افغانستان، خروج آمریکا و آینده دولت و بی‌ثباتی مستمر علی افشاری



خروج کامل نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان در پایان روز ۳۰ اوت ۲۰۲۱ نه تنها به طولانی‌ترین جنگ تاریخ آمریکا پایان داد، بلکه تاریخ افغانستان را وارد فصل جدیدی کرد.

آنچه در ورای همه ناروشنی‌ها و ابهامات با قطعیت می‌توان گفت این است که تاریخ در افغانستان به پایان نرسیده است. آینده این کشور در گرو متغیرهای مختفی است که وضعیت مشخصی ندارند؛ از این رو می‌تواند در مسیرهای متفاوتی جریان پیدا کند.

اکنون آمریکا بعد از دو دهه تصرف کامل افغانستان، براندازی حکومت طالبان و کمک به دولت‌سازی در چارچوب سرمشق دمکراسی در برابر تفوق طالبان تسلیم شد. شاید بتوان گفت یک بار دیگر افغانستان مشابه قرن بیستم بستر ناکامی یک ابرقدرت جهانی بعد از بریتانیای کبیر و شوروی شد. اما این اتفاق بیش از آنکه در رویارویی آمریکا و طالبان رخ داده باشد، ریشه در مسائل داخلی افغانستان دارد.

کشور و جامعه افغانستان جغرافیا و ویژگی‌های خاص سیاسی و فرهنگی خاصی دارد که امکان تصرف پایدار به یک نیروی خارجی را نداده و به لحاظ داخلی نیز پذیرای ثبات نیست. نقل قولی معروفی است که «فتح افغانستان راحت اما حکومت بر آن دشوار است».

تسلیم سریع ارتش افغانستان و تصرف آسان و برق‌آسای تقریباً تمامی اقلیم افغانستان، به استثنای پنجشیر، توسط طالبان شوک بزرگی بود که همگان حتی خود طالبان را غافلگیر ساخت.

رژه پیروزی نیروهای طالبان در قندهار، پس از خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان

البته برتری طالبان در افغانستان در صورت خروج نیروهای نظامی آمریکا از قبل قابل تصور بود. هر کس که اندک آشنایی با مختصات سیاسی و اجتماعی افغانستان داشت متوجه این واقعیت بود که تنها عاملی که طالبان را به حاشیه و در پناه کوهستان رانده، اشغال افغانستان توسط ارتش آمریکا و عملیات نظامی آنها بخصوص هوایی است.

اما دور از انتظار بود که اولاً طالبان بتواند بر تمامی قلمرو افغانستان حاکم شود؛ ثانیاً دولت و ارتش افغانستان مقاومتی نکرده و به سرعت حاکمیت طالبان را بپذیرند.

پیش‌بینی می‌شد که عدم تسلط بر تمام قلمرو سرزمینی باعث نوعی توازن قوا و دولت ائتلافی بر پایه سنت «لویی‌جرگه» در افغانستان شود. حتی شهروندان و نیروهای مردمی افغانستان نیز به جز تعدادی نبردهای پراکنده از ایستادگی سرباز زدند.

در واقع می‌توان گفت جامعه افغانستان در غیاب ارتش آمریکا در برابر طالبان سپر انداخت. وضعیت در عرصه قدرت سیاسی به همان شرایطی برگشت که پیش از حمله نظامی آمریکا به افغانستان در اکتبر ۲۰۰۱ حاکم بود. تنها دولت آمریکا یک پرانتز ۲۰ ساله در مسیر سیاست افغانستان باز کرد که در نهایت به تمامی اهداف مورد نظر نرسید.

جدا از پاره‌ای انتقادات روشی به نحوه اجرای سیاست خروج ارتش آمریکا از افغانستان، آمریکا از زاویه منافع ملی و امنیت ملی خود به لحاظ راهبردی چاره‌ای جز این نداشت. از چشم انداز درازمدت نیز استمرار حضور نظامی آمریکا و اتکای دولت افغانستان به آن برای این کشور مفید نبود. از دوره دولت دوم باراک اوباما بحث خروج از جنگ افغانستان مطرح بود ولی به دلیل اینکه شرایط مساعد نیست و امید به اینکه زمان دادن به تقویت دولت افغانستان منجر شود این اتفاق نیفتاد.

دونالد ترامپ که منتقد جنگ‌های عراق و افغانستان بود بعد از اطلاع از ارزیابی‌های نظامی و اطلاعاتی که طالبان قابل نابود شدن در افغانستان نیست، مذاکرات صلح را شروع کرد و در نهایت برای پایان دادن به آنچه «جنگ‌های بی‌پایان» نامید، توافق صلح را با طالبان امضا کرد که اجرای آن به دولت بایدن به ارث رسید. ترامپ در یک سخنرانی به صراحت اعلام کرد که قراردادی را تنظیم کرده که بایدن نمی‌تواند تغییردهد.

طالبان از سال ۲۰۱۴ به بعد به مرور توان نظامی‌اش افزایش پیدا کرده و علاوه بر مناطق کوهستانی و شهرهای کوچک عملاً مرکز تعداد مهمی از ولسوالی‌ها را محاصره کرد. طولانی شدن و فرسایشی شدن جنگ موازنه قوا را به نفع طالبان تغییر داد که عملیات نظامی‌اش مبتنی بر روش نامتقارن بود.

در واقع از سال‌ها پیش نوعی تصور در داخل جامعه آمریکا و عرصه جهانی به وجود آمده بود که طالبان یک واقعیت در افعانستان است و آن را نمی‌توان نادیده گرفت. آمریکا به صورت مستقیم و غیر مستقیم نزدیک به سه تریلیارد دلار در مداخله نظامی و سیاسی در افغانستان هزینه کرد. نزدیک به ۲۴۰۰ سرباز و درجه‌دار آمریکایی کشته شدند. هشت صد هزار نیروی نظامی آمریکا در ۲۰ سال گذشته حداقل برای یک مدت چندماهه در افغانستان حضور یافته بود.

بنابراین در شرایطی که چشم‌انداز روشنی برای ادامه این حضور و تضمین تغییر شرایط وجود نداشت، خروج تصمیمی منطقی به نظر می‌رسد. آمریکا برای خروج ازافغانستان از زاویه ملاحظات خودش در موقعیت حداقل‌سازی هزینه‌ها بود و دست بالا را نداشت. این سخن جو بایدن که «هرگز نقطه خوب برای خروج از افغانستان وجود نداشت» با واقعیت تطبیق می‌کند

وابستگی متقابل دولت‌های آمریکا و افغانستان و ضعف مفرط وغیرمنتظره دولت افغانستان در اداره امور امکان خروج راحت، منظم و بدون هزینه را پیشاپیش منتفی ساخته بود. البته ماندن بخشی از نیروهای نظامی آمریکا تا خروج کامل اتباع آمریکا و افغان‌های متحد آنها می‌توانست از وخامت اوضاع کم کند که به نظر می‌رسد فروپاشی خیلی سریع (کمتر از یک هفته) دولت افغانستان که در گزارش‌های رسمی نهادهای امنیتی آمریکا پیش‌بینی نشده بود، دلیل اصلی آن باشد.

البته ممکن بود تداوم حضور نظامی منجر به افزایش سطح منازعه و تنش شده ودر نتیجه آمریکا برای چند سال دیگر در افغانستان گرفتار شده و دور باطل ادامه یابد. منتهی باید توجه داشت آنچه باعث این وضعیت شد پیروزی طالبان نیست بلکه ناکامی در دولت‌سازی مدرن و دمکراتیک در افغانستان بود که سرمایه‌گذاری دو دهه آمریکا و دیگر کشورهای غربی نتیجه نداد.

