بررسی
سایه های
جمهوری
مهاباد
گفتگو
با دکتر محمد
علی مهر آسا
محمدرضا
اسکندری
در این
قسمت از بررسی
سایه های
جمهوری
مهاباد به
امریکا می
رویم و با
آقای دکتر
محمد علی مهرآسا
متولد سنندج
در کردستان
ایران، دارای
دکترای
داروسازی از
دانشگاه
تهران و عضو
جبهه ملی
ایران،
فرماندار شهر
مریوان در سال
۵٨، استاندار
کردستان
درسال ۵۹ وهم
اکنون حدود ۲٣
سال ساکن
ایالات متحده
امریکا
مصاحبه ای
داشته باشیم ،
توجه شما را
به این مصاحبه
جالب می کنم.
آقای مهرآسا
در شروع صحبت
می گوید، در
مورد درخواست
شما در باره ی
جمهوری
مهاباد، باید
گفت اگر
بخواهیم
حوادث تاریخی
را با تعصب
قومی و آئینی
مخلوط کنیم و
با دید احساسی
بررسی کنیم،
یعنی پیشوا
بسازیم و قدیس
به وجود آوریم،
بیراهه
خواهیم رفت؛ و
نه تنها به
خواننده مطلب
درست ارائه
نکرده ایم،
بلکه او را
گمراه و پرت
خواهیم کرد.
آقای مهرآسا ،
جمهوری
مهاباد حاصل
تجربه ذهنی چه
کسانی بود و
آیا از طرف
کشورهای غربی
حمایت می شد؟
باید بگویم آن
جمهوری که طول
عمرش به یازده
ماه نرسید،
حاصل هیچ
تجربه ای
نبود،
بلکه اقدامی
حساب نشده بود
که علتش را
باید درقرنها
ستم و زور
حاکمان ایران
بر قوم کرد- از
صفویه تا رضاشاه-
و غلیان
احساسات قومی
و تعصب آئینی
برآورد کرد.
جمعی مرکب از
ناسیونالیستهای
کرد همان
دیار، اعضای
کرد حزب توده
و عشایر
ناحیه، باهم
پیوند بسته
بودند و از
اوضاع نابه
سامان جنگ
جهانی و حمله
ی متفقین به
ایران و اشغال
کشور استفاده
کرده تا آن
واقعه را به
وجود آورند.
البته در این
میان حزب توده
و اعضایش
جدائی آن
ناحیه و
تبدیلش به یکی
از اقمار شوروی
را در سر می
پروریدند. در
حالی که
ناسیونالیتهای
کرد احساسات
کردی داشتند؛
و سران عشایر
نیز به طمع
وارد گود شده
بودند.
اتفاقاً یکی
ازعلتهای
شکست جمهوری
مهاباد را هم
باید دربی
تجربگی و
ناپختگی ی
اقدام کنندگان
جستجوکرد.
بنیانگذاران
آن جمهوری
فاقد هر گونه تجربه
و آگاهی از
زمامداری و
حتا سیاست
بودند؛ و
برروی
پشتیبانی حزب
کمونیست
شوروی و قول و
قرارهای
دروغین دولت
قوام السلطنه
به کاری پرداختند
که جز پانهادن
در گودال
مارها نامی دیگر
نداشت. زیرا:
۱- بیست سال
خفقان حکومت
رضاشاهی و
فقدان هرگونه
آزادی و به
تبع آن عدم
دسترسی به
منابع کسب
اخبارلازم، و
بی اطلاعی
ازوضع جهان به
دلیل نبود
وسائل ارتباط
جمعی، مردم
ایران را
عموماً و
کردها را
خصوصاً در حد
اقل آگاهی از
وضع دنیا و
سیاست جهان
قرار داده
بود.
۲- شادروان
قاضی محمد نیز
از این کمبود
آگاهی و فقدان
شم سیاسی
برخوردار بود.
او تحصیلات
آکادمیک
نداشت و مباحث
دینی و شریعت
را خوانده بود
و پیش از آن یک
ملا و پیشنمازبه
حساب می آمد.
