حکومت، دستگاه سیاسی حاکم درایران کنونی یک سیستم بسته است؛ ساختاری از نهادها، سازمانها و موسسات مذهبی، نظامی و اقتصادی که تحت ضوابط و روابط کمابیش معین سنتی، قدرتی و رانتی درهم تنیده اند و یک کل زندهای را می سازند. درست است که این سیستم دارای یک قانون اساسی است، ولی کافیست به جایگاه ًقَدَر و فراقانونی ولایت مطلقه فقیه و نقش ولی فقیه توجه کنیم. اینکه برای تعیین«رئیس جمهور» کشور و نمایندگان «مجلس شورای اسلامی» از مردم رأی گرفته میشود، تغییر ماهوی در بسته بودن این حکومت نمی دهد. اصولاً در همه حکومتها وقتی یک ایدیولوژی(اینجا اسلام سنتی- سیاسی) با پیکریابی اداری و فردی در قانون اساسی جای داده می شود، دستکم بطور صوری، نباید در بسته بودن آن نظام حاکم تردیدی داشت. با وجود این خواهیم دید که همین نقشی که برای توجیه جمهوری(مردمی) بودن نظام به مردم اعطا میشود، چگونه میتواند از برون نظام در ثبات، ویا بی ثباتی آن کارساز باشد.
آنچه تاکنون درباره نظام گفته شد ساختار سختی است متشکل از یک «رهبر» به عنوان فعال مایشا با تصورات یا بهتر توهمات و بلندپرواری های ایدیولوژیک وی که در اشکال رهنمودها، دستورها و یا فرمانهایی به بخشهای دیگر حکومتی، مانند زیر سیستمهای قوای سه گانه و نیروهای نظامی، رسانههای عمومی و … با قدرت «حکم حکومتی» اعمال میشود. رهبری که نه تنها نیازی نمیبیند رهبر بودنش را توضیح داده و توجیه کند، بلکه وی عملاً پاسخگو بودن در برابر احکام صادره اش را یک اهانت به «مقام معظمش» می داند. او این مقام را تنها در جایگاه دینی والای خویش میداند و بس.
در برابر این دستگاه عریض و طویل، انبوه مردم ایستاده است. با حقوق شهروندی و خواستهای بدیهی اقتصادی و اجتماعی خود، نظام را به چالش میکشد و به وظیفه ای که نظام برای او از پیش نهاده است، عمل نمی کند. در نظم نظام با دادن بهای زیاد اخلال می کند، رأی به« اصلح» رهبر نمی دهد، آخوند درجه دو ای را که شعار آزادی جامعه مدنی و حکومت قانون می دهد، با رأی زیادی برمی گزیند و به نظام، بی نظمی آشکاری را تحمیل می نماید. وانگهی مجلسی انتخاب میکند که یکدست از رییسِ جمهور پشتیبانی می کند؛ از فرمان رهبر سرپیچی می کند، بست می نشیند، ولی بیهوده. زیرا نظام این سرکشی و گستاخی را برنمی تابد، تعادل خودساخته اش به لرزه افتاده است، بی آبرو شده است. «هر ۹ روز یک بحران می سازد»، آنهم علیه جمهور مردم در جمهوری اسلامی! دربرابر چالش جدی که برای اولین بار برای نظام رخ می دهد، او ناتوانمندی و عدم انعطاف خود را در تصحیح این لغزش نشان می دهد. نشان میدهد که چقدر سامانه اش خشک و متحجر است. بجای اینکه از این «بحران» بیاموزد، در سامانش روشمند طرح نوینی خوانا با شرایط و روابط اجتماعی اندازد، نرم افزارش را تغییر دهد و پاسخ سنجیده ای به مردم بدهد و راه رشد و پیشرفت جامعه را نبندد، بحران او را میگیرد و ناکار آمدتر از پیش، بناچار کور میخواند و زمین را برای بحرانهای آتی نیز می کوبد.
ازین پس نظام برای مقابله با مردم سرکش، سرکوب سخت و شیوه «مهندسی انتخابات» را پیشه می کند. ناتوان از درک لزوم اصلاحات مربوطه، عملاً به رسوایی و فرافکنی پناه می برد و اوج این روش را در سال ۸۸ بنمایش می گذارد، آنهم علیه نامزدی که «نخست وزیر امام در دوران جنگ» بوده و هنوز هم خواب «دوران طلایی امام» را می بیند، خواهان «اجرای بیتنازل قانون اساسی» و شیفته جمهوری اسلامی است، «نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر» . غافل از اینکه این نظام تنها شیفتگانی را برمی تابد که می توانند در «ولایت ذوب شوند» و نه مردی را که «ادب مرد را به ز دولت او» میداند.
