امروز مصادف با انقراض قاجاریه و آغاز سلطنت رضاشاه است در ۱۳۰۴ ه.ش.
می توان گفت که رضاشاه در رسیدن بقدرت تمام طبقات اجتماعی را فریب داد و وقتی به پشتِ بام قدرت رسید همه را سرکوب کرد.
او بیسواد اما زرنگ و دارای هوش غریزی بود. غالبا سرسلسله های تاریخ ایران زرنگ و با هوش اند که همین استعدادها باعث چنگ زدن بر قدرت می گردد اما به اواخر سلسله که می رسیم ناتوان، مریض الاحوال و تنبل و گرفتار در عیش و نوش گشته و کشورشان نیز مریض الاحوال می گردد شبیه همان ته سلسله!
انگار از آن آتشپاره ی اولیه خاکستر بجای می ماند!
زرنگی و فریبکاری های رضاخان را ببینید که در ۱۳۰۳ش که احمدشاه در فرنگ بود و میخواست بازگردد اما اسناد نشان میدهد که رضاخان در مسند نخست وزیری با توسل بر قزاقها که افسارشان را در دست داشت در باطن مردم و روزنامه ها را بر علیه احمدشاه می شورانده اما در ظاهر او را از آمدن به ایران ترسانده و به دروغ تلگرافی می فرستاد که:
«تمام مجاهدت و کوشش چاکر برای حفظ امنیت صرف میشود چیزی که خیلی توجه چاکر را مشغول داشته احساسات خشنی است که نسبت به خانواده سلطنتی عموماً ابراز میشود…»!
رضاخان خودش میتیگ جمهوری خواهی راه انداخته اما دهها تلگراف دروغین به احمدشاه می فرستاد:
«جراید و مجامع سیاسی مسافرت مکرر اعلیحضرت و سایر اعمال گذشته را مستمسک قرار داده انتقاد می کنند…نغمه جمهوریت ساعت به ساعت بسط پیدا می کند بدبختانه اینگونه قضایا وقتی در جامعه طلوع کرد خاموش کردن آن بی اندازه مشکل است»!
زمانیکه برای کنار زدن قاجاریه، جمهوری خواهی را تبلیغ کرد تقریبا تمامی متشرعین و روحانیون در مقابلش ایستادند چون واژه جمهوری از غرب می آمد و یعنی سکولار و دین زدایی مانند اعمال آتاترک در آن زمان! اما سلطنت و شاه بقدمت تاریخ ایران آشنا بود پس در دیدار رضاخان با علما در قم به او پیشنهاد شد که جمهوری را ول کند و چرا شاه نمی شود؟!
و او همان را قاپید و پس از بازگشت به تهران دیگر به شاهی می اندیشید و سرانجام در ۹آبان آنرا با زور قزاقان بر مجلس تحمیل کرد.
در ۹آبان نمایندگان طرفدارش در مجلس پنجم، ماده واحده ای را تصویب کردند که خواستار انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوی بود. قزاقان همه نمایندگان مجلس را مرعوب ساخته و از قبل، آماده برای دادن رای مثبت ساخته بودند، پس برای خلع قاجاریه، ۸۰ نماینده از ۸۵ نماینده رأی مثبت دادند.
مصدق که جزو ۵نفر مخالف بود در خطابه اش گفت اینکه:
«او شاه گردد، همه کاره و مستبد خواهد شد و در اینصورت، ما بعد از بیست سال خون دادن در راه مشروطه و آزادى به قهقرا می رویم، چرا که در زنگبار نیز تمام قدرت را بدست یک فرد نمی دهند…»
اما آن هشدار مصدق ناشنیده ماند چون آن زمان برخی روزنامه نگاران رضاخان را «نادرشاه» نامیده و حتی برجسته ترین روشنفکران و نویسندگان مجله«نامهفرنگستان» در برلین که به حکومت فاشیستی موسولینی در ایتالیا غبطه میخوردند آرزو میکردند ایران نیز از چنین نعمتِ دیکتاتوری بهرهمند شود و توصیه میکردند اگر میخواهید روزی لذت آزادی را بچشید دیکتاتور عالِم تولید کنید!
از بین علما نیز تلگرامها ارسال و آرزو میکردند خداوند عمر ابد مدت رضاخان را به حکومت امام زمان متصل کند چون او در محرم عزاداری و کاه بر سر ریخته و مشروب خانه ها را می بست!
کمونیستها او را نماینده بورژوازی ملی و مترقی میدانستند که نسَب به اشراف پوسیده ایرانی نمیبرد و حمایتش میکردند!
و سرانجام با حمایت طبقات مختلف، آن نادرشاه(!) بقدرت رسید و همان شد که مصدق زنگبار را مثال آورده بود!
در عرض ۱۶سال حکومتش، وقتی متفقین آمده او را از قدرت برداشتند عملا در ایران نه قوه قضائیه نه مجریه و نه مقننه مانده بود! دیکتاتور با اشاره، شخصی را نخست وزیر و یا عزل و راهی زندان میکرد!
حتی در هیئت دولت کتکشان میزد! نمونه اش متین دفتری.
قدرت باید با نهادهای مدنی کنترل گردد تا در یک جا متمرکز و متورم نگردد.
اما ایرانیان بیشتر بدنبال شخصی ناجی بوده اند و البته پس از گذشته زمان، بدنبال ناجی دیگر گشته تا آنان را از دستِ آن ناجی اول نجاتشان دهد!
ساعدی در نمایشنامه تمثیلی، روستائیانی درمانده را به تصویر میکشد که از دست گرازها به تنگ آمده و گرازها محصولاتشان را از بین میبرد آنها به ناچار، تفنگچی استخدام میکنند امّا کمکم خود تفتگچیها بلای جان روستائیان شده میخورند و میخوابند.
روستائیان این بار برای نجات از دست تفنگچیهای اول، تفنگچیهای دیگری را استخدام میکنند امّا تفنگچیهای دسته دوم با تفتگچیهای دسته اول ساخته و دمار از روزگار روستائیان در میآورند و نمایشنامه با این صحنه تلخ و تراژیک پایان مییابد که همه تفنگچیها با هم یکی شده تفنگهایشان را به سوی اهالی ده نشانه رفتهاند!
https://t.me/tarikhanehmoradi