دولت افغانستان ویژگی‌های ظاهری دموکراتیک را داشت اما هیچگاه نتوانست اعتماد مردم را جذب کرده و کارامدی داشته باشد. دولت دوم اشرف غنی با رأی کمتر از ۱۰ درصد جامعه افغانستان موجودیت یافت. فساد گسترده، مداخله تبعیضات نژادی و ویژه‌خواری جنگ‌سالاران سابق اجازه نداد تا منافع و خدمات دولت جدید پساطالبان شامل اکثر مردم افغانستان شود.

البته در حوزه فساد و ناکارامدی در افغانستان بحث‌های زیادی مطرح است و نمی‌توان نگاه صفر و صدی به آن داشت. افغانستان به لحاظ شاخص‌های توسعه و فسادستیزی در دو دهه گذشته رشد ملموسی داشته است که پرداختن به آن خارج از حوصله این مطلب است اما نتایج آن در جامعه به صورت متوازن و عادلانه تقسیم نشده و مدیرت انتظارات و توقعات انجام نشد.

همچنین تداوم جنگ داخلی و استمرار بی‌ثباتی‌ نیز در ناکامی دولت دمکراتیک افغانستان نقش انکارناپذیر داشت نوع انتصابات مقامات ارشد در ارتش افغانستان و عدم پرداخت حقوق به موقع سربازان و تجهیز آنها با مهمات و تسلیحات مؤثر، در سال‌های اخیر نیز بر بی‌انگیزه شدن نظامیان افغان اثرگذار بود. اکثر آنها در برابر جنگ با طالبان یا خالی کردن پشت دولت اشرف غنی دچار بی‌تصمیمی شده بودند، اما باز این عامل فرعی است نه اصلی.

این سؤال کماکان مطرح است و شاید هم در تاریخ باقی بماند که چگونه ارتشی با ۳۵۰ هزار نیرو و برخوردار از سلاح‌های پیشرفته‌تر در برابر یک نیروی نظامی پارتیزانی و غیرمنظم ۷۵ هزار نفره که سلاح‌های رده پایین‌تری داشت، شکستی سنگین را متحمل شد؟ پاسخ دم‌دستی «نبود انگیزه» تمامیت مسئله را نمی‌تواند پاسخ دهد، ولی در عین حال متغیری است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

رصد کردن اتفاقات افغانستان در چهار ماه گذشته نشان می‌داد که میل به مقاومت و مبارزه با طالبان در شکل مؤثری وجود نداشت و این مسئله به شکل زیربنایی جامعه افغانستان را فلج ساخته بود. همچنین با توجه به اینکه بیش از نیمی از جمعیت کنونی افغانستان زیر ۲۰ سال سن دارند و تصوری از حکومت طالبان نداشتند این عامل در کاهش حساسیت‌ها نقش داشت.

کلاً نگاه منفی به طالبان در بین مردم افغانستان به شدت ۲۰ سال پیش نیست. دلیل آن معلوم نیست و هنوز موضوع بررسی و مطالعه است. طالبان نیز تفاوت‌هایی کرده و به مانند سابق به انتقام‌گیری و کشتار مخالفان افغان نپرداخت و سعی کرده تا کنون خود را متمایل به توافق و مصالحه نشان دهد.

البته معلوم نیست این تغییر یک ترفند تاکتیکی (خدعه) است یا یک دگرگونی پایدار را بازتاب می‌دهد. در عین حال باید توجه داشت کماکان طالبان پایبند به گفتمان بنیادگرایی اسلامی سلفی-جهادی است که سر ستیز با دمکراسی، مدرنیته و مبانی حقوق بشر دارد. تعدیل آنها حداکثر کاهش در دامنه افراطی‌گری است که البته می‌تواند در شرایط کنونی افغانستان در زندگی جاری مردم بخصوص زنان معنادار شود.