برخورد نظام به بحران ۸۸ و جنبش بزرگ مدنی که در پیامد«تقلب هفت ملیون رایی» فرا میآید بازهم نابخردانه و بیشعورانه است: سلب حق مردم در گزینش نامزد انتخاباتی خود، سرکوب و قتل در خیابان و شکنجه و قتل در زندان و وحشیگریهایی دیگر بدست بخشی از واپسمانده ترین لایه اجتماع. نظام دیگربار نشان میدهد که از بحرانها و چالشهای گذشته هیچ نیاموخته است و اصولاً در دستگاهش حقوق اساسی شهروندان جایی ندارد. جز برای مدیحه سرایان و مجیزگویان صاحب قدرت، برای مردم حقی به مشارکت واقعی در حکومت قائل نیست. تنها رهنما و نامهراهش اعمال زورعریان ازبرای حفظ قدرتِ حکومتی با تکیه بر توجیهات مذهبی- ایدیولوژیک است. در قاموسش جز اُمت مطیع، از انسان و کرامتش و از ملت و حقوقش نشانی دیده نمی شود. برای شکستن مقاومت یک مرد زندانی، با دخالت در حریم خصوصی وی، همسرش را زیر فشار قرار میدهد که باید از او جدا شود. و فراوان مانند این پلیدیهای ضد بشری. برای باز تولید خود نیاز به دینفروشان بدسگالی دارد که با خشونت از او و رانتهای اهداییش، در برابر مخالفین دفاع و حتی آنان را فیزیکی حذف نمایند. نتیجه این مهم ژرف شدن شکاف اجتماعی میان بیشترین مردم و حکومت، و درگیری با بحرانهای خودساختهای است، که مدام باز تولید میشوند و دیگر نظام را توان خروج از این اوضاع بحرانزا نیست. زیر استیلای این دستگاه بحرانزی که تنها با خشونت، فساد و دروغ میگردد و خردورزی از آن بکل رخت بربسته است، امید مردم و بویژه جوانان را به زندگی در مدنیت چونان یک شهروند، پاک خط زده است. جنبش سبزشان را سرکوب، اعتراض هایشان را در گلو خفه و کشتار و زندان را بهمراه توهمات شیعی- ایدیولوژیکش پاسخگوی همه دروغها، نارواییها و پلشتی ها و حرص وآز مال و منال نموده است. در بن بستی خودساخته گیر کرده است. راه پیش و پس ندارد. کوتوله ای را از جنوب شهر بر راس امور گماشته و تحمل می کند که کیفیت اندیشههایش با قیافهاش خوب میخواند و کشور را گام بگام بسراشیبی نابودی می کشاند. آیا چنین نظام بی شعوری اصلاحپذیر است؟
آنچه این نظام دارد، البته در کنار«شعور قدسی» یک شعور عملی است(نوعی عمل گرایی توأم با قَدَرگرایی صاحب الزمانی) که گویا از شعور قدسیش برمی آید. با این دو شعور به تمام پلیدیها و خشونتی که برای ادامه حیاتش دست می آویزد، توجیه می کند. حکومت اسلامی چارهای جز خشونت ندارد، چرا که هر اصلاحی مانند، حضور زنان در ورزشگاه ها، بدرستی یک عقب نشینی در برابر مردم حق جویی میداند، که نمیخواهد امتی مطیع و فرمانبردار باشد.
نظام جمهوری اسلامی با تمام این شعور و شعایرش رابطه مختلی با واقعیت جامعه دارد و نمیتواند بفهمد که چرا جمهور مردم از جمهوری اسلامی بیزار است. بیگانه از واقعیت واقعاً موجود و توسط مزدوران و رانت خوارانی که هیچ رابطه انسانی با همنوعان و هموطنان خود ندارند مدام دروغ میگویند، پنهانکاری، زمین خواری، جنگل خواری، کوه خواری و اختلاس میکنند و وقتی که دیگر نمیتوانند گندزدایی نمایند، با آمادگی قبلی به کانادا و یا مانند آنجا، مهاجرت میکنند و مردم را جا میگذارند با دنیایی از پلشتی و گندایی و دیگر رانت خواران نظامی که نظمش بدون اینان هرآینه بهم می ریزد. فسادی که از بالاترین نقطه قدرت آغاز و بدیهی شده بتدریج به همه سطوح نظام سرایت می کند:«هر که ندزدد، خودش خر است». نظامی که شعور قدسی و عملی او میزان و اندازه ای برای سنجش در ساختار فراگیری که بر هنجارها و ارزشهای پنداری و کرداریِ آن انسانی ندارد که خودرای، خداوند جان و خرد خویش است. او چنین انسان و آزادی اش را پاک بر نمی تابد. حاکمیت او مطلق است، اوست که اعلم است، براستی میداند چه ثواب است و چه عِقاب، که اصلح است و که مفسد، که را میتوان برگزید و که را نه. اراده آزاد مردم در برابر مشروعیت حکومت او روایی ندارد. آیا این خدایگان نمیداند که خَلقش او را بیکفایت، ظالم و جنایتکار و نظامش را ناکارآمد و فاسد در می یابد؟ آیا چنین نظامی میتواند اصلاح پذیر باشد؟ آیا چنین نظامی میتواند روشمند و گام بگام تحولاتی را در ساختار خود پیش کشد، روابطش را با جامعه مدنی بهسازی کند و با مبارزه با رانت خواری و فسادهای ساختاری، به بهبود اوضاع اقتصادی طبقات و اقشار تهیدست دست یابد؟