هرچند
شیفتگانش از
مطالعات او
سخنها گفته
اند و...اما
واقعیبت این
است که او در
حوزه ی دین
تلمذ کرده
یود. او یک سفر
هم به اروپا
نکرده و حتا
اطلاع کافی ازجغرافیای
ایران و
بالاتر از آن
اوضاع و احوال
حکومتهای
خودمختار
جهان نداشت.
٣- قاضی محمد و
رهبران آن
خیزش، چنان
شتابی برای
رسیدن به
مقصود داشتند
که تنها به
منطقه ی مهاباد
و حومه اش تا
بوکان که زیر
نفوذ ارتش سرخ
قرار داشت
بسنده کرده و
به عجله تأسیس
جمهوری را در
منطقه ای به
وسعت یک دهم
خاک کردستان
ایران اعلام
کردند که جمع
کل جمعیت زیر
حکومتشان به
شصت هزار نفر
نمی رسید.
۴- ایران در آن
زمان توسط
ارتشهای
بریتانیا و شوروی
(سابق) اشغال
شده و از چهار
سال پیش ارتشهای
مهاجم و
اشغالگر
تقریباً زمام
امور را دردست
گرفته و حکومت
مرکزی قدرتی
محسوب نمیشد.
مخصوصاً روسها
در نواحی زیر
سیطره ی خود،
رخصت هیچ اقدامی
را به دولت
ایران
نمیدادند.
مهاباد و به طور
کلی
آذربایجان
زیر قدرت ارتش
سرخ بود؛ به گونه
ای که ستونی
از ارتش ایران
که از تهران
جهت پشتیبانی
لشکر تبریز به
سمت آذربایجان
حرکت کرده
بود، در قزوین
با سد ارتش
سرخ روبه رو
گشت و مجبور
به بازگشت شد.
بنابراین هم پیشه
وری و هم قاضی
محمد تنها به
پشتیبانی شوروی
و حکومت
استالین
توانستند
اعلام خود
مختاری کنند.
۵ – در بخشی از
آذربایجان
غربی از جنوب
رضائیه به سوی
شمال تا
رودخانه ی ارس،
جمعیت شهرها و
قصبات مخلوطی
از کرد زبان و
ترک زبان است
که قاضی محمد
ادعای آن را
نیز داشت، ولی
نه دولت آن
زمان
آذربایجان
حاضر به پذیرش
این درخواست
بود و نه
آذربایجان
غربی در اکنون
و آینده حاضر
به از دست
دادن آن است.
۶ - قاضی محمد
پیش از اعلام
دولت
خودمختار، سفری
به شوروی رفته
و با مسئولان
کمونیست و
حکومت
استالین در
«بادکوبه»
مذاکراتی
انجام داده و
چراغ سبزشان
را دریافت
کرده بود.
بی هیچ تردیدی
قاضی محمد
فردی بود با
احساسات و
تعصبات کردی و
دارای حسن نیت
فراوان و مطلقاً
قصد جدائی
کردستان را
نداشت. اما
بدبختانه
آنچه او و
حزبش انجام
داد، به سبب
ناآگاهی، جز
جدائی و تجزیه
نامی دیگر نمی
توان برآن نهاد.
دولتی که او
تشکیل داده
بود، کابینه ی
یک حکومت
مستقل بود، نه
یک دولت
خودگردان.
زیرا:
۱- رسماً و به
نام، وزیر جنگ
داشت و وزیر
جنگش هم «محمد
حسین سیف
قاضی» عموزاده
اش بود. ۲- وزیر
امور خارجه
داشت و به
تبریز و بادکوبه
نماینده یا
سفیر فرستاده
بود. ٣- ارتش
جدا تشکیل
داده بود و
حتا دو نفر از
افسران کرد ارتش
عراق را برای
تعلیم افرادش
به مهاباد
دعوت کرده
بود. ۴- درهیچ
یک ازمراسمی که
انجام میشد
پرچم ایران
درکنار پرچمی
که برای
حکومتش ساخته
بود دیده
نمیشد. اینها
همه علائم
استقلال است.
زیرا در خود
گردانی ها
تنها نیروی
انتظامی که
نگهدار نظم و
امنیت ناحیه
اند در اختیار
حکومت ناحیه
است و ارتش
تابع مرکز
است. ولی هم
قاضی محمد، و
هم پیشه وری ارتش
ایران را در
ناحیه منحل
کرده و ارتش
محلی با
یونیفورم
نظامیان روس
تشکیل داده
بودند؛ و
بارها
درمقابل
دوربین
خبرنگاران از
آن ارتش هم
سان و رژه
میدیدند. و
همان زمان عکس
این رژه رفتن
را جراید
تهران چاپ
کرده بودند.
من این عکس را
دارم و همراه
این نوشته
برایتان می
فرستم.
آیا رهبران
جمهوری
مهاباد واقعا
دیدگاه تجزیه
طلبی داشتند؟
خیر آنها نه
دیدگاه تجزیه
طلبی داشتند و
نه سوء نیت.
اما عدم آگاهی
به مسائل و بی
اطلاعی از بافت
خودگردانی و
خودمختاری
آنها را به
بیراهه برد و
یه سوی جدائی
ی ناخواسته
سوق داد.
سران آن جمهوری
را سه عامل
فریب دادند. ۱-
ساده اندیشی خودشان
۲- دولت اتحاد
جماهیر شوروی
٣- قوام السلطنه(به
مقدار کمتر)
که می توان
گفت هرسه عامل
ریشه درهمان
ساده اندیشی
داشت.
حضور مصطفی
بارزانی و
نیروهایش در
ایران ، چه نقشی
در ساختار
جمهوری
مهاباد
داشتند؟
در مورد حضور
نیروهای
بارزانی به
تحقیق می توان
گفت اگر
کمکهای ملا
مصطفا
بارزانی
نبود، قاضی محمد
موفق به همان
کار کم دوام
هم نمیشد.
بارزانی پس از
شکست حکومت
مهاباد
توانست با جنگ
و گریز در
مقابل سه ارتش
عراق و ایران
و ترکیه، خود
را به آن سوی
ارس برساند و
از خطر بگریزد.
جمهوری
مهاباد توسط
کدام دولت در
ایران سرکوب
شد و چه
دولتهای
خارجی هم در
این زمینه
همگام و همراه
دولت وقت
ایران بودند؟
باید گفت، در
آن هنگام
جمهوری
مهاباد
اصولاً زیاد
مورد توجه
نبود و
درحاشیه
قرارداشت. آنچه
مورد بحث بود
آذربایجان
بود که
سرزمینی وسیع
بود و اهمیتی
فوق العاده
برای ایران از
هرنظر داشت.
اصولاً
مهاباد جرئی
از استان
آذربایجان
بود که قاضی
محمد آن را از
دست پیشه وری
هم درآورده
بود. جمهوری
مهاباد
درواقع زائده
ای بود که
همراه
جهمهوری
آذربایجان
رشد می کرد.
زمامدار
ایران در آن
زمان قوام
السلطنه بود
که سیاستی
ماهرانه به
کار می برد.
قوام از یک سو
به برادر قاضی
محمد «صدر
قاضی» که وکیل مجلس
از شهر مهاباد
بود، تلویحی
قول همراهی داده
بود؛ و از سوی
دیگر با
مسافرت به
مسکو و قول
امتیاز
استخراج نفت
شمال به
شوروی، تصمیم
استالین را در
حمایت از پیشه
وری متزلزل
کرده بود.
فزون بر
اینها،
«ترومن» رئیس
جمهوری
امریکا که با
بمب اتمش ژاپن
را به قبول شکست
و اطاعت وادار
کرده بود، به
شوروی اولتیماتوم
داد که اگر
قوایش را از
ایران خارج
نکند با او – و
لابد با بمب
اتمی اش- طرف
است (شوروی
درآن زمان
هنوز به بمب
اتمی دست نیافته
بود).
بنایراین
وقتی که ارتش
سرخ از ایران خارج
شد و حمایتش
از حکومت
آذربایجان
قطع گردید،
ارتش ایران به
آسانی
آذربایجان را
تسخیر کرد.
معلوم است
جمهوری
مهاباد نیز که
قوای بارزانی
را همراه
نداشت، به
راحتی شکست
خورد و تسلیم
شد.
ملی گرایان آن
زمان از جمله
دکتر مصدق و
سایرین در
رابطه جمهوری
مهاباد وسرکوب
آن توسط رژیم
پهلوی چه
موضعی
داشتند؟
آن زمان تازه
جنگ جهانی دوم
پایان یافته و
شوروی تمام
کشورهای
اطراف خود را
در اروپا
بلعیده بود
(لهستان-
مجارستان-
بلغارستان-
رومانی- چکسلواکی-
آلبانی-
لیتوانی-
استونی- لیتونی-
یوگسلاوی و
مغولستان...) و
چشم طمع به
خاک ایران
داشت.
آذربایجان و
کردستان
مقدمه ای بود برای
ورود به این
اقلیم و رسیدن
به آبهای گرم خلیج
فارس که آرزوی
روسیه اززمان
تزارها بوده
است.
بنابراین،
ملیگرایان پی
به نیت حریف
برده و به شدت
مخالف این
جمهوری سازیها
بودند و آن را
مقدمه ای برای
تجزیه ی کشور
ارزیابی می
کردند. تنها
موافق درآن
زمان حزب توده
بود که دستور
از مسکو می
گرفت.
چرا قاضی محمد
و یارانش وقتی
که شکست را
حتمی می
دانستند با
وجود خطر
اعدام باز هم
در مهاباد
ماندند ؟
علت اینکه
قاضی و یارانش
فرار نکردند،
ریشه در همان
ساده اندیشی و
ساده نگری قاضی
محمد و سران
حزبش نسبت به
اتفاقات و
جریانات
سیاسی داشت.
آنان در آغاز
شروع کار، به
قوام گفته
بودند که قصد
ما جدائی نیست
و تنها می خواهیم
حکومتی محلی
بسازیم.
گرفتاری و
مسئله ی مهم
برای حکومت و
دولت قوام نیز
آذربایجان
بود که باید
تمام هم و
تلاش را برروی
رهائی ی آن می
گذاشت. یک
جمهوری که
تمام اقلیمش از
یک شهر کوچک و
یک بخش تجاوز
نمی کرد، و
وجود و عدمش
نیز بستگی
کامل به
آذربایجان و
نیروهای اشغالگر
داشت، نمی
توانست سبب
دغدغه ی خاطر
سیاستمداری
کهنه کار چون
قوام باشد. اصل
ماجرا
آذربایجان
بود و نه
مهاباد.
به قاضی
پیشنهاد فرار
داده شد. اما
او مرتب تکرار
می کرد که ما
کاری خلاف
نکرده ایم تا
فرار کنیم. و
این همان ساده
اندیشی و عدم
اطلاع از قانون
و مقررات کشور
و جهان بود!
علتی دیگر را
برای فرار
نکردن و ماندن
قاضی محمد در
این میدانند
که او مردی
خوش نیت و خوش
قلب بود و می دانست
که ارتش شاه
تنها به کشتن
او بسنده نخواهد
کرد و فرار او
دوستان را
نجات نخواهد
داد. او گفته
بود و به
درستی هم گفته
بود که جان من
از جان دیگران
مهمتر نیست.
قاضی و سران
حکومت مهاباد
را به دستور
محمد رضا شاه و
با رأی دادگاه
نظامی(درواقع
دادگاه
صحرائی) اعدام
کردند و قاتل
آنها خود
محمدرضا شاه
بود.
چرا کردهای
اهل تشیع ؛ در
جریان قاضی
محمد حضور و
تاثیر زیادی
ندارد ؟
چنانکه اشاره
شد، این
حمهوری از
مهاباد و بوکان
بیشتر وسعت
نیافت. در آن
زمان شهر
سنندج با وسعت
و جمعیتی دو
تا سه برابر
مهاباد دور از
ماجرابود؛ از
جنوب بوکان تا
مریوان و
کامیاران
مردم عادی کرد
از این جمهوری
خبر نداشتند و
تنها اهل
مطالعه در
جریان بودند.
باید بگویم و
بارها گفته ام
بیشتر
ناخوشنودی و
عدم رضایت
مردم کرد از
حکومت مرکزی
ایران ریشه در
مذهب دارد که
از زمان صفویه
شروع می شود.
ممکن است کردهای
چپ و کمونیست
این موضوع را
انکار و نفی واقعیت
کنند. اما
انکارشان
حقایق را نمی
پوشاند. این
امری بدیهی
است که کردهای
سنی مذهب در ایران
همیشه مورد
کینه و نفرت
دولت و مردم
شیعه ی ایران
بوده اند و
این نفرت تنها
مربوط به دولت
نیست، بلکه
مردم ایران
نیز از فرهنگی
تعصبی و آغشته
به جهل مذهب
برخوردارند که
آدمیان غیر
شیعه را نجس
می دانند. این
نجس مهم نیست
هموطن باشد یا
بیرون از وطن.
بیست و چند نفر
از قربانیان
قتلهای
زنجیره ای،
سنی هائی بودند
که تنها به
دلیل مذهب
کشته شدند.
هر نوع تاریخی
را که در مورد
کردها
نوشتهاند مطالعه
می کنیم،
متوجه نکته ای
بسیار مهم و
قابل تأمل می
شویم که کردها
درایران
بسیار کمتر از
کردهای ترکیه
و عراق مورد
ستم حاکمان
مرکزی بوده
اند؛ و برعکس،
بیشتر ازسوی
رئیس عشیره و
قبیله و
شیعیان متعصب
چوب خورده اند.
داستان کشت و
کشتار اوائل
انقلاب
حکایتی دیگر
است و جنبه ی
سیاسی داشت که
شرحش سدها برگ
کاغذ لازم
دارد.
تاریخ کرد
البته «یکی
داستان است پر
آب چشم» اما
بیشتر دربرون
مرزهای ایران.
کرد ایرانی به
سبب داشتن
فرهنگ و
سنتهای
متشابه و
همگون با دیگر
ایرانیان و به
دلیل ایرانی
بودن محضش،
تفاوتی ماهوی
با دیگر
ایرانیان
ندارد. اما نه
از نظر
حکومتها. زبان
کردی ریشه
درزبان پهلوی
و پارس قدیم
دارد و بسیار
کمتر ازفارسی
کنونی با واژه
های عربی مخلوط
شده است.
شادروان
دکترغلامرضا
رشید یاسمی
شاعر و استاد
فقید دانشکده
ی ادبیات تهران
که از کردهای
سنجابی بود
درکتاب«کرد و
تبار نژادی
اش...» می نویسد:
هرجا برای
واژه ای درزبان
پارسی
گیرکردید، به
میان کردها
بیائید و آن را
بیابید.
چگونه است که
در میان
عربهای عراق و
ترکهای ترکیه،
کردها همان
مراسم و آئین
ایرانیان و
نیاکان
هزاران سال
پیش خود را
نگه داشته اند
و برای اجرایش
تا پای اعدام
هم رفته اند؟
این نیست مگر
اینکه
بپذیریم و استوار
برآن پای
فشاریم که
کردها ایرانی
اند. تاریخ و
اسناد نشان
داده است که
کردها پیش از حمله
ی اعراب و
هجوم اسلام،
دین زردشتی
داشته اند.
----
من به عنوان
یک کرد می گویم
مشکل
کردستان،
زبان و لباس
نیست. آنهائی
که می گویند
ما می خواهیم
لباس محلی
بپوشیم و با زبان
مادری سخن
گوئیم، مسئله
را به صورتی
بسیار غلط
مطرح میکنند.
یا نمی دانند
و یا میدانند
و آدرس غلط
میدهند. کردها
درهیچ زمانی
مجبور به گذشت
و یا دست
کشیدن اززبان
مادری و
نپوشیدن لباس
محلی نبوده
اند، مگر درسر
کلاس درس و در
مواجهه با
معلم کلاس.
همچنین هیچ قلدر
و مستبدی، نه
توانسته و نه
گفته است که
نوزادان کرد
را با آموزش
زبان کردی
بزرگ نکنید و او
را فارسی
بیاموزید؛
همچنانکه
دربلوچستان و
آذربایجان و
خوزستان و
گیلان و... نیز
زبان مادری
همان گویش
محلی است که
مادر و خانواده
به نوزاد و
فرزند می
آموزند.
هزاران سال
است نوزادانی
که دردامن
مادران کردزبان
رشد کرده و
پرورش یافته
اند، گویششان کردی
بوده و کردی
هم هست. اگر
غیر ازاین می
بود، می بایست
کردستانی
برجا نماند.
ما زبان کردی
را از دامن
مادر و در
محیط خانه و
خانواده، و
زبان فارسی را
در مدرسه
آموخته ایم و
می آموزیم و بسیار
هم شیرین است.
اگر بحث برسر
نوشتن با زبان
مادری است،
آنهم مشکل
نخواهد بود؛
زیرا مهم
باسواد بودن و
اشراف داشتن
برخواندن و
نوشتن است.
هنگامی که
آدمی سواد
خواندن و نوشتن
را دارباشد،
می تواند
هرزبان و گویش
دیگر را نیز
بنویسد و
بخواند. کما
اینکه هم اکنون
ما پارسی را
با رسم الخط
لاتین می
نویسیم و ازراه
ای میل برای
هم می فرستیم.
مگر اشعار ترکی
زنده یاد
شهریار
مانند«حیدربابا
و...» را هم اکنون
و همیشه با
رسم الخط
فارسی نمی
نویسند؟ پس
این ادعا که
ما میخواهیم
بازبان خود
بنویسیم نیز
بیربط است.
به دید من
اینگونه
درخواستها
هرچند مقبول،
دلیل قوی و
معنوی برای
خواستهی
خودمختاری نیست.
بلکه بهانه ای
است برای
تأمین آرزوئی
که ریشه
درتفرق و
جدائی خواهی
دارد و این
ادعاها بیشتر
سیاسی است تا
مدنی و
اجتماعی؛ و
اغلب هم بر
پایه ی جاهطلبی
و خودمحوری ی
سران احزاب
شکل گرفته
است. وگرنه
عامه ی مردم
به این موضوع
نه می اندیشند
و نه اهمیت
میدهند.
مشکل کردستان
و کردها
متأسفانه
بیشتر درناحیه
ای است که
مردمانش سنی
مذهبند. وگرنه
در نواحی
مانند
کرمانشاه و یا
بیجار که شیعی
نشین اند،
هیچگاه -
دستکم در این
پنج قرن- خیزش
جدائی طلبی و
حتا اعلام ناخوشنودی
دیده نشده
است. مشکل
کردهای سنی
مذهب، بیشتر
درخفتی است که
به سبب سنی
بودن ازدست شیعیان
حاکم و غیر
حاکم یعنی
هموطنان شیعی
مذهب می کشند.
این مشکل
مبتلابه بلوچ
و ترکمن و
دیگر سنیهای
ایران نیز
هست.
من گرچه باطرح
مذهب در
فعالیتهای
سیاسی و حتا خود
مذهب به شدت
مخالفم، اما
چشمم را نمی
توانم بر
واقعیات
ببندم. سنی
بودن کردها و
بلوچها سبب
شده است که
همواره
درزمرهی
شهروندان درجه
دو و سه باشند.
به دلیل همین
بی مهری و عدم پذیرش
از جانب
اکثریت تشیع،
بازرگانان
کردستان
درمرز غربی
ایران و
سیاحان کرد،
تا اوایل استبداد
رضاشاه، به
جای تهران به
دیاربکر و استانبول
و دیگر نقاط
ترکیه می
رفتند. زیرا
در آنجا احساس
آسایش و امنیت
می کردند و با
فراغ بال به
مسجد می رفتند
و وضو و نماز
را به شیوه ی
مذهب خود
انجام
میدادند؛ و
دیگر از چوب
زدن بردستهای
به سینه نشسته
شان به هنگام
نماز خبری
نبود و به
زور، مُهر را
برسجاده و پیش
رویشان نمی
نهادند.
اما درمان
مبارزه با
اینگونه
قومگرائی های
ساختگی، تنها
و تنها درمانش
دروجود
دموکراسی است
و لاغیر. آنچه شادروان
قاسملو می گفت
و جانشینانش
نیز تا دو سال
پیش تکرار
میکردند«
دموکراسی
برای ایران و
خودمختاری
برای
کردستان...» اگر
شعاری فریبنده
و فریبکارانه
نباشد، باید
اقرارکرد که
نابخردانه
بوده است. من
بارها این
نارسائی و ناهمخوانی
را در نوشته
هایم و شفاهی
به آنان تذکر
دادم، و هربار
چوبش را نیز
خوردم... به سبب همین
نارسائی بود
که سران جدید
حزب دموکرات کردستان
موضوع را
دریافتند و
شعار را عوض
کردند. آن
شعار ایراد
بسیار داشت که
به دو گونه
برداشت از این
سخن می توان
اشاره کرد:
برداشت نخست
این است که
شعار میگوید:
سراسر ایران
را دموکراسی
فراگیرد؛ ولی
کاری به نوع حکومت
ما در کردستان
نداشته باشید.
ما خودمختاریم
و ممکن است
کمونیست و یا
فاشیست و یا
هرچیزی دیگر
را برای خود
انتخاب کنیم...
لابد دربرابر
این شعار،
پاسخ یک
تهرانی یا
یزدی یا کرمانی
باید این
باشد: عزیزان
هموطن، دستتان
درد نکند که
برای ما
دموکراسی
آرزو می کنید. ولی
خودتان چه کار
می خواهید
بکنید و چرا
شماهم قاطی
این دموکراسی
نمی شوید؟
برداشت دوم
این است که
دیگر اقوام،
همه ایرانی
هستند و تنها
ما کردها
جدائیم و باید
خودمختار
باشیم. یعنی
کردستان یک
طرف، و تمام
نواحی ایران
یک طرف. من
بارها این
مطلب را دور و
نزدیک به سران
حزب تذکر داده
ام؛ اما نتیجه
اش تنها گوشت تلخی
را برایم
فراهم کرد. تا
آنکه پس
ازشهادت دکتر
شرافکندی،
سران جدید پی
به بیمحتوا
بودن و
مغلطهآمیز
بودن شعار
بردند و آن را
کنار گذاشتند.
خودمختاری(اتونومی)،
معنا و مفهومی
جز استقلال
ندارد. هرکس
هر چیزی دیگر
بگوید، یا نا
آگاه است و یا
فاقد حسن نیت.
معنای
خودمختاری در
فرهنگها هست و
معنایش استقلال
است. اما
خودگردانی
کمال آزادی و
دموکراسی در
دامن میهن
اصلی است.
در کشوری که
دموکراسی
واقعی حاکم
است و آزادی کامل
برجامعه خیمه
زده و نهادینه
شده است، در
تمام نقاط آن کشور
خودگردانی
موجود است.
البته
دموکراسی به
معنای درست و
کامل آن؛ به
گونه ای که
سلطانش پادشاه
تنها کشور
شیعه ی جهان
نبوده و رهبرش
جانشین امام
زمان نباشد.
درایران
آینده، باید
سانترالیزم
به کلی رخت بربندد
و مفهوم و
محتوای
دموکراسی به
اقصا نقاط
کشور برسد و
عمیقاً نفوذ
کند. چنانکه...
۱- از
استاندار و
فرماندارگرفته
تا رئیس اداره
درهر بخش و
کدخدای ده را
خود مردم
برگزینند؛ و
تمام مسئولان
با صلاحدید
مردم محل
تعیین شوند.
آنگاه آن
برگزیدگان با
آشنائی به
فرهنگ جامعه و
رعایت آداب و
رسوم، و توجه
به روانشناسی
مردم، نیازهای
همشهریان و
همولایتی های
خود را اعم
ازمادی و معنوی
درک کرده و با
وضع قانونهای
لازم و محلی
درمسیر منفع
مردم قدم
برخواهند
داشت. به این ترتیب
دولت مرکزی
مسئولیتی در
این زمینه ندارد
تا مغبوض باشد
و مردم ازآن
ناراضی شوند.
۲- اداره
آموزش و پرورش
و فرهنگ هر
استان حکماً
این حق و توان
را داشته باشد
که زبان محلی
را نیز در
کنار زبان
فارسی تدریس
کند و آموزش
دهد و فرهنگ
بومی را اجر
نهد و توسعه
بخشد.
