|
||
|
||
مي نويسم، هر چه باداباد!
• دکتر محمد ملکي اولين رئيس دانشگاه بعد از انقلاب
دوشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱٣٨۷ - ۵ مي ۲۰۰٨
باسلام و سپاس از خداوندي که اين جرأت و جسارت را در سالي که آنرا سالِ نوآوري و شکوفايي نام نهادهايد عطا کرد تا در يادداشتي خطاب به شما که روزهاي پيش از انقلاب در سنگر مبارزه با ظلم و استبدادِ قدرت به دستان در کنار هم بوديم و جنابعالي در کسوتِ يک روحانيِ روشنفکر و مبارز برايمان از حکومت عدل علي (ع) و رفتار او با مخالفين ميگفتيد، نکاتي را يادآوري کنم. آنروزها ميگفتيد داستانِ زن يهودي را که خلخال از پاي او کشيده بودند و ميگفتيد چگونه علي (ع) دستِ برادر نابينايش عقيل را به خاطر سهم بيشتر از ديگران خواستن به آتش نزديک کرد و ما را بخاطر برپايي چنين حکومتي آماده هر نوع فداکاري ميکرديد. اکنون در سالِ جديد و پس از گذشت ٣۰ سال از آن روزهاي به يادماندني ميخواهم سخني بر نوشتهها و گفتهها و اعمالِ شما داشته باشم. پس از پيروزي انقلاب و تبديل نظام شاهي به نظامِ اسلامي هر يک به سويي رفتيم، شما مدارج پيشرفت را با عضويت در شوراي انقلاب و وکالت مجلس اوّل و رياست جمهوري و تا امروز رهبري نظام طي کرديد و من به عضويت شوراي موقت دانشگاهِ تهران انتخاب و پس از بسته شدنِ دانشگاهها به بهانه انقلاب فرهنگي و اسلامي کردنِ دانشگاهها تنها به دليل پيشبيني حوادث آينده دچار گرفتاريها، زندان و شکنجه و بيماريهاي گونهگونِ باقي مانده از آن دوران شدم. اجازه دهيد حالم را برايتان تشريح کنم و بگويم که: جاي جايِ تنم زخمدار «تعزير» است و قلب و کليه و مثانه جملگي بيمار و پشت گوژ ز سنگيني و صلابت دار. حال بمناسبت بيست و هشتمين سالگرد تعطيلي دانشگاهها و پس از مدتي کلنجار رفتن با خودم که بنويسم يا ننويسم و با پذيرش تمام هزينههاي آن و با توجه به اينکه سالخوردگي و بيماري ممکن است فرصت را بگيرد و موفق به باز کردن سفره دل با جنابعالي نگردم، مينويسم ؛ هرچه باداباد. راستي يادمان نرود شما و ديگر روحانيون بارها پيش از پيروزي انقلاب در گوشمان خوانديد که «قولوا الحق ولو علي انفسکم» حق را بگوييد هر چند به زيان شما باشد. پس ميگويم و مينويسم براي ثبت در تاريخ. وقتي حزب جمهوري اسلامي که شما يکي از رهبران آن بوديد تصميم گرفت دانشگاهها را تعطيل کند و گردانندگي اينکار بعهده اقاي حسن آيت دبير سياسي حزب و دوستِ آقاي دکتر بقايي [۱] نهاده شد، ايشان از اواخر سالِ ۱٣۵٨ کار خود را شروع کرد و در جلسهاي گفتند: "دانشگاه به اين صورتِ فعلي بايد تعطيل بشود و برنامههاي آينده، کارهاي علمي در رابطه با مردم و در زمينه ايدئولوژي و اسلامي کردن، اين کليات مسئله است. و مطمئن باشيد که نقشه آماده است و اصلاً زير و رو ميشود تمامِ مسائل و غير از مسائلي که شما فکر ميکنيد ميشود، بعد از ۱۴ خرداد مطلقاً نه امتحاني خواهد شد و نه دانشگاهي باز خواهد بود، دانشگاه تعطيل خواهد شد." [۲] طبق برنامه تنظيمي روز سهشنبه دوّم ارديبهشت ۱٣۵۹ دانشگاهها توسط عوامل حکومت براي اسلامي