نظام در ادامه راهی که برگزیده گام دیگری بر میدارد. در مقابله با فشارهای طاقت فرسای اقتصادی، «نرمش قهرمانانه ای» به نمایش می گذارد. چنان می نماید که گویی شق القمر کرده است. به معممی رخصت میدهد که با «تدبیر و امید» و وعدهای بنفش مردم را پای صندوقهای رأی بکشاند و از «مشروعیت کل نظام دربرابر دشمنانش» حمایت کند، با آمریکا و غرب کنار بیاید و از شدت فشارهای اقتصادی بکاهد. مردم برجام را در خیابانها جشن می گیرند. نام از دکتر مصدق و دیوان داوری لاهه می برند. رهبر پریشان خاطر می گردد. از او نامی برده نمی شود. قهرمان این پیروزی ظریفی است تُپُلی و نه زمختی خودشیفته. مخالفتش با برجام آغاز میشود، اعتراف میکند که اشتباه کرده است و فرصتی که برای «عادی سازی روابط با غرب» پس از چند سال مذاکره و گرفتن امتیازهایی پیش آورده شده، می سوزاند. فشارهای «امنیتی» بازهم بر مردم و منتقدین زیاد می شود. احکام سنگین با اتهامات بیپایه در بیدادگاه های اسلامی صادر میگردد و بار دیگر حکومت اسلامی در درک لزوم اصلاح نظام، بی شعوری خود را نشان می دهد. از گشودن اندک اندکِ فضای سیاسی سخت می هراسد، میداند که منفور است. اتکاء بنفس ندارد، تنها به نیروی سرکوب خود تکیه و اعتماد می کند.
انتخاب یک رئیس جمهور سرگشته در ایالت متحده، که برای معالجه کرونا تزریق مواد ضدعفونی به بدن بیمار را توصیه میکند و تحریمهای دل خواسته ایرانستیزی را علیه مردم به اجرا می گزارد، گرچه برای نظام و رهبرش «حقانیتی» در دشمنی با آمریکا می سازد ولی عدم همکاری ارزشمند دیگر کشورهای غربی با ایران در این واقعیت که سیاست خارجی نظام هم در کل بر اساس نادرستی بنا شده است، تأثیر چندانی نمی گذارد.
کمکهای ناچیزی که با دادن امتیازهای فراوانی از تکیه بر کشورهای چین و روسیه در برابر تحریمهای سخت آمریکا میگیرد، گرههای کور اقتصادی کشور را نمی گشاید و وضع، بویژه اقشار تهیدست، روز بروز بدتر می شود. در این میان شعار« دشمن ما همینجاست دروغ میگن آمریکاست» در تظاهرات بازنشستگان و دیگر اقشار آسیب پذیر بسیار تامل و تاسف برانگیز است. اینان ساده لوحانه دشمنِ دشمنشان را دوست خود می پنداشتند و شاید هنوز هم می پندارند. زهی خوشپنداری! بی هیچ تردید این کژبینی تنها یک مقصر دارد، آنهم نظام حاکم است.
قیام های دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸ و آنهاییکه با شدت بیشتری در راهند بر چنین احساسی استوار بوده و خواهند بود. باید جلو این قیام ها را که جز خونریزی، آشوب و خطر نابودی کیان کشورایران، دستاورد مطلوبی نخواهند داشت، گرفت. این نظام بی شعورتر، خونخوارتر و فاسدتر از آنست که بتواند اصلاح پذیر باشد و به این قیام ها عاقلانه پاسخ های اصلاحی و ملی بدهد، خونریزی نکند و در یک آشتی ملی فضای سیاسی را بگشاید. این نظام حتی نمی تواند یک مشت اصلاح طلب صُم بکمِ فَکَسنی را تحمل کند. یازدهمین «انتخابات مجلس شورای اسلامی» را بدون هیچ حُجب و حیایی پاک از محتوی تهی می کند. درصد شرکت کنندگان را دوبرابر اعلام می نماید و با دست باز و خیال راحت یکی از دانه درشترین دزدها را که زبانزد عام است، بر صدر مجلس می نشاند. هربار هم که دست به دامان «امام حسن» میبرد، در واقع تنها برای نجات خویش است و نه نجات کشور. این نظام وحشیِ خونخوار ایران را بسوی یک آشوب و فروپاشی و ویرانی می برد. این منحوسِ تاریخ را تا دیر نشده باید در یک عمل جراحی کنار زد، حتی اگر گریز دیگری نباشد، با یک کودتا. آیا هزاران سپاهی و ارتشی همه جانی و دزدند؟ کجایند نظامیانی که هنوز عرق ملی دارند و دغدغه «سعادت و سربلندی ملت ایران»؟
*نام نویسنده یادداشت محفوظ است