی صریحاً دکترین آنها را رد میکرد و حتی یک وزیر کمونیست در دولت خود نداشت. این حقیقت را دیپلماتهای آمریکا در تهران نیز بارها به واشنگتن اعلام کرده بودند که حزب توده ایران سازمان یافته است، ولی به قدر کافی قوی نیست.
ودهاوس این تفکر را به دالس القا کرد که سقوط مصدق میتواند نمادی از شکست کمونیسم باشد.
دو فاکتور یا عامل وجود داشت که جهت طرح و اقدام کودتا عوامل سیا درگیر شوند؛ نخست آنکه راهکار دیگری در ذهن نبود و دیگر اینکه دوران اعزام نیرو و انجام براندازی و اشغال کشورهای دوردست گذشته بودکه اقای او با ماامروز به ان اشاره کر ده .
وزیر خارجه معتقد بود مصدق یک کمونیست نیست، «ولی در صورت ترور یا خلع از قدرت، کشور ایران با یک خلأ سیاسی روبهرو خواهد شد که احتمالاً تودهایها به سادگی بتوانند قدرت را به دست بگیرند و در این صورت دنیای آزاد از منابع عظیم نفتی آن کشور محروم خواهد شد…، و سراسر منطقه خاورمیانه با ۶۰ درصد ذخایر نفت جهان به دست کمونیستها خواهد افتاد.
«تردیدی نیست که اقدام آمریکا در براندازی حکومت قانونی مصدق با مسئله نفت به هم پیچیده بود… و اگرچه باور بعضیها این است که آمریکا به علت فراوانی نفتی که در اختیار داشت علاقهای به نفت ایران اظهار نمیکرد، ولی تاریخ خاورمیانه و نفت گویاست که آمریکا همواره چشم به این ثروت عظیم داشته، چه نفت زیادی داشته یا نداشته باشد.»
در این مسیر به دقت یک جراح کوشیدند دست به کارهایی بزنند که مصدق را از مردم بگیرند. [بین ملت و رهبرشان فاصله بیندازند.]
در عین حال از سوی آقای مکگی (G.Mcghee) معاون وزارتخارجه این اعتقاد وجود داشت که: «مصدق مردی میهنپرست، محافظهکار، مخالف با سوسیالیسم و کمونیسم است»، ولی هیچکدام از این نظرات و توجیهات روی تصمیم دالس اثر نکرد.
واعظان منبری حقوقبگیر بزرگ مرد ازاده و میهن دوست را ملحد، یهودی و خیانتکار معرفی کردند. مصدق دریافت دست خارجی در کار است، ولی سرشت دموکراتمنش او مانع شد که جلوی آنها را بگیرد.
مصدق عاشقانه متعهد بود که روند دموکراسی را ادامه دهد و به آزادی و حقوق بشر احترام بگذارد و ادامه این روش در ان روزهای بحرانی به سود دشمنان او تمام شد .
به زودی توفانی از اغتشاش و خرابکاری تهران را فرا گرفت. روزولت میخواست با این صحنهسازیها نشان دهد که کشور در حال هرجومرج کامل قرار دارد و در این پروژه موفق هم بود.
یاران مصدق سعی کردند با تظاهرات و تجهیز مردم، با آشوبطلبان مزدور مقابله کنند، ولی یکبار دیگر خصلت دموکراتیک مصدق دخالت کرد و به احزاب پشتیبان خود توصیه کرد از درگیری خیابانی با اوباش مزدور خودداری کنند. سرشت مصدق با غوغاسالاری سازگار نبود و فقط دستور داد نیروی انتظامی، آشوبطلبان و خرابکاران را منکوب و نظم را اعاده کنند، ولی [حیف و صد حیف] نمیدانست که بخشی از رؤسا و فرماندهان نیروها، خود حقوق بگیر روزولت بودند و به جای مبارزه با خرابکاران به جمع آنها پیوستند.
رهبران حزب توده که گروه قابل ملاحظهای افراد شبهنظامی در اختیار داشتند در آخرین پیشنهاد خود از او خواستند آنها را مسلح کند تا آشوبطلبان را نابود کنند، ولی پیرمرد استعمارستیز برآشفت که: «اگر دست راستم را هم قطع کنند من هیچ حزبی را مسلح نخواهم کرد.»
آن روز، مصدق هم محاصره شد. نیروهای مهاجم با گلولههای نیروهای وفادار به مصدق روبهرو شدند و بالاخره تلاش آنها جهت ورود و تصرف اقامتگاه به نتیجه رسید .
چند روز بعد شاه به کشور بازگشت و به نوه روزولت گفت: «آقای روزولت من سلطنت خود را هدیه خداوند، ملت ایران، ارتش و شخص شما میدانم.»