کردن اشغال شدند و فرداي آن روز (چهارشنبه سوم ارديبهشت) مديريت دانشگاه تهران که ميدانست هدف نه اسلامي کردن دانشگاهها که تسلط بر آنهاست و تصفيه عظيم استادان و دانشجويانِ دگرانديش در پيش است، طي يادداشتي اعلام استعفا کرد و نوشت: "... هنوز چند روز از دعوتِ رئيسجمهور از ملت براي وحدت در مقابله با امپرياليسم نگذشته است که ناگهان ظاهراً با يک برنامه بدونِ مطالعه و بيآنکه شوراي انقلاب و ادارهکنندگان مملکت با مقاماتِ دانشگاهي از جمله دانشگاه تهران کوچکترين تماسي گرفته و مشورتي کرده باشند تصميمي گرفتند که مملکت را با سوءاستفاده گروههاي ضد انقلاب ازاين فرصت، متشنج کرده و به آتش و خون کشيد و بهترين بهانه به آمريکاي جهانخوار داد تا بلافاصله از درهمريختگي وضع ايران اظهار خوشحالي کند [٣] ...." و چند روز از اين ماجرا و اشغالِ دانشگاهها نگذشته بود که جنابعالي در خطبه نماز جمعه روز ۱۵ ارديبهشت ۱٣۵۹ خطاب به مديريت مستعفي دانشگاه تهران فرموديد: "آقاياني که مسئول دانشگاه بودهاند در طولِ اين يک سال هر کارِ خلافي در دانشگاه انجام گرفته است. اين ملت حق دارد گريبان آنها را بچسبد و از آنها جواب بخواهد. دستهجمعي استعفا ميکنند و گناه را به گردنِ دولت و در حقيقت به گردنِ ملت مياندازند. اين يک خيانت است، اين کار يک خطاي بزرگ است . اين عمل ضربه زدن به حيثيت اين انقلاب است. آقايان مسئولِ اين مفسده انگيزيهاي اين يک سال دانشگاه هستند بايد به اين جواب ميدادند. نبايد در مقابل مردم ميايستادند، نبايد براي جلب چند نفر يا يک قشر يا يک جناح و کسبِ وجاهت و کسب حيثيت و آبرو در مقابل انقلاب و در مقابل شوراي انقلاب ميايستادند." [۴] جناب آقاي خامنهاي؛ راستي ما در آن يکسال و چند ماه چه کرده بوديم که ملت بايد گريبان ما را ميگرفت و از ما جواب ميخواست؟ مگر ما بعد از فرمايشات شما در نماز جمعه بارها تقاضا نکرديم در يک مناظرهي رودررو با هم بنشينيم و گفتگو کنيم تا مردم به قضاوت بنشينند؟ اصلاً ما در استعفانامه چه گفته بوديم جز اينکه اسلامي کردن دانشگاه و جامعه از طريق خشونت و حمله به دانشگاهها و مراکز اجتماعات و حذف دگرانديشها ميسر نيست. مگر ما اعلامِ خطر نکرديم که با بستن دانشگاهها دهها هزار دانشجو را خلع قلم نکنيد تا سلاح به دست شوند؟ مگر ما وقايع دهه شصت را که منجر به زنداني شدن و کشتار دهها هزار از بهترين زنان و مردانِ اين سرزمين شد يادآوري نکرده بوديم؟ آنها که روزي به ما ميآموختند که پيامبر و علي و ديگر امامان شيعه با مردم عادي به بحث مينشستند و به حرف آنها گوش ميدادند، چرا حاضر نشدند حتي جواب درخواستهاي ما را براي يک گفتگو بدهند؟ شما بعد از بستن دانشگاهها آنچه خواستيد کرديد، امّا نتيجه چه شد؟ اجازه دهيد جملاتي از جناب مصباح يزدي که يکي از سرشناسترين ايدئولوگها و استراتژيستهاي رژيم است را در اينجا بياوريم تا نتيجه حکومتِ اسلامي بعد از حدودِ ٣۰ سال مشخص شود: "نسلِ آينده در معرض خطر است که نه آداب قديمي و سنتي و نه ارزشهاي اسلامي بر تربيت آنها حاکم است و با اين فرهنگ غربي و تلويزيون و دروسِ دانشگاهي تربيت شدند و در کلاس درس، دانشجويان غير از بدگويي به نظام و بعضاً به اسلام چيز ديگري ياد نميگيرند . وي افزود بايد سعي کنيم اين نسل جوان را تقويت کرده و در تربيت ديني آنها نقش داشته باشيم، ايشان افزودند نبايد توقع داشته باشيم که اگر فرد يا گروهي برنامه صحيحي ارائه کرد صرفِ امضاء رئيس دولت حتماً اجرا ميشود که در اين صورت بايد کشور در چند ماه مانند حکومت اميرالمومنين (ع) ميشد. (ايشان با کمال زرنگي توپ را به زمين شما پرتاب ميکند و ميگويد:) دستور مقامِ معظم رهبري بر همه چيز اعتبار و مشروعيت ميدهد و ما در تصميمگيريها نبايد دخالت کنيم و هرچه ايشان امر کنند آن را ميپذيريم ." [۵] جناب آقاي سيدعلي خامنهاي؛ فرمايشات جناب مصباح يزدي در مورد وضع جامعه و دانشگاهها خاطرات حدودِ پنجاه سال قبل را در من زنده کرد. در آن سالها ما نوشتهها و گفتههاي شما را با تمام وجود ميخوانديم و ميشنيديم از جمله کتابِ « ادعانامهاي عليه تمدنِ غرب و دورنمايي از رسالتِ اسلام» تأليف سيّدقطب با ترجمه سيدعلي خامنهاي و سيدهادي خامنهاي. اين کتاب با مقدمه نسبتاً مفصل و آموزندهاي در آذرماه سال ۱٣۴۹ در چاپخانه دقت مشهد به چاپ رسيد و منتشر شد. مترجمين، کتاب را به آنانکه از نابسامانيها رنج ميبرند و راهِ نجاتي ميطلبند اهداء نمودهاند. در مقدمهاي که جنابعالي به آن نوشتهايد آمده است: "در اين کتاب پس از شمارش مشکلاتِ «تمدن صنعتي غرب» و نشان دادنِ نابسامانيهايي که براي انسان ببار آورده و پس از معرفي انسان و بازگو کردنِ ويژگيهاي اين موجودِ «يگانه» و «بينظير»، راهِ حل نهايي در اين ابتلاء بزرگ را با نظري دقيق و قلمي شيوا و با اخلاصي هرچه بيشتر ترسيم و تحليل کرده است. بنظر او ـ و به نظر ما ـ اين معجزه در انحصار اسلام است ، ديگر راهها جز سرگردانيِ بيشتر، نتيجهاي ببار نميآورند و همچنان که خود مولود عجز و ضعفاند، جز بر عجز و ضعف آدمي کمکي نميکنند، فقط اسلام است ـ اين مکتب الهي ـ که چون زاييدهي علم و قدرت و حکمت است ميتواند انسان را به علم وقدرت و حکمت رهنمون گردد. ما نمکپروردگانِ «اسلام» که يکروز بهترين مرحلهي زندگي خود را از آن گرفتهايم، معجزه «نظامِ اسلامي» را از نزديک ديدهايم نبايد خود را فريب دهيم و به سرابي دل خوش سازيم. بسي نابخردانه است که بجاي نسخهي تجربت نمودهي خود، باطلهي ديگران را بدست گيريم و نيروي خود را اينجا وآنجا هرز کنيم. اگر آدمي بايد در راه آرماني و هدفِ مقدسي تلاش کند و با اين تلاش بزندگي خود معني و جهت بخشد، همان بهتر که راهِ خدا را که سرانجامِ آن «نقطهي اوج انسانيت» است برگزينند و نظامي اسلامي را که ضامنِ آزادي وبرابري و عزّت و نيکفرجامي است بطلبند و در راهِ آن تلاش کنند. اينست آن تلاش مقدسي که بزندگي جلوه و صفا ميبخشد و آدمي را لايق عنوانِ «خليفهي خدا» ميسازد و بيگمان در آخر کار نيز با موفقيت و پيروزي قطعي قرين ميگردد. ... باميدِ آنروز [۶] ..." براي بهتر روشن شدنِ ويژگيهاي نظامِ اسلامي يا بقول سيّد قطب جامعهي اسلامي مورد نظر شما و