٣- موضوعی که
ازابتدای
دوران پهلوی
تاکنون بربافت
سازمان اداری
کشور سایه
انداخته و
نامش مزایای
خارج از مرکز
درادارات
کشوراست،
باید متنفی
شود. مزایای
خارج از مرکز
ناشی از
مرکزگرائی یا
سانترالیزم و
بی توجهی به
شهرستانهاست...
اگر یک
اصفهانی
خواستار زندگی
در سنندج
باشد، باید به
سنندج رود و
درآنجا کار
بیابد و
کارکند؛ نه
اینکه او را
منتقل کنند و
جای یکی از
کارمندان
محلی را به اضافه
ی ۶۰% مزایای
خارج از مرکز
به او بدهند. البته
این رویه باید
در تمام سطح
کشور برقرار شود
به طوریکه
دولت مرکزی حق
تحمیل کارمند
و کارگر را به
مسئولان
استان و
شهرستان
نداشته باشد.
۴- مسئلهی
دین و مذهب یک
باره و برای
همیشه باید حل
شود؛ به گونه
ای که تفتیش
درعقیده و
پرسش از دین و
مذهب جرم
محسوب گردد و
جریمه داشته
باشد. آنگونه
که مردم عادی
نیز در تفحص و
تمسخر مذهب
یکدیگر شامل
جریمه های
سنگین شوند.
این کار نیز
امکان ندارد،
مگر اینکه
دولت مرکزی را
افراد
دموکرات و لائیک
و بی غرض و
فارغ از
وابستگی به
مقولات دین و
مذهب عهده دار
باشند و
بگردانند...
باید بساط
روضه خوانی و
تظاهرات
مذهبی که مختص
تشیع است و
هرسال
درخیابان و
کوی و برزن
تکرار و تکرار
میشود برافتد.
نمایش
اینگونه
مراسم درکشورهای
پاکستان و
عراق و لبنان
نیز سبب نفرت
و حتا جنگهای
مذهبی و
ترورهای
وحشیانه شده
است. اجرای
مراسم تاسوعا
و عاشورا با
فریب و دغل
آخوندهای
شیعه در طی
قرون، دقیقاً
یادآور
اختلافات
تاریخی بین
شیعه و سنی
شده است و هرسال
این اختلاف را
زنده کرده و
به حد عداوت بالا
میبرد. اگر
سیزده قرن
پیش، دو پسرعموی
عرب برسر
خلافت و
پادشاهی به
نزاع هم رفتهاند
و یکی دیگری
را نابود کرده
است، امروز
چرا باید
تقاصش را کُرد
و بلوچ و
ترکمن و دیگر
سنی های ایران
پس بدهند و
آنان را به
نام عُمری منفور
و مطرود جلوه
دهند؟ اگر دو
عشیره ی بنی
امیه و بنی
هاشم به خاطر
رسیدن به امارت
باهم دشمن
بودند، چه
ربطی به
کرمانی و کردستانی
و خراسانی
دارد؟
کوتاه سخن
اینکه ملت
ایران را
اقوام
گوناگون می
سازد؛ این
اقوام قرنها
باهم زیسته و
همدیگر را به
عنوان ایرانی
شناخته اند و
مراسم آئینی
نیاکان را
باهم به جا
آورده اند.
مردمان وابسته
به اقوام دربین
خود هیچ
خصومتی باهم
ندارند؛
دشمنی درمیان
سران قوم و
تشنگان قدرت و
آرزومندان
جاه و مقام
است؛ و خصومت
بزرگ را مذهب
باعث شده است.
خودمختاری
همان استقلال
است و
فدرالیسم
برمبنای زبان
و یا قوم نیز
مجموعه ای از
خودمختاری
است که سبب
تحکیم مبانی
قومی نیست؛
بلکه با
پراکندگی ی
زبانی و قومی
در سطح کشور،
نه میسر است و
نه سبب
یکپارچگی
کشور میشود؛ و
سرانجامش
جدائی است.
برعکس سیستم
دمکراسی همه
گیر و بنیادی،
تمام بخشهای
کشور اعم از
ده و شهر و استان
را خودگردان
کرده و
پاسخگوی تمام
نیازهای
هرقوم و قبیله
و فرد و جامعه
اس