اینکه زنان کلاً سر کار نتوانند بروند یا با حجاب مجوز پیدا کنند یا حجاب محدود به برقع نشود در شرایطی که چشم‌اندازی برای تغییرات معطوف به گفتمان مدرنیته و حقوق زنان در افغانستان وجود ندارد، به صورت نسبی از شدت سختی‌ها برای زنان افغان می‌کاهد.

تجمع اعتراضی فعالالن مدنی و مدافعان حقوق زنان در کابل در روز جمعه سوم سپتامبر

برخی از صاحب نظران چون دارون آسیمواوغلو، استاد اقتصاد دانشگاه ام‌آی‌تی آمریکا، مشکل را در «شیوه غلط دولت‌سازی» دانسته‌اند که به نظر او نباید از بالا به پایین اجرا می‌شد. اما در نظر گرفتن تحولات تاریخی و چگونگی تکوین دولت‌های دمکراتیک و توانمند تردید در درستی این ادعا ایجاد می‌کند.

دولت‌سازی پایین به بالا در افغانستان شدنی نبود. تفاوت بین مرکز و پیرامون یا شهرهای بزرگ و مراکز ولایت‌ها به لحاظ جهان زیست، نظام باور و سبک زندگی زیاد است. اساساً امکان ارتباط مستقیم با ولایت‌ها برای آمریکا بدون میانجی‌گری دولت مرکزی دشوار بود. ولی مانع بزرگتر این است که معلوم نبوده و نیست که مردم ساکن در ولایت‎ها نگاه مثبتی به دمکراسی داشته و یا همکاری با آنها را قبول می‌کردند؟

هویت اصلی در افغانستان مذهب (اسلام سنی-حنفی) است که نگرش سنتی در آن دست بالا را دارد. این تصور که آمریکایی‌ها حکم «کفار» را دارند که نباید بر افغانستان استیلا داشته باشند، فقط مورد نظر طالبان و پیروانش نبوده و نیست. علاوه بر آن استقلال و مبارزه با دولت خارجی «اشغالگر» از عوامل یارگیری طالبان در جامعه افغانستان بود.

نظام گفتمانی و فرهنگی طالبان بویژه در خصوص ضرورت اجرای احکام شرع اسلام در کنه خود در افغانستان حامیان گسترده‌ای دارد. آنچه باعث شده است که این نگرش اکثریت قاطع پیدا نکند شدت عمل در اجرا بوده و در جاهایی نیز مداخله دولت مورد اعتراض بوده است که باید برخورد با «منکرات» به خود خانواده‌ها سپرده شود.

یکی از خطاها این همانی برقرار کردن بین بخش مدرن و نوگرای ساکن کابل و کل مردم افغانستان است در حالی که آنها حتی نمایندگی جمعیت کابل را هم ندارند.

دولت‌سازی موفق نیازمند وجود مقدمات و پیش شرایطی است که مهم‌ترین آن شکل‌گیری ملت در معنای مدرن است. در حالی که افغانستان چنین شرایطی را نداشته و ندارد. هنوز مناسبات قبیله‌ای بر این کشور حاکم است و حس تعلق جمعی در آن ضعیف است.

سامانه دولت از زمانی که احمدشاه ابدالی کشور «افغانستان» را پایه‌گذاری کرد و در گذر زمان گستره جغرافیایی آن کاهش یافت، تا به امروز هیچگاه مستحکم و پایدار نبوده است. بی‌ثباتی و دولت ضعیف مشکل ساختاری افغانستان در سه قرن اخیر بوده است. هیچگاه توافق و آشتی بین روسای قبایل و ایل‌های مختلف به وجود نیامده و گفتمان ملی فراگیر شکل نگرفته است.

دوران سلطنت ۴۰ ساله آخرین پادشاه افغانستان که از سویی به عنوان «دوره طلایی» یاد می‌شود، اگرچه ثبات ظاهری داشت اما دوران رکود، محافظه‌کاری و گسترش فقر بود. هر حاکم افغانستان که تلاش کرده تغییرات بزرگ و مثبتی به وجود آورد، قدرتش را از دست داده است.

افغانستان بیش از ۴۰ سال است که درگیر جنگ داخلی ویرانگر است. این بی‌ثباتی و هراس از پیامد تغییرات سیاسی باعث محافظه‌کاری در جامعه شده تا افراد خود را با شرایط تطبیق بدهند. بخشی از جامعه افغان که رفتار سیال دارند و خود را با وضعیت مستقر هماهنگ می‌سازند، به صورت نسبی بالاتر از حد متعارف است.

افرادی در این کشور بخصوص در نقاط مرزی با پاکستان زندگی می‌کنند که رسماً زندگی‌شان با رصد اوضاع و همراهی با جریان پیروز، سامان یافته و ابایی از تغییر موضع همیشگی و متناوب ندارند. بخشی از نیروهایی که در ماه‌های اخیر برای طالبان می‌جنگیدند، دو دهه پیش به استقبال ارتش آمریکا رفتند و رهبران وقت طالبان را متحیر کرده بودند. این عامل در استمرار و تحکیم بی‌ثباتی در افغانستان نقش مهمی دارد.

از سویی دیگر ارتش و دولت افغانستان به نوعی به پشتیبانی مستقیم آمریکا متکی شده و عادت کرده بود. این اتکا اجازه نداد تا آنها به شیوه‌ای خود بنیاد کارکرد پیدا کرده و ریشه بدوانند. از این زاویه شاید نظامی‌های افغان وقتی دیدند ارتش آمریکا نیز بعد از دو دهه جنگ نتوانست طالبان را ریشه‌کن کند و فقط آن را به کوه‌ها و دره‌ها راند خود را در موقعیت تاب‌آوری در برابر تهاجم طالبان ندیده و اعتماد به نفس لازم را نداشتند.

بنابراین اصل ‌«دولت‌سازی دمکراتیک» در افغانستان با موانع بزرگ و عبورناشدنی مواجه بود. وضعیت افغانستان در دو دهه گذشته طبیعی نبود و ناشی از یک موقعیت دوپینگی با میدان‌داری یک ابرقدرت جهانی بود.

باید توجه داشت که طالبان هیچگاه از افغانستان بیرون نرفته بود که الان برگشته باشد! بلکه از حکومت «امارت اسلامی» به حاشیه رانده شده بود که بعد از شکست سنگین اولیه خود را بازیافته و قدم به قدم موقعیت خود را تقویت کرده و مردم افغانستان، دولت‌های غربی وکلا ناظران را خسته کرد که چاره‌ای جز پذیرش موجودیت طالبان نیست.

طالبان بیرون از جامعه افغانستان نیست و در جامعه افغانستان ریشه دارد. در این خصوص باید به دو عنصر هویتی اصلی طالبان توجه کرد: «بنیادگرایی اسلامی سلفی-جهادی» و «برتری‌طلبی پشتون‌بنیاد» این دو عامل باعث پیچیدگی در موقعیت اجتماعی این گروه شده است که در دو دهه گذشته تغییراتی پیدا کرده و یک تنوع نسبی در درون آن شکل گرفته‌است.

تحلیل آنچه به وقوع پیوست، دیگر موضوعی متعلق به گذشته است. اکنون با خروج آمریکا از مناسبات داخلی افغانستان، طالبان دوباره در موقعیت حکمرانی افغانستان قرار گرفته است. آمریکا به هدف اولیه‌اش که مجازات «اسامه بن‌لادن» و تضعیف تروریسم در افغانستان بود رسید اما در دولت سازی دمکراتیک پایدار ناکام شد.

اما وضعیت کنونی افغانستان پایدار است؟ پاسخ به این سؤال دشوار است. هنوز معلوم نیست سیمای نظام حکمرانی جدید طالبان چیست؟ همچنین طالبان به مانند هر گروه سیاسی در دنیا فعال مایشاء نیست و نمی‌تواند هر چه اراده کند را محقق کند.

طالبان با موانع بزرگی مواجه است؛ نخست محدودیت در تأمین منابع اقتصادی است. طالبان در صورتی که بر گفتمان کلاسیکش پایفشاری کند و مانع از فعالیت گروه‌های تروریستی مدعی «اسلام‌گرایی» نشود، حکومتش از سوی اغلب کشورها به رسمیت شناخته نمی‌شود. پیامد این وضعیت ناتوانی در اداره امور کشورو گسترش فقر و محرومیت‌هاست.

علاوه بر این مانع بزرگ، جامعه افغانستان با ۲۰ سال گذشته تفاوت‌های عمده‌ای کرده است. میراث دو دهه گذشته باقی است که برخی تغییرات فرهنگی ایجاد کرده و انتظارات معیشتی ورفاهی را هم افزایش داده‌است. حداقل در کابل و دیگر شهرهای بزرگ افغانستان مناسبات مورد نظر طالبان به راحتی قبل قابل اجرا نیست. آنها حداقل در این مناطق نمی‌توانند زنان را به خانه‌نشینی مجبور کرده و از تحصیل محروم کنند.

همچنین انتظارات اقتصادی شهروندان افغان بیشتر از گذشته است. بعد از شوک اولیه تمایل به مقاومت در بخشی از مردم افغانستان بوجود آمده است. سرنوشت پنچشیر و مقاومت احمد مسعود نیز در این خصوص اثرگذار است. حتی ممکن است جنگ داخلی در افغانستان در صورت رفتار افراطی طالبان ادامه پیدا کند. البته بعید است که حاکمیت مطلق طالبان با در آینده نزدیک با مشکل بزرگ مواجه شود اما راحت و بدون چالش نیز نخواهد بود.

اصل تاریخی و آزمون پس‌داده «دشواری حکومت کردن در افغانستان» حال گریبان طالبان را گرفته‌است که در موقعیتی آسیب‌پذیر است. تمایل آنها به تنش‌زدایی ولو در سطح ظاهر با قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای و مذاکره با رهبران گروه‌های سیاسی و قبایل در افغانستان نشان می‌دهد که متوجه چالش‌ها هستند. اما هویت ایستای بنیادگرایی اسلامی در برابر تغییرات بزرگ و محتوایی مقاومت سرسختانه‌ای می‌کند. بنابراین بعید است نهایت تعدیل و تغییر طالبان از تحولی که «جنبش اخوان وهابی» به وضعیت کنونی در عربستان سعودی پیدا کرده خارج شود اگرچه کاملاً هم نامحتمل نیست.

از سوی دیگر حکومت طالبان در شکل تعدیل‌شده خود فرصتی برای جامعه ومردم افغانستان برای تعقیب و گسترش تغییرات درون‌بنیاد و مبارزات سیاسی و اجتماعی علیه «طالبانیسم» و اشکال مختلف اقتداگرایی و واپسگرایی بر اساس واقعیت‌های موجود و بر روی زمین است تا دگرگونی‌ها به مرحله بازگشت‌ناپذیر فراروید.

در این یادداشت ضمن برشمردن تحیلی بر چگونگی بازگشت به قدرت طالبان و عوامل اثرگذار کوشش شد این ذهنیت تشریح شود که تحولات در افغانستان ادامه خواهد داشت و موقعیت کنونی طالبان نمی‌تواند حالت پایدار کامل داشته باشد.

آینده افغانستان تابعی از عوامل متغیری است که نامشخص بودن آنها باعث شده تا فصل جدید سیاسی این کشور «در حال شدن» باشد که خروجی آن می‌تواند مسیرهای محتمل متفاوتی باشد.

نقل از: رادیو فردا

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است