۴- بر گی دیگر :
روچینو خبرنگار لوسآنجلس تایمز که با اشغا لگران امریکا ئی همراه بود میگفت که: «گرفتن عراق به معنای بلیطی برای بازگشت به خانه خواهد بود.» او میگفت: «وقتی بغداد سقوط کند جنگ خاتمه خواهد یافت. مأموریت آنها به پایان خواهد رسید.» در واقع هیچ صحبتی از بازسازی پس از جنگ و ملتسازی به میان نیامده بود. به این گروه هیچ توصیهای برای دوران پس از جنگ داده نشده بود و نه دستوری برای اینکه پس از تصرف عراق توسط آمریکاییها با آن چه باید کنند.
بعدها وزیر خزانهداری آمریکا، پل اوُنیل (Paul Oneill) اینگونه به خاطر آورد: «هیچ وقت صحبت جدی راجعبه این ایده کلی انجام نشد. از ابتدا تلاش ما تنها متوجه مخالفت با صدام بود و به این فکر میکردیم که چگونه میتوانیم او را برانداخته و عراق را به کشور جدیدی تبدیل کنیم و چنانچه عملی میشد، همه مشکلات از میان میرفت. تنها میبایست راهی برای آن پیدا میکردیم.
سیا ستمداری امر یکا ئی که از نزد یک شاهددخا لت های امر یکا در هزاران کیلو متر دور تر از مرز هایش بودمیگو ید : شما به بنلادن خیلی اعتبار دادهاید. او بدون حمایت یک کشور کارهایی از قبیل حمله سال ۱۹۹۳ به نیویورک [بمبگذاری یک کامیون] را هم نمیتوانست انجام دهد!؟. تنها به خاطر اینکه FBI و CIA موفق به کشف رابطههای این ماجرا نشدند، به معنای عدم وجود آن نیست.
ریشه این اقدامات را باید در دهه ۱۹۸۰ پیدا کرد، وقتی عراق در جنگ وحشتناک ۸ ساله با ایران درگیر بود، به تازگی مبارزان ضد آمریکایی در ایران قدرتمند شدهاند و رئیسجمهور ریگان مایل بود که ایرانیها در این جنگ پیروز نشوند و این موضوع به معنای کمک به صدام بود، که ریگان به طرق مختلف به انجام آن مبادرت کرد.
و بالا خره سالها بعد : وقتی فکر حمله به عراق برای بار اول پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به بوش رسید، نتوانست از آن بگذرد .
چند روز پس از حمله ۱۱ سپتامبر، بوش تنها در اتاق ویژه کاخ سفید ایستاده بود که کلارک و چندی از دستیارانش از آنجا رد شدند. کلارک بعدها به خاطر آورد که رئیسجمهور آنها را صدا کرد و در را بست و به آن دستور غیرمعمول داد.
بوش گفت: «عراق را بررسی کنید، صدام را.»
طی ماههای بعدی، بوش و دستیارانش سیاستی را دنبال میکردند که برگرفته از عقده روحی آنها بود. به جای استفاده از قدرت بیحدشان برای در هم شکستن یک گروه تروریستی که مسئول حملات ویرانگر در ایالاتمتحده بود، از آن بر ضد دیکتاتوری که او را نفرتانگیز و وحشی میدانستند استفاده کردند که هیچگاه به آمریکاییها حمله نکرده و آن را تهدید نکرده بود.
هیچ کس از نزدیکان رئیسجمهور بوش، آن زمان مسئله اجتناب از جنگ عراق را مطرح نکرده بود. رایس در هنرِ گفتن چیزهایی که او مایل به شنیدنش بود، استاد بود. پاول به مقامات رسمی پنتاگون اعلام کرد که پروژه عراق را «دیوانگی» میداند، ولی هنگام صحبت با بوش خیلی با ملاحظهتر عمل میکرد و تنها میگفت که حمله به عراق «به آن سادگی که مطرح شده نیست.» این مسئله در وال استریت ژورنال نیز چاپ شد.
اتفاقات بعدی ثابت کرد که جنگ علیه صدام به هدیهای پرارزش برای رادیکالهای اسلامی مانند بنلادن تبدیل کرد.
اصرار رامسفلد این بود که جنگ عراق، هیچگونه ارتباطی با نفت ندارد، البته در حد کلام هیچ ارتباطی ندارد.
با بودن ایران در دست دشمنان آمریکا و کاهش ثبات دولتهای دیگر کشورهای خاورمیانه، کنترل منابع عظیم نفتی عراق، که ۱۰ درصد ذخایر جهان است، دسترسی مداوم ایالاتمتحده به نفت را تضمین میکرد.
شرکتهای آمریکایی بزرگ خود را آماده بهرهجوییهای بیحد خود از جنگ و پیامد آن کردند. در میان ذینفعان عمده هالیبرتون، شرکت نفتی و زیر ساختی بود که چنی پیشتر رئیس آن بود و در پروژههای مناقصهای از بازسازی پالایشگاههای نفت عراق گرفت تا ساخت زندان برای اسرای جنگی، میلیاردها دلار به دست آورد. دو شرکت بسیار بزرگ دیگری که رابطه نزدیکی با حزب جمهوریخواه داشتند، بکتل (Bechtel) و گروه کارلیل (Carlyle Group) بودند که سود خوبی در این میان بردند، همچنین شرکتهای آمریکایی که موشک، جتهای جنگنده و دیگر جنگافزارهای جنگی میساختند نیز بینصیب نبودند، بخصوص سه شرکت بویینگ (Boeing)، لاکهید مارتین (Lockheed Martin) و مکدونلـداگلاس (Mc Donnell – Douglas) که بزرگترینها بودند و تنها در سال ۲۰۰۲، ۴۱ میلیارد دلار در قرارداد پنتاگون نصیبشان شد.
این شرکتها، بزرگترین حامیان در مبارزات انتخاباتی بوش بودند و او، سران آنها را در پستهای مهم پنتاگون و دیگر جاها منصوب کرد. در افکار این مردان منافع شرکتی و منافع ملی به خوبی با هم آمیخته بودند .
حفا ظت از خا ندان سعو دی:
افراطیهای عربستان سعودی ، بخصوص اسامه بنلادن، از حضور سربازان آمریکا در قلمرو سلطنتی خشمگین بودند. این سربازان از عربستان سعودی به عنوان پایگاهی در طول جنگ خلیجفارس سال ۱۹۹۱ استفاده کرده بودند و هیچوقت آنجا را ترک نکرده بودند و مسلمانان زیادی را خشمگین کرده بودند که ارتش کافر به سرزمین ظهور اسلام بیحرمتی میکند. ولفوویتز فهمید که حضور آنها «کانون مشکلات بزرگی برای یک دولت دوست» بود، ولی باور داشت که برکناری آنها بدون خونریزی تا پیش از اینکه آمریکا پایگاه دیگری در نقطه دیگری از خاورمیانه به وجود آورد ممکن نیست. او این موضوع را به عنوان «موضوعی نادیده، ولی پراهمیت» توصیف کرد، تا دلیلی برای ایالاتمتحده باشد که صدام را برکنار کرده و رژیم آمریکایی جایگزین آن کنند.
همچنین بوش و مشاوران او عراق را راهی میدانستند به دنیا نشان دهند که چقدر قدرتمند شدهاند. آنها باور داشتند یک پیروزی سریع و مقاومتناپذیر در عراق، به عنوان هشدار بزرگی برای دشمنان بالقوه واقعی آمریکا خواهد بود.
ترکیب بسیاری انگیزهها، دولت بوش را به سوی جنگ عراق سوق داد، بنابراین این مسئله که چرا ایالاتمتحده جنگ عراق را شروع کرد، جوابهای متعددی دارد و هم شاید هیچ جوابی ندارد. وقتی که از ریچارد هاس ـ که در طول پیشروی جنگ رئیس هیئت سیاستگذاری وزارت امور خارجه بود و بهتر از هر کس دیگری به حقیقت آگاه بود ـ دلیل آغاز جنگ سؤال شد، او با رکگویی دلپذیری گفت: «بدون اینکه از این موضوع چیزی بفهمم از دنیا خواهم رفت. نمیتوانم پاسخی بدهم. نمیتوانم وسواسهای استراتژیک در ارتباط با عراق را توجیه کنم و اینکه چرا در صدر فهرست اولویتهای مردم قرار گرفت. نمیتوانم توضیح دهم ،همچنا نکه :
دهها سال قبل جان فاستر دالس اعتراف کرد که هیچ گواه مستدلی در دست ندارد که دولت گواتمالا تحت اختیار کرملین بوده، ولی گفت که «به دلیل اعتقاد سخت ما چنین ارتباطی باید وجود داشته باشد.» بوش نیز طبق همین اصول عمل میکرد.
ریچارد کلارک، پس از بیرون رفتن از دولت بوش اینگونه نوشت: «شک دارم که کسی تا به حال شانس این را داشته که به او بگوید حمله به عراق در واقع آمریکا را ناامنتر خواهد کرد و جنبش تروریستی افراطیهای اسلامی را در مناطق مرزی قوت خواهد بخشید.
در ظهر نوزدهم مارس، نخستین واحدهای پیشرو آمریکایی به عراق وارد شدند.
در همان روزها صدام حسین فرار و رژیم او سقوط کرد. عراقی سیونه سالهای به نام کیفا، که برای وزارت اطلاعات کار میکرد، با گرمی و شوق، دست خبرنگار آمریکایی را فشرد و سعی میکرد باور کند که دیگر آن مستبد ظالم رفته است. او به خبرنگار گفت: «مرا تکان دهید و بگویید که این واقعیت دارد، بگویید که آن کابوس دیگر به پایان رسیده.»
واقعاً به پایان رسیده بود، ژنرال فرانکس شروع به برنامهریزی عقبنشینی ارتش آمریکا کرد و رئیسجمهور بوش به خاطر سرعت انجام کار و کامل شدن پیروزی در سخنرانی کو تا هی گفت : «مأموریت انجام شد.» (Misson Accomplished)