منزلت پريشادخت

ميان پيش بند و سامسونت

 

فريبا فقيهي

شنبه 17 اسفند 1387

کانون زنان ايراني

دو سه سالي پيش خانمي از همکارانم، درآمد و هزينه هاي ماهيانه ي مرا روي کاغذ حساب کرد و به چشم ديديم که پس از کسر شهريه ي مهد کودک و سرويس رفت و آمد و هزينه هاي متفرقه ي بچه که اغلب بابت اشتغال من در بيرون از خانه ايجاد مي شود، تنها پنجاه هزار تومان برايم مي ماند. وي آخرين ضربه را اين چنين به ذهن آشفته و خسته ي بنده فرود آورد: واسه ي همين پنجاه تومن؟ دختر برو بشين خونه بچه ت رو بزرگ کن.

در متني با عنوان "زنده باد تساوي" *، خانم نويسنده به قصد برابري با مردان پا به اجتماع مي گذارد و پس از مواجهه با مشکلات بيرون از خانه، سامسونت به دست و مانتو به بر، براي پيش بندش دلتنگي مي کند. تفريحش غيبت از منشي بايگاني است و دلخوشي اش بن اهدايي فروشگاه قدس رييس است که نهايتا قند و شکر و روغن خانه با آن تامين مي شود و هم مرباي انجير و هم تحليل پروژه اش حرف ندارد و در حالي که از قديم و نديم راه ميان بر بهشت، پنبه ي سربريدن مردان و هنر لذت از معاملاتي که پاياپاي نيست در انحصار هم جنسان وي بوده، اکنون با مشارکت در مصيبت هاي مردان در اجتماع، تساوي را تجربه مي کند و شب ها به خرخر شوهر گوش مي کند که تخت خوابيده است چون نيمه ي گمشده ندارد و خودش است و زن تا صبح به خاطرخلا نيمه ي گم شده اش غلت مي زند و از درد دست و پا مي نالد. نويسنده احوالات زني را به تصوير مي کشد که به سوداي منافع اجتماعي، آشپزخانه ي محبوبش را رها کرده و اکنون مساواتي را که تا مغز استخوان حس مي کند به ريشخند مي گيرد.

آويختن پيش بندها

اين که چه شد زنان خانه نشين شدند، داستاني طولاني دارد. اما ما زنان امروز، حقوق اجتماعي برابر با مردان خواستيم و حضور در اجتماع را برگزيديم تا نگرش مردسالارانه و ضعيفه انگار قانون، مردان و حتي خود زنان به زنان را تصحيح کنيم. نگرشي که زنان را ناتوان، کودن و فتنه گر مي شمرد و به همين بهانه آنان را به چارديواري خانه راند و سپس اين خانه نشينان را در هيچ يک از دستاوردهاي اجتماعي سهيم ندانست و بسيار منصفانه از شراکت در هيچ مصيبتي که به دست مردانه شان به بار آمده بود، بي نصيب نگذاشت.

آنچه ما را به آويختن پيش بند واداشت و به ميدان برابري خواهي با مردان کشاند، زيرمجموعه انگاشتن زنان در سايه ي هيبتي به نام مرد و ناديده گرفتن نيازها و خواسته هاي زنان در وضع قوانين جوامع مردسالارِ سنتي و يا مردسالارِِ مدرن و محدود کردن حضور زنان در نقش بيولوژيک شان يعني "مادري" بود. مردانِ از مادر زاده و در دامان مادر پرورش يافته، جز همسري و مادري هيچ قابليت ديگري از زنان را به رسميت نمي شناختند. جامعه ي مردان يکه تاخت و همچون پيروز ميداني بي حريف، شد تاريخ ساز، تمدن ساز، قانون ساز

وارثان روزگار نو

از خانه بيرون آمدن ما زنان هر چند در هر گوشه از جهان به دلايلي متفاوت و شرايطي خاص رخ داد، اما به هر حال يک چيز را اثبات کرد: مردان تنها کاردانان روي زمين نيستند. روزگار نو شد و نگرش زن و مرد به زندگي نيز. اما بي هيچ تعارفي، چه بسيارند زناني که حتي استقلال اقتصادي و اجتماعي هويت آنان را از سيطره ي پيش بند درنياورد و مفهوم اجتماع و روابط اجتماعي مدرن و حقيقت برابري با مردان را به ايشان نياموخت. زناني که چه در رده هاي عالي تحصيلي و يا محيط هاي فرهنگي ضعيف، ديگر زنان را در مقابله با مردانِ سالاروش تنها نهاده و يا عليه آنان جبهه گرفته اند و راه را براي تحقير و تضعيف زنان حتي از سوي ناتوان ترين و ناکارآمد ترين مردان هموار کردند؛ يا زناني که گويي پيش بند را به هويت اجتماعي خود تحميل مي کنند و به جاي بهبود و ارتقاي فرهنگ اجتماع و اهتمام به تکامل آن از طريق به کارگيري حواسي که در زنان قوي تر است، به جاي پويايي و جان انداختن شعور زنانه و به خدمت گرفتن آن در رشد فرهنگ و انديشه در جامعه و حتي به جاي در خانه نشستن و تربيت دختران و پسراني آزادانديش، به قطبيت جامعه ي مردسالارِ تبعيض گر دامن مي زنند.

منزلت پريشادخت

به راستي زناني که به روياي ميان بر زنانه ي بهشت دل خوش کرده اند، حواس شان هست که از همين گيسوي پري واره به دار مردسالاري آويخته شده اند؟ باور مردسالار، زني را که لطيف، پاک و فرشته آسا است شايسته ي حمايت و محافظت مردان مي انگارد تا آن پريشادخت ناچار نباشد به دنياي خشن، ناپاک و اهريمني جامعه پاي نهد. و زن در همين راستا از مقام يک فرشته به جايگاه کنيزکي سقوط کرد که مي بايد به ناني و سقفي اکتفا مي کرد چرا که خانه داري و بچه داري از نگاه مردان کار محسوب نمي شد و اين کمترين کاري بود که زنان مي بايست در قبال داشتن سرپناه انجام مي دادند. اندک اندک مردان و نيز زنان اجتماع پذيرفتند که بيش از اين هم کاري از زنان بر نمي آيد. آيا بهشت سزاوار کساني است که ستم مي پذيرند؟

خانم ها مقدم اند؟

توقع تساوي حقوق اجتماعي با مردان در حالي که براي خود امتيازي به نام زن بودن قائليم و مشکلاتي که مردان در اجتماع با آن دست و پنجه نرم مي کنند را به خود روا نمي دانيم، به نوعي نگاتيو نگرش مردسالار به زنان است و دامن زدن به مفهوم تبعيض هاي جنسيتي که منجر مي شود به تلقي برتري مادينه يا نرينه بر ديگري و همچنان روز از نو. اگر مرد بودن خود به خود عيبي اصلاح ناپذير به شمار آيد، در تکاپوي برابري خواهي، بي انديشه اي، به دست خودمان از ترازويي که سرتاسر تاريخ به نفع مردان سنگيني کرده است، نيمي از جامعه را که صاحب نود درصد از قدرت نيز هست از کفه ي زنان حذف کرده ايم. در حالي که به قول چيني ها حتي يک دانه برنج تعادل ترازو را بهم مي زند.

زنانه ترين سلاح تاريخ

آيا انحصار درک لطافت جهان در زنان، سلاح پنبه ي سربري و ايمان به ميان بر زنانه ي بهشت در دنياي مدرن تعريف شدني هستند؟ و يا بهتر بپرسيم اين مفاهيم از چه طريق به مدرنيته وارد مي شوند؟ تفکر مدرن و پست مدرن تا چه اندازه اين ها را به رسميت مي شناسد و براي صاحبان اين مفاهيم چه جايگاهي قائل است؟ آيا امپراتوري آشپزخانه سرنوشتي زنانه است که ما زنان در سايه ي مقتدر امنيتش سر مردان را فاتحانه با پنبه ببريم؟ آيا اين اقتدار "ضعيفه" و "لچک به سر" شمردن ما زنان نزد فرهنگ مردسالار را تلافي مي کند؟ آيا تلافي مناسب ترين گزينه ي بقا است؟

