قدرت در مشروعيت است نه در خشونت

 

حميدرضا خادم

اساسا در ساختارهاي سياسي و حکومت ها ، قدرت و خشونت دو پديده کاملا مجزا و متفاوت با يکديگر هستند . در فلسفه سياسي خصوصا فلسفه مدرن که بر خلاف فلسفه کلاسيک نگاهي زميني و مادي به قدرت دارد ، آنرا يک مقوله صرفا سياسي و در حيطه سلطه مي داند و فلاسفه مدرن بر اين باورند که حتي تمامي الهه ها و مسايل متافيزيکي که فلاسفه کلاسيک آنرا بعنوان قدرت معرفي مي کند ، نه تنها اصل قدرت نيستند بلکه ابزاري در خدمت به آن مي باشند .

در جهان امروزي با رصد نمودن و تحليل رفتار قدرتمندترين کشورها مي توان دريافت که اصولا تعريف جديد قدرت با تعاريف گذشته تفاوت هاي بنيادين دارد و اين تفاوت ها را مي توان در دو بخش حاکميت و جامعه به وضوح ديد . شايد بارزترين نوع اقتدار را که امروزه تمامي کشورهاي مدرن را در بر گرفته از زبان وينستون چرچيل که زماني در گفتاري که به او الهام شده بود! شنيد :

امپراتوري آينده ، امپراتوري مغز خواهد بود

در دنياي امروزي با وجود رسانه ها و قرار گرفتن در عصر ارتباطات و همچنين با بالا رفتن آگاهي هاي اجتماعي و ناگزيري حاکمان از تمکين خواسته هاي ملت ، شکل قدرت و عوامل تشکيل دهنده آن به شکل خارق العاده اي دستخوش تغيير گرديده است و نگرش در برقراري و حفظ آن اينبار نه در غالب سلطه خشونت آميز بلکه در وارد کردن هوشمندانه مردم و جامعه در اقتدار بخشيدن به حاکمان نمود يافته است .

اصولا با جهان گير شدن دمکراسي بعنوان اصلي مترقي و اجتماع پسند و برقراري آن در اکثر کشورها شرايطي بوجود آمده که هر ملتي براي ارتقا و پيشرفت خود و مشارکت در آن ، بهترين گزينه را حکومت دمکرات بداند و از آنجا که در اين ساختار آزادي ، برابري و مشارکت تمامي مردم فارق از هر قوم ، نژاد ، رنگ و مذهب و سهيم بودن در قدرت مي تواند اقتداري پايدار به حکومت بخشد .

در واقع در قرن بيستم و بيست و يکم کشورهايي که توانستند اقتدار و توسعه اي پايدار را تجربه نمايند ، اکثريت کشورهايي با ساختار دمکراتيک بوده اند که يکي از دلايل اصلي آن مشروعيت حاکمان بوسيله مردم و همچنين مشارکت آنان در امر توسعه مي باشد . بنابراين در دنياي امروز که اخلاقي ترين و معتبرترين حکومت ها نزد ملت حکومت هاي دمکرات مي باشند به ندرت مي توان اثري از خشونتي که حاکمان پيشين جهت نمايش اقتدار از خود نشان مي دادند را ديد و انديشدن در نحوه کشور داري و همچنين کسب مشروعيت از جامعه در اکثر اين کشورها ديده مي شود .

در گذشته به اين دليل که ساختارهاي حکومتي يا بر اساس پادشاهي ( نطفه مقدس ) و يا بر اساس جنگ و خشونت بوجود مي آمدند ، بزرگترين عامل اقتدار حکومت ها در خشونت آنان بروز و ظهور داشت و هر چه حاکمان داراي خشونت بيشتري بودند از نظر جامعه حکومتي مقتدر تر جلوه مي نمودند که نمونه هاي آن را مي توان در تمامي دنيا بوفور ديد .

ايجاد رعب و وحشت با اعمال خشونت در سطح جامعه ، اعدام هاي گسترده و خشن در ميادين شهرها و قرار دادن اجساد کشته شدگان براي مدت طولاني در منظر اجتماع ، باج گيري ، جنگ و کشور گشايي و ... مسايلي بود که به عنوان شرايطي معمول در بين مردم جلوه مي کرد و بر اين جهت که خود نيز قرباني خشونت حاکمان نگردند ناگزير به تمکين و سرفرود آوردن در برابر خشونت طلبان بودند .

همانگونه که اشاره شد قدرت در وضعيت کنوني دنيا پديده اي کاملا تفکيک شده و مجزا با خشونت مي باشد و اينبار قدرت در اجتماع تعريف شده است . پارسونز تعريف جالب و بسيار مترقي از پديده قدرت دارد که مي توان آنرا در ساختارهاي سياسي امروز دنيا مشاهده کرد ، او مي گويد :

قدرت ، ظرفيت تعميم يافته براي تضمين اجراي تعهدات الزام آور واحدهاي گوناگون يک نظام با سازمان هاي جمعي است در زماني که تعهدات به دليل تاثيرشان بر اهداف جمعي ، مشروعيت يافته است ، يعني جايي که در صورت تمرد ، فرض اجراي تعهدات از طريق ضمانت هاي اجرايي منفي مربوط به موقعيت ، وجود داشته باشد ، قطع نظر از اينکه بازيگر بالفعل اين اجرا چه کسي باشد .

شوربختانه همانگونه که مي بينيم ايران ما در دنياي امروز به لحاظ سياسي ، قوانين ، اصول اقتصادي و ... با اکثريت کشورهاي دنيا داراي تفاوت هاي چشم گير است و در تعريف قدرت و خشونت نيز اين تفاوت به صورت بارزي همچنان وجود دارد .

از منظر حاکمان ، با توجه به سوابق تاريخي نزد ملت ايران که همواره حاکمان مستبد را به صورت مستمر در خود ديده و اصولا شکوه و عکس العمل خاصي در مردم بوجود نياورده است - بجز چند مورد در طول قرن ها – پديده خشونت مي تواند بسان گذشته کارآمد باشد و اقتدار نظام را تضمين نمايد غافل از اينکه اينبار در عصر جهاني شدن ، با آگاهي بخشي از طريق رسانه ها و همچنين الگوي ساير کشورها ، شرايط اجتماعي ايران نيز تغييرات اساسي نموده است و ديگر خشونت نمي تواند بعنوان برگ برنده حاکمان باشد .

برخي فلاسفه و روشنفکران بر اين باورند که وجود خشونت و قدرت به صورت توامان قابل درک نيست ، هرگاه يکي از اين دو در عمل سياسي وارد مي شود يا ديگري وجود ندارد و يا ناگزير به خروج است ، زيرا اقتدار در مشروعيت است نه خشونت . هانا آرنت در کتاب خشونت مي گويد :

قدرت ناظر است بر توانايي آدمي نه تنها براي عمل ، بلکه براي عمل هماهنگ . قدرت هرگز خاصيت فرد نيست بلکه به گروه تعلق مي گيرد و وقتي مي گوييم کسي صاحب قدرت است ، مراد عملا اين است که از طرف عده اي معين از مردم اين قدرت به او تفويض شده است که به نمايندگي آنان عمل کند . به محض آنکه گروهي که اين قدرت از آن سرچشمه مي گيرد از ميان برود قدرت اين شخص هم ناپديد مي گردد ... نيروي حتي نيرومندترين فرد هميشه ممکن است مغلوب جماعتي گردد که غالبا فقط بدين منظور دست در دست يکديگر مي دهند که نيرو را صرفا به سبب همين استقلال خاصش نابود کنند ... طبيعت گروه و قدرت ايجاب مي کند که با استقلال که خاصيت نيروي فرديست از در ضديت در آيد .

همانگونه که گفته شد تنها يکي از دو پديده قدرت و خشونت مي تواند در آن واحد وجود داشته باشد و حکومت هاي خشونت گر که دست به اين اقدامات مي زنند فاقد قدرت و مشروعيت مي باشند و با ترويج و تبليغ خشونت و ايجاد رعب قصد دوام بر بقاي حکومت را دارند .

در کشور ما که امروز شاهد خشن ترين برخوردها در سطح جامعه هستيم و شرايطي که حاکمان جمهوري اسلامي ، خشونت را به صورت علني در غالب نمايش هاي نظامي خياباني ، اعدام در ملا عام ، سنگسار ، زندان و شکنجه و ده ها خشونت ديگر با تبليغات گسترده رسانه اي صورت مي دهد از نوع خشونت و تبليغ آن توسط حاکميت و همچنين نافرماني هاي مدني گسترده و اعتراضات هوشمندانه و عدم مشارکت مردم در نمايش هاي حاکميت بوضوح مي توان بحران اقتدار را در حکومت ديد و امروز حاکمان در نازل ترين و پايين ترين نوع قدرت قرار گرفته اند و خشونت جاري در کشور نه از سر ايدئولوژي ، قانون و ... است بلکه تنها و تنها ايجاد فضاي رعب در جامعه و مقابله با بحران اقتدار در حکومت است که سبب ساز آن مي باشد .

پاينده ايران – جاويد آزادي

 

 

 

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .