چند زنی،
پدرسالاری و
نسبیت فرهنگی
نوشین
كشاورزنیا( کارگزاران)
چند
زنی یعنی نوعی
ازدواج كه در
آن یك مرد به طور
همزمان بیش از
یك زن را در
عقد ازدواج
خود دارد. ریشه
پیدایش و
تداوم رسم چند
زنی را از بعد
جامعه شناختی
باید در
مطالعات
تاریخی و
انسان شناختی
كه برخی از
انسانشناسان درباره
تكوین نهاد
خانواده و
ازدواج انجام
دادهاند جستوجو
كرد. مطالعات گروهی از
انسانشناسان
فمینیست
متضمن این
نكته است كه
ازدواج و نهاد
كنونی خانواده،
برعكس تصور
رایج،
بیولوژیك
نیست و محصول
تاریخ بشری
است. یكی از مدافعان این
دیدگاه «اولین
رید» انسانشناس
و سوسیال
فمینیست
مشهور است. او
معتقد است
ازدواج به
معنای واقعی
همسفره و همسكنی
شدن زوجین كه
منجر به
پیدایش
خانواده
مادری شد در
اوان دوره
بربریت و با
منسوخ شدن كامل آدمخواری
دوره توحش، و
با اختراع
توتم و تابو از
سوی زنان،
میسر شد.
خانواده
مادری ابتدا
مادر مكان
بود، اما به تدریج
به خانواده
مهاجرتی و سپس
شوهر سامان
تبدیل شد. نظرات
«اولین رید» گذشته
از انتقاداتی
كه به آن وارد
كردهاند
بسیار دقیق و
پیچیده است و
ارائه خلاصهای
روشن از آن
دشوار مینماید،
اما به هر حال
میتوان این
نتیجه را بهدست
آورد كه رید
شكست نظام
برادرسالاری،
ظهور مالكیت
خصوصی و رواج
رسم «زن بها» را
علت نابودی نظام
مادرسالاری
میداند. اولین
رید معتقد است
این عوامل سبب
شد شوهر نیروی
بازتولید زن
را كنترل كند
و موقعیت او را
تا حد یك كالا
تنزل دهد و در
نهایت در دورهای
از تاریخ
مردانی كه از
نظر اقتصادی
قدرت زیادتری داشتند
توانستند
همسران
بیشتری در
اختیار داشته
باشند (رید: 1363). انگلس نیز در
استدلالی
مشابه و البته
بدون اشاره به
«رسم زن بها» با
تاكید بر نقش
نیروی تولید و
مالكیت خصوصی
معتقد است كه مردان
برای «حفظ بقا» و «جاودانگی»
خود مجبور
بودند داراییهاشان
را به پسران
همخونشان
واگذار كنند؛
لذا نیروی
بازتولید و
رابطه جنسی
همسرانشان
را به شدت
كنترل كردند تا احتمال
وجود وارثان
بیگانه و
غیرهمخون را
به صفر
برسانند. این
استدلال نشان
میدهد كه
نظام
پدرسالاری
برآمده از
مالكیت خصوصی
و طبقاتی، تك
همسری اجباری
را برای زنان
و چند زنی را
برای مردان اجتنابناپذیر
میكند. (انگلس:
1379)
همانطور كه در نظرات
رید و انگلس (رویكرد
ماركسیستی) دیده
شد، تكوین
پدرسالاری كه باعث انقیاد
زنان میشود
دلیل مادی
دارد، اما در
دیگر گرایشهای
فمینیستی پیدایش
و تكوین
پدرسالاری
ریشههای
روانكاوانه،
بیولوژیك،
اجتماعی و
گاهی هم
تركیبی از همه
آنها را دارد. شرح
هر یك از آنها
سخن را به
درازا میكشاند
و ما را از
مسیر اصلی
منحرف میكند.
اما مهم این
است كه در این برداشت،
پدرسالاری به
هر دلیلی كه
به وجود آمده
باشد فصل
مشترك تمامی جوامع
انسانی در
سركوب زنان
پنداشته میشود.
پدرسالاری و
روابط قدرت
ناشی از آن
در سیستمهای
اقتصادی،
سیاسی و مذهبی
ریشه دارد و در
همه حال به
ضرر زنان
عمل میكند و
سبب سلطه بر
آنان است. از
این منظر چند
زنی نیز عملی استثمارگرایانه
و محكوم است
زیرا در آن
بدن و تمایلات
زن تحت سلطه
مرد قرار
میگیرد، زن
را به عنوان
ابژهای جنسی
كه تمایلات
مرد را ارضا
میكند به
حساب میآورد
و وی را نیروی
بازتولیدی
برای مرد میداند
كه با زایش بیشتر
به حفظ و بقای
نسل او كمك میكند.
بنا به دلایلی
كه گفته شد «چندزنی»
نمادی از
پدرسالاری و
ستم به زنان
است و باید منسوخ
شود.
پذیرفتن پدرسالاری
به عنوان یك
اصل جهانشمول
با پیدایش
انتقاداتی از
سوی فمینیستهای
سیاه و جهان
سومی به چالش
گرفته شد. این
فمینیستها
پدرسالاری را به عنوان
تجربهای
مشترك با
تعریفی واحد و
تحمیل شده بر
تمامی زنان از هر نژاد و
قومیت مورد
تردید قرار
دادند. از
اینجا بود كه «معنای
خواهری جهانی»
به واژه «همبستگی»
تغییر یافت و
فمینیستهای
پست مدرن به بازنگری حكمهای
جهانشمول
فمینیستی
درباره همه
زنان پرداختند
و به متن
جامعه و كشف انواع مختلف
پدرسالاری با
ساز و كار
متفاوت برگشتند.
این تشتت آرا
در میان فمینیستها
و رشد انواع
فمینیسم باعث
شد كه به برخی
از پدیدههای
فرهنگی در
جوامع به گونهای
دیگر نگاه شود.
مقوله چند زنی
نیز چه در
درون گروههای
مختلف یك
جامعه واحد و
چه در جوامع
مختلف از این
دگرگونه
نگریستن مستثنی
نماند. از
آنجا كه بحثهایی
در مورد
پسااستعمارگرایی،
تكثرگرایی فرهنگی و
راهحل نسبیگرایی
فرهنگی در
پیدایش نظریههای
فمینیست
پسامدرن نقش
بسزایی دارد ضروری
است به موضوع
نسبیت فرهنگی
و تناقض آن با
نظریههای جهانشمول
فمینیستی كه
در آن پدیدههایی
چون چند زنی
تماما ستم و
سركوب زنان
تلقی میشود
بپردازیم.
نسبیت
فرهنگی و
فمینیسم
«نسبیت فرهنگی
گویای این
تصور است كه
هر الگوی
رفتار نخست
باید در
ارتباط با
مكان رویداد
آن در ساختار
فرهنگ و نظام
ارزشهای خاص
آن فرهنگ مورد
قضاوت قرار گیرد». (گولد
وكولب، 1376: 842) نسبیگرایی
پاسخی به سلطه
فرهنگی غرب بر دنیا و
مقابله با
جهانی شدن است.
دوتایی شرق و
غرب و
ارزشگذاریهای
خیر-
شر، مادی- معنوی
و... كه در آثار
شرق شناسان و
نویسندگان ضد
استعمارگرا تجلی یافته،
و با تعاریف
ارائه شده از
سوی شرقشناسان
غربی در یك وارونهنمایی
باز تعریف میشود،
سبب شد كه به
نسبیگرایی
به عنوان راهحلی برای مسئله
تكثرگرایی
فرهنگی
نگریسته شود. به
باور بسیاری
از نویسندگان
از
جمله
گایاتری
چاكراورتی
اسپیواك
فمینیست
پساساختارگرا
و منتقد پسا استعماری،
تئوریهای
غربی از درك
انسان ستمدیده
استعمار شده
ناتواناند. او
معتقد است،
استعمار برای
همیشه گونهگونی
زیردستان
استعمار شده
را از بین
برده است. آواهای
مختلف این
انسانها
خاموش شده و
تاریخ آنان
چنان از سلطه
استعماری
لطمه دیده است
كه بازیابی آن
آواها دیگر
ناممكن است. ( به نقل از
شهیدیان، 1378: 42) از
نكات مورد
توجه این
دیدگاه میتوان
به این مورد
اشاره كرد كه «زن»
و «زنانگی» نیز
یك مفهوم ثابت
ندارد، دچار
تحول میشود
و نباید آن را
یك مقوله از
پیش مفروض
پنداشت. هویتهای
مختلف زنان در این
رویكرد ناشی
از كنكاشی
درونی از جانب
زنان درباره
خودشان و
دنیای پیرامونشان
است. هیچ كدام
از این هویتهای
كشف شده ایستا
نخواهد بود و
بر
دیگری
برتری نخواهد
داشت. اما،
این نوع نقد،
علاوه بر آنكه
میتواند سردرگمیهایی
را درباره
هویتهای
متنوع و گیجكننده
زن به وجود
بیاورد، موجب
میشود تا در
سایه هویتهای
قومی و محلی
برخی از ستمهای
كاملا تبعیضگرا
پنهان بماند. به
عبارت دیگر،
بیم از نابودی
سنتها، نفی
هویت مستقل
و نادیده
انگاشتن
نظرات و
برداشتهای
متفاوت از
جهان
پیرامون، كه
در
دیدگاه
نسبیگرایی
فرهنگی وجود
دارد، در
مواجهه با ستم
جنسی و
پدرسالاری جهانشمول
این نگرانی را
به وجود میآورد
كه بسیاری از
اعمال و
رفتارهای سركوبگرایانه
علیه زنان تحت
عنوان رسوم
فرهنگی یك منطقه
یا حتی رضایت
خود خواسته
زنان قومیتهای
مختلف نادیده
گرفته شود. بدین
ترتیب ظاهرا
تضادی اجتنابناپذیر
بین رویكرد
فمینیسم،
خصوصا آن
انواعی از
آنكه در موجهای اول و دوم
مطرح شدهاند،
با پلورالیسم
و نسبیگرایی
فرهنگی كه در
موج سوم شكل
گرفت وجود
دارد..
پاسخ به
چالشها با
تمركز بر
مسئله چندزنی
باز گردیم
به مسئله
چندزنی. در
این بخش از مقاله
سعی میشود
این موضوع را
در
محور بحثها
و چالشهای
فمینیستها و
نسبیگرایان
قرار دهیم. سوال
من در اینجا
این است كه
آیا راهحلهای
فمینیستی و
پدرسالاری
جهانشمول
برای تببین
این مسئله
مناسب است یا
خیر؟ یا اینكه
چند زنی میتواند
با توجه به نظریه
نسبیت فرهنگی
در برخی مكانها
مورد قضاوت
مثبت قرار
گیرد؟ شرایط
در
جامعه
ایران و محیط
فرهنگی ما
چگونه است؟ و
مهمتر از آن
اینكه ارزش فرهنگی كه
در جامعه ما
تبدیل به
هنجاری رسمی یا
همان قانون
شده قابلیت مطالعهای
از این دست را
دارد یا خیر؟
حل تناقض
با رویكرد
جنبش فمینیستی
حل تناقض
نسبیت فرهنگی
و فمینیسم در
رابطه با بسیاری
از موضوعهای
مربوط به زنان
و از جمله چند
زنی در مرحله
اول تا حد زیادی
در گرو نوع
درك و برداشت ما از
فمینیسم است. مسئله
این است كه
آیا باید
فمینیسم را
تنها به عنوان یك
نوع مكتب و
ایدئولوژی در
نظر بگیریم،
یا اینكه به
جنبه
عملگرایی آن
هم
توجه
بیشتری نشان
دهیم یعنی، آن
را به عنوان نوعی
جنبش اجتماعی
مورد بازنگری
قرار دهیم. بیشتر
مشكلاتی كه در
زمینه
ناسازگاری
موضوعات حقوق
بشر جهانی
زنان و نسبیت
فرهنگی به
وجود میآید
به این خاطر
است كه بیش از اندازه بر
وجه ایدئولوژیك
فمینیسم
تاكید میكنیم
و آن را صرفا
به صورت یك مكتب
فكری و
ایدئولوژی
تمام عیار مینگریم،
در حالی كه
فعالیتها و مبارزات
زنان در جوامع
مختلف
تشابهات
بسیاری با هم
دارد، نباید
از نظر دور داشت
كه پویایی و
تحول در بخش
نظری هم مرهون
فعالیتهای
عملگرایانه فمینیستهاست.
تاكید بر تنوع
هویتهای
متفاوت زنان
جهان به معنای
نادیده گرفتن
آن نوع ستم
جنسی كه آنان
را به مبارزه
علیه آن به
فراخور شرایط
محل زندگی
وادار میكند
نیست. فمینیستها
در سراسر جهان
بیشترین تلاش
خود را معطوف
داشتهاند به
آگاهی دهی به
زنان و مبارزه
با سیستمهای
ستمگرانهای كه در حوزه
خصوصی و
خانواده علیه
آنان عمل میكند.
حذف زنان از
عرصه عمومی و تلاش برای
كسب حق رای
سیاسی و
مشاركت
اجتماعی در
سطوح مختلف
نیز یكی دیگر
از این تلاشها
بوده است. بنابراین
این مبارزات
خصوصا در عصر تكنولوژی
اطلاعات و با
گسترش فضاهای
مجازی و
دسترسی به
اینترنت
تشابهات بیشتری
را حتی در
عرصههای
نظری به وجود
میآورد.
خطری كه
نسبیتگرایی فرهنگی دارد
این است كه
مبارزه برای
از بین بردن
ریشههای ستم
علیه زنان را
متوقف میكند،
ذات عملگرایی
فمینیسم را میكشد
و آن را در
حلقه و محدوده
دروس
دانشگاهی به
صورت یك ایسم
محصور میكند،
در حالی كه
همه میدانیم
كه فمینیسم از
میدان مبارزه
به كلاسهای
درس و كرسیهای
دانشگاه كشانده
شده و بهرغم
فراز و
فرودهای
بسیار در
مجموع جنبشی
زنده و موفق بوده، پس
حذف خصیصه
عملگرایی و
روح اعتراض از
آن مساوی مرگ
و ابتر شدن آن است.
چند زنی در
ایران
در ایران
بر اساس
باورها و سنت،
كه پوشش
قانونی هم به
خود گرفته،
مردان میتوانند
چهار زن دائم
و بیشمار
موقت داشته
باشند. در این
راستا رسوم
فرهنگی دیگری
هم وجود دارند كه از این
نگرش و قانون
به سود خود
استفاده میكنند.
به عنوان
مثال، در برخی
از نقاط كشور
رسم است كه در
صورت درگذشت مرد،
همسر او به
عقد ازدواج برادرشوهر
درآید و این
بدون توجه به
مسئله رضایت
زن، سن برادر
شوهر یا متاهل
و مجرد بودن
او است.
چه در این
شرایط و چه در
شرایط دیگری
كه
مردان
اقدام به
ازدواج مجدد
در دو شكل
دائم و موقت
میكنند نمیتوانیم مطمئن باشیم
كه زنان از
این عمل رضایت
دارند یا نه،
چون همان طور
كه در سطور
بالا استدلال
شد در منطقه
ما معمولا حداقلی
از شرایط
التزام به روشهای
دموكراتیك در
تدوین و تغییر
قوانینی كه بر
پایه سنت شكل
گرفته وجود
ندارد. به
عنوان نمونه،
شما در شرایط
امروز ایران
هیچگونه
نظرخواهی و
مذاكرهای به
شیوهای
دموكراتیك را
در برخورد با
شهروندان و
خصوصا زنان نمیبینید. بر
اساس برداشتهای
مردسالارانه
پدیده چند زنی
پوششی از قانون بر خود دارد
و حاكم و
قانونگذار از
این امر حمایت
میكند. اگرچه
در ایران، برعكس
بسیاری از
كشورهای
دیگر، خصوصا
كشورهای
آفریقایی، در
این زمینه تحقیقات
میدانی خاصی
صورت نگرفته
اما دستكم
درحوزه جنبش
زنان شاهد تلاشهایی
هستیم که در
جهت حقوق زنان
صورت میگیرد.
ورای این
مسئله كه این كارزار تا
حد زیادی با
معیارهای
پژوهش میدانی
فاصله دارد و
مسلما نمیتواند
كاركردهای آن
را در شناخت
جامعهمان
برآورده كند،
اما مسائلی كه در روند
انجام آن به
وجود آمده
مشخص میكند
كه استفاده از
شیوههای
مدنی و دموكراتیك
در جامعه ما
تا چه حد
دشوار است.
دستگیریها
و مشكلاتی كه
در
این زمینه
به وجود آمده
نشان میدهد
كه در ایران
امكان مذاكره
و گفتوگو با
زنان گروههای
مختلف بسیار
محدود است. اما
تنها با
استناد به
شنیدهها و
تجارب شخصی در
نقاط مختلف
كشور و خصوصا
در این دوران
متوجه میشویم
كه
از نظر
عموم ازدواج
مجدد حتی از
سوی مردان هم پسندیده
نیست و بسیاری
از
این ازدواجها
دور از چشم
خانواده و زن
نخست انجام میشود
و سالها مخفی میماند و
چه بسا بعد از
مرگ شوهر،
خانواده او از
وجود همسر
دیگر آگاه میشوند.
علاوه براین،
در زندانها و
صفحه حوادث
روزنامهها
نمونههای بسیاری از
خشونتهایی
چون شوهركشی
را میبینیم
كه بر اثر برخورداری
مردان از
این حق قانونی
انجام شده و
زنان را به
اعمال خشوت
آمیز بر ضد
شوهران وادار
كرده است. بدین
ترتیب، در
نتیجه غیاب
ساختارهای
دموكراتیك در
عرصه سیاسی
برای
نظرخواهی و
مذاكره با
زنان ایرانی،
پدیده و هنجار
مذهبی چند زنی
كه با باوری
پدرسالارانه
توجیه شده به
قانونی تبدیل
شده كه به نظر میرسد از
سطح باورهای
فرهنگی زنان
جامعهای كه
در حد وسیعی
صندلیهای دانشگاه را
در اختیار
دارند، مناصب
شغلی مختلفی
را به دست
آوردهاند و حركتهای
اعتراضی جنبش
زنان را به
شكلی پویا و
آشكارا شكل و
سازمان دادهاند
پذیرفته نیست
و نمیتواند
بر پایه نظریههای
مربوط به ارزشهای خاص جامعه و
نسبی بودن
رسوم آن تحلیل
شود، بلكه این
امر بیشتر
ناشی از برداشتهای
یكسونگرانه و
مردسالارانه
از متون دینی و
آیات قرآن است
كه در بستر
تحولات سیاسی
و مناسبات
قدرت شكل
گرفته است و
ربطی به هویت
زن مسلمان ایرانی
در منطقهای
با مختصات خاص
ارزشی و
فرهنگی
خاورمیانه ندارد.
مسلما انجام
تحقیقات
میدانی در
میان فرهنگهای
مختلف جامعه
راه مناسبتری
برای تایید
این فرضیات
است.
اما، به
طور كلی،
مسئلهای كه
من قصد دارم
در
اینجا بر
آن تاكید كنم
این است كه
حتی در كشورهای
دیگر
خاورمیانه
مثل عربستان
سعودی كه
بسیاری از
توریستها و
بازدیدكنندگان
خارجی، پس از بازگشت از
آن، زنان به
ظاهر مطیع و
برقعپوشی را
توصیف میكنند
كه پشت سر یك مرد (شوهر)
روان هستند
نمیتوان از
این رسم بهگونهای
دفاع كرد كه
ذات ستمگرانه
آن را حتی اگر متضمن
كاركردهای
اقتصادی برای
جامعه، خانواده
و زنان آن
دیار باشد
نادیده گرفت و
در پوشش نظریههای
نسبیت فرهنگی
مورد قضاوت
مثبت قرار داد.
طبیعی فرض
كردن این
پدیده و تقلیل
آن به یك پدیده ارزشی
فرهنگی همان
قدر
آزاردهنده و
نادرست است كه
قربانی فرض
كردن زنان آن جامعه. معیارتحلیل
پدیدههای
فرهنگی مربوط
به زنان باید
بر اساس این
اصل كه هر
نوع ستم جنسی
ناپسند و
مطرود است
قرارگیرد. چند
زنی بر اساس معیارهای
اخلاق دوگانه
جنسی در
ازدواج و تشكیل
نهاد خانواده
بنا شده است، نگاهی
نابرابر به
رفتار دو جنس
دارد و امكان
گزینش فرصتهای
برابر زندگی را از زن
دریغ میكند،
در عوض راه
لذتجویی
مردان، بهرهمندی
و تسلط آنان بر زنهای
بیشتری را
هموار میكند.
علاوه بر این،
باید این نكته
را هم در نظر
داشت كه پدیدههای
فرهنگی در عصر
اطلاعات و با
توجه به این اصل
كه اگر در
ذات آنها ستمهایی
چون ستم جنسی
نهفته باشد به
سرعت دچار
تحول میشوند و در این
مواقع صرف
رضایت و اذعان
زنان در یك جامعه
و قومیت نیز
نباید دلیل
معقولی برای
دفاع و داوری
مثبت درباره آن
باشد. شاید هم
مشكل دقیقا در همین
كلمه قضاوت و
داوری نهفته
است، زیرا كار
جامعهشناس
پیش از آنكه قضاوت و رای
به خوبی یا
بدی پدیدهها
باشد شناخت و
تحلیل دلایل و
عوامل مختلف
آنهاست كه در
نهایت در بعدی
عملگرایانه
به تغییر و
دگرگونی
شرایط ظالمانه
زندگی انسانها
خواهد انجامید