جايگاه پيش بند

برگزيدن روش دلخواه زندگي حق طبيعي هر انسان است بسياري از زن ها از خانه داري لذت مي برند و خودشان پيش بند را انتخاب مي کنند و با اين که ما زنان قدرت انجام هم زمان چندين کار متفاوت را داريم و در واقع منافاتي هم ميان ترشي انداختن، بچه داري و ترجمه ي متون باستاني وجود ندارد، اما تفکر مردسالار، از يک سو پيش بند را يونيفورم رسمي و جزو هويت زنان مي شناسد و از حضور زنان در اجتماع اکراه دارد و از ديگر سو به زناني که در گوشه ي آشپزخانه عمر و جواني آسياب مي کنند به ديده ي کساني مي نگرد که کار ديگري از ايشان بر نمي آيد چرا که مديريت امور يک خانه و پرورش فرزندان را ناچيز مي شمارد و با تکيه بر درآمد اقتصادي خود حقوق و قوانين خانه و جامعه را تصرف و مصادره به نفع مي کند. به راستي چه تعداد از زنان از سر ناکارآمدي فردي پيش بند بسته اند و چه تعداد باور دارند اين نگرش مردانه را؟

ادامه ي حضور و يا منافع اجتماعي هر زني –اعم از خانه دار و يا شاغل- که ميان پيش بند و سامسونت سر در گم است به اين بستگي دارد که بتواند لااقل در مواردي که گفته شد، تکليف خودش را با خود و جامعه اش روشن کند.

منظور نويسنده متن زيراست که مدتي در ايميل ها دست به دست مي گشت:

زنده باد تساوي

ما به مردها گفتيم: مي خواهيم مثل شما باشيم. مردها گفتند: حالا كه اين قدر اصرار مي كنيد، قبول ! و ما نفهميديم چه شد كه مردها ناگهان اين قدر مهربان شدند. وقتي به خود آمديم، عين آن ها شده بوديم. كيف چرمي يا سامسونت داشتيم و اوراقي كه بايد به اش رسيدگي مي كرديم و دسته چك و حساب كتاب هايي كه مهم بودند.. با رئيس دعوايمان مي شد و اخم و تَخم اش را مي آورديم خانه سر بچه ها خالي مي كرديم. ماشين ما هم خراب مي شد، قسط وام هاي ما هم دير مي شد.. ديگر با هم مو نمي زديم. آن ها به وعده شان عمل كرده بودند و به ما خوشبختي هاي بي پايان يك مرد را بخشيده بودند. همة كارهايمان مثل آن ها شده بود فقط، نه! خداي من! سلاح نفيس اجدادي كه نسل به نسل به ما رسيده بود، در جيب هايمان نبود. شمشير دسته طلا؟ تپانچة ماشه نقره اي؟ چاقوي غلاف فلزي؟ نه! ما پنبه اي كه با آن سر مردها را مي بريديم، گم كرده بوديم.. همان ارثيه اي كه هر مادري به دخترش مي داد و خيالش جمع بود تا اين هست، سر مردش سوار است. آن گلولة اليافي لطيفي كه قديمي ها به اش مي گفتند عشق، يك جايي توي راه از دستمان افتاده بود. يا اگر به تئوري توطئه معتقد باشيم، مردها با سياست درهاي باز نابودش كرده بودند. حالا ما و مردها روبه روي هم بوديم. در دوئلي ناجوانمردانه. و مهارتي كه با آن مردهاي تنومند را به زانو درمي آورديم، در عضله هاي روحمان جاري نبود.

