با موبایلم کار داشتم که پسری موقع رد شدن، صفحهی گوشیام را دید. کنارم ایستاد، پرسید عکس کی بود روی گوشیت؟ من هنوز جواب نداده بودم و مشغول تعجب کردن بودم که باز گفت: روشن میکنی گوشیتو که باز ببینم عکس رو؟ روشن کردم و گفتم: بله، عکس احمدِ مسعود است. با دقت نگاه کرد. گفت: بابام یادم داده، ذوق کرد و برق چشمهایش را دیدم از اینکه منِ ایرانی، احمدِ مسعود را میشناختم. و گفت که میخواهد کشورمان رو نجات بدهد،،، پسرِافغان به راه خودش رفت و غرورش تمام نشده بود انگار.
قدری فکر کردم و یاد حرف تاریخی احمدشاه مسعود افتادم. وقتی که گفته بود: حتی اگر اندازه کلاهم، جایی برای ایستادن و دفاع کردن داشته باشم، به مقاومت ادامه خواهم داد. میگفت که بچه های ما دارن زبان فارسی را از یاد میبرند. احمد مسعود تعریف میکند که در دوران کودکی، پدرش احمدشاه مسعود از او پرسیده است که سعدی را میشناسی؟ احمد گفته میدانم که شاعر است ولی از او شعری بلد نیستم. احمد شاه مسعود اخم کرده و با عصبانیت گفته باید یاد بگیری. احمدشاه مسعود پاسدار میراث گرانقدر فرهنگ و ادبیات پارسی برای استقلال و حفظ هویت بود و جنگید حال دخترش با شجاعت، مینویسد که فرار نکرده ایم. در پنجشیر مقاومت میکنیم. مردان کابل، هرات و نیمروز! غیرتتان کجاست؟! چرا کنار زنان، شما هم شعار آزادی نمیدهین؟! اگر سلاح ندارین صدا که دارین!
آیا در کنار برادران و خواهران مبارز خودمان هستیم؟
آخرین سنگر مبارزه در پنجشیر است.
راستی امروز یازدهم شهریور بود و زادروز احمدشاه مسعود