مصدق
مردم باور یا
مردم فریب
امیرحسین
ایرجی
بیانی هست كه
امروز به شدت
تبلیغ میشود
و آن این است
كه مصدق نیز
مانند احمدینژاد،
فردی پوپولیست
بود. زیرا از
حضور مردم در
عرصه طرفداری میكرد. من این
بیان را بیان
"ضد پوپولیسم"
مینامم.
اما پوپولیسم
كه امروزه به
منزلهی فحش سیاسی
به كار میرود،
در تاریخ علوم
سیاسی هرگز
واژهی بدی
نبودهاست. این
واژه به معنای
مردمباوری
است و با
دماگوژی یا
عوامفریبی،
تفاوتهای بنیادین
دارد. اما
ضدپوپولیسمها، با استفاده
از منطق صوری
تقلبی بزرگ میكنند
و این دو
مفهوم را به
جای هم به
كار میبرند.
واقعیت این
است كه دماگوژی
(عوامفریبی)،
حتا در ضدیت
با
پوپولیسم
است. اگر كسی
به مردم باور
دارد، چرا باید
آنها را بفریبد؟
و اما این
تبلیغات
ضدپوپولیسمها،
خود مصداق
بارز عوامفریبی
است، زیرا آنها
تفاوتهای
اساسی بین بیان
مردمباور و بیان
مردمفریب را
با تقلب میپوشانند.
به عنوام مثال
میگویند، هر
دوی اینها بر
حضور مردم در
عرصه تاكید
دارند، پس این
دو جریان
مانند هم
هستند. در حالی
كه از نكتهیی بسیار اساسی
غافل میشوند
كه بیان مردم
باور، به حضور
مردم در "عرصه" تاكید
دارد اما بیان
مردمفریب،
به حضور در
"صحنه". تفاوت
صحنه با عرصه، مانند تفاوت
راهپیماییهای
رسمی و دولتی
(مثلن راهپیمایی
روز قدس) با تجمعهای
مستقل صنفی یا
سیاسی ( مثلن
تظاهرات جنبش
زنان یا
تظاهرات دانشجویی)
است. دماگوژی
با هر دوی اینها
یكسان برخورد
نمیكند، و
برای دومی
نه تنها مجوز
قائل نیست
بلكه با شدت
تمام از آن
مانع میشود.
او مردم را
مانند سیاهی
لشكری میداند
كه فقط "صحنه"ی
فیلم را آن
طور كه كارگردان
میخواهد پر میكنند.
بدیهی است كه
این سیاهی
لشكر، نمیتواند اقدامی در
استقلال از
خواستههای
كارگردان
انجام دهد.
مردم عزیز و
محترمند اما
فقط برای
اطاعت و برای
تایید صاحبان
قدرت، نه این
كه خواست
خودشان را پیگیری
كنند.
اما مردمباور،
حضور مردم را
برای تایید
خودش نمیخواهد.
مردمباور،
فقط بیانش
را عرضه میكند
و توضیح میدهد
بی این كه آن
را تحمیل كند،
چرا كه برای
مردم، توانایی
و حق داوری و
انتخاب قائل
است. مثلن
نمونهیی از بیان مردمباور
در قران هست
كه میگوید:
"فبشر
عبادالذین یستمعون
القول و یتبعون
احسنه". روشن میشود
كه قرآن بنا
را بر سانسور
نگذاشته است زیرا دعوت به شنیدن
تمام بیانها
میكند. چرا؟
زیرا توانایی
تشخیص و
انتخاب "قول
احسن" را برای
مردم قائل
است. این
توانایی از دید
قرآن، ذاتی هر انسانی است
و نامش را
"فطرت" میگذارد.
اما بیان غیرمردمباور
چه گونه بیانی
است؟ بیانی كه
برای مردم
توانایی تشخیص
قول احسن و بیان
درست را قائل
نیست. اصل
راهنمای این بیان،
منطق ثنویت
ارسطویی است.
اصل ثنویت،
همه چیز را به
دوگانههای
متضاد یا
ناهمسان تقسیم
میكند. مثلن به تضاد
ماده-معنا و
تضاد فرد-جمع
و ... قائل است. و
هنگامی كه دو
محور را از
هم جدا كرد،
از آنجا كه این
دو محور همسان
نیستند و در
رابطه با هم نمیتوانند
هر دو فعال
باشند، ناچار
باید یك محور فعال
و دیگری فعلپذیر شود. مثلن در
رابطهی زن و
مرد، یكی (كه
زن است) باید
فعل پذیر باشد
و دیگری (مرد)
فعال. حتا عكسالعمل
به این تئوری
باعث شده كه یك
دسته از جریانهای
فمنیستی هم كه
معتاد به همین
بیان ثنویت
هستند، به جای
این كه به دنبال
پایان دادن به
این مدار بستهی
فعال-فعلپذیر
باشند، فقط در
صدد برعكس
كردن جای این
دو محور
هستند. یعنی این
كه زن فعال
شود و مرد فعلپذیر.
این اصل ثنویت،
در تمام رابطهها
همین كار را میكند.
مثلن در رابطهی
بین دو كشور یا
دو نژاد یا ... هم یكی
باید مسلط
باشد و دیگری سلطهپذیر.
تمام آنچه كه
ما دیكتاتوری یا
سلطه یا
استبداد یا
سركوب یا ظلم و غیره مینامیم،
ریشه در چنین
اصلی دارد.
اكنون همین
اصل است كه
جامعه را به
دو محور
ناهمسان نخبه-توده
تقسیم میكند
و تمام توانایی
را برای
نخبگان قائل
است نه توده. این
بیان معتقد است كه
دخالت توده در
امور، همه چیز
را لوث میكند
و غیره.
اتفاقن جالب این جاست كه
هم عوامفریبان
و هم ضدپوپولیسمها،
هر دو در این بیان
مشترك هستند.
هر دو گمان میكنند
كه مردم نمیفهمند
و توانایی
ندارند. هنگامی
كه
از مردم یا
از توده صحبت
میكنند،
انگار افراد
تشكیل دهندهی
این توده، همگی
چوب خشك بیشعور
و ناتوان
هستند كه جز
فعلپذیری و
اطاعت بلد نیستند. انگار
از نژادی پست
و از نوع حیوانات
و گوسفندان
هستند و فرمول
شیمیایی خونشان
با نخبگان
تفاوت دارد. و
تمام آگاهی و
توانایی فقط
نزد نخبگان
است.
تنها
تفاوت بیان
عوامفریب با بیان
ضدپوپولیسم
در یك چیز است:
بیان
عوامفریب، این
تودهی
گوسفندان را
برای پر كردن
صحنهی خود
لازم دارد ولی
بیان ضدپوپولیسم،
معتقد است كه
صحنه را هم باید
از لوث این
تودهی گوسفندان
خالی كرد.
فرقشان فقط در
همین است.
اما بیان
مردمباور،
ناهمسانی بین
توده و نخبه
قائل نیست.
درست است كه
كار توده،
تولید بیان نیست.
درست است كه بیان
را نخبگان تولید
میكنند. اما این به هیچ
وجه به معنای
ناتوانی توده
نیست. هر كس چیزی
تولید میكند،
یكی خوراك
تولید میكند یكی
پوشاك یكی میز
یكی صندلی،... و
نخبگان هم بیان تولید میكنند.
كارشان این
است. نه این كه
تمام توانایی
نزد آنها باشد. بیان
مردمباور،
مانند قرآن
برای مردم این
حق و توانایی
را قائل است
كه از میان این
بیانها
انتخاب كنند.
مردمباور،
مردم را در
عرصه میخواهد،
نه
برای این
كه لزومن خود
او را تایید
كنند، بلكه
برای این كه
انتخاب كنند و بر روی
انتخابشان بایستند.
چرا مردمباور
به انتخاب
مردم اعتماد
دارد؟ زیرا
آنها را ذاتن
خردمند و
توانا میداند.
مطمئن است كه
اگر مردم تمام بیانها را
بشنوند، خرد
جمعیشان سره
را از ناسره
تشخیص خواهد
داد. در نبود
سانسور، مردم
تشخیص میدهند
كه كدام بیان،
جامعه را به
سوی امید راهنماست.
به سوی رشد،
به سوی
اعتماد، به سوی
شادی. مردمباور
كسی است كه میداند
مردم به سوی بیانی
نخواهند رفت
كه به آنها میگوید:
"شما ناتوان و فاقد شعور
هستید. شما
فاقد قدرت
ابتكار و خلاقیت
هستید و بنابراین نمیتوانید
خود را آزاد
كنید، پس باید
بگذارید كه
مثلن آمریكا بیاید
و شما را
آزاد كند". زیرا
در قلب خود
تشخیص خواهند
داد كه "اگر من
باور كنم كه ناتوان از
ابتكار و رشد
هستم، حتا اگر
آمریكا من را
آزاد كند، من
همیشه در بند
این ناتوانی و
بیشعوری خود
خواهم ماند و
رشد نخواهم
كرد. پس بیانی برای من
بهتر است كه میخواهد
من ابتكار و
شعور خود را
باور كنم، مرا توانا و رشدیابنده
و مستقل میداند،
و نمیخواهد
كه من عرصه را
برای جنگ قدرت
زورگویان خالی
كنم".
از این جهت
است كه مصدق
منزه است از این
كه در زمرهی
عوامفریبان
قرار بگیرد.
عوامفریب كسی
است كه:
1- در
شعارها به
دنبال ارضای
خواسته های پیشپاافتادهی
مردم است و به
دنبال آگاه
كردن مردم نیست.
2- در
عمل، به
شعارهایش
وفادار نیست و
كار خودش را پیش
میبرد
3- از
مردم فقط برای
پر كردن صحنه
استفاده میكند
اما تكیهاش بر
قوای نظامی و
مالی و .. است نه
بر حضور مردم.
4- چون
به حق انتخاب
مردم باور
ندارد، بیانهای
دیگر را
سانسور میكند.
حالا میتوان
مصدق را به
روشنی قضاوت
كرد:
1- او بیان
خاص خودش را
تولید كرد و
سالها بیانش
را به مردم
توضیح داد و آنها را
آگاه كرد از این
كه استعمار چیست
و استثمار چیست
و شركتهای
نفتی چیستند
و ... و هنگامی كه
به نخست وزیری
رسید، مردم
پشت سر بیان
او قرار گرفتند
نه این كه او بیانش
را مطابق
خواستههای
روزمرهی
مردم تنظیم
كند.
2- فارغ
از این كه با بیان
او موافق یا
مخالف باشیم،
او در حكومت،
به
بیانش
وفادار ماند و
عملش چیزی جدا
از بیانش نبود
و در این زمینه
مردم را فریب
نداد. یعنی
اگر بیانش
كوتاهكردن
دست انگلیسیها
بود، روی آن ایستاد. نه
این كه مثلن
شعار بدهد ما
به حجاب و
روابط دخترپسرها
كار نداریم،
ولی در عمل
این همه بودجهی
بیتالمال را
صرف گشتهای
ارشاد كند.
3- تكیهی
او هم بر مردم
بود نه بر
ستون پایههای
زور. بنابراین
تا وقتی كه
حمایت همهجانبهی
مردم را داشت
به شدت مقاومت
كرد و هنگامی
كه این حمایت
كمرنگ شد، خود
را تسلیم كرد
و محاكمه و
تبعید را به
جان خرید.
4- چون
به حق انتخاب
مردم باور داشت،
بساط سانسور
را برچید و
حتا از آزادی روزنامههایی
كه كاری جز
فحاشی به او
را نداشتند،
حمایت میكرد
و دوران كوتاه
حكومتش، به
عنوان بهار
مطبوعات آزاد
و احزاب و
نهادهای مدنی
و پاتوقها و ...
به یادگار
ماند.
حاصل: به
نظر میرسد
كسانی كه مصدق
را به عوامفریبی
متهم میكنند،
خود در اندیشهی
راهنمایشان
سخنیت بسیار بیشتری
با عوامفریبان
دارند
دوشنبه،
28 امرداد 1387