سال ها بود حسودي شان مي شد. چشم نداشتند ببينند فقط ما مي توانيم با ذوقي كودكانه به چيزهاي كوچك عشق بورزيم. فقط و فقط ما بوديم كه بلد بوديم در معامله اي كه پاياپاي نبود، شركت كنيم. مي توانستيم بدهيم و نگيريم. ببخشيم و از خودِ بخشيدن كيف كنيم. بي حساب و كتاب دوست بداريم. در هستي، عناصر ريزي بودند كه مردها با چشم مسلح هم نمي ديدند و ما مي ديديم. زنانگي فقط مهارت آراستن و فريفتن نبود و آن قديم ها بعضي از ما اين را مي دانستيم.

مادربزرگ من زيبايي زن بودن را مي دانست. وقتي زني از شوهرش از بي ملاحظگي ها و درشتي هاي شوهرش شكايت داشت و هق هق گريه مي كرد، مادر بزرگ خيلي آرام مي گفت: مرد است ديگر، از مرد بودن مثل عيبي حرف مي زد كه قابل برطرف شدن نيست. مادربزرگ مي دانست مردها از بخشي از حقايق هستي محروم اند. لمس لطافت در جهان، در انحصار جنس دوم است و ذات جهان لطيف است. مادربزرگ مي گفت كار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت بايد بروند. راه ميان بري بود كه زن ها آدرسش را داشتند و يك راست مي رفت نزديك خدا. شايد اين آدرس را هم همراه سلاح قديمي مان گم كرديم.

به هر حال، ما الان اينجاييم و داريم از خوشبختي خفه مي شويم. رئيس شركت به مان بن فروشگاه سپه داده و ما خيلي احساس شخصيت مي كنيم. ده تا نايلون پر از روغن و شامپو و وايتكس و شيشه شور و كنسرو و رب و ماكاروني خريده ايم و داريم به زحمت نايلون ها را مي بريم و با بقية همكارهاي شركت كه آن ها هم بن داشته اند و خوشبختي، داريم غيبت رئيس كارگزيني را مي كنيم و اداي منشي قسمت بايگاني را درمي آوريم و بلندبلند مي خنديم و بارهايمان را مي كشيم سمت خانه. چقدر مادربزرگ بدبخت بود كه در آن خانه مي شست و مي پخت. حيف كه زنده نماند ببيند ما به چه آزادي شيريني دست يافتيم. ما چقدر رشد كرديم. افتخارآميز است كه ما الان، هم راننده اتوبوس هستيم هم ترشي مي اندازيم. مهندس معدن هستيم و مرباي انجيرمان هم حرف ندارد. هورا ما هر روز تواناتر مي شويم. مردها مهارت جمع بستن ما را خيلي تجليل مي كنند. ما مي توانيم همه كار را با همه كار انجام دهيم. وقتي مردها به زحمت بلدند تعادل خودشان را ايستاده توي اتوبوس حفظ كنند، مابا يك دست دست بچه را مي گيريم با دست ديگر خريدها را، گوشي موبايل بين گردن و شانه، كارهاي اداره را راست و ريس مي كنيم. افتخارآميز است.

دستاورد بزرگي است اين كه مثل هم شده ايم. فقط معلوم نيست به چه دليل گنگي، يكي مان شب توي رختخواب مثل كنده اي چوب راحت مي خوابد و آن يكي مدام غلت مي زند، چون دست و پاهايش درد مي كنند. چون صورت اشك آلود بچه اي مي آيد پيش چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده توي مهد كودك... همه رفته اند، سرايدار مجبور شده بعد از رفتن مربي ها او را ببرد پيش بچه هاي خودش. نيمة گمشده شب ها خواب ندارد. مي افتد به جان زن. مرد اما راحت است، خودش است. نيمة ديگري ندارد. زن گيج و خسته تا صبح بين كسي كه شده و كسي كه بود، دست و پا مي زند.

مادربزرگ سنت زده و عقب افتادة من كجا مي توانست شكوه اين پيروزي مدرن را درك كند؟ ما به همة حق و حقوقمان رسيده ايم.

زنده باد تساوي

 

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .