نامه پيمان عارف از زندان

سخنی با ياران دبستانی


سی روزی هست که از پی 75 روز انفرادی به بند هشت اوين منتقل شده ام تا در هواخوری زندان چشمانم در آن دور دست ها به خوابگاه شهيد بهشتی بيفتد و ذهن خاطره جويم به سالهای نه چندان دور باز گردد و راه دانشکده علوم سياسی و اقتصادی وآنگاه دانشکده حقوق در پيش گيرد و شب زنده داری های خوابگاهی و بحث های بی پايان نظری ?سياسی در اتاق مجيد به ياد آرد!
به ياد آوردنی که قطره اشکی از سر حسرت ودرد بر ديدگان می نشاند ولب به زمزمه آن شعر نيما می گشايد که گر چه ميگويند ميگريند در ساحل دور يا نزديک سوگواران در ميان سوگواران ! بگذريم.
حديث تاريخ معاصر ايرانمان آکنده است از کودتاها و سرکوبها و استبدادهای صغير و کبير و آنگاه قربانی گرفتن های اين کودتاها و زندان کردنها و بر سر دار نمودن کوشندگان راه آزادی و مخالفان سرکوبهای کودتايی.
يک ماه و چند روز پيش اما،عصر گاهی دل گرفته وخفه در گوشه انفرادی به گاه روز 2 مرداد از پی تماشای فيلمهايی از اعترافات و محکمه هايی که دادگاهشان ميناميدند(!) در لب تاپ آقای بازجو، در فکری عميق و غصه ای ژرف و رنجی بی پايان از پرسش "آخر چرا و به کدامين گناه؟" فرو رفته بودم و دنبال جواب برای سوال آخر چرا ميگشتم ،زمان زمانه کودتا بود و سالگرد کودتا نيز هم! به دنبال پاسخ ذهنم پر کشيده به سوی تمام سالهای محنت انگيز تاريخ تجددخواهی و آزادی خواهی ايرانيان در دو صده اخير. قدم به تبريز سر افراز گذاشت و عباس ميرزا را ديد در دهه 1820 ميلادی که جامه خويش دريده و جامه ژنرال گاردن فرانسوی به مشت گرفته، می پرسد ای اجنبی بگو به من که چه اتفاقی افتاده است، که ديگرشما فاتحان تاريخيد و ما مغلوبان تاريخ! ذهن خسته سرکی ديگر ميکشد و اين بار راه محله امير خيز در نخستين دهه قرن 20 در پيش ميگيرد و از زبان احمد کسروی و شايد هم حاج اسماعيل امير خيزی به ياد می آورد که "همه جا دراستبداد می سوخت و در ميان اين آتش تنها يک شهر مانده بود به نام تبريز ودر اين شهر نيز يک محله باقی مانده بود به نام امير خيز ودر اين محله يک خانه باقی مانده بود به نام خانه ستار!"
سرکی ديگر در تاريخ کتابی از دوست ارجمندم رحيم رئيس نيا که حاوی برخی سر مقاله های سيد جعفر پيشه وری است به نام" آخرين سنگر آزادی"به ياد می آورد. تا عنوان ارجمند کتابی که نشر شيرازه حدود 12 سال پيش منتشرش ساخت جرقه ای از اميد در کعبه حزن واندوه ام بنشاند.
آری در ميان تمامی کودتاها و استبدادها و کابينه های سياه صد روزه و چهار ساله که هشت ساله شده، نيز جايی هست که از آن به "آخرين سنگر آزادی " می توان ياد کرد. جايی که روزی در امير خيز تبريز رقم خورد و روزی در خيابان کاج تهران نزد خانه مصدق بزرگ و باری ديگر نيز در بهارستان .
ديگر اين ذهن خسته نيست و اميدوارانه می پويد تاريخ و ميجويد راه را. جرقه ای ديگر شمع کوچک اميد را می افروزد و چراغی شعله ور ميسازد .آخر اين خاک سالهاست ديگر سنگری ثابت برای آزادی دارد به نام دانشگاه. سنگری که در فرو ريختن تمامی سنگرهای آزادی به سان آخرين سنگر آزادی می ايستد و استبداد و مستبدين در هم می شکند.
لبخند بر لبانم مينشيند وبه اميد اول مهر با خيالی آرام و دلی قرص و اميدوار به خواب ميروم.
وامروزبه زمان موعود رسيده ايم و در اين چند روز دانشگاه نشان داده است دلگرمی شب 29 مردادم در آن گوشه انفرادی به هيچ روی عبث نبوده است.در اين چند روز شنيده ام و در معدود روزنامه هايی که از در برقی اوين امکان ورود ميابند خوانده ام که "دانشگاه زنده است هنوز"
ياران دبستانی ،همراهان عزيز، تاريخ و فرزندانمان مارا نخواهند بخشيد اگر امروز در تيره ترين دقايق شب هنگام وطن آخرين سنگر آزادی را رها کنيم و ايران عزيز به مستبدين بسپاريم.
خود نيز خويش را نخواهيم بخشيد اگر نتوانيم زنده بودن دانشگاه را برای آنانی که مرده اش ميخواهند و گورستان ساختنش به رخ کشيم. اميد من امروز از پشت ديوارهای بلند و سيم خواردار بر سر کرده اوين به شما و تنها به شماست. بايستيد که سحر نزديک است.

پيمان عارف


سالن 10 بند 8 زندان اوين
10مهر
انتشار:فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران