اللهیار صالح و جبهه ملی ایران :گفتگوی ماهنامه نسیم بیداری (حسین سخنور) با کورش زعیم


این مصاحبه به دستور اکید هیئت نظارت بر مطبوعات، فقط می توانست با حذف نام و عکس کورش زعیم و هرگونه اشاره به شخص کورش زعیم در متن منتشر شود. متن سانسور شده در شماره ۵۰ مرداد ۹۳، ماهنامه نسیم بیداری، در صفحات ۸۷ تا ۹۱، بدون نام نویسنده منتشر شده است. متن زیر اصلی و کامل است.

۱٫ آغاز فعالیت های سیاسی الله¬یار صالح از کی و چگونه بود؟ آیا از ابتدا سمپات جریانات و نیروهای ملی بود یا تغییری در گرایشات سیاسی او بوجود آمده بود؟
کورش زعیم: اللهیار صالح در ۲۷ اردیبهشت ۱۲۷۵، در دهستان آران و بیدگل زاده شد. مادربزرگ من هم زاده آران و بیدگل بود. پدر اللهیار، میرزا حسن خان مبصرالممالک، بخشدار آران و بیدگل و نوش آباد کاشان بود. خانه پدری اللهیار در کاشان در کوی مسجد آقابزرگ بود. مسجد آقابزرگ که زیباترین مسجد ایران است، به دستور محمد شاه قاجار و با هزینه شخصی یک پیرو نیکوکار برای ملا مهدی نراقی فرزند ملا احمد، که اجداد مادری من هستند، ساخته شد.
اللهیار پس از پایان دبستان به تهران آمد و در کالج امریکایی ها (دبیرستان البرز کنونی) ادامه داد. در این کالج که دکتر جردن بنیانگذار و مدیر آن بود، اللهیار همیشه دانش آموزی برجسته با بالاترین نمره بود. اللهیار در تظاهرات سیاسی شرکت می کرد، مانند هنگامی که امضای پیمان ۱۹۱۹، علنی شد و صالح همراه با دانشجویان سال آخر مدرسه را در اعتراض تعطیل کردند و به تظاهرات پرداختند.
پس از پایان جنگ اول جهانی، بریتانیا که با شکست خوردن عثمانی و آلمان یکی از برندگان جنگ بشمار می آمد، و روسیه هم به علت انقلاب اکتبر دچار جنگ داخلی شده بود، نیروهای خود را تا شمال ایران پیش رانده و از مرزهای شمالی ایران به نیروهای مخالف رژیم کمونیستی جدید روسیه (منشویک ها) کمک می‌کرد. بریتانیا که در طی جنگ اول، با وجود اعلام بیطرفی ایران، کشور را اشغال و باعث مرگ بیشتر از نیمی از جمعیت بیست میلیون نفری ایران شده بود، اکنون می خواست نفوذ خود در ایران تثبیت و به حاکمیت مطلق تبدیل کند. احمدشاه قاجار که آخرین ماههای حکومت خود را می گذراند، هیچ فدرت یا نفوذ سیاسی نداشت‌.
پیمانی که در ۱۹۱۹ میلادی (۱۲۹۸ خورشیدی) میان دولت بریتانیا با دولت وقت ایران پس از ۹ ماه مذاکره پنهانی با وثوق الدوله نخست وزیر احمدشاه، و با پرداخت ۴۰۰ هزار تومان رشوه به نخست وزیر و دو وزیر، و ماهانه ۱۵ هزارتومان به احمدشاه، بسته شد، همه امور کشوری و لشگری ایران را زیر نظر مستشاران انگلیسی قرار می داد. پرداخت چنین رشوه‌ای در همان روزهای نخست بسته‌ شدن پیمان افشا شد و خبر آن در جهان پیچید. این پیمان در اثر رسوایی زیادی که به بار آورده بود و مخالفت بین المللی و مخالفت‌های داخلی در سراسر ایران و مغایرت آن با قانون اساسی مشروطه، هرگز به اجرا درنیامد. روسیه در اعتراض به این پیمان استان گیلان را اشغال کرد، فرانسه حملات شدیدی بر علیه بریتانیا کرد و سفیر امریکا در تهران بیانیه بر ضد پیمان صادر کرد. وثوق الدوله که برای جلوگیری از تظاهرات مردمی حکومت نظامی اعلام کرده بود، چندی بیش دوام نیاورد و مجبور به کناره گیری و مشیرالدوله جانشین او شد. مشیرالدوله پیمان را لغو و مستشاران انگلیسی را از کشور بیرون کرد.
محمد مصدق در سخنان خود در مجلس شورای ملی اول در ارتباط با پیمان ۱۹۱۹ می‌گوید: «… ایشان (وثوق الدوله) برخلاف نصّ صریح این ماده، قراردادی را که با انگلیسی‌ها بسته بودند پیش از آن که به تصویب مجلس برسانند، به معرض اجرا گذاشتند… ای نمایندگان مجلس، چشم ملت ایران سیاه شد، بس که از بعضی رجال این مملکت خطاکاری و خیانت دید. ای برگزیدگان ملت، همان چشم‌ها از انتظار سفید شد از بس که محاکمه رجال خائن و وطن فروش را ندید!…».
در ۱۲۹۵، که اوج قحطی ناشی از انحصار خرید غلات و مواد خوراکی توسط ارتش بریتانیا بود، و هر روز هزاران نفر در تهران و سراسر کشور از گرسنگی تلف می شدند، یک بنگاه نیکوکاری امریکایی برای کمک به قحطی زدگان به ایران آمد. هرچند انگلیسی ها جلوی کمکهای امریکا را می گرفتند، ولی در تهران صالح در پخش کمکها فعال شد. در آنجا بود که او را به علت تسلط به زبان انگلیسی و شخصیت ممتازش برای مترجمی در سفارت امریکا دعوت کردند.
وقتی پیمان ۱۹۱۹ امضا شد، صالح در سفارت امریکا کار میکرد. بیانه رابرت لانسینگ، وزیر خارجه امریکا، علیه دولت ایران را که به سفارت در تهران فرستاده شده بود، او ترجمه کرد و خود به وثوق الدوله رسانید و اینکه باید به آگاهی ملت ایران برسد. وقتی دولت از انتشار بیانیه امریکا خودداری کرد، با پیشنهاد صالح به سفیر امریکا، ترجمه را به چاپخانه رساند، چند هزار نسخه چاپ شد، و او در حالیکه سفیر امریکا یک وانت را رانندگی می کرد بیانیه را در سراسر شهر پخش کرد.
صالح ده سال در سفارت امریکا کار کرد تا اینکه داور در سال ۱۳۰۶ او را به دادگستری برد. او از همان جوانی چنان پایبند اصول و قانون، و نسبت به مسئولیت خود، جدی بود که بارها با رییس خود مخالفت می کرد و زیر بار کاری که به آن باور نداشت نمی رفت. زیاد در سیاست کلان کشور دخالت نمی کرد، ولی دیدگاه خود را آزادانه بیان می کرد. نخستین حرکت سیاسی او عضویت در حزب رادیکال بود که علی اکبر داور تشکیل داده بود، که خیلی زود به علت عدم موافقت با راهکارهای داور از آن کناره گرفت.
سال ۱۳۱۲، که رضا شاه داور را به وزارت مالیه فرستاد تا دست به اصلاحات بنیادین بزند، داور اللهیارصالح و چند نفر دیگر را با خود به وزارت مالیه برد. در آنجا صالح مدیرکل شد و سپس به ریاست اداره انحصار دخانیات و سرانجام به ریاست گمرک منصوب شد. در ۱۳۱۵، رویدادهای قابل تاملی در ایران رخ داد. رضا شاه تصمیم گرفته بود که برای کوتاه کردن دست انگلستان از ایران، امتیاز نفت استانهای شمالی و شمال باختری و خاوری را به یک شرکت امریکایی به نام شرکت نفت امیرانیان (مشترک میان امریکا و ایران) وابسته به شرکت سیبورد امریکا بدهد. مذاکرات بسیار سری برای چند ماه طول کشید که از آن فقط داور که وزیر دارایی بود و نصرالله جهانگیر و اللهیار صالح باخبر بودند. سرانجام قرارداد امضا شد و داور آن را برای تصویب به مجلس برد و درخواست تصویب فوری آن را کرد. مجلس در آبان ۱۳۱۵، آنرا تصویب کرد و شرکت ایرانی-امریکایی هم دفتر خود را در تهران باز کرد و تجهیزات استخراج را هم به ایران آورد. بریتانیا تا آن زمان از این قرارداد بی خبر نگه داشته شده بود، ولی در دیماه ۱۳۱۵، رییس شرکت نفت ایران و انگلیس به ایران می آید و با خشم وارد اتاق اللهیار صالح می شود، مشت روی میز می کوبد و فریاد می زند که، “ما نخواهیم گذاشت دکان دیگری در برابر ما باز شود.”
متعاقب واکنش رییس انگلیسی شرکت نفت ایران و بریتانیا، در بهمن ۱۳۱۵، علی اکبر داور که در آن زمان پس از رضاشاه قدرتمندترین مرد ایران بود و سخن از نخست وزیری او می رفت، و خودش هم برنامه های درازمدت برای توسعه اقتصادی ایران داشت، ناگهان با مرگ مشکوکی می میرد که شایع می کنند خودکشی کرده است. همزمان با مرگ داور، مذاکره گر شرکت امریکایی هم در امریکا به مرگ مشکوکی می میرد که شایع می شود خودکشی کرده است. پس از مرگ این دو نفر، شرکت امریکایی به رضاشاه خبر می دهد که از انجام قرارداد منصرف شده است. با آغاز جنگ دوم که متفقین دوباره کشور را اشغال کردند، رضاشاه هم توسط انگلستان مخلوع و به جزیره موریس تبعید می شود. در طول مدت ۱۳۱۵ تا پایان جنگ، اللهیار صالح در مقام های مختلف دولتی خدمت می کرد و در ریاست هیئت های اقتصادی یا بازرگانی به امریکا و اروپا و روسیه می رفت.
در سال ۱۳۲۱، احمد قوام که نخست وزیر شده بود، صالح را که هنوز در امریکا بود به وزارت دارایی منصوب کرد. صالح سپس در کابینه علی سهیلی وزیر دادگستری شد، و در کابینه محمد ساعد مراغه ای سمت وزیر دادگستری را داشت. در این زمان بود که اللهیار صالح که همیشه پشت میز و دور از نگاه مردم بود، تصمیم گرفت چهره خود را به مردم بشناساند و برای نخستین بار ترتیب یک مصاحبه مطبوعاتی را داد.
فعالیت حزبی اللهیار صالح از سال ۱۳۲۳ آغاز شد، وقتی که به حزب ایران پیوست، و بزودی به علت شهرت نیک و مقامهای بالایی که در دولتها داشت به کمیته مرکزی و سپس به دبیرکلی آن برگزیده شد که این سمت را تا پایان عمر نگه داشت.
۲٫ سابقه آشنایی و همکاری الله¬یار صالح با مصدق چه بود؟ چرا باتوجه به همکاری های مداوم و سطح گسترده روابط شان، این رابطه هیچ گاه عمق پیدا نکرد؟ (رابطه الله¬یار صالح با مصدق را مقایسه کنید با رابطه فاطمی و مصدق)
کورش زعیم: من درباره ارتباط میان صالح و مصدق در دوران پهلوی اول چیزی نخوانده و نشنیده ام، زیرا مصدق در مجلس پنجم و ششم نماینده تهران بود و اللهیار صالح در ادارات و وزارتخانه های دولتی مسئولیت داشت. تنها راه ارتباط می توانسته از طریق سید حسن زعیم، نماینده مردم کاشان، که با مصدق جزو فراکسیون اقلیت در مجلس پنجم، و با صالح دوست و فامیل و همشهری بود بوده باشد. ولی در آن زمان، در سال ۱۳۲۴، در کابینه های اول و دوم ابراهیم حکیمی، صالح سمت وزیر دادگستری و وزیر مشاور و وزیر کشور را داشت. در این زمان بود که سه کشور امریکا و بریتانیا و شوروی که کشور را اشغال کرده بودند، تصمیم گرفتند یک کمیسیون سه جانبه محرمانه برای نظارت سیاسی بر دولت به عنوان شرایط بیرون بردن ارتشهای اشغاگر در ایران تشکیل دهند. موضوع در هیئت دولت مطرح شد. صالح و دوستش محمود نریمان که تشکیل کمیسیون را توهین به استقلال ایران می دانستند، سراغ دوست قدیمیشان محمد مصدق که نماینده مجلس چهاردهم بود رفتند. مصدق چون دید نمایندگان در مجلس نمی خواهند موضوع مطرح شود، بیانیه ای به این شرح نوشت و منتشر کرد:
“ای مردم، ای کسانی که من نمایندگی شما را قبول کرده و می خواهم برای شما جانفشانی کنم، بدانید و آگاه باشید که دو جلسه است می خواهم نظریات خود را در خصوص عملیات سیاسی و اقتصادی این دولت که می خواهد شما را به اسارت بیگانگان قرار دهد در مجلس بیاناتی کنم، برای اینکه اظهاراتی نشود مجلس شورای ملی تعطیل شده است. دکتر محمد مصدق.”
فردای انتشار این بیانیه جلسه فوق العاده مجلس تشکیل شد و مصدق سخنرانی خود را کرد مبنی بر اینکه تشکیل این کمیسیون همان قرارداد ۱۹۰۷ است که به شکلی دیگر تمدید می شود و از قرارداد تحمیلی وثوق الدوله بدتر است. در کابینه حکیمی هم اللهیار صالح (وزیر کشور)، محمود نریمان (وزیر پست و تلگراف) و سرلشگر محمد حسین میرزا فیروز (وزیر راه) مخالفت کردند و موضوع در رسانه های داخلی و رادیو لندن هم انتشار پیدا کرد و در نتیجه کمیسیون منتفی شد.
نخستین حرکت سیاسی مستقل اللهیار صالح که بزرگترین اشتباه سیاسی او هم بود، مصوب کردن ائتلاف حزب ایران با حزب توده ایران بود، که کریم سنجابی هم بشدت از آن پشتیبانی می کرد. این کار غوغای سیاسی بزرگی به پا کرد. کابینه احمد قوام هم که بر پایه این ادغام، با حضور وزیرانی از حزب توده و حزب دموکرات (خود احمد قوام) و حزب ایران تشکیل شده بود در عرض دو ماه و نیم سقوط کرد.
پس از این شکست که نخستین تجربه صالح در فعالیت سیاسی حزبی بود، او از همه فعالیتهای دولتی کناره گیری کرد و به کاشان بازگشت و برای سالهای ۲۶ و ۲۷ در آنجا ماند. وقتی عموی پدرم، سید حسن زعیم، پس از ۱۷ سال تبعید در سال ۱۳۲۵، به ایران بازگشت، خانه او مرکز گردهمایی سیاستمداران میهن پرست و دموکراسی خواه شد. وقتی زعیم در سال ۱۳۰۸، برای نجات از اعدام با پادرمیانی برخی روحانیان و مصدق تبعید شد، مصدق به او نشانی کوچه ای در پاریس به نام “گی لوساک” را داده بود که خودش در زمان تحصیل دکترا در آنجا پانسیون بوده است. در تهران خانه زعیم در کوچه درویش، خیابان صفی علیشاه، بود، نخستین جلسات برای برنامه ریزی انتخاباتی و دولت آینده تشکیل می شد. اللهیار صالح هم وقتی به اصرار زعیم گاهگاهی برای شرکت در جلسات به تهران می آمد. آیت الله کاشانی، دایی پدرم، هم وقتی از تبعید برگشت، که پدرم برای آوردن او به پای هواپیما رفته بود، به آنان پیوست. دیگرانی را که به یاد می آورم عبارت بودند از علی شایگان، حایری زاده، عبدالقدیر آزاد، شمس قنات آبادی و بعدها حسین فاطمی. دو سه نفر دیگر هم بودند که بخاطر نمی آورم. پس از جلسه همه به خانه ما می آمدند که در کوچه آذربرزین تقریبا روبروی کوچه درویش بود. این آقایان ماهی یک بار هم دوره ناهار داشتند که خانه ما بیشتر از نوبتش پذیرای آنان می شد.
این گروه در جلسات خود برای انتخابات دوره شانزدهم بحث می کردند که چه کسانی از کجا نامزد شوند. سید حسن زعیم که در دوره چهارم و پنجم نماینده مجلس بود و اللهیار صالح که هر دو در کاشان محبویت زیاد داشتند از کاشان نامزد شدند. دربار روی سابقه ای که از زعیم در دوران پهلوی اول داشت و او را مرد سرسخت و سازش ناپذیری می شناخت، با انتخاب او موافق نبود. شب انتخابات در کاشان برای انتخاب این دو جشن بود. همان شب فرستاده از تهران (که نام نمی برم) از سوی دربار برای تبریک به زعیم آمد. قهوه ای درست کرد که فقط زعیم نوشید و در عرض چند دقیقه به زمین افتاد. فوری دو مامور امنیتی آمدند که او را به “بیمارستان” ببرند. هر چه دکتر گوهری پزشگ خانوادگی و دکتر آلا پزشگ قانونی، که او هم دوست خانوادگی بود، اصرار کردند که او را معاینه و درمان کنند، اثر نکرد. فردای آن روز مراسم خاکسپاری بود که هیچکس بجز پزشگ قانونی، دکتر آلا، آنهم برای امضای گواهی مرگ اجازه شرکت نگرفت. دکتر آلا که بالای سر جنازه بود، بعدها گفت که هنگام دفن زعیم تکان می خورد و چشمانش را باز کرده به او نگریسته بود. پس از مرگ زعیم، سرتیپ محمد کاظم شیبانی همراه با صالح نامزد شد و هر دو به مجلس شانزدهم راه یافتند. ولی شیبانی که هدفش نمایندگی مجلس نبود، بزودی یک شغل دولتی پذیرفت.
روابط اللهیار صالح با محمد مصدق هر چند بر پایه وظیفه شناسی و احترلم متقابل بود، ولی دوستی ژرفی بینشان وجود نداشت. از آنجا که صالح به تمام معنا صالح بود و اقدامات مصدق را در کوتاه کردن دست بیگانگان از ایران می ستود، نهایت همکاری و تلاش را برای موفقیت مصدق در مجلس و در وزارت کشور و در نهایت در سفارت ایران در امریکا انجام داد. مردی بسیار میهن پرست و متعهد و درستکار بود و کارهای محوله را به بهترین وجهی انجام می داد.
برای آشنایی به اخلاق و شخصیت مستقل و شجاع صالح، یادآوری می کنم که وقتی احمد قوام بدون مشورت با خودش او را به سمت وزیر دارایی منصوب و حکم را از طریق یکی دیگر از وزیران به او ابلاغ کرد، او شغل را نپذیرفت. وقتی قوام او را خواست و علت را پرسید، صالح گفت، اول اینکه شما نخست نظر من را نخواسته بودید، دوم اینکه حکم را مستقیم به خودم ابلاغ نکردید، و سوم اینکه این اعمال نشان می دهد که شما یک نوکر در وزارتخانه می خواهید و در امور من قصد دخالت دارید. من نه نوکر هستم و نه خوشم می آید کسی در امور من دخالت کند، بهمین دلیل انتصاب شما را نپذیرفتم. ولی سرانجام، پس از اطمینان دادن قوام که استقلال عمل او را رعایت خواهد کرد، صالح وزارت را پذیرفت. منظورم از گفتن این داستان این بود که اللهیار صالح ضمن اینکه در کار خودش وظیفه شناس و شجاع بود، خدمت می کرد ولی به کسی باج نمی داد.
رابطه مصدق با صالح بسیار متفاوت از رابطع او با فاطمی. صالح خود را همکار مصدق می شناخت که با هم برای اعتلای ایران هماهنگ انجام وظیفه می کنند، ولی خود را زیر دست مصدق نمی انگاشت. مصدق هم برای او احترامی شایسته یک مقام ارزشمند کشوری نگاه می کرد. ولی فاطمی جوان توسط مصدق به یک مقام کشوری رسیده بود، آنهم به علت هوشمندی فوق العاده و وفاداری تزلزل ناپذیر او نسبت به مصدق. صالح اگر با دیدگاه یا دستور مصدق موافق نبود، آن را انجام نمی داد یا کناره گیری می کرد، ولی فاطمی دستور مصدق را حتا اگر با آن مخالف بود و نمی توانست رای مصدق را عوض کند، انجام می داد.
۳٫ آیا الله¬یار صالح در انجام مسئولیت هایی که مصدق به او در مقاطع مختلف محول کرده بود، موفق بود؟ مثلا او به عنوان وزیر کشور دولت مصدق، مسئول برگزاری هفدهمین دوره انتخابات مجلس بود، مجلسی که ترکیب آن به شکلی بود که مصدق مجبور به انحلال¬اش شد.
کورش زعیم: صالح بطور کلی یک بوروکرات کارآمد، وظیفه شناس و میهن پرست بود که در راه خدمت به کشور و انجام دادن خویشکاری به بهترین وجه ممکن، زیرا بار هیچ کس نمی رفت. سادگی، صداقت و صراحت او اجازه نمی داد که سیاستمدار زبده ای بشود، بویژه که بیشتر عمر خود را در شغلهای اداری گذرانده و نام نیک خود را در خدمت دولتی بدست آورده بود.
نخستین تجربه اش در یک پست انتخابی، نمایندگی مردم در مجلس شانزدهم بود که در آنجا ریاست کمیسیون مختلط نفت را بر عهده گرفت. خودش در خاطراتش می¬نویسد: “در دوران دو ساله نمایندگی بیشتر اوقات اینجانب در راه ملی شدن صنایع نفت و استیفای حقوق از دست رفته ایران و اداره نمودن کمیسیون مختلط نفت که ریاست آن به اینجانب تفویض شده بود، مصروف گردید.”
در ۱۳۳۰، پس از پایان دوره دو ساله مجلس ، مصدق او را به وزارت کشور منصوب کرد تا انتخابات دوره هفدهم را انجام دهد. پس از بحران ۳۰ تیر ۱۳۳۱، در شهریور آن سال، مصدق او را به سفارت ایران در امریکا منصوب کرد تا روابط دو کشور را بهبود بدهد و از منفی شدن سیاست امریکا نسبت به ایران زیر فشار وتبلیغات بریتانیا جلوگیری کند. صالح تلاش کرد شرکت¬های نفتی امریکایی را تشویق به خرید نفت از ایران کند، و وقتی توطئه سرنگونی دولت مصدق، در اوایل ریاست جمهوری ایزنهاور، آشکار شد، تلاش کرد مقامات آمریکا را از اقدام علیه دولت مصدق منصرف کند؛ ولی دیگر دیر شده بود و ایزنهاور را باورانده بودند که مصدق ایران را به زیر سلطه کمونیسم خواهد برد. او در گزارش خود به نخست وزیر نوشت، “بعد از عدم موافقت دولت ایران با آخرین پیشنهاد دولت انگلستان روسای درجه اول آمریکا ظاهرا از خود یک نوع حالت خشم و عصبانیت نسبت به ایران ابراز می¬دارند و به جای اینکه با دلسوزی و همدردی مشکلات ما را در نظر بگیرند و راه چاره¬ای برای آن بیندیشند از یک طرف رویه¬ی بی¬اعتنایی پیش گرفته و از طرف دیگر هر وقت فرصتی به دست می¬آید به بهانه¬ای اظهارات غیر دوستانه نسب به ایران می¬نمایند.”
اللهیار صالح چند روز پس از کودتای ۲۸ مرداد از سفارت کناره گیری کرد، پیشنهاد وزارت در کابینه سرلشگر زاهدی را نپذیرفت، و بار دیگر چند سال را به گوشه گیری پرداخت. روحیه و وضع مالی او بشدت خراب شده بود و از عهده خرج روزانه خود برنمی آمد، زیرا مستمری بازنشستگی او را پرداخت نمی کردند.

۴٫ الله¬یار صالح، از سوی شاه، به عنوان یکی از جایگزین های مصدق پس از کودتا مطرح بود و گویا در این باره شاه با او مذاکراتی نیز داشته. آیا دیدارها و مذاکرات شاه و الله¬یار صالح را بر سر جایگزینی مصدق تایید می کنید؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، از جزییات آن چه می دانید و اینکه چرا و چگونه الله¬یار صالح از این کار استنکاف کرده است؟
کورش زعیم: در فروردین ۱۳۳۵، هنگام انتخابات دوره نوزدهم، صالح ناگهان به ساختمان مجلس رفت و در اعتراض به نبود آزادی سیاسی و انتخابات فرمایشی، در یکی از اتاقها بست نشست و اعتصاب غذا کرد. ولی همان شب، نیروهای امنیتی او را از مجلس به خانه منتقل کردند و در آنجا زندانی خانگی شد. صالح در آنجا بود تا دوره سه ساله زندان مصدق تمام شد و او از زندان به احمدآباد منتقل و در واقع به آنجا تبعید شد. صالح دیگر فعال شده بود و گاهگاهی به مصدق نامه می نوشت یا پیام می فرستاد. ولی هیچگاه نه ادعا و نه تلاش برای رهبری جبهه ملی کرد. مصدق هم هیچ رهنمودی در مورد رهبری جبهه ملی ایران نداده بود.
در این زمان بود که اللهیار صالح دومین اشتباه سیاسی خود را مرتکب شد. در پی بیانیه “دکترین ایزنهاور” که در آن تعهد امریکا را به دموکراسی و حقوق بشر، مبارزه با کمونیسم و همکاری بین المللی و غیره ذکر شده بود، صالح آن را تغییر سیاست امریکا نسبت به کشورهایی مانند ایران تلقی کرد و بی هیچ مشورت یا نظرسنجی در حزب ایران، بیانیه ای به نام کمیته مرکزی حزب ایران با امضای خودش منتشر کرد. بار دیگر، همانند رویداد ادغام حزب توده و حزب ایران ده سال پیشتر، صالح باعث رنجش هم حزبی ها و غوغای سیاسی شد. درباریان ترسیدند که مبادا امریکا پیام ویژه ای به صالح داده و جبهه ملی قرار است دوباره بر سر قدرت بیاید. از سوی دیگر اعضای حزب ایران که هنوز زخمهای روحی ناشی از کودتای ۲۸ مرداد در ذهن آنان بود، اعتراض کردند که چرا بی مشورت با اعضای حزب چنین بیانیه بوداری منتشر شده است. در مجلس هم کوشیدند فعالیت سیاسی حزب ایران را غیرقانونی اعلام کنند که البته بی نتیجه بود. دکتر شمس الدین امیرعلایی که خود مخالف این بیانیه بود، و در دهه ۶۰ تا زمان قتل خود در سال ۷۵، تقریبا هر هفته به خانه ما می آمد، در جلسه ای در خانه من با حضور چند نفر از اعضای جبهه ملی، اصرار داشت که بیانیه بر صالح تحمیل شده بود، ولی نگفت که از کجا یا از سوی چه کسی تحمیل شده بود. امیرعلایی گفت که موضوع را صالح در کمیته مرکزی حزب ایران مطرح کرده بود، ولی کمیته مرکزی حزب در حد نصاب نبود و نمی توانست رای بدهد. در هر حال حرکت صالح ناشی از ساده انگاری و خوشبینی او به سیاست امریکا بود.
سال ۱۳۳۸، آغاز اعتراضات مردم در چارچوب اعتصابهای کارگری بود. اعتصابهای کارگری موجه ترین شکل ابراز نارضایتی است، زیرا جنبه ظاهری آن صنفی و خواسته های آن افزایش درآمد و شرایط کاری است؛ بنابراین، رژیم های استبدادی با احتیاط بیشتری نسبت به اعتراضات کارگری رفتار می کنند. در دی ماه همان سال تظاهرات دانشجویی هم آغاز شد. از سوی دیگر، امریکا روی شاه فشار وارد می آورد که تن به اصلاحات دموکراتیک بدهد تا با تامین رضایت مردم، خطر گرایش به کمونیسم کاهش یابد. نخستین صحنه آزمایش شاه انتخابات دوره بیستم بود. جان کندی، رییس جمهور امریکا، اصرار ورزیده بود که شاه باید قانون اساسی را رعایت و کشور را «دموکراتیزه» و «مدرنیزه» کند. از جمله برنامه امریکا برای شاه، اصلاحات ارضی، حق رای برای زنان، فروش کارخانه های دولتی به مردم، تقسیم سود سهام، تشکیل سپاه دانش برای باسواد کردن توده مردم و آزادی های مدنی و مطبوعاتی بود. شاه در آستانه انتخابات دوره بیستم اعلام کرد که دولت باید انتخابات را هرچه زودتر و در “کمال آزادی” انجام دهد. تصور می رفت که فضای سیاسی در شرف باز شدن باشد. جبهه ملی ایران پیش بینی کرده بود که فضا باز خواهد شد و شخصیت های فعال جبهه ملی مقدمات بازآغاز فعالیت جبهه ملی دوم را فراهم آورده بودند. گفتگوهای چگونگی بازآغاز جبهه ملی در خانه های الهیار صالح، سید باقر کاظمی یا غلامحسین صدیقی انجام می گرفت. سرانجام در نشست ۲۳ تیر ۱۳۳۹ در خانه دکتر صدیقی که در آن هفده نفر شرکت داشتند، تصمیم به آغاز فعالیت جبهه ملی دوم گرفته شد و بیانیه اعلام موجودیت آن بطور نمادین در روز ۳۰ تیرماه ۱۳۳۹، منتشر شد.

اللهیار صالح برای دوست و دشمن به عنوان یک شخصیت کارآمد و قابل اعتماد مطرح بود. همه نخست وزیران دوران او، با وجود اخلاق ویژه و مستقل اللهیار صالح به او احترام می گذاشتند و می خواستند صالح یکی از وزیران آنان باشد، چون صالح کار خود را خوب انجام می داد و به کابینه آنان هم اعتبار می بخشید. پس از کودتا، شاه متوجه شده بود که مردم سخت ناراضی و از سقوط دولت مصدق خشمگین هستند و او را نوکر بیگانه می شمارند. پس تصمیم گرفت یک نفر را که هم او می تواند اعتماد کند و هم مردم احترام کنند که ضمنن دبیرکل یک حزب ملی است و در کابینه محمد مصدق هم بوده به نخست وزیری بنشاند تا شاید بهبودی در وجهه او روی دهد. اللهیار صالح تنها شخصیتی بود که چنین شرایطی را داشت.
انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی نخستین آزمایش جبهه ملی به راست بودن آزادیهای قول داده شده توسط رژیم برای فعالیت سیاسی بود. ولی وقتی پنج نفر از رهبران جبهه ملی نامه سرگشاده ای برای اجازه شرکت جبهه ملی در انتخابات به وزیر کشور وقت، رحمت اتابکی، تسلیم کردند، متوجه شدند که اعلام آزادی انتخابات نمایش دروغی بیش نیست. جبهه ملی انتخابات دوره بیستم را تحریم کرد، هرچند که الهیار صالح به علت محبوبیت زیادی که در کاشان داشت در انتخابات شرکت کرد و انتخاب شد. در نتیجه جلوگیری از شرکت جبهه ملی در انتخابات، دانشجویان در دانشگاه تهران بست نشستند و بازار در پشتیبانی از جبهه ملی بصورت نیمه تعطیل در آمد. هفده نفر از سران و فعالان جبهه ملی هم در اعتراض به دخالت دولت در انتخابات و فقدان آزادیهای قول داده شده، در ساختمان مجلس سنا بست نشستند. در امردادماه ۱۳۳۹، دانشجویان هوادار جبهه ملی ایران گردهمایی بزرگی در میدان جلالیه (پارک لاله کنونی) در اعتراض به نبود آزادی انتخابات برپا کردند. انتخابات دوره بیستم چنان آلوده به تقلب و فساد اجرا شده بود که دولت به ناچار انحلال آن را اعلام و ماه بهمن همان سال را برای برگزاری دوباره انتخابات تعیین نمود. این بار جعفر شریف امامی، نخست وزیر وقت، قول آزادی انتخابات و اجازه شرکت جبهه ملی را داد.

شاه در دیماه ۱۳۳۹ وقتی از سفر امریکا که در آنجا با سردی کاخ سفید مواجه شده بود برگشت، الهیار صالح را که به نمایندگی مردم کاشان انتخاب شده بود به دربار فراخواند. در امریکا جان کندی به او گفته بود که باید آزادیهای بنیادین را به مردم باز پس دهد و اینکه انتخابات باید آزاد باشد. در طول یک ساعت و نیم که ملاقات شاه با صالح به درازا کشید، شاه از صالح با لحنی “ملاطفت آمیز” گله کرده بود که “شماها با شخص من مخالف هستید.” صالح پاسخ داده بود که “به موی اعلیحضرت سوگند که ما با شخص شما مخالف نیستیم، ما با عدم اجرای قانون اساسی و با دخالت اعلیحضرت در امور اجرایی مخالف هستیم.” الهیار صالح از دخالت دولت در انتخابات، تبعید نامزدهای انتخاباتی جبهه ملی، فشار رژیم بر دانشجویان و تحصن سران جبهه ملی در مجلس سنا سخن گفت. چه سخنان دیگری میان آن دو رد و بدل شده بود نمی دانیم، ولی من مطمئن هستم که احضار الهیار صالح توسط شاه در پی بازگشت از سفر تحقیرآمیزش به امریکا، و فشارهای جان کندی برای اعطای آزادی های بیشتر، فقط بخاطر شنیدن شکایت های الهیار صالح و جبهه ملی نبوده است. صالح پس از این ملاقات به مجلس سنا رفت و گزارش ملاقات خود را به سران جبهه ملی که در آنجا بست نشسته بودند داد. تحصن کنندگان عبارت بودند از محمدرضا اقبال، نصرت الله امینی، مهدی بازرگان، شاپور بختیار، ادیب برومند، اصغر پارسا، عبدالحسین خلیلی، کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی، جلال غنی زاده، محمدعلی کشاورز صدر، علی اشرف منوچهری. تحصن چهل روز به درازا انجامید. به باور من، از آنجا که همه بست نشستگان در سطح سیاستگذاری و تصمیم گیری جبهه ملی نبودند، صالح همه چیز را در آنجا نگفت. ولی ظاهرا شرط های امریکا پذیرفته شده بود و قرار شد پس از پایان انتخابات و تشکیل مجلس نامزدی جبهه ملی (اللهیار صالح) برای نخست وزیری مطرح شود.
از سوی دیگر، سرلشگر هدایت، رییس ستاد ارتش، هم از سوی شاه به ملاقات کریم سنجابی رفته بود. سنجابی پاسخ داده بوده که جبهه ملی با سلطنت مخالف نیست، ولی سلطنت باید طبق قانون اساسی مشروطه باشد و شاه دخالتی در امور اجرایی نداشته باشد. شاه مطابق اخلاق نفاق افکنی خود که در دوران مصدق هم بکار برده بود، پیشنهاد نخست وزیری را هم به صالح و هم به سنجابی داده بود.

جان کندی، رییس جمهور امریکا، که مانند هری ترومن مردی آزادیخواه بود و اندیشه های او با اقداماتی شبیه کودتای ۲۸ امرداد که یک دولت ملی و دموکرات را سرنگون کرده بود سازگاری نداشت، بهترین راه ایستادگی در برابر نفوذ کمونیسم شوروی را دولتهای ملی، رفاه اقتصادی و رضایت مردم می دانست. از این رو با فشار روی شاه، علی امینی را که قرار بود نخست وزیر دوران انتقالی به یک حکومت مردمی باشد روی کار آورد. شاه بارها اقرار کرده بود که علی امینی را با فشار امریکا نخست وزیر کرده بوده است.

علی امینی پس از پایان دوره سفارت خود در پاریس، پیش از بازگشت به تهران، در پاریس با مقامات سیاسی امریکا ملاقات کرده بود. وی بی درنگ پس از ورود به تهران با دکتر کریم سنجابی تماس گرفته بود و می پندارم که احتمال مشارکت جبهه ملی ایران را در اداره کشور، تحت شرایطی که امریکا نسبت به آن حساس نباشد، مطرح کرده بوده است. من باز می پندارم که در آن زمان شرایط سیاست بین المللی برای بازگشت جبهه ملی ایران به صحنه سیاسی کشور فراهم شده بود، و امریکا با پی بردن به اشتباه خود در سال ۱۳۳۲، دیگر آن حساسیت را نسبت به یک دولت ملی گرا و استقلال طلب نداشت. شاه هم که از نارضایتی مردم آگاه بود، می خواست برای بهره برداری از نفوذ جبهه ملی در جامعه و واگذاری مقامهایی به شخصیت های شناخته شده جبهه ملی، خود را موجه نشان بدهد. برای این کار اسدالله علم وزیر دربار را مامور کرد با الهیار صالح تماس بگیرد و مذاکره کند. سه نشست در منزل علم و صالح انجام گرفت؛ ولی
جبهه ملی که ترجیح می داد از راه انتخابات و مجلس و با رای مردم به صحنه بازگردد تا محبوبیت خود را به جهانیان اثبات نماید، پیشنهاد شاه را نپذیرفت.

در پیامد مذاکرات علی امینی با کریم سنجابی در پی بازگشت از پاریس و پذیرش نخست وزیری، و نیز مذاکرات شاه با الهیار صالح در پی بازگشت وی از امریکا، توافق هایی شده بود که در سیاست و رفتار سران جبهه ملی به خوبی مشهود بود. در پی ملاقات ها و نشست های داخلی سران جبهه ملی، قرار شد جبهه ملی ایران در یک گردهمایی بزرگ، دیدگاهها و برنامه های خود را برای آینده ایران اعلان کند. سران جبهه ملی برای دستیابی به هدف بازیابی فرصت خدمت به میهن و ملت توافق کرده بودند که فعلا با دو مسئله ای که امینی گفته بود برای امریکا بسیار حساس است رویارویی نکنند؛ یعنی درباره همه چیز اظهار نظر کنند به جز مخالفت علنی با دو مورد: پیمان سنتو (که در آن زمان به علت جنگ سرد و برنامه علنی شوروی برای گسترش کمونیسم در جهان برای امریکا اهمیت داشت)، و کنسرسیوم نفت (که با شرایط جدید می رفت که سازشی میان ایران و شرکتهای نفتی جهان و حل بحران نفت ایران باشد)، هر چند که قرارداد کنسرسیوم با اصل ملی شدن صنعت نفت مغایر بود. وقتی خبر احتمال تشکیل دولت جبهه ملی بر سر زبانها افتاد، و پای خبرنگاران خارجی به منزل رهبران جبهه ملی باز شد. بیشتر پرسشهای خبرنگاران درباره چگونگی دیدگاه جبهه ملی در مورد پیمانهای سنتو و کنسرسیوم بود، ولی آنان با سیاست ویژه خود از اظهار نظر قاطع خودداری کردند.

در اواخر آبان ۱۳۴۱، اسدالله علم، وزیر دربار، به دیدن صالح رفت و گفت که شاه می خواهد از دیدگاه جبهه ملی آگاه شود و اینکه شاه خود پیشنهادهایی هم دارد. یکی از این پیشنهادها واگذاری سرپرستی ولیعهد به اللهیار صالح بود. با توجه به اینکه صالح را برای نخست وزیری نشانه کرده بودند و اکنون برای نایب السلطنه ای، نشان می دهد که یا شاه مردد بوده صالح بهتر است یا سنجابی، یا امریکا در امر گزینش دخالت کرده بوده است.
در ششم بهمن ۱۳۴۱ شش اصل انقلاب سفید شاه، که امریکا آنها را دیکته کرده بود، در مجلس شورای ملی تصویب شد. در پی آن دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر مهدی آذر، دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، مهندس احمد زیرک زاده، مهندس کاظم حسیبی، مهندس خلیلی و شماری دیگر از رهبران جبهه ملی، بجز ادیب برومند و کاظم حسیبی، زندانی شدند. پس از اینکه دکتر سنجابی از این زندان آزاد شد، زمزمه استعفای علی امینی و نخست وزیری دکتر سنجابی بلند می شود. در یکم بهمن، دانشجویان دانشگاه تهران در پشتیبانی از اعتصاب دانش آموزان دبیرستانها در یکم بهمن، تظاهرات می کنند که در آن زد و خورد سنگینی میان دانشجویان و ماموران انتظامی درمی گیرد. در این تظاهرات یک دانشجو کشته شد و خسارات زیادی به دانشگاه وارد آمد. این رویداد به عنوان آغاز کودتایی برای روی کار آمدن سنجابی شایع شد. دکتر سنجابی که هم رییس هیئت اجرایی جبهه ملی ایران و هم مسئول امور دانشجویان جبهه ملی در دانشگاه تهران که حدود ۱۲۰۰ نفر بودند بود، طرف اتهام قرار گرفت که دانشجویان را تحریک کرده بوده است. از آنجا که شایع شده بود این کار (توطئه کودتا علیه علی امینی) بدون آگاهی شاه و یا جبهه ملی در حال انجام است، شاه سرلشگر وفا را مامور رسیدگی کرد، و سران جبهه ملی هم ابراهیم کریم آبادی و ادیب برومند را به عنوان «کمیته تحقیق واقعه اول بهمن» مامور رسیدگی می کنند. ادیب برومند گزارش می دهد که اتهام تحریک دانشجویان به تظاهرات از سوی سنجابی بی پایه است، ولی ایشان با قاطعیت تکلیف دانشجویان را که پرسیده بودند آیا تظاهرات بکنند یا نکنند مشخص نکرده و اختیار تشخیص را به خودشان واگذار کرده بوده است. ایراد به سنجابی این بود که به عنوان یک رهبر سیاسی باید با صراحت دانشجویان را راهنمایی می کرده است.

۵٫ جبهه ملی دوم با پیگیری ها و فعالیت های مجدد الله¬یار صالح کار خود را آغاز کرد. او در بازسازی جبهه ملی از چه نیروهایی استفاده کرد؟ آیا تغییراتی در ساختار، اعضا و رویکردها و… بوجود آورد؟
کورش زعیم: با تغییر دولت در امریکا، فشار دولت جان کندی که سازمان سیا به او گزارش داده بود نارضایتی و فساد در ایران آن چنان گسترده شده که شاه یک سال هم دوام نخواهد آورد، مگر دست به اصلاخات سیاسی و اقتصادی گسترده بزند. جو سیاسی کشور کمی باز شده بود و زمزمه بازگشت جبهه ملی به قدرت زیاد بود. گفتگوهای زیادی در این باره شد و نشست ها در خانه های اللهیار صالح، غلامحسین صدیقی و باقر کاظمی تشکیل می شد. سرانجام در ۲۳ تیر ۱۳۳۹، در نشست خانه غلامحسین صدیقی تصمیم برای فعال کردن جبهه ملی گرفته شد. صالح با نا م جبهه ملی موافق نبود، زیرا آن را برای شاه و قدرتهای خارجی تحریک کننده می پنداشت. سرانجام در ۳۰ تیر ۱۳۳۹، همه با نام “جبهه ملی دوم” پیشنهادی کریم سنجابی موافقت کردند و بیانیه اعلام موجودیت منتشر و شورای مرکزی با عضویت ۳۳ نفر تشکیل شد. خود صالح به عنوان مسن ترین و شناخته شده ترین عضو جبهه ملی، بیشتر نقشی نمادین داشت که پس از مصدق بهترین گزینه به شمار می رفت. ایشان در ساختار اجرایی زیاد دخالت نمی کرد، هر چند که ریاست هیئت اجرایی را پذیرفته بود.
شاید به این دلیل که مایل بود به اعتبار شخصی در انتخابات دوره بیستم شرکت کند. سید باقر کاظمی به ریاست شورای مرکز برگزیده شد. صالح در اردیبهشت ۱۳۴۳ به دلیل اختلاف نظر با دکتر مصدق درباره شیوه کار و تغییر اساسنامه جبهه ملی کناره گیری کرد؛ و از آنجا که نمی توانست در برابر دیدگاه مصدق بایستد یا رقابت کند، از این تاریخ از فعالیت¬های سیاسی دست شست.
اختلاف صالح با مصدق مخالفت او با تغییر اساسنامه جبهه ملی برای حذف عضویت “شخصیت ها” در جبهه ملی بود، که در آن زمان جناح اقلیت جبهه ملی در غیاب اکثریت از فرصت استفاده کرده با مکاتبات متعدد با دکتر مصدق در سال ۱۳۴۳، که در احمدآباد از جریانهای جبهه ملی بی خبر بود، موافقت وی را تغییرات در اساسنامه جبهه ملی سوم دریافت کردند. مهم ترین نکته این بود که جبهه ملی یک ائتلاف حزبها می شد و از جذب و ورود شخصیت های برجسته ملی کشور جلوگیری می شد. بنابراین هیچ فردی که در یک حزب یا جمعیتی عضویت نداشته باشد نمی تواند وارد جبهه ملی شود، حتا اگر ماندلا یا اینشتین باشد. اللهیار صالح با این محدودیت مخالف بود.

۶٫ آیا محدودیت و مشکل خاصی برای الله¬یار صالح بعد از کودتای ۲۸ مرداد بوجود آمد؟ عمده فعالیت¬های الله¬یار صالح در الف) دوران بعد از کودتا تا انقلاب اسلامی و ب)بعد از انقلاب تا زمان فوت، چه بود؟
کورش زعیم: من رویدادهای پس از کودتا تا جبهه ملی دوم ایشان را توضیح دادم. در دوره بیستم مجلس شورای ملی در سال ۱۳۳۹ با عضویت در «جبهه ملی دوم» از سوی مردم کاشان به نمایندگی انتخاب شد. صالح در این مجلس فعالیت زیادی در انتقاد از سیاست های شاه می کرد تا اینکه مجلس در سال ۱۳۴۰ منحل شد و اللهیار صالح همراه با چند تن از سران جبهه ملی و نهضت آزادی زندانی شدند.
در فروردین ۱۳۴۰، روزی که قرار بود صالح برای نخستین بار در مجلس بیستم سخنرانی کند، گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران او را بطور نمادین از منزلش در خیابان فخر رازی روبروی دانشگاه تا بهارستان پیاده بدرقه کردند. در نیمروز، پس از بازگشت صالح به خانه، دانشجویان بار دیگر جلوی خانه اش گرد آمدند و به تظاهرات و پشتیبانی از او پرداختند. صالح در بالکن خانه ظاهر شد و پس از سپاسگزاری از دانشجویان گفت، “وظایف شما دیگر تمام شده است،؛ باید از این پس تمام هم خود را مصروف خواندن درسهای خود بکنید.” این جمله مانند آب سردی بود که روی دانشجویان ریخته شد و همه دانشجویان که باور داشتند مبارزه تازه آغاز شده، دلخور و مغبون پراکنده شدند.
صالح از اواخر ۱۳۵۷، دیگر مطمئن شده بود که رژیم شاه سقوط می کند. بارها شاه از او خواست در شورای سلطنت شرکت کند، ولی او این درخواست را رد می کرد و (از قول دکتر مهدی آذر) دیگران در جبهه ملی را هم از این کار برحذر می داشت.
صالح از پیروز شدن انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران با این اندیشه که دیکتاتوری برچیده خواهد شد، شاد بود و در همه پرسی ۱۰ فروردین ۵۸ به جمهوری اسلامی رای داد و در برابر خبرنگاران و دوربین های تلویزیونی گفت که، “خوشوقتم که قبل از مردن به جمهوری اسلامی رای می دهم.” او در این تصور بود که هویت “اسلامی” جمهوری در ایران، راستی و درستی و مردم سالاری به ارمغان می آورد. ولی او همچنان از دخالت در سیاست و جبهه ملی کناره گیری کرده بود، و فقط گاهگاهی دوستان را به حضور می پذیرفت تا اینکه در روز دوازدهم فروردین ۱۳۶۰، درگذشت.

۷٫ او در وصیت نامه خود آورده بود: «از تشکیل مجلس ختم و هفت و غیره به کلی صرف نظر کنید و پولی که مطابق معمول به مصرف این کارها می‌رسد به هیات امنای امامزاده محمد هلال بدهید که برای کتابخانهٔ آنجا صرف شود.» اما ظاهرا مراسمی برای وی در کاشان برگزار شد که شما مسئول برگزاری آن بودید. حاضران مراسم و غایبان مهم آن چه کسانی بودند؟ اگر خاطره ای هم از دوران حیات وی و هم از مراسم ختم وی دارید، بفرمایید.
کورش زعیم: صالح در وصیتنامه خود نوشته بود که، “….بازماندگان عزیز عمر من به حساب قمری از ۸۴ سال گذشته‌است. دو سه مطلب را به عنوان وصیت از شما تقاضا دارم: ۱) از دعوت اشخاص برای تشییع جنازه خودداری و جسد مرا به اسرع اوقات در نزدیکترین گورستان عمومی، زیر آسمان باز بدون اتاق و سرپوش دفن کنید. ۲) از تشکیل مجلس ختم و هفت و غیره به کلی صرف نظر کنید و پولی که مطابق معمول به مصرف این کارها می‌رسد به هیات امنای امامزاده محمد هلال بدهید که برای کتابخانهٔ آنجا صرف شود….”.
تردیدی نیست که نه خانواده، نه مردم کاشان و نه جبهه ملی می توانست فقط با خاکسپاری اللهیار صالح بسنده کند. یک شخصیت ملی در هر رشته ای که برای میهنش افتخار بیافریند، حق ندارد به مردم بگوید او را فراموش کنند. صالح نه تنها یک شخصیت برجسته جبهه ملی به شمار می آمد که در تاریخ معاصر ایران تاثیرگذار بوده و نماد پاکی، راستی و میهن پرستی و وظیفه شناسی بشمار می آمد. ما نمی توانستیم به وصییت او که نشانه فروتنی او بود عمل کنیم. کما اینکه ما نمی توانیم به وصییت دکتر مصدق عمل کنیم و تندیس چهار متری او را روزی در آینده در میانه میدان بهارستان بر پا خواهیم کرد، و من مدل این تندیس را مدتهاست سفارش داده ام. مجلس ختم بزرگی برای صالح در کاشان به همت خانواده و مردم کاشان در بزرگترین مسجد آنجا که مسجد آقا بود، برنامه ریزی شد. من هم به نام جبهه ملی ایران از شخصیت های جبهه ملی ایران دعوت کردم به کاشان بیایند و اداره کلی ختم را بر عهده گرفتم. من را تهدید کردند که نمی گذارند ختم انجام بشود و از ورود اشخاص به مسجد جلوگیری و آنان را دستگیر خواهند کرد. من اعتنایی نکردم، هر چند شمار زیادی از اعضای جبهه که قصد داشتند از تهران به کاشان بیایند و شرکت کنند منصرف شدند. نیروهای امنیتی که در آن زمان بیشتر شهربانی، کمیته ها و لباس شخصی ها بودند مسجد را محاصره کرده بودند، و من برای ایجاد اطمینان جلوی مسجد ایستادم و به دوستان گفتم اگر بخواهند باید اول من را دستگیر کنند. ولی هیچکدام معترض کسی نشدند. من نام کسانی را که نیامدند ذکر نمی کنم، هرچند که همه را به یاد هم نمی آورم، ولی همینقدر می گویم که شخصیت هایی چون علی اردلان، پرویز ورجاوند، حسن لباسچی و یک حجت الاسلام که چندی بعد او را اعدام کردند، حضور داشتند.
مراسم با جمعیت زیادی برگزار شد. پس از مراسم هنگامی که می خواستم با دوستان سری به قمصر کاشان بزنیم و به تهران برگردیم، نیروهای شهربانی من را “دستگیر” و به شهربانی کل بردند. در آنجا سرگردی که رییس شهربانی کاشان بود با احترام زیاد با من برخورد کرد و به من گفت که دستور داشته جلوی مراسم را بگیرد، ولی ماموران خود را در پیرامون مسجد گماشته بود که جلوی دخالت لباس شخصی ها و کمیته چی ها را که برخی از تهران آمده بودند بگیرد. سپس به من گفت که آیت الله امامی کاشانی هم با او تماس گرفته و پرخاش کرده که چرا آمدن زعیم را به کاشان به او خبر نداده بوده و جلوی او و مراسم را نگرفته است.

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است