ما راهمان روشن است

 

نگار انسان

 

جمعه25 دی 1388

 

سمیه، پریسا، شیوا و ... براستی فردا نوبت کیست ؟

این روزها دیگر واقعا نمیدانم برای بازداشت دوستانم چه بنویسم ... هرچقدر به مغزم فشار می آورم واژه ها بیشتر و بیشتر از ذهنم دور می شوند ... این روزها واژها مرده اند از بی معنایی روزگار ... چون آنقدر فشار بازداشت ها و تعدادشان زیاد شده است که تا تصمیم برای نوشتن درباره یکی از دوستان دربندمان داریم فردایی دیگر بازداشت دیگریست و فرداهای دیگر بازداشت های دیگر و شاید فردایی برسد که نوبت من، تو و ما باشد ... سمیه نزدیک به یک ماه است که از ما دور است و در میهمانی ستاره های اوین است ... بازداشت پریسا هم از دو هفته گذشته است و شیوای مقاوم و نازنینمان هم حدود یک ماه است که دوباره میهمان آن دیوارهای لعنتی شده ... دیوارهای اوین هم از شجاعت این دختر به ستوه آمده اند که آزادی اش را تاب نمی آورند و زود هنگام دلتنگش می شوند ...و ماه¬هاست که از بازداشت خیلی از هموطنان سرزمینم می گذرد که حتی نمی دانیم اسم و رسمشان را ...

این روزها آرزو می کنی که ای کاش وقایع جور دیگری بود و انسانیت در همه آدمها وجود داشت. این روزها دلتنگ می شوی برای این همه انسان و انسانیتی که زندانی است و دوستانی که در بند هستند و سرود عاشقی می خوانند برای صلح و دوستی و برابری...

در کلنجارهای شبانه ام سوال های زیادی از ذهنم می گذرد: اینکه سمیه به غیر از برابری برای زنان سرزمینش چه می خواست که نه تنها از حق طبیعی ادامه تحصیل در دانشگاه محروم شد که یک ماه است زندانی است؟ سمیه ای که با ستاره دار شدنش ستاره ای درخشان شد در دل ما اما ستاره ی ما را برای روشنی شب های اوین با خود بردند ... چرا ؟ به جرم جنایت ، قتل ، دزدی؟ حتی به نظر من مجرمان این چنینی هم باید از حقوق شهروندی خود برخوردار باشند در زمان بازداشتشان چون انسان اند ... سمیه را از تحصیل محروم کردید ، ستاره دارش کردید ، بازداشتش کردید ، اما بدانید که سمیه را با این کارها نمی توانید خاموش کنید چون صدایش روشن است ...

کمی جلوتر می آیم ... در ذهنم اسامی را مرور می کنم ... آخر پریسا دیگر چرا ؟ پریسای روزهای خوب زنستان ... پریسای پر انرژی و خندان ... مغزم باد می کند با یادآوری بازداشتش ...شور و هیجان آن روزها برای بالابردن هر شماره زنستان با انرژی ای خستگی ناپذیر و داشتن پریسایی که بشردوستی ، انسان دوستی و برابری خواهی در تار و پود وجودش شکل گرفته بود روزهای خوبی را رقم می زد تا همگی دست در دست یگدیگر تلاش کنیم برای جهان دیگری که ممکن است برای زنان سرزمین مان... آن روزها داشتن کسی همچون پریسا که تجربه های اجتماعی زیادی را هم با خود به همراه داشت برای من نعمتی بود بزرگ تا یاد بگیرم مثل او خالص و بی ریا همه ی انسان ها رو دوست داشته باشم بدون اندکی تفاوت قائل شدن... آن روزها که زیاد هم دور نیست خواسته ما تمام و کمال این بود که برای برابری تلاش کنیم و بگوییم از حق خواهی و حق انسان ها و تبعیض بر زنان سرزمین مان را بر نتابیم ...

و اما بر نام شیوا می مانم که چه بگویم از بازداشتش؟ آن شیوای جسور که حتی با گذشت 102 از بازداشت که بیشتر آن را هم در انفرادی گذرانده بود بازهم دست از تلاش هایش برنداشت ... دوستان عزیز! برای شیوا ترس معنایی ندارد، اگر معنایی داشت بعد از آزادی اش این چنین پر نشاط تر از گذشته به فعالیت هایش ادامه نمی داد ... شیوای جسور ما با منفعل بودن بیگانه است و مثل رودخانه ای است که پر شور و حرارت بدون ذره ای تردید و خستگی و ترس به راه روشنش برای فعالیت های بشر دوستانه اش ادامه می دهد ... شیوا با زندان آشناست و حتی در بند هم نمی توان او را خاموش نگاه داشت ...

نه سمیه، نه پریسا، نه شیوا در بند نیستند ... این را خوب می دانیم که راه صلح و دوستی و برابری برای انسان ها راهی ست روشن و ادامه دار که با دربند کشیدن دوستانمان تمام نمی شود ... امید به جهانی سرشار از برابری برای زنان ، مردان، کودکان سرزمین مان آرزویی زیباست که در دلهای ما نقش بسته و تا تحقق اهدافمان دست از تلاش روشن مان بر نمی داریم.

http://www.change4equality.com/spip.php?page=print&id_article=5343