سيّد، جملاتي چند از نظرات سيّد قطب را هم در اينجا از متن کتاب که توسط جنابعالي ترجمه شده است ميآورم: "صدها کتاب دربارهي اسلام، صدها سخنراني و خطابه در مسجدها و تالارها و ميدانها، صدها فيلم تبليغي و صدها هيئت اعزامي از طرف حوزهها و مراکز تبليغ اسلام، نميتواند باندازهي يک اجتماع کوچک که در نقطهاي دورافتاده بر اساسِ اسلام تشکيل شود و با روش اسلامي زيست کند، مزاياي مکتب اسلامي را آشکار سازد و خلاصه، نمايشگرِ زندگي در سايهي اسلام باشد، اثربخش و آموزنده باشد. اينست که از شبح اسلام ميهراسند و حاضر نيستند به هيچ عنوان وجود تحقق يافتهي آن را تحمل کنند. بدون هيچ شک و ترديد بايد اين جامعه، جامعهي اسلامي، تحقق يابد. اگر اين آرزو امروز جامعهي عمل نپوشد فردا خواهد پوشيد و اگر در اين گوشه جهان تحقق نيابد در گوشهاي ديگر تحقق خواهد يافت. هيچ دليل ندارد که در مورد مکان يا زمان اين آيندهي حتمي، پيشگويي کنيم، چه، مقدرات ما افراد بشر همواره در وراي حجاب غيبت پوشيده است و کسي جز خدا از آن با خبر نيست. در آن روز سر و کارِ اجتماع، با قماش اصيل و پردامنهي «شريعت» است و ميتواند جامعهاي زيب پيکر و ساز اندام خود از آن اختيار کند و خود را از وصلهبندي و پارهدوزي نجات بخشد." [۷] جناب آقاي خامنهاي؛ حدودِ ۲۹ سال است که به ادعاي حکومتگران، نظام يا جامعهي اسلامي در ايران تحقق يافته است و شريعت اسلام بر همه امور حاکم است تا آنجا که در اصلِ چهارم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب مجلس خبرگان (۱٣۵٨) آمده است: "کليه قوانين و مقرراتِ مدني، جزائي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و غير اينها بايد براساس موازين اسلامي باشد. اين اصل بر اطلاق يا عمومِ همه اصولِ قانونِ اساسي و قوانين و مقرراتِ ديگر حاکم است و تشخيص اين امر بر عهده فقهاي شوراي نگهبان است ." و اصلِ پنجم قانونِ اساسي جمهوري اسلامي ايران ميگويد: "در زمان غيبت حضرت وليعصر «عجل الله تعالي فرجه» در جمهوري اسلاميِ ايران ولايتِ امر و امامتِ امت برعهده فقيه عادل و باتقوي، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است که طبق اصلِ يکصد و هفتم عهدهدار آن ميگردد." [٨] و با توجه به اينکه پس از تبديل رژيم شاهي به رژيمِ ولايت فقيه و تأسيس جمهوري اسلامي و تصويب قانون اساسي همهي امور از جمله قوانين و مقررات مدني، جزائي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و ساير قوانين با الهامگيري از شريعت اسلام تدوين گرديده و شما ولايت مطلقه نظامِ ولائي را در دست داريد، ميتوان گفت خواست سيّد قطب که آرزو ميکرد روزي در جايي از جهان جامعه اسلامي تأسيس گردد و شما در مقدمه کتاب ذکر شده آوردهايد که نظامِ اسلامي تأمينکننده آزادي و برابري و عزت و نيکفرجامي است [۹] به ادعاي قدرتبدستان عملي گرديد. حال اين سئوالِ اساسي مطرح ميگردد که آيا نظامِ اسلامي پس از ۲۹ سال که از برپايي آن ميگذرد به اين اهداف رسيده است، و اگر چنين است چرا کساني مانند مصباح يزدي مراد و مرشد و مرجع اصولگرايان (بنيادگرايان) از جمله آقاي احمدينژاد، ميگويند: "نه آداب قديمي و سنتي و نه ارزشهاي اسلامي بر تربيت آنها (نسل آينده ( حاکم است و با اين فرهنگِ غربي و تلويزيون و دروس دانشگاهي تربيت شدند و در کلاسِ درس دانشجويان غير از بدگويي به نظام و بعضاً به اسلام چيز ديگري ياد نميگيرند ." [۱۰] و آقاي امامي کاشاني در خطبههاي نماز جمعه ۶/۲/٨۷ اين چنين وضع دانشگاهها را تشريح ميکنند: "بايد مغز و هوش ايراني که ثابت شده در صف اوّل استعدادهاي دنيا است را به منصه ظهور بگذاريم و اين وظيفه مدارس و دانشگاهها و جوانان است ... اي جوان، دانشگاه و درس را به عياشي، رفيقبازي و شهوت تبديل نکن." [۱۱] بايد از آقايان پرسيد شما و همفکرانتان که ايدئولوگ اين نظام بوديد، در اين ٣۰ سال چه ميکرديد که امروز استادانِ منتخب خودتان در دانشگاهها به دانشجويان جز بدگويي به نظام و بعضاً به اسلام و عياشي، رفيقبازي و شهوت چيز ديگري ياد نميدهند؟ و مگر دانشجوياني که بقول شما به نظام و اسلام بد ميگويند و شهوتراني ميکنند متولدين پس از انقلاب و پرورش يافته در دامانِ نظام اسلامي ادعايي شما نيستند؟ براستي ، چه کسي يا کساني مسئول به وجود آمدنِ اين وضع هستند؟ آقايان يا راست ميگويند و يا تهمت ميزنند. اگر راست ميگويند مسئولِ اين نابسامانيها کيست و اگر تهمت ميزنند، چرا به اتهامِ نشر اکاذيب و تشويش اذهان عمومي و توهين به نظام مورد تعقيب قرار نميگيرند؟ اين چه عدالت و برابري است که اگر دانشجويان، کارگران، معلمان، زنان و ديگر طبقاتِ دگرانديش نقدي بر حاکميت بزنند، سروکار آنها با دادگاههاي انقلاب و محروميت از درس و کار و رفتن به زندان و هزاران بلاي ديگر است، اما هيچ کس حتي جنابعالي نميگوئيد بالاي چشم آقايان ابروست. جناب آقاي سيدعلي خامنهاي؛ بالاخره بايد به اين سئوال پاسخ داده شود که نظام ما يک نظام اسلامي هست يا نه؟ اگر نيست اعلام کنيد تا بيش ازاين مردم همه نابسامانيها را به حساب اسلام نگذارند و فوج فوج از دين خدا خارج نگردند و اگر هست پاسخ دهيد در برابر اين همه فقر (خوب ميدانيد اقتصاددانهاي رژيم مي گويند کسانيکه درآمد ماهانهي انها از ۶۰۰ هزار تومان کمتر است زير خط فقر قرار دارند. از خودم که يک استاد بازنشسته دانشگاه هستم ميگويم که پس از بيش از ۵۰ سال تدريس و تحقيق طبق آخرين فيش، حقوق دريافتيام کمتر از ۴۰۰ هزار تومان است [فروردين ٨۷ برابر با ٣۶۲۶۶۹۵ ريال]. حال ببينيد دريافتي کارمندان و معلمان و کارگران و ديگر اقشار شاغل و بازنشسته چه مقدار است و آنها بايد چگونه زندگي کنند؟)، فساد بيحد، اعتياد، خرافات، تنفروشي دختران، خيابانگردي بچهها، کارتنخوابي، چپاول و دزدي و رشوهخواري، ثروتهاي کلانِ بادآورده، اختلافِ وحشتناکِ طبقاتي که آمار آنها از سوي مقاماتِ حکومتي منتشر ميگردد چه کسي مسئول است؟ چرا دولتهاي مورد حمايتِ شما به جاي شعارهاي توخالي و مردمفريب و نخنما شده، حقايق را نميگويند؟ چه شد آن آزادي و برابري و عزت و نيکفرجامي که قرار بود نظامِ اسلامي منادي آن باشد؟ کجاست آن دانشگاههاي اسلامي که ميخواستيد الگويي باشد براي دانشگاههاي ممالک اسلامي؟ چرا اين همه دشمني با دانشجويان و دانشگاهيان؟ پس از آن همه ستم و کشتار دانشجويان و استادان در دهه شصت چگونه است که هنوز بسياري از زندانيهاي سياسي ـ عقيدتي را دانشجويان تشکيل ميدهند؟ اصولاً دانشگاه را براي چه ميخواهيد وقتي ميشود با نيايش، باران از آسمان نازل کرد، وقتي ميتوان با صلوات، مشکلات را حل کرد (کتاب «صلوات کليد حل مشکلات» ، تأليف علي خمسهاي قزويني معروف به حکيم هندي، چاپ هشتاد و دوم ، اخيراً به بازار آمده است)، وقتي رئيسجمهور مملکت ميگويد، يک خواهر و برادر جوان در آشپزخانه منزلشان با کماجدان و کفگير و ملاقه انرژي اتمي توليد کردهاند، ديگر دانش و دانشگاه را براي چه ميخواهيد؟ جناب آقاي سيدعلي خامنهاي؛ نميدانم آنچه در کشور ما ميگذرد چگونه و تا چه اندازه به اطلاع شما ميرسد امّا ميدانم وضع بسيار بدتر از آن است که شما گاهگاه در فرمايشات خود به آنها اشاره ميکنيد. احتمالاً افرادِ بيت و دوستان و نزديکان به شما ميگويند که اکثريتِ قريب باتفاق مردم طرفدار رژيم هستند. گولِ اين حرفها و تظاهراتي که صاحبان زر و زور و تزوير برايتان راه مياندازند را نخوريد. بياييد براي نجات کشور و ثبت در تاريخ با استفاده از اختياراتي که قانونِ اساسي طبق بند ٣ از اصل يکصد و دهم به شما داده است، فرمانِ يک همهپرسي در مورد نظام ولائي را با تمام شرايط انتخابات آزاد و شفاف صادر فرماييد تا هر کس که شناسنامه ايراني دارد بتواند در آن شرکت کند و حکومتِ دلخواه خود را بار ديگر پس از گذشت ٣۰ سال همانگونه که در ۱۲ ارديبهشتِ سال ۵٨ شد انتخاب نمايد تا معلوم شود چند درصد مردم طرفدار نظام هستند و براي اينکه «دشمنان» ملک و ملت حرف و حديث نسازند!! از سازمانهاي بينالمللي و حقوقِ بشري دعوت کنيد بر آن نظارت نمايند که اگر امروز چنين نکنيد، فردا دير است. منابع ۱. به کتابِ زندگينامه سياسي دکتر مظفر بقايي نوشتهي حسين آباديان صفحه ۲۷۱ (نامه آيت به بقائي) مراجعه شود. ۲. قسمتي از سخنان آيت در نوار افشا شده در خرداد سال ۵۹ ٣. متن استعفانامه مديريتِ موقت دانشگاه تهران چهارشنبه ٣ ارديبهشت سال ۱٣۵۹ ۴. فرمايشات جنابعالي در خطبه نماز جمعه ۱۵ ارديبهشت سال ۱٣۵۹ ۵. سخنانِ آقاي مصباح يزدي چاپ شده در روزنامه اعتماد ملي صفحه ۲ يکشنبه اوّل ارديبهشت ۱٣٨۷ ۶. مقدمه کتاب ادعانامهاي عليه تمدن غرب و دورنمايي از رسالت اسلام نويسنده سيّد قطب ترجمه سيدعلي خامنهاي صفحات ۱۴ تا ۱۷ ۷. کتاب فوق صفحات ۲٨۷ تا ۲٨۹ ٨. اصولِ چهارم و پنجم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران ۹. کتاب ادعانامهاي عليه تمدن غرب، مقدمه بقلم سيدعلي خامنهاي صفحه ۱۶ ۱۰. فرمايشات آقاي مصباح يزدي در روزنامه اعتماد ملي يکشنبه اوّل ارديبهشتِ ۱٣٨۷ ۱۱. فرمايشات آقاي امامي کاشاني منتشر شده در روزنامه اعتماد ملي شنبه ۷/۲/٨۷ صفحه ۲ اخبار روز: www.akhbar-rooz.com |
||
تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - اروپا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد . |