ما زنان قانونا کی به بلوغ میرسیم؟

 ژیلا  گل عنبر

برای تمدید پاسپورتم به پلیس+10 مراجعه کردم. پرسیده شد: "مجردی؟ خوب پس هیچی؛

 اگر متاهل بودی باید یک سری فرم میبردی تا شوهرت آنها را امضا کند؛ محضر بروید و

 ..."! از طرفی خیلی خوشحال شدم که مجردم تا رنج حقارت را رسما تجربه نکنم. اما

 در هر صورت این رفتار برایم تحقیرآمیز است. مگر ما صغیریم که همسرمان امضا

 کند؟ مگر من به سن بلوغ نرسیده ام که همسرم راضی باشد یا نباشد و برای گرفتن

 شناسنامه ام برایم مجوز بدهد؟

 

به راستی این پرسش جدی است: "به زعم قوانین و سازمانهای دولتی ما زنان کی به سن بلوغ میرسیم؟" به نظر میرسد ما مادام العمر صغیریم!! ما با تعارفات زرق وبرق شده روز زن و ایام فاطمیه زندگی نمیکنیم. ما با این قوانین صغارت هر روز خوارو حقیر و افسرده میشویم، و بعد گفته میشود : "ما زنان خود را باور نداریم!"

افسر گذرنامه پس از بررسی خیلی دقیق شناسنامه و پاسپورتم دوباره از من امضا گرفت که تاکید کنم من مجردم و هرگز ازدواج نکرده ام. حتا به این هم بسنده نکرد و خواست انگشت سبابه ام را جوهری کنم و آن را پای اوراق مد نظرش مهر کنم! اینها رنج مرا افزون کرد؛ زنان مجرد هم چند بار باید تاکید کنند که آن" خدای قانون" وجود خارجی ندارد تا از حق خود برای من مانع تراشی کند! همین هاست که وادارمان میکند "کمپین" را شدیدتر از قبل جدی بگیریم. همین دردهاست که "مهرنوش"وار آزارمان میدهد و مجبورمان میکند گلنگدن را علیه حقارت و خشونت بکشیم.

اگر صرفا مردی بودم، صبر میکردم 18 سالم تمام شود؛ و در هر زمان( چه مجرد و چه غیر آن) اجازه همسرم خنده دار بود و لازم نبود حتا همسرم بداند کجا میروم. مردان بالای 18 سال بلوغشان دایمی و همیشگی است؛ حتا اگر معتاد، جانی و ناقص العقل باشند؛ ما زنان پس از 18 سال و پس از 100 سال هم مادام العمر به سن رشد نمیرسیم! و دایم یکی باید باشد که به ما اجازه دهد... اگر شوهر فوت شده ، گواهی فوتش لازم است؛ اگر طلاقی صورت گرفته، گواهی آن و... و حالا هر روز که به این ادارات، خیابان، خانواده و.... پا میگذاریم رنج زنانگی و آزار جنسیتی را هر روز و هر ساعت میکشیم. چون از بدو تولد علیه مان خشونت میشود، مبارز متولد میشویم و به همین گناه صدها سال است بپا خاسته ایم. در واقع اجبار وادارمان میکند زندگی کنیم و تحقیر شویم.

گفته میشود: "ما اقدام علیه امنیت ملی کرده ایم." این ما هستیم که امنیت نداریم و در این کشور مردانه امنیت انسان بودنمان؛ امنیت مستقل بودنمان؛ امنیت جنسیتیمان و... زیر سوال است. آیا زنان منافع این کشور مردانه را مختل کرده اند؟! مهرنوش بنویس برای گرفتن گذرنامه شوهر باید امضا کند. خارج از کشور که دیگر هیچ! بنویس قوانین این کشور مردانه علیه تمامی زنان ایران بسیج شده اند. مجوز شوهر برای زن، یک جور تشویق زنان به خانه نشینی هم هست و زنان خسته و آزرده که توان کشمکش با قوانین را ازدست داده اند و باورشان شده که شویشان خدایشان است، سر از پیچ و خمهای اداری درنمی آورند و هراسان آن را سرنوشت محتوم زنانگیشان میدانند. ترس برایشان نهادینه شده و طاقت رویارویی با قوانین را ازدست داده اند؛ آنقدر با شوهر در طول زندگی دو، سه، ده، بیست ویا سی و یا چهل سال و یا بیشتر و کمتر کلنجار رفته اند و فرسوده شده اند که دیگر توانشان ته کشیده است و البته بسیاری شان–در شهر و روستا – آرام و در سکوت خودسوزی و خودکشی میکنند. اینان را هم به معترضان به قوانین اضافه کنید.

بعضی از دختران و زنان معترض به قوانین هم فرار میکنند؛ و بعضی هم مانند مهرنوش کارگاه خشونت برگزار میکنند و بازداشت میشوند! اینجاست که شروط ضمن عقد بااهمیت میشود؛ گرچه ضمانت اجرایی ندارد؛ اما تعهد که هست. تعهد انسانی که با جان و دل پذیرفته شده است. این تعهدات هزاران بار بهتر از قوانین مرد و زن ستیزاند. گرچه اساسا راهگشا نیست؛ اما به هر حال روزنه ای است...


برگرفته از تغيير برای برابری