بررسي تطبيقي رويكرد‌هاي گوناگون فرآيند جهاني شدن

 

 

 

نويسنده‌: دکتر داوود نادمي

 

 

 

طرح و بيان مساله :درباره جهاني شدن، نظريه پردازان گوناگون مراحل آغازين اين فرآيند را در دهها، صدها و حتي هزاران سال پيش جستجو و شناسايي مي کنند، آنان با وجود اين که پرشتاب تر و گسترده تر شدن فرآيند جهاني شدن را در دهه هاي اخير مي پذيرند، آن را بسيار قديمي مي دانند. ولي بر سر اين قدمت اختلاف نظر فاحشي وجود دارد.

برخي نظريه پردازان علاقمند به بررسي ريشه ها، ساختارها و شبکه هاي نظام جهاني کنوني برآنند که مبادا جهاني شدن را بايد در تمدنهاي باستاني جستجو کرد. از ديدگاه آنان با شکل گيري چنين تمدنهايي در واقع فرآيند جهاني شدن آغاز شد، چرا که آن تمدنها به اقتضاي منطق و ساختار دروني خود، تمدنهايي گسترش طلب بوده‌اند. چنين تمدنهايي همواره از لحاظ سياسي و نظامي و فرهنگي گرايش به گسترش و جهانگير شدن داشته‌اند و با نفوذپذير کردن مرزهاي واحدهاي اجتماعي کوچک و بسته، ادغام آنها در واحدهاي اجتماعي بزرگتر و فراگيرتر را ممکن مي ساختند. از ديدگاه نومارکسيست هايي مانند آندره گوندر فرانک و ايمانوئل والرشتاين فرآيند جهاني شدن هنگامي آغاز شده که نطفه نظام جهاني بسته شده است و اين تاريخ به 2500 سال پيش از ميلاد مسيح بر مي گردد. در واقع آنان از 5 هزار سال تاريخ نظام جهاني و به تبع آن 5 هزار سال تاريخ فرآيند جهاني شدن سخن مي گويند. دسته ديگري از نظريه پردازان که ديدگاهي نسبتا همسان دارند، تاريخ جهاني شدن را همان تاريخ تمدن جهاني مي دانند که حدود 1500 سال پيش از ميلاد و از مصر باستان و تمدن سومر آغاز مي شود. نويسندگاني مانند اريک ولف و ويلکينسون به اين دسته تعلق دارند.
نويسندگاني همچون علي مزروعي نيز نخستين نشانه هاي فرآيند جهاني شدن را در تمدن اسلام و شرق باستان شناسايي مي کنند.(تهرانيان ,1380: 12) دسته ديگري از نظريه پردازان شکل گيري و نقطه آغاز فرآيند جهاني شدن را بسيار کوتاهتر از نظريه پردازان نامبرده مي دانند. شماري از اين نظريه پردازان اعتقاد دارند که با شکل گيري تجدد، فرآيند جهاني شدن هم آغاز شد، مثلا گيدنز فرآيند جهاني شدن را چيزي جز گسترش تجدد نمي داند.(Clark,1997:23)ماركس و انگلس هم درک تاريخ جهاني شدن و آغاز اين فرآيند را مستلزم درک و شناخت تاريخ سرمايه داري مي دانند چرا که از ديدگاه آنان نظام سرمايه داري همواره دست اندرکار يکپارچه سازي اقتصادي و فرهنگي جهاني بوده است.(Lowy,1998:17)در اين ديدگاه جهاني شدن همزاد سرمايه داري دانسته مي شود.(Sweezy,1997:1)

 

اهميت موضوع:
قدمت فرآيند جهاني شدن با قدمت مفاهيم معطوف به آن فرآيند همراه بوده است. در آثار گوناگون مربوط به جهاني شدن، واژه ها و مفاهيم مختلفي براي توصيف و تبيين آن به کار رفته است که در اين ميان واژه جهاني از جايگاهي برجسته برخوردار است. اين واژه معمولا در مورد نيروها، عوامل، رويدادها و فرآيندهاي موثر در ارتباط، همبستگي و همگوني جهاني به کار مي رفت و به روايتي قدمتي چهارصدساله دارد. (Waters:1995:2) البته در دهه هاي اخير که فرآيند جهاني شدن شتاب و گسترش بي سابقه اي يافته است واژه موردنظر عمدتا براي تاکيد بر جهان چونان يک واحد اجتماعي مستقل، متمايز و قائم به خود که مي تواند سطح تحليل متمايز و موضوع يک دانش جداگانه باشد، به کار مي رود. (Albrow,1992:6) در دوران معاصر، بيشتر از چند دهه از کاربرد واژه جهاني شدن نمي گذرد و کاربرد عمومي آن و واژه هاي مترادف و هم خانواده‌هاي ديگر، تا حدود سال 1960 آغاز نشده بود. گرچه در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم واژه جهاني شدن در محافل و آثار خاص به کار مي رفت. اما براي نخستين بار در سال 1961 ميلادي به بستر فرهنگ راه يافت که بر بازشناسي آشکار اهميت فزاينده پيوندها و ارتباطات جهان گستر دلالت داشت.(Kilminster,1998:93) با اين وجود جامعه علمي به پذيرش اين واژه چندان علاقه اي نشان نمي داد. در طول دهه هفتاد بي علاقگي و احتياط محافل دانشگاهي کم کم کاهش يافت و رشته هايي مانند اقتصاد به کاربرد اين واژه تن دادند. با پرشتابتر و گسترده تر شدن فرآيند جهاني شدن به واسطه پيشرفت هاي حيرت آور در حوزه فناوري هاي ارتباطي، اين واژه بيش از پيش اهميت يافت و جواز ورود به رشته هاي مختلف را کسب کرد و در نيمه دوم دهه هشتاد ميلادي به عرصه جامعه شناسي نيز راه يافت تا زمينه تدوين نظريه هاي جامعه شناختي مستقل درباره فرآيند جهاني شدن و جنبه هاي اجتماعي آن فراهم شود. در واقع امروزه مفهوم جهاني شدن در کانون اغلب بحث هاي سياسي، اقتصادي و جامعه شناختي قرار گرفته است. (Giddens,1998:28) در کنار واژه جهاني شدن، واژه هاي نسبتا مترادف و هم خانواده ديگري نيز وجود دارند که روشن ساختن نسبت و تفاوت آنها با واژه جهاني شدن بي فايده نخواهد بود. واژه جهاني کردن گرچه به فرآيندهاي وابستگي و همگوني جهاني معطوف است، اما دلالت بر اين دارد که قصد، برنامه ها و آگاهي معيني پشت اين فرآيندها نهفته است. به بيان ديگر جهاني کردن دربرگيرنده اين معنا و مفهوم است که نيروهايي توانمند در قالب دولت – ملت و يا شرکت هاي چند مليتي در راستاي علايق و منافع خود، به کار همگون و يکدست سازي جهان پرداخته اند و به اين دليل است که بايد از جهاني کردن سخن گفت نه از جهاني شدن. اما واژه جهاني شدن متضمن اين معنا است که بسياري از نيروهاي جهاني ساز و همگوني آفرين غيرشخصي و فراتر از کنترل و قصد هر فرد يا گروهي از افراد هستند.(Waters,1995:2) در مورد نسبت جهاني شدن با گلوباليسم و يونيور ساليسم هم بايد گفت که يونيورساليسم به ارزشهايي معطوف است که انسان را در هر زمان و مکان فارغ از تعلقات فرهنگي، چونان سوژه ها يا فاعلاني خودمختار در نظر مي گيرند. گلوباليسم نيز که مادي تر و بسيار متاخرتر از يونيورساليسم است ارزشهايي را در بر مي گيرد كه همه مردم جهان علاقمندند و کل زمين را محيط مادي و افراد روي آن را شهروندان، مصرف کنندگان و توليد کنندگان جهاني مي دانند و خواهان اقدام جمعي براي حل مشکلات جهاني مي باشند. گلوباليسم يکي از نيروهايي است که به گسترش فرآيند جهاني شدن کمک مي کند. نسبت و رابطه گلوباليسم با جهاني شدن مانند نسبت و رابطه يونيورساليسم با ايجاد سازمان ملل است.(Albrow,1990:9)


بررسي ابعاد گوناگون جهاني شدن :
پديده جهاني شدن داراي ابعاد و لايه هاي متعددي است که از ميان آنها پنج بعد داراي ماهيت و اهميت ويژه اي است که عبارتند از: ابعاد اقتصادي، فرهنگي ،سياسي و اجتماعي، علمي و فناوري . اينك به تشريح آنها مي پردازيم.

 

1- بعد اقتصادي جهاني شدن:
در تعريف جهاني شدن بيش از هر چيز مفهوم و جنبه اقتصادي آن غلبه دارد، تا ابعاد سياسي، علمي، فرهنگي و اجتماعي آن. دليل آن ناشي از تکامل يافتگي بيشتر بعد اقتصادي جهاني شدن بر ساير ابعاد و جنبه هاي و تقدم زماني و وقوع آن مي باشد.
به همين دليل به مقوله جهاني شدن بيشتر با نگاه اقتصادي نگريسته مي شود. جهاني شدن از بعد اقتصادي از تبديل جهان به جهاني بدون مرزهاي اقتصادي و نظام هاي اقتصادي در حال ادغام خبر مي دهد که در آن بنيان هاي جهاني مشترک و شرکت هاي بين المللي صاحب نفوذ در تمام اقتصادهاي داخلي بدون دخالت و رهبري دولتها، هدايت مي شوند. در واقع بخش هاي اقتصادي متاثر از جهاني شدن به مرحله اي مي رسد که خود را از دولتهاي ملي مستقل مي داند.(Marber,1998:13) از مهمترين عوامل پيشرفت جهاني شدن اقتصاد، نقش روزافزون شرکت هاي چندمليتي و مجموعه اي از شرکت هاي صنعتي، خدماتي و اطلاع رساني با فعاليت هاي متنوع است که فارغ از محدوده هاي جغرافيايي شکل گرفت و بدون تبعيت از مردم يا منطقه جغرافيايي خاص و يا سياست هاي دولت ها فعاليت مي کنند. تمام اين موارد حکايت ازکاهش ميزان دخالت دولت ها در جهت گيري هاي تجاري، مالي و اقتصاد جهان در شرايط فعلي و به شکل شديدتر آن در آينده دارد.(Collapally,1993:26) به عنوان مثال سازمان تجارت جهاني يکي از سازمان هايي است که بيانگر جهاني شدن اقتصاد در شرايط حاضر مي باشد. اين سازمان از جهاني شدن بازارهاي مالي و گسترش آنها و قراردادهاي الزام آور براي کشورها، جهاني شدن اقتصاد و تجارت آزاد و حرکت گسترده کالا در ميان مرزها به وجود آمده است.(الحمادي,1381: 12) بدين ترتيب در بعد اقتصادي ميتوان گفت جهاني شدن نوعي نظام بازار آزاد اقتصاد است که حتي به صورت تحميلي در برخي وجوه روي مي دهد. يکي از اهداف بنيادي جهاني شدن در عرصه اقتصاد از ميان رفتن مرزهاي اقتصادي و حذف موانع حقوقي قانوني در کشورها است، به گونه اي که سرمايه ها به صورت آزاد در گردش درآيند. نکته دوم در بعد اقتصادي جهاني شدن حذف موانع و مرزهاي گمرکي و جهاني شدن رقابت ها است.(مجتهدزاده1379: 5 ) در اين بعد واحد تحليل جهاني شدن «اقتصاد جهاني» است. اين رهيافت بيشتر بر فرآيند جهاني شدن اقتصاد تاکيد دارد و مبتني بر نظريه نظام جهاني و يا سرمايه داري جهاني، گسترش سرمايه داري بازار آزاد به تمام نقاط جهان، ادغام بازارها، دولت هاي ملي و فناوري ها و فراهم ساختن زمينه دستيابي سريع تر و ارزان تر ملت ها، دولت ها وشرکتها به همه نقاط جهان است. (Friedman,2000:38) از نمايندگان و طرفداران اين بعد از جهاني شدن فوکوياما و هانتينگتون هستند که جهاني شدن را فرآيندي مي دانند که موجب تکامل و عموميت يافتن سرمايه داري مدرن مي شود. زيرا پيروزي اقتصاد باز موجب گسترش اطلاعات و امکانات ارتباطي بيشتر ودر نتيجه رها شدن انسان از رنج هاي جامعه سنتي و ورود به جامعه دموکراتيک خواهد شد.
در مجموع مي توان نتيجه گيري کرد که بعد اقتصادي جهاني شدن از ديگر ابعاد آن پيچيده تر است، به علاوه نسبت به ساير ابعاد جهاني شدن قدمت بيشتري دارد. به بيان ديگر نخستين بعد از جهاني شدن که به لحاظ نظري و عملياتي مطرح شد، بعد اقتصادي آن بود. در واقع بعد از بعد اقتصادي جهاني شدن بود که اين پديده در ساير ابعاد مطرح و مورد تئوري پردازي قرار گرفت.(Krasner,1998:28)

 

2- بعد فرهنگي جهاني شدن:
يکي ديگر از ابعاد جهاني شدن بعد فرهنگي و تاثيرات آن بر ساختار سياسي، اجتماعي و اقتصادي ملت ها و کشورهاست. بسياري از روشنفکران و تحليل گران، پديده جهاني شدن را بيشتر با توجه به بعد فرهنگي واثرات اجتماعي آن مورد توجه قرارداده اند. از بعد فرهنگي، جهاني شدن بيشتر ناظر بر فشردگي زمان و مکان و پيدايش شرايط جديد براي جامعه جهاني و جهاني شدن فرهنگ است. اين بعد از جهاني شدن بر اقتصاد و سياست تفوق دارد و عمده توجه آن به روي مشکلاتي تمرکز دارد که فرهنگ جهاني با بهره گيري از رسانه هاي جمعي براي هويت هاي ملي و محلي به وجود مي آورد. مبناي تحليل طرفداران فرهنگ جهاني، بر اين اصل مبتني است که رشد فزاينده فناوري وسايل ارتباط جمعي، اينترنت و ماهواره ها، موجب فشردگي زمان و مکان و نزديکي فرهنگ کشورها شده و از اين طريق يک فرهنگ مسلط در سطح جهاني تشکيل داده است.( آلبرو,1381: 146 ) مقوله اي که پيشتر مک لوهان از آن به عنوان دهکده جهاني ياد کرده است. بنابراين از اين بعد يکي از شاخص هاي عمده فرآيند جهاني شدن شکل گيري فرهنگ جهاني است که ماهيت آن مبتني بر فرهنگ مسلط آمريکائي، غرب و زبان انگليسي مي باشد.(فوكوياما,1381: 691) بعد فرهنگي جهاني شدن آن قدر عميق و با اهميت است که برخي جهاني شدن را فرآيند گسترش فزاينده ارتباطات در يک مقياس جهاني به همراه حصول آگاهي از اين فرآيند تعريف نموده اند. از جمله پيامدها و يا تاثيرات جهاني شدن فرهنگ، گسترش اجتناب ناپذير ارتباطات و به تبع آن کاهش روزافزون فاصله ها، جهاني شدن چالش ها و فرصت هاي موجود و الگوهاي رفتاري در عرصه هاي گوناگون،گسترش جهاني سطح ارتباطات، مقوله هاي هويتي و تاثيرپذيري و تاثيرگذاري آن ها در گستره جهاني، پيدايش منابع هويت ساز جهاني، جهاني شدن افق ذهن و ديد بشر را مي توان برشمرد.(گل محمدي,1380: 15)

 

4و3- ابعاد اجتماعي و سياسي جهاني شدن:
اين بعد از جهاني شدن موجب مي شود که افراد و گروهها قدرتمند شده و بتوانند به عنوان گروههاي ذي نفوذ به روي دولت ها تاثير بگذارند و آنها را تحت تاثير تصميمات، برنامه ها و خواسته هاي خود قرار دهند. در اين بعد از جهاني شدن پرسش از نقش دولت و حکومت در فرآيند جهاني شدن است. در پديده جهاني شدن جايگاه دولت ها بسيار مهم است. بدين معني که اگر قدرت جامعه و گروهها افزايش يابد، بر سر دولت چه خواهد آمد؟ اين پرسش مهمي است که در بررسي اين بعد از ابعاد جهاني شدن به آن پاسخ مي دهيم.(پيشگاه هاديان,1381: 11) از منظر سياسي، جهاني شدن تاثيرات شگرفي در فرهنگ و مناسبات سياسي در سطح جهاني از خود بر جاي خواهد گذاشت. ترويج انديشه جهان وطني در سطح روابط ميان ملل و اقوام، ارتقاء و دموکراسي و رشد فرهنگ سياسي در سطح جهان، تبديل اقتدار سنتي جوامع به قدرت نظامند و رقابتي، رشد و گسترش حقوق شهروندي، تقويت و رشد آگاهي در قالب جامعه مدني، تحول در بينش هاي سياسي، تغيير شيوه نگرش به حيات سياسي، شکل گيري ايستارهاي تکثرگرا و ضد اقتدارگرا در روابط ملت ها و دولت ها، تبادل اطلاعات، عقايد، افکار و ارزشهاي سياسي در سطح کلان و بين المللي و نهادمند شدن تکثر و آزادي انتخاب در قالب مدلهاي توسعه سياسي و جامعه مدني، بخش قابل توجهي از تاثيرات اين پديده در عرصه سياسي و در سطح جهاني مي باشد.(Tamlinson, 1999:95) جهاني شدن در عرصه سياسي موجب ارتقاء دموکراسي و رشد فرهنگ سياسي و نگرشهاي مدني خواهد شد. به علاوه تغيير در شيوه هاي سنتي وايستاي نگرشهاي سياسي، ساختار متمرکز قدرت و بينش معطوف به اقتدار يک سويه و جايگزين شدن تفکر و آزادي انتخاب در قالب مدل توسعه سياسي و جامعه مدني، موجب استقرار قدرت و بينش چندسويه، جهاني شدن فرهنگ سياسي مبتني بر آزاديخواهي، انتخاب محور، توسعه گرا و تجويزات عقلايي از ديگر دستاوردهاي جهاني شدن در بعد سياسي محسوب مي شود.(هابرماس,1381: 156) جهاني شدن در بعد سياسي به دنبال افزايش روابط اقتصادي بين اقتصادهاي جهاني و توسعه روابط فرهنگي بين فرهنگهاي جهاني، وقايع فراواني را موجب مي شود که تاکنون در روابط سياسي بين کشورها سابقه نداشته است. جهاني شدن سياسي مجموعه اي از نيروهاي جهاني و منطقه اي جديد را در خلال دهه 1990 ميلادي به منصه ظهور رساند و دولت ها را به رقابت در ميدان قانونگرايي و توجه به انتخابات وارد کرد. برخي در تمجيد از جهاني شدن سياسي آن قدر جلو رفته اند که بازار مشترک اروپا را که به يک واحد پولي مشترک به نام يورو رسيده است را عاملي مي دانند که مي تواند وحدت اقتصادي اروپا به وحدت سياسي سوق بدهد و با تشکيل ايالات متحده اروپا به صورت يك مجموعه با سياست خارجي و دفاعي واحد به عنوان رقيبي در مقابل ايالات متحده آمريكا عمل كند.(الحمادي,1381: 12) کوچک شدن دولتها، فشرده شدن زمان و مکان، ظهور بازيگران فراملي و تاثيرگذاري آنها، عمل به ارزشها و فرم هاي مشابه، نفوذ رسانه هاي جهاني، ظهور هويت هاي جديد و جهاني همراه با طرح هويت هاي بومي و قومي، نفي جنگ و افزايش صلح طلبي بشر، ظهور سازمان هاي بشردوستانه همچون حقوق بشر و محيط زيست، خروج سياست از حوزه دولت سرزميني و جايگزين شدن بعد فراملي و فراسرزميني، گسستن مرزها و نزديکي بيشتر گفتمان ها به يکديگر، از ديگر آموزه هاي جهاني شدن در بعد سياسي آن به حساب مي آيد.(رهبري,1380: 7)

 

5- بعد علمي و فناوري فرآيند جهاني شدن :
يکي ديگر از ابعاد مهم جهاني شدن بعد علمي و ارتباطاتي آن است. زماني که واژه جهاني شدن مطرح مي شود، براي بسياري از افراد مساله فناوري و انقلاب ارتباطات را تداعي مي کند. به عبارت ديگر براي بسياري، جهاني شدن بيانگر تحولات و پيشرفت هايي است که در عرصه فناوري ارتباطات به وقوع پيوسته است. مسائلي از قبيل پيشرفت در توليد انواع رايانه و نرم افزارها، عموميت يافتن و ارزان شدن آنها و توسعه ارتباطات جمعي به مرحله اي رسيده است که مي توان نتيجه گرفت که در فرآيند جهاني شدن قرار گرفته ايم. به علاوه انقلاب و توسعه ارتباطات موجب شده است که ارتباط ميان مردم و جوامع گوناگون به سادگي امکان پذير گردد.(توسلي,1381: 11) از اين منظر، جهاني شدن با انقلاب علمي و دانسته هاي جديد مرتبط است. انقلاب علمي، دانش فني، اطلاعات، ارتباطات و نيروي انساني نه تنها محرکه اصلي جهاني شدن هستند، بلکه جهاني شدن و انقلاب علمي و جهش دانش فني، دوروي جدايي ناپذير يک سکه محسوب مي شوند.
جهاني شدن به واسطه انقلاب علمي و اطلاعات راه را براي رسيدن به خدمات اطلاع رساني سريع به همه مناطق جهان از طريق تجارت و مبادله آزاد اطلاعات و آموزش همراه ساخته است. شکوفايي روزافزون علم و گسترش و انتشار آن در خلال فرآيند جهاني شدن، به طور کمي و کيفي به سطوح بالاتر ارتقاء خواهد يافت تا به مرحله اي که به نام شناخت غيرمتناهي خوانده شده برسد. در اين دوره به واسطه پيشرفت هاي علمي و فناوري سرعت اختراعات و اکتشافات جديد افزايش مي يابد و علم و انقلاب علمي به قوايي متمرکز تبديل خواهد شد که به کمک آن بتوان آينده و تغييرات و اولويت هاي کشورها و جوامع را تبيين کرد.
کشورها و جوامعي که بتوانند به اين نيرو دست يابند، قادر خواهند شد که علاوه بر سازماندهي و بازسازي خود، بر سرنوشت و کيفيت اداره امور و تاثيرگذاري بر ديگران و اداره امور سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي خود و جهان نيز موفق شوند.(Schaffer,1997:95)

 

بررسي تطبيقي ديدگاههاي موافقان و مخالفان فرآيند جهاني شدن:
الف) بررسي ديدگاههاي مخالفان جهاني شدن:
بايد گفت که بخش قابل توجهي از ادبيات موجود درباره جهاني شدن، به نوشته هايي اختصاص دارد که به رغم مشاهده شاخصها و عوارض جهاني شدن در عرصه جوامع امروز بشري، نگاهي منتقدانه به آنها داشته و سعي در نشان دادن عوارض منفي و عواقب شوم اين پديده دارند، بيشتر اين منتقدان را مارکسيست هاي جديد تشکيل مي دهند. مثلا نظريه پردازان نظام جهاني و در صدر آنان ايمانوئل والرشتاين، از جمله کساني هستند که جهان را به عنوان يک کل يکپارچه موردنظر و مطالعه قرار مي دهند. از نظر ايشان، جهان کليتي انداموار و به هم پيوسته است اين کليت نظام جهاني نام دارد که شناخت اجزاء آن به طور مستقل و مجزا امکان پذير نيست. نظام جهاني حاصل پانصد سال رشد و نمو سرمايه داري است که در اروپا متولد شده است و در حال حاضر سرتاسر دنيا و تمام تار و پود روابط اجتماعي را در بر گرفته است. از ديدگاه والرشتاين شناخت نظام جهاني با علوم اجتماعي کلاسيک و رايج ممکن نيست بلکه روش خاصي لازم دارد که جهان را به عنوان يک کل مورد مطالعه قرار داده و ساختارهاي آن را در جريان تحول تاريخ درک کند.(Wallerstain,1974:4-6) از ديدگاه والرشتاين، فرآيند شکل گيري نظام جهاني از قرن 16 ميلادي آغاز شده و اکنون به اوج خود رسيده است. جوهره نظام جهاني سرمايه داري، در انباشت مستمر کالا براساس شيوه توليد سرمايه دارانه است که عوامل اين نوع توليد در تمام جهان پراکنده شده اند. نظام جهاني سرمايه داري به رغم تمام توانايي ها و کارآمدي خود، حاوي تضادهايي است که در نهايت به فروپاشي آن منجر خواهد شد. هر چه اين نظام بيشتر جهاني مي شود، تضادهاي آن گسترده تر و عميق تر شده و رو به زوال خواهد رفت. والرشتاين يک نئومارکسيست است، اما فرهنگ گرايي در انديشه او چهره هاي بارزي دارد. او فرهنگ را مهمترين آوردگاه نظام جهاني سرمايه داري مي داند که در حال حاضر موجوديت آن را قوام بخشيده و تضادهاي دروني آن را مرتفع مي کند. اما جهاني شدن فرهنگ به گونه اي ديالکتيکي، بحران نظام سرمايه داري را درآينده تشديد خواهد کرد. اين نگاه عمومي والرشتاين در بسياري از نوشته هاي مخالفان جهاني شدن يافت مي شود. آنها معتقدند که گسترش تجارت جهاني به تضاد ميان فقرا و اغنيا دامن خواهد زد گسترش طلبي قدرتهاي اقتدارگرا و تسلط طلب، ساير دولتها را به واکنش واخواهد داشت و شبکه هاي جهاني اطلاعات و ارتباطات که براي توجيه منافع سرمايه داري جهاني مي کوشند، بالعکس با افزايش آگاهي و مقاومت در برابر خود مواجه خواهند شد. نمونه اين نوع نگرش را در ديدگاههاي مارک راپرت در کتاب ايدئولوژي هاي جهاني شدن مي توان يافت. او همانند کارل مارکس معتقد است که انسان ها تاريخ خود را مي سازند اما نه براساس خواست و رضايتشان بلکه جريان ها و سنت هايي وجود دارند که انسان ها آنها را برمي گزينند و سرنوشت خود را در درون آنها رقم مي زنند. راپرت در اين زمينه به نظريات کساني چون سي ير، وود، بارت اتکا مي کند و معتقد است که بسياري از نظريه هايي که امروزه مطرح هستند، در حقيقت توجيه هاي ايدئولوژيکي هستند که سرمايه داري جهاني ودر راس آن ها آمريکا براي تامين منافع خود در قالب NAFTA , WTO به وجود آورده اند.( Mark,2001:6) آمريکاگرايي، فورديسم و توجيه نظري سلطه جهاني آمريکا، يک ايدئولوژي ساخته شده براي تامين اين منافع است. راپرت جهاني شدن ليبراليسم و گسترش اقتصاد و ايدئولوژي ليبراليستي را نيز يک پروژه سلطه طلبانه مي داند که براي تامين منافع مراکز قدرت نظام سرمايه داري طراحي شده اند.(Ibid,2001:27) ايجاد دموکراسي جهاني و گسترش ارزشهاي آن نيز يک ايدئولوژي براي توجيه منافع نظام سرمايه داري است. البته اين قالب هاي ايدئولوژيک، به دليل تضادهاي دروني، نتيجه اي جز بن بست نخواهد داشت. (Ibid,2001:68) البته تمامي مخالفان جهاني شدن مستقيما به ديدگاههاي مارکسيستي استناد نمي کنند، اما عملا نتايج مشابهي با آنان به دست مي آورند. «جاشوا کارلينر» نيز معتقد است که جهاني شدن فرآيندي است که در نهايت به سود قدرتهاي بزرگ و شرکت هاي فراملي مي انجامد. از ديدگاه او، در شرايط کنوني از صد اقتصاد بزرگ دنيا، پنجاه و يک اقتصاد با هم متحد شده اند. نسل قبلي وقتي مي خواست چهره اي از جهان را نشان دهد، تصويري از فضا و سياره را نشان مي داد. ولي امروزه نقشه يکپارچه اقتصادي کره زمين منظور نظر است. در شرايطي که دولتهاي جهان سومي درگيري هاي ناسيوناليستي و شبه فاشيستي داشته و تضعيف مي شوند، قدرتهاي جهان صنعتي به دنبال جهاني سازي نئوليبراليسم و اقتصاد خود مي باشند. بحث بي پرچمي و بي دولتي انسانها از همين جا بيرون مي آيد.(Kartiner,1997:44)از ديدگاه او جهاني سازي يک عکس العمل عمومي در جهان را از سوي ملتهاي جنوب در پي خواهد داشت. نويسندگاني چون والدن بلو، آندره آکورنيا نيز در مقالاتي که در کنفرانس هزاره سازمان ملل ارائه شدند، برداشت هاي مشابهي از جهاني شدن ارايه دادند. آندره آکورنيا نيز ليبراليزه کردن و جهاني کردن را در واقع، گسترش فقر و نابرابري در جهان امروز مي داند.(Corrnia,1993:122) برخي از صاحبنظران آسيايي مانند جومو، شيامالا نيز به رغم تمايلات غيرمارکسيستي شان معتقدند که جهاني شدن در مقابل توسعه قرار دارد و جلوتر از توسعه طبيعي کشورها توانسته اين روند در کشورهاي توسعه نيافته را سد کرده و آنها را به پاره هاي اقتصادهاي صنعتي مبدل مي سازد.(Shyamala,2001:84) نظريه هاي مخالف با پديده جهاني شدن يا به طور عمده به مارکسيست ها اختصاص دارد و يا به کساني که برداشت هاي سنتي از توسعه و پيشرفت دارند. آنها نيز نظام جهاني سرمايه داري و مدل در حال گسترش آن را موجب عقب ماندگي و توسعه نيافتگي هر چه بيشتر کشورهاي جنوب مي دانند. شديدترين و آتشين ترين مخالفت ها با جهاني شدن به کساني تعلق دارد که تظاهرات تند و گاه خونين آنها در مخالفت با نهادهاي جهاني بسيار معروف و شناخته شده است.
نمونه بارز اين حوادث در سياتل و جنوا در هنگام برگزاري اجلاسهاي WTO و سران گروه هشت در سالهاي 2000 و 2001 اتفاق افتاد که به کشته شدن چند نفر و زخمي و دستگير شدن دهها تن منجر شد. اين گروه که به گروه ضد جهاني سازي معروفند عقايد و ديدگاههاي خود را در مجموعه اي از انتشارات و در يک وب سايت اينترنتي بيان مي کنند.
آنان در حقيقت با استفاده از فضاي جهاني شدن و اخبارهاي جهاني مثل اينترنت در پي فروکوفتن بنياد جهاني شدن هستند. آن ها يک گروه مارکسيست افراطي اند که به مبارزه همه جانبه با مظاهر جهاني شدن، حتي با ابزارهاي خشونت آميز مي توانند تضادهاي دروني نظام سرمايه داري را تشديد کرده و اين پروژه هولناک را به بن بست برسانند. از نظر اين عده جهاني سازي يک برنامه جهاني با استفاده از تجهيزات مجازي، قوانين و سازمانهاي ملي و بين المللي است که نهادهايي براي بالا بردن سود و رفاه گروه اندکي از صاحبان قدرت و ثروت ايجاد مي کند. سازمان تجارت جهاني، بانک جهاني، صندوق بين المللي پول و... ابزارهايي هستند که جهان را به محل سرمايه گذاري و سوداگري سرمايه داران تبديل مي کنند و يک استبداد جهاني به نفع سرمايه داري جهاني به وجود مي آورند.( www.globalism.com ) از نظر آنها شبکه اطلاعات جهاني در حقيقت براي حمايت از تجارت جهاني و سوداگري سرمايه داران درست شده که مي تواند باعث آگاهي جهاني از مسايل اجتماعي و زيست محيطي شود. به نظر آنها موجهاي جديد و دراماتيک اعتراضات ضدجهاني سازي، سياست هاي جهاني را بي ثبات مي کنند. نهادهاي حکومتي جهاني با بحران مشروعيت مواجهند. ماموريت سياسي آنها با ايدئولوژي نئوليبرال توجيه مي شود. اينها تنهابازسازي و تنظيم جديد استثمار گران سرمايه داري نوين هستند. ( www.endgame.org ) اين موارد همگي از نگاه راديکال مارکسيسم کلاسيک بر مي خيزد که در نهايت توصيه مي کند که با مخالفت شديد و تظاهرات گسترده و خشونت آميز عليه تمام اجلاسيه هاي WTO، بانک جهاني، نفتا، گروه هشت، اجلاس داووس و ... جهان را عليه مشکلات ناشي از پروژه و برنامه هاي محرمانه جهاني سازي، آگاه سازند.( www.globalexchange.org )

 

(ب) بررسي ديدگاههاي موافقان فر‌‌آيند جهاني شدن:
در کنار مخالفان فرآيند جهاني شدن، گروهي از متفکران نيز هستند که اين پديده را وضعيت نوين و مرحله اي جديد در تاريخ بشر مي دانند که همه چيز از علم و آگاهي انسان گرفته تا نحوه زيست اجتماعي اش را دگرگون ساخته و ماهيتي جديد بدان خواهد بخشيد، توني مک گرو و ديويد هلد اساتيد مدرسه اقتصادي لندن (L.S.E) در کتابي تحت عنوان تغيير و تحول جهاني آورده اند که جهاني شدن فرآيندي گريزناپذير است که فرآيندهاي ديگري را نيز در درون خود جاي داده است و تحولي بنيادي در فضاي سازماني و روابط اجتماعي و کنش هاي متقابل قدرت به وجود مي آورد.
اين تحولات بنيادين، پروژه نيستند، بلکه مقتضيات خاص تاريخي جديدي به شرح زير آن ها را پديدار ساخته است:
- گسترش فعاليت هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي به فراتر از مرزهاي سياسي، مناطق و قاره ها
- جريان آزاد تجارت، سرمايه، پول، فرهنگ و اقتصاد
- گسترش ارتباطات جهاني و نظامهاي جهاني
- حمل و نقل و ارتباطات که موجب درهم آميختن انديشه ها و علوم مي شود
- از ميان رفتن مرزهاي بين امور محلي و جهاني.
همه اينها گوياي آنند که ماهيت پديده هاي اجتماعي در حال تغيير است و اين امر مي تواند جهان ديگري را پيش روي ما پديدار سازد. (McGrow,2001:91) اين گونه برداشت ها که عمدتا در محيط نظريات مدرنيستي قابل فهم است در بسياري از مراکز تحقيقاتي مثل مرکز تحقيقات دانشگاه UCLA دنبال مي شود. آنها تنها مفاهيم و ارزشهاي ليبراليسم کلاسيک مثل اقتصاد بازار آزاد، حقوق بشر، دموکراسي را به عرصه جهاني تعميم مي دهند و همچون فرانسيس فوکوياما، اعتقاد به جهاني شدن تدريجي ارزشها و بنيادهاي ليبرال دموکراسي دارند و در انتظار پيروزي و گسترش جهاني آن مي باشند. اما انديشمنداني نيز هستند که جهاني شدن را پايان دوران مدرنيته و آغاز يک دوره جديد در تاريخ جهان مي دانند. مارتين آلبرو از بارزترين اين متفکران است که انديشه خود را بر دو پايه قرار مي دهد. از نظر او
1- دوران مدرنيسم به پايان رسيده و زمان انديشيدن در آن سوي مدرنيسم فرا رسيده است.
2- عصر جديدي آغاز شده که در آن جهان کاملا تغيير چهره داده و تبديل به يک محل واحد شده است.(Albrow,1996)
اين عصر جديد، عصر جهاني است، عصري که در آن همه چيز به گونه اي در اندازه هاي جهاني مطرح مي شود. در اين عصر جديد به جاي دولت ملي و اتباع آنها انسانيت مطرح است، انسانيتي که در عرصه جهاني حياتي تازه يافته است و اين حيات جديد در قالب مدرنيته قابل فهم و درک نيست. البته او مدعي نيست که پست مدرن است بلکه بحث خود را فراتر از رويارويي مدرنيست ها و پست مدرنها مي داند. اما در نهايت انديشه او را مي توان در محيط پست مدرنيسم مورد توجه قرار داد.
عصر جهاني از نظر او دو ويژگي اصلي و اساسي دارد: اول آن که در اين عصر زندگي مردم جهاني شده و جهانگرايي و جهاني شدن به زندگي اجتماعي مردم معني مي بخشد. دراين فضا بسياري از آن چه كه در دوران مدرنيته منفي تلقي مي شد، مثبت انگاشته مي شود و تجربيات مردم در شرايط جهاني، ازطريق صورت بندي هاي گوناگون اجتماعي خود را نشان مي دهد.
دوم آن که با توجه به اهميت فراوان نظريه در عصر جديد و جهان نوين، نظريه ها و انديشه ها فراتاريخي شده و از استعداد بين فرهنگي برخوردار مي شوند. از نظر آلبرو در عصر جهاني نه فقط ارزشها، اعمال، تکنولوژي و ساير محصولات انساني ابعادي جهاني مي يابند و خدمات جهاني نقش مهمي در فعاليت هاي انساني بازي مي کنند و نهادينه مي شوند. بلکه آگاهي انسان از اين فرآيندها جنبه اي جهاني مي يابند. سيستم ها و ساختارهاي جديد در پيکره نويني قرار گرفته و در يک کليت جهاني معني مي گيرند. آگاهي و اطلاعات انسانها نيز جهاني مي شود. آلبرو در اين باره مي نويسد:
مشخصه سياست در عصر جديد ناسيوناليسم نيست ويژگي هايي که مي توانيم درباره آن بحث کنيم عبارت است از جهانگرايي، تعهد به ارزشهاي جهاني، جنبش هاي فکري و تعاريفي که به وسيله آنها ذهنيت مردم در عرصه تمامي دنيا شکل مي گيرد.(Ibid,1996:140) وي همچنين در توضيح وضعيت نوين جهاني مي نويسد: البته سخن از دولت جهاني در اين ميان چندان مناسب نيست. زيرا مفهوم دولت در ادبيات کنوني معنايي مدرنيستي دارد و دولت به آن معني جايي در جامعه جهاني ندارد. اصولا مفهوم مديريت کردن و اداره و کنترل کردن در بطن مفهوم دولت است که در عصر جديد و جامعه جهاني چندان مفهومي نخواهد داشت. اما به هر حال، نوعي از سازماندهي منابع، امکانات، جنبش ها، نهادها و حرکت هايي در عرصه جهاني وجود خواهد داشت که البته به معني سنتي نمي توان نام دولت بر آن نهاد. بايد توجه داشت که مفاهيم سياسي و فرهنگي در عصر جديد خارج از حيطه دولتهاي ملي مطرح مي شوند.(Ibid,1996:166) رونالد رابرتسون نيز که از مشهورترين نظريه پردازان جهاني شدن است زاويه ديدي نزديک به مارتين آلبرو دارد. به نظر رابرتسون براي مطالعه پديده جهاني شدن نياز به ايجاد يک تحول بنيادي در علوم اجتماعي کلاسيک مي باشد. با ابزار اين علوم که به طور عمده ابزاري مدرنيستي براي مطالعه پديده هاي اجتماعي در داخل چارچوب مرزهاي دولت هاي ملي است، امکان مطالعه امر جهاني وجود ندارد. از نظر وي بسياري از نظريات اجتماعي هم محصول روند جهاني شدن بوده اند و هم عکس العملي آشکار براي مخالفت و مقابله با آن.(Robertson,1992:20) لذا در شرايط نوين بايد کوشيد تا تحول روش شناختي لازم را در علوم اجتماعي کلاسيک به وجود مي آورد. براين اساس، رابرتسون معتقد است که جهاني شدن هم يک مفهوم براي بيان واقعيت جاري در جهان است و هم مبين يک نوع آگاهي و ادراک از جهان که آن را به عنوان يک کل مورد توجه قرار مي دهد. (Ibid,1992:3) از ديدگاه رابرتسون، جهان از پنج مرحله عمده عبور کرده است و اکنون به صورت يک کل يکپارچه درآمده است. مرحله نخست از نيمه قرن پانزدهم تا نيمه قرن هجدهم مي باشد که مانند دوران شکل گيري يک جنين در شکم مادر، شرايط اوليه شکل گيري امر فراملي پديد آمد. مرحله دوم تا پايان دهه هفتاد ميلادي در قرن هجدهم است که رفته رفته بشريت و انسانيت به عنوان يک پايه و يک آرمان وارد گفتمان جهاني انديشي شد و سازمان ها و قراردادهايي نيز براي آغاز آن منعقد گشت. مرحله سوم نيز تا سال 1925 ميلادي است که جامعه ملي شکل کامل به خود مي گيرد اما در کنار آن، مفاهيم جهاني، اشکال جديد ارتباطات، جامعه ملل و تقويم جهاني نيز پديدار مي شوند. در مرحله چهارم، رقابت براي حاکميت جهاني در فاصله سالهاي 65-1925 وجود دارد و در مرحله پنجم که از سال 1965 تا 1990 مي باشد، دوران عدم قطعيت و بروز بحران هايي است که ماهيت جهان را تغيير مي دهد. شکل گيري تدريجي ارزشها و آگاهي جهاني، تکيه بر ارزشهاي فرامادي و افزايش چشمگير نهضت ها و سازمانهاي جهانشمول و در نهايت، پايان جنگ سرد، شرايط را براي شکل گيري امر جهاني فراهم ساخت.
اينک، بشر در شرايط نويني قرار گرفته است که هويت، نيازها و زندگي اجتماعي او از چارچوب مرزهاي ملي فراتر رفته و ماهيتي جهاني پيدا کرده است. اين وضعيت جديد، جهاني شدن نام دارد که در آن يک فرهنگ جهاني نيز به تدريج در حال شکل گيري است. (Ibid,1992:58) اين که فرهنگ و هويت فرهنگي انسان ها در عصر جهاني شدن چه وضعيتي پيدا مي کنند، موضوع مورد مجادله بسياري از نويسندگان است. در اين ميان انديشمندان به نام «گوردن ميتوز» با نوشتن کتابي تحت عنوان «فرهنگ جهاني ـ هويت فردي» برداشت جالبي را در اين زمينه مطرح مي کند.سوال او اين است که آيا مي توان در جهان جديد معنايي مشخص براي مثلا آمريکايي بودن، ژاپني بودن، چيني بودن يافت که وي سه گروه اجتماعي و سه گرايش عمده در ميان آمريکائيان، ژاپني ها، هنگ کنگي ها را مورد بررسي قرار مي دهد. مسيحيان اوانجليک آمريکائي و معنويت گرايان آمريکائي، کوتوسيت ها و سنت گرايان ژاپني و روشنفکران هنگ کنگي. مساله او اين است که آيا در عصر جهاني شدن مي توان وجوه مشخصه و مميزه اي براي اين هويت هاي گوناگون به دست آورد؟ نتيجه تحقيقات او نشان داد که در دنياي جديد ودرعرصه فرهنگ جهاني، سوپر مارکتي از ارزشها، باورها، و سنت ها وجود دارد که افراد بشر با برگزيدن بخشي از آنها، هويت فردي خود را تشکيل مي دهند. هويت در جهان جديد بيشتر فردي است. (Mathews,2000:155) اين فرداست که با ابزار ارتباطات و امکانات اقتصاد جهاني، مکان ورود به سوپرمارکت جهاني و گزيدن هر آن چه که بر وفق مراد اوست را پيدا مي کند و هويت خويش را شکل مي دهد.
در نتيجه جهاني شدن از نظر ميتوز هويت هاي ملي منطقه اي را در مجموعه فرهنگ جهاني درهم مي آميزد و اين امکان را براي افراد فراهم مي سازد که هويت مستقلي با استفاده از دستاوردهاي گوناگون فرهنگي بيابند. بدين گونه، هويت يابي و اهميت يابي افراد آگاه و کارآمد، محصولات نهايي فرآيند و پروسه جهاني شدن هستند.

 

بررسي تحليلي رويکردهاي گوناگون پيرامون جهاني شدن :
الف) بررسي رويکرد همگرايانه به جهاني شدن:
اين رويکرد به پديده جهاني شدن با ديدي مثبت مي نگرد، و براي آن کارکردهايي قايل است. طرفداران اين رويکرد معتقدند جهاني شدن مي تواند از طريق تقويت همگرايي و نزديک سازي واحدهاي سياسي و کشورها به يکديگر و ايجاد دنياي کوچک و به هم پيوسته، عامل امنيتي مثبتي براي جهان کنوني محسوب شود. تا جايي که اکثر انديشمندان دهه 1980 ميلادي ضمن پذيرش اين ايده جهاني شدن را بهترين راه براي تحقق جهان امن مي دانند. اين عده تاکيد مي کنند که مي توان از طريق مديريت و برنامه ريزي ها مناسب و بسيج کليه امکانات و توان مندي هاي پراکنده ملل مختلف در قالب تحقق جهاني شدن، براي حل و فصل مسايل و مشکلات فراروي جوامع بشري فائق آمد. والرشتاين، واضع نظريه نظام جهاني، تلاش نموده است که در اين نظريه به تبيين الگوهاي جهاني بپردازد. وي عقيده دارد از قرن شانزدهم ميلادي به بعد يک نظام جهاني پديدار شده است که حاصل آن گسترش ارتباطات سياسي، اقتصادي در سراسر جهان است که مبتني بر توسعه اقتصاد جهاني سرمايه داري مي باشد. جهان سومي‌ها در حال حاضر يک نظام جهاني فراگير را تشکيل ميدهند که آمريكا و ژاپن بر هسته آن مسلط هستند. (رابرتسون,1381: 9)
مايک فدرستون معتقد است که ما در سطح جهاني با سه سطح از فرهنگ در مقياس بزرگ مواجه هستيم که عبارتند از:
1- فرهنگ ملي که مبتني بر جامعه ملي است و جنبه اجتماعي داشته و درون جامعه معيني جريان مي يابد.
2- فرهنگ ميان کشوري که بر اثر داد و ستد و روابط ميان کشورها پديد مي آيد و به گونه اي فزاينده و گسترش يابنده در مقياس جهاني حضور دارد و مبناي عمل واحدهاي سياسي مستقل قرار مي گيرد.
3- فرهنگ فراکشوري، وي در سطح سوم از فرآيندي سخن مي گويد که وراي جوامع ملي و حتي روابط ميان کشورها عمل مي کند. فدرستون اين فرهنگ را فرهنگ سوم يا فرهنگهاي سوم مي نامد.
اين فرهنگ صرفا محصول روابط ميان کشوري نيست بلکه محصول جهاني شدن فرهنگ مي باشد. وي در نهايت اين گونه جمع بندي مي کند که فرهنگ جهاني را نمي توان الزاما تضعيف کننده حاکميت دولت – ملت ها و يا عامل جذب آنها در واحدهاي بزرگتر و دولت جهاني دانست. همچنين فرهنگ جهاني يا جهاني شدن فرهنگ، به مثابه توليد فرهنگي که خصلت همگن ساز داشته باشد و به ادغام واحدهاي سياسي کنوني بينجامد، محسوب نمي شود. بلکه جهاني شدن مي خواهد براساس تنوع و تکثر و غناي گفتارها و انديشه هاي فردي و محلي به فرهنگ جهاني توجه کند.
موافقين جهاني شدن عقيده دارند که بشر امروز بايستي مسائلي را حل کند که به تنهايي از عهده حل و رفع آنها بر نمي آيد. مسايل جهاني راه حل هاي جهاني را مي طلبد و دنياي امروزي نيازمند راههاي جديد و پاسخگويي به سوالاتي است که آينده بشريت را به چالش مي کشد. با توجه به جريان هاي فراملي که در جهان در حوزه هاي فرهنگ، سياست، اقتصاد رخ مي دهد، بايد به نگرش ديگري از فرهنگ رو آورد تا بتوان در کنار حضور دولت – ملت ها به فهم کوشش ها و حرکتهايي که فراسوي مرزها به صورت مستقل از ساختارهاي محلي عمل مي کنند، دست يافت.
فرآيندهاي خاص فرهنگي که امروز به صورت فراملي جلوه گر شده و عمل مي کنند، در واقع نگاهدارنده و حافظ جريان تبادل و گردش اطلاعات، دانش، کالا، تصويرها، معناها و نهادهايي هستند که منجر به ايجاد شبکه ارتباطات در سطح جهاني مي شوند و قادرند اين کوشش فراملي را درک و تبيين نمايند.
جهاني شدن تا به امروز تاثير زيادي بر حوزه علمي و فکري گذاشته است. اين تاثيرات در حوزه علوم اجتماعي عميق تر بوده و با تغيير در مفاهيم، روشها و نظريه ها همراه بوده است. گفته مي شود قبل از جهاني شدن به خاطر تسلط گفتمان دولت – ملت بر تمام عرصه ها، اين حوزه ها با مرزبندي و محدوديت هايي مواجه بوده است. به گونه اي که در عرصه قدرت که عمده ترين آن در چارچوب سياست معنا مي دهد، بر تمام آن ها و جنبه هاي هستي چنگ انداخته و مفاهيم و نظريه ها را شکل مي داد. اين دوره نيز مانند دوره هاي گذشته، دوران سلطه گفتمانهاست که مطابق با آن معني قدرت مفهوم نو و تازه اي مي يابد. با گسترش جهاني شدن، علوم اجتماعي با روايت هاي کلان، قطعيت و عينيت گرا تغيير ماهيت داد و عرصه هاي جديدي به روي آن گشوده شد. امروزه تحت تاثير جهاني شدن علوم اجتماعي وارد مواضع جديدي بدين شرح شده است: نفي روايت هاي کلان مثل توسعه، نفي اوصاف ذاتي انسان به شيوه عقل گرايي دکارتي، نفي هرگونه قطعيت و وحدت، تاکيد بر پراکندگي و عدم وحدت فرد و متن، تاکيد بر تفاوت و تنوع فرهنگها، نفي ارزشهاي جهانشمول، تکوين هويت متکثر، تنوع زيست جهاني، شکل گيري هويت جمعي جديد و آگاهانه همراه با شکست هويت هاي جمعي غيرآگاهانه و هنجاري. از اين رو گفته مي شود که وظيفه علوم جديد، مطالعه هويت هاي جمعي جديد همراه با هويت هاي متکثر و خرد است. به علاوه اين مطالعات از حوزه هاي دولت – ملت خارج و شامل ساير بازيگران فراملي که شکل دهنده قدرت و سياست جديد مي شوند، گرديد. به عبارت ديگر مهمترين تاثير جهاني شدن بر علوم اجتماعي نفي گفتمان مسلط قدرت و حذف محدوديت ها و مرزهاي مصنوعي حاکم بر آن بوده است.(رهبري,1380: 7)

 

ب) بررسي رويکرد آسيب شناسانه به جهاني شدن:
رويکرد آسيب شناسانه مدعي تشديد ناامني ها، محو هويت هاي ملي و محلي و سلطه فرهنگ غرب و آمريکا بر فرهنگ جهاني در ابعاد گوناگون از طريق فرآيند جهاني شدن مي باشد.اين رويکرد معتقد است که جهاني شدن پيامدهاي آشکار و پنهان متعددي دارد به گونه اي که مي تواند معضلات بنياديني ايجاد کند که هر يک به تنهايي قادرند نظام بين المللي را تضعيف و کشورها را دچار بحران سازند.
تهديدات ناشي از اين رويکرد را مي توان حول محورهاي زير دسته بندي نمود:
1- تهديدات امنيتي
2- تهديدات عامي که وجوه مختلف زندگي بشري يعني فرهنگ ، حقوق فردي و اجتماعي، روابط و مناسبات جوامع و آدميان در درون جوامع را در بر مي گيرد.
3- تهديدات هويتي

 

 1- تهديدات امنيتي
مخالفين جهاني شدن معتقدند از رويکرد آسيب شناختي، تحقق فرآيند جهاني شدن موجب وقوع تحولات شگرفي در سطح جهاني شده است. به گونه اي که نه تنها موجب پيدايش جهاني تازه با شرايط جديد شده، بلکه تمام ملل جهان را هم چون افراد يک واحد سياسي به هم مرتبط خواهد ساخت.
در اين شرايط جديد، تامين امنيت به عنوان مهمترين و در عين حال حياتي ترين نياز بشر در قرن بيست و يکم تنها در سايه همکاري بيشتر و نزديکتر ملت ها امکان پذير خواهد بود. زيرا با گسترش پديده جهاني شدن نقش دولت هاي ملي به شدت کاهش يافته و کارکردهاي امنيت ساز آنها تحت الشعاع قرار گرفته است.
جهاني شدن در عين حال تهديدهاي جديدي را توليد مي کند و هستي بسياري از جوامع سياسي را هدف قرار مي دهد. به عبارت ديگر جهاني شدن فقط مفهوم امنيت جهاني را به ما نمي دهد، بلکه ناامني جهاني نيز از درون آن زاده مي شود. (تهرانيان ,1380: 19) به علاوه ضرورت تغيير و تحول الگوهاي ملي براي هماهنگي با روح کلي حاکم بر جهان که متاثر از روند جهاني شدن است اگر به نحو احسن صورت نپذيرد، گسستي ميان ما و ديگران پديد مي آورد که در نتيجه تعميق و گسترش آن ما به ناچار بر سر دو راهي هولناک انزوا و يا تسليم قرار خواهيم گرفت. دو راهي که گام گذاردن درهر يک نتيجه اي جز شکست و بحرانهاي امنيتي در بر ندارد.(همان,1380: 18) «ال سي گرين» در باب تاثير جهاني شدن بر امنيت کشورها معتقد است که جهاني شدن از طريق درهم شکستن چارچوبهاي امنيتي سنتي و جايگزين کردن طرحهاي تازه از امنيت، موجب بي اعتبار سازي الگوي دولت – ملت و تاسيس جامعه اي به هم پيوسته به بزرگي جهان مي گردد، که از آن به جامعه جهاني و از اعضاي آن به شهروندان جهاني ياد مي شود.
اين طرح جديد، علاوه بر مشکلات ماهيتي و حقوقي، پيامدهاي امنيتي زيادي از طريق تهديد و به مبارزه طلبيدن چارچوبهاي ملي که نيازمند ثبات و استقرار هستند به دنبال خواهد داشت و همين بي ثباتي، بيانگر موج فزاينده اي از ناامني براي اين قبيل جوامع خواهد شد. (هورل,138015:) از اين منظر، پديده جهاني شدن ساختارهاي جديد فراملي و شبکه اي بروي انسان ها گشوده است که ورود و انطباق انسانها با اين ساختارها امري بس دشوار خواهد بود و به ناامني دامن مي زند. جهاني شدن از طريق سرعت بخشيدن به روند تغييرات با چشم اندازها و دامنه هاي جهاني و بين المللي، فشار خود را در گستره جهاني اعمال مي کند.
سرعت تحولات جهاني در عصر حاضر به گونه اي است که با هيچ دوره اي قابل ملاحظه نيست. اين تحولات سريع موجب بوجود آمدن شرايط عدم اطمينان در سطح ـ جهان نسبت به شرايط اميدبخش براي شهروندان جهاني نسبت به آينده شده است. اين عدم اطمينان موجب سست شدن بنيانهاي امنيتي در سطوح ملي، منطقه اي و بين المللي از يک سو و آرامش و امنيت دروني و رواني فردي از سوي ديگر خواهد شد. يکي ديگر از دلايلي که مخالفين جهاني شدن بدان استناد مي کنند، جريان پخشايش، بحران ها در سراسر کشورهاست. اين گروه که اغلب شامل صاحبنظران مارکسيسم نوين و افرادي مثل پل باران و والرشتاين مي شوند، چنين استدلال مي کنند که جهاني شدن حلقه اجتناب ناپذير فرآيند سرمايه داري است و نظام سرمايه داري براي گريز از اضمحلال ناچار است تا بحرانها و معضلات متاثر از تراکم سرمايه و بحران مشروعيت را در ساير نقاط جهان منتشر سازد(نصري,1382: 284) و از اين طريق به مقوله بحران ها و ناامني هاي بين المللي دامن بزند.

 

2- تهديدات عمومي:
افراد و پژوهشگراني که از بعد آسيب شناختي به پديده جهاني شدن نگاه مي کنند، اين پديده و فرآيند را يکي از چالشهاي جدي فرا روي جامعه بشري دانسته و با ديدگاهي بدبينانه به آن مي نگرند. استدلال اين گروه اين است که جهاني شدن بيشتر در خدمت اهداف و منويات سرمايه داري و تحکيم و استيلاي آن نظام عمل مي کند. به همين علت، اساسا ماهيت استثمارگرانه و ضد انساني دارد. به علاوه اين گروه معتقدند جهاني شدن از معضلات بزرگ و چالشهاي مهمي است که حتي خود غرب براي بيرون رفت از چالهاش معرفتي و سياسي پست مدرنيسم و تضادهاي ذاتي نظام سرمايه داري، آن را مطرح ساخته است.(افروغ,1381: 7) گروه ديگري که از مخالفين جهاني شدن هستند، آن را مهمترين چالش فکري تاريخ بشري دانسته و وقوع آن را حتمي و اجتناب ناپذير مي دانند. «سرژلاتوش» و «هارولد شومان» معتقدند جهاني شدن عامل اعتلا و تعميم سرمايه داري و در راس آن، فرهنگ و اقتصاد ايالات متحده آمريکا خواهد شد که به نابرابري در همگرايي جهان به نفع سوداگران جهاني و نظام سرمايه داري دامن مي زند.
بنابراين انتقادي که از جانب منتقدين جهاني شدن مطرح مي شود گسترش دامنه نابرابري و تبعيض حاصل از جهاني شدن است. اينان بر اين اعتقادند که جهاني شدن پديده اي است که ماهيتا مبتني بر نابرابري و تبعيض جهاني است که کل حيات بشري را احاطه کرده است.«فانتوچرو» از زمره معتقدين به جهاني شدن است. وي معتقد است که جهاني شدن موجب شکل گيري و ايجاد نظام تبعيض آميز نويني شده است که در آن بخش عظيمي از جهان تحت سلطه تعداد اندکي از کشورها قرار دارند. استناد او به وضعيت اسفبار قاره آفريقا است که به گفته وي، در آستانه عصر جهاني شدن به حال خود رها شده و در معرض نابودي قرار گرفته است.(هورل,1380: 18) «سرژلاتوش» استاد دانشکده حقوق پاريس نيز ضمن انتقاد شديد از جهاني شدن، اين فرآيند را به لحاظ اقتصادي و فرهنگي نوعي غربي سازي جهاني تعبير مي کند، وي معتقد است هر چند که غرب رهايي بخش است و آدميان را از هزار قيد و بند جامعه سنتي آزاد مي کند و امکانات بي نهايتي مي گشايد، اما اين آزادي و امکانات فقط براي اقليتي اندک وجود دارد و در عوض همبستگي و امنيت براي همگان از بين مي رود. او تاکيد مي کند که بدون برابري واقعي، برادري واقعي نيست و بدون يکسان بودن شرايط و تعادل اوضاع، برابري نيست و عدم تمايز انسانها در سطح جهاني تحقق روياهاي قديمي غرب است. منطبق ساختن موجودات انساني با شيوه زندگي آمريکائي، بخشي از روياها تئودر روزولت مبني بر آمريکايي سازي جهان و نيز بخشي از روياهاي امپرياليسم را محقق مي سازد. بديهي است اين اتحاد جهان و غربي سازي به پيروزي غرب، ختم خواهد شد. لذا آنچه به خوبي احساس مي شود هدف اين توسعه سلطه جو تحقق يک برادري عالمگير و مساله پيروزي بشريت و عدالت گستري نيست، بلکه هدف پيروزي بر بشريت است.(لاتوش,1381: 45) يکي ديگر از منتقدين جهاني شدن «ايزابل مونال» است که جهاني شدن را فراگردي مي داند که موجب ادغام و جذبهايي به صورت ناموزون و با درجات گوناگون در حوزه هاي اقتصاد، سياست و ارتباطات خواهد شد و با شتاب هر چه تمامتر به وقوع خواهد پيوست. هر چند که ممکن است اين فراگرد ادغام موجب شکل گيري هويت هاي موردي و يا بخشي مانند هويت هاي منطقه اي و هويت هاي مرتبط با حوزه هاي جغرافيا شود. اين هويت ها سعي دارند به صورت بازيگران سياسي – اقتصادي در صحنه بين المللي درآيند. نوع ديگر ادغام که به شکل گسترده تر انجام مي گيرد ادغام در مقياس فرامنطقه‌اي است. وي عقيده دارد ايدئولوژي نظم نوين جهاني حاوي طرحها و برنامه هايي است که مهمترين آن ها شامل طرحهاي زير ميگردد:
1- اشاعه الگوهاي جوامع توسعه يافته در سطح جهان
2- پذيرش نقش قدرتهاي بزرگ در تعيين سرنوشت امور بين الملل به ويژه بزرگترين نهاد جهاني که خصلتي غيرمردم سالارانه دارد، يعني سازمان ملل متحد
3- پذيرش جريان ادغام نابرابر
4- بسط اخلاق دوگانه
5- سنجش امور باد و معيار
6- مشروعيت دادن به اعمال پليس جهاني. (رابرتسون,1381: 12)
«ايزابل مونال» در ادامه نظريه خود اين گونه تحليل ميکند که همگن سازي به عنوان پيش شرط تحقق جامعه واحد انساني سبب بروز معضلاتي مي گردد که يکي از آنها پي ريزي ادغام منطقه اي و همگن سازي فرهنگي است. به عقيده او همگن سازي فرهنگي به برابر سازي و هم سطح سازي ختم مي شود که موجب محروميت بشريت از گنجينه هاي ارزشمندي مثل تنوع، تکثر، تفاوت مي شود. او چنين تحولي را در شرف وقوع و تحقق مي داند. براي “مونال” تحقق جامعه جهاني واقعي زماني ميسر است که تمامي بشريت آن را از آن خود بداند و آزادانه و بدور از اجبار ودر يک طرح و برنامه گسترده و بسيج کننده از طرف تمام بشريت برپا گردد.(همان,1381: 12) «زيگموند باومن» موضوع جهاني شدن را از منظر رابطه بين فقر و غنا به نقد کشيده است. باومن عقيده دارد که رابطه بين فقر و غنا جهان را به دو بخش داراهاي جهاني شده غالب در مکان و ندارهاي جهاني شده مقيد به مکان تقسيم کرده است. گروه نخست با وجود آن که بر مکان چيره و غالب شده اند، ولي از لحاظ زماني با کمبود وقت و زمان مواجه هستند، درصورتي که گروه دوم يعني فقرا محدود به مکان بوده و از زيادي زمان، وقت کشي مي کنند و از زمان استفاده مناسب به عمل نمي آورند. اين امر موجب زدوده شدن ديالکتيک زبردست و زيردست مي شود.(همان,1381: 12) اينک به تحليل «گنادي زيوگانف» در باب اصول فلسفي حاکم بر جهاني شدن اشاره مي نماييم. زوگانف صدر هيات رئيسه حزب کمونيست روسيه ضمن ارائه تحليلي جامع از جهاني شدن و مواضع متفاوتي که پيرامون آن وجود دارد، معتقد است که جهاني شدن بر اين چهار اصل فلسفي استوار است:
1- الگوي جامعه باز پوپر به عنوان ساز و کار اجتماعي مدرنيزه کردن مداوم که بهتر است آن را غربي سازي بناميم.
2- هژموني آمريکا براساس روش برژينسکي به عنوان پايه جغرافيايي سياسي باز تقسيم جهان.
3- نظام تجارت آتالي برپايه تمدن پولي که تلاش مي کند به گرايش قانوني و ارزش مطلق و جهاني تبديل شود.
4- نظريه فوکوياما مبني بر پايان تاريخ.(همان:1381: 12) وي در ادامه بر اين باور است که به سادگي مي توان پي برد که فلسفه جهاني سازي غرب با هدف حفظ نظام غرب تدوين شده است.


3- تهديدات هويتي:
دسته سوم از انتقاداتي که متوجه جهاني شدن مي باشد تهديدات و آسيب هايي است که از ناحيه اين فرآيند متوجه هويت هاي ملي و هويت هاي خرد و قومي، مي گردد.
يکي از منتقدين جهاني شدن که اين پديده را از باب تهديدات هويتي مورد انتقاد قرار داده است: «ميشل فوکو» مي باشد. «فوکو» معتقد است جهاني شدن با تمسک به حال و انقطاع از گذشته نوعي بيگانگي از گذشته را در افراد ايجاد مي کند که به کاهش مشروعيت حال دامن خواهد زد. زيرا بشر وارد دوره جديدي مي شود که استمرار گذشته نبوده و از آن منقطع شده است. در اين عرصه جديد و تازه که هيچ گونه پشتوانه تاريخي و گذشته اي ندارد، ناامني اولين و مهمترين احساسي است که به انسان معاصر دست داده و آن را دچار بيگانگي مي سازد. حاصل اين فراگرد دروني و از خودبيگانگي، نوعي بي هويتي و بحران هويت مي باشد.(هورل,1380: 19-17) «سرژلاتوش» که از منظر فرهنگي جهاني شدن را به نقد کشيده است، عقيده دارد امروزه غرب يک مفهوم ايدئولوژيک محسوب مي شود تا يک مفهوم جغرافيايي غربي سازي به نحوي بارز فقط روکش فرهنگي صنعتي سازي است و غربي سازي جهان سوم نيز پيش از هر چيز فرهنگ زدايي است. يعني تخريب بي قيد و شرط ساختارهاي اجتماعي و بينش هاي سنتي اين جوامع به نحوي که در نهايت تل عظيمي از آهن پاره زنگار گرفته جايگزين آن گردد. چيزي که به مردمان جهان سوم براي جايگزيني هويت فرهنگي گمشدگان پيشنهاد شده بر يک هويت ملي پوچ و يک تعلق فريبنده به يک دهکده جهاني مبتني است.(لاتوش,1381: 122-120) «لاتوش» معتقد است تصاوير، کلمات، ارزشهاي اخلاقي، ضوابط قضايي، قوانين سياسي و ملاکهاي صلاحيت از جمله مقوله هاي هويتي هستند که از واحدهاي آفريننده غرب به سوي جهان سوم به کمک رسانه ها سرازير مي شوند. در واقع توليد اصلي جهاني نشانه ها در شمال و در آزمايشگاههاي تحت نظارت آنها متمرکز بوده و يا براساس هنجارها و شيوه هاي موردنظر آنها ساخته و به ساير کشورها صادر مي شود.(همان,1381: 43) حاصل اين فرآيند بحران هويت در جهان سوم خواهد بود. انتقاد ديگري که بر جهاني شدن وارد شده چالشهاي فرهنگي حاصل از جهاني شدن و انتشار آن به سراسر عالم مي باشد. منتقدين جهاني شدن معتقدند هر چند اين پديده قبلاً در نظريه هاي افرادي مثل مارکس، دورکيم، ماکس وبر مطرح شده است، اما آنچه امروزه از پديده جهاني شدن حاصل مي شود همان مقوله همسان سازي و يکسان سازي فرهنگي در قالب تفکر نظام سرمايه داري است و غرب به دنبال آن است که به پديده جهاني شدن بعد فرهنگي ببخشد. از سوي ديگر آن چه که امروزه به نام جهاني شدن در غرب دامن زده مي شود مبناي انسانگرايي غيرديني دارد و از آنجا که اين نگاه اومانيستي به ناديده انگاشتن معنويات ختم مي شود محکوم به هيچ انگاري است. بديهي است اين نوع جهاني شدن به نوعي فقط در کوتاه مدت مفري براي فرار از بن بست هاي موجود در غرب خواهد بود. اگر جهاني شدن را امتداد پست مدرنيسم تلقي کنيم پست مدرنيسم دلالت ذاتي مدرنيسم محسوب مي شود. (افروغ,1381: 7) به علاوه، هر چند فرآيند جهاني شدن تحميلي است و تمام کشورها محکوم به پذيرش آن هستند اما در عين حال موجب برانگيخته شدن و مقاومت ملت ها در کشورهاي مستقلي خواهد شد که ارزشها، روشها، الگوهاي فرهنگي و هويتي خود را قبول دارند و خواهان حفظ و صيانت از آن ها مي باشند. از اين حيث جهاني شدن منجر به چالشهاي هويتي مي شود.
برخي ديگر از منتقدين، جهاني شدن را از دريچه فرهنگي بسان تيغ دودم تعريف مي کنند که آثار و نتايج دوگانه اي دارد. بدين معنا که شدت و سرعت جريان فرهنگ جهاني، دنيا را به مکان شگفت انگيزي تبديل کرده که در آن فرآيند همگرايي همراه با روندهاي واگرايي در حال انجام هستند. گسترش ارتباطات متقابل فرهنگي منجر به برقراري نوعي از تعامل و تبادل فرهنگي مي شود که هم موجب تجانس فرهنگي و هم موجب آشفتگي فرهنگي است.(Roseanu,1997:360-362) جدال ميان مسايل محلي و جهاني از عناصر ذاتي جهاني شدن است. فرآيندي که وقايع ملي به وسيله آن دستخوش دگرگوني شده و تحت تاثير گسترش ارتباطات اجتماعي که فضا و مکان را در نورديده شکل مي گيرد. موضوعات محلي جهاني در تار و پود يکديگر پيوند خورده و شبکه اي را به وجود مي آورند که هر دو در نتيجه تعامل در آن دگرگون مي شوند.
جهاني شدن از طريق تنش ميان نيروهاي جامعه جهاني از يک سو و همگن سازي از سوي ديگر خود را بروز مي دهد.مسائلي که در اين ميان در حيطه عمل اتفاق مي افتد، از ارتباطات ميان فرهنگي منبعث مي گردد. زيرا از يک سو منجر به رشد بردباري و از سوي ديگر باعث گسترش نابردباري در مقابل تفاوتها شده و در مقايسه عناصر فرهنگهاي متباين، به رقابت ميان فرهنگهاي گوناگون و امکان بروز سوء تفاهمات ميان فرهنگها مي انجامد. به علاوه تاثير جهاني شدن در فرهنگ به همان ميزان که تقويت کننده و ايجاد کننده امکانات براي توسعه و توليد فرهنگهاي جديد در سايه پيشرفت هاي تکنولوژيکي است، به همان ميزان به علت تفاوتهاي انکارناپذير فرهنگهاي مختلف از لحاظ دسترسي به منابع، محروميت ساز و محدود کننده است. به عبارت ديگر جهاني شدن همچون شمشير دو دم هم آزاد مي کند و هم سرکوب، گرد مي آورد و يکپارچه مي سازد، اما در عين حال مي شکافد و سلسله مراتب جديد به وجود مي آورد.(رجايي,1380: 148) اين وصلت تناقض نما، خود عامل مهمي در ايجاد چالشهاي فرهنگي و هويتي خواهد شد. به ويژه در جوامع جهان سوم که آمادگي و ظرفيت لازم براي رويارويي با اين تناقض ها و دوگانگي ها وجود ندارد بحران هويت عميق تر خواهد بود.

 

جمع بندي و نتيجه گيري:
1- به همان ميزاني که ميان صاحب نظران در تعريف از پديده جهاني شدن تفاوت راي وجود دارد، در خصوص تاريخچه پيدايش آن نيز اين تفاوت آراء مشاهده مي شود. برخي جهاني شدن را پديده اي جديد و تداوم مدرنيسم مي دانند به گونه اي که در دهه هاي پاياني قرن بيستم مطرح و به شدت طي مدت زمان کوتاهي اوج گرفت و بخش هاي گوناگون حيات بشري را متاثر از خود ساخت. گروهي ديگر جهاني شدن را پديده اي قديمي مي دانندو اين عده آغاز اين پديده را با آغاز نظام سرمايه داري در قرن شانزدهم ميلادي و شروع استعمار همزمان مي دانند و بر اين اعتقادند که اين پديده ابتدا در حوزه اقتصاد اتفاق افتاد و اقتصاد جهاني را در هم ادغام ساخت. در دهه 1970 ميلادي شرکت هاي چند مليتي وارد اقتصاد جهاني شدند و مانند موتور جهاني شدن در حوزه اقتصاد عمل ميکردند. اما پيشرفت وسايل حمل و نقل، گسترش حجم مبادلات تجاري، انقلاب اطلاعات و تحولات در زمينه ارتباطات زمينه اي را فراهم کرد تا جهاني شدن درصدر توجهات محافل دانشگاهي و علمي قرار گيرند و زمينه سرعت بخشيدن به جهاني شدن اقتصاد مهيا گردد. از سوي ديگر، فروپاشي اردوگاه سوسياليسم به رهبري اتحاد جماهير شوروي سابق به فراگير شدن جهاني شدن اقتصاد، شتاب و سرعت بخشيد و انقلاب ارتباطات و ماهواره و اينترنت و رشد آگاهي هاي عمومي، جهاني شدن را وارد عرصه هاي ديگر حيات بشري، يعني عرصه هاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي و علمي نمود.
2- در پاسخ به اين سوال که جهاني شدن چيست؟ رابرتسون بر اين اعتقاد است که رويکرد به جهان به عنوان يک کل و يک واحد به هم پيوسته تا به حال به نامهاي گوناگوني مطرح شده است. برخي آن رانظام جهاني ناميده اند و برخي ديگر از آن به عنوان جامعه جهاني ياد مي کنند و گروهي هم آن را مجمع جهاني مي دانند.
مهم اين است کوششي در جريان است که مي خواهد جهان را همچون يک واحد و يک مجموعه به هم پيوسته درک کرده و بفهمد. (رابرتسون,1381: 12)
مجموعه اين تعاريف و مفاهيمي که براي مقوله جهاني شدن به کار رفته، مويد آن است که در خصوص مفهوم سازي و ارايه تعريفي جامع و مانع از جهاني شدن اجماعي در بين انديشمندان گوناگون علمي وجود ندارد. برخي از منظر صرفا اقتصادي به آن نگريسته، برخي ديگر از منظر سياسي و گروهي از ديد فرهنگي و جهان اطلاعات و ارتباطات آن را تعريف و تبيين نموده اند. شايد بتوان تعريف «اولريش بک» از جهاني شدن و شاخصهايي را که وي براي آن ارايه داده است تعريف قابل قبولي از جهاني شدن دانست.
گسترش جغرافيايي و چگالي تجارت جهاني، توسعه شبکه هاي جهاني بازارهاي پولي، رشد روزافزون قدرت شرکت هاي فراملي، تحقق انقلاب در فن آوري اطلاعات و ارتباطات، تقاضاي جهاني حقوق بشر و اصول دموکراسي، به راه افتادن جريان عمومي ذهني توسط صنايع فرهنگ ساز جهاني، فقر جهاني، نابودي محيط زيست، تعارض ميان فرهنگها، فراملي و چند مرکزي شدن سياست جهاني، افزايش قدرت بازيگران فراملي، غيردولتي، شرکت هاي چندمليتي، سازمان ملل و در مقابل کاهش قدرت دولت – ملت ها، به وجود آمدن نسل جديد رايانه ها که امکان مبادله آزاد کالا، خدمات و انديشه ها را فراهم ساخته اند.
اينها همگي از جمله شاخصهايي هستند که ميتوان از طريق آن ها جهاني شدن و تحقق وضعيت جهاني را شناسايي نمود.(سليمي,1380: 73). در خصوص اهميت، ضرورت و کارکردهاي جهاني شدن دو ديدگاه کاملا متفاوت وحتي متضاد از سوي انديشمندان مطرح شده است. برخي از موضع مخاف به اين پديده نگريسته و برداشت و نگاهي منفي و حتي مخرب نسبت به آن دارند و عده اي ديگر برداشت مثبت و موافق از مفهوم جهاني شدن، نيروهاي پيش برنده و پيامدها و آثار آن دارند و به آن با ديد فرصت جهاني مي نگرند.
گروهي که موضع و برداشت مثبت و موافق نسبت به جهاني شدن دارند، از پيدايش جامعه فراصنعتي و فرااطلاعاتي و نظم نوين جهاني سخن به ميان مي آورند.
موافقين جهاني شدن را فرآيندي ـ و نه پروژه اي ـ مي دانند که موجب گسترش آزاديهاي مدني، دموکراسي، بسط جامعه مدني، تحقق حقوق شهروندي، کاستن از قدرتهاي سنتي و قبيله اي، افزايش سطح کيفي زندگي بشر، دسترسي وسيع و آزادانه انسان ها به اطلاعات، گفتگو و تعامل ملتها و تمدنها و بهبود درک متقابل فرهنگها و تمدنها، افزايش فرصت هاي شغلي، حذف موانع فرهنگي، نژادي و دولتي، گستردگي دامنه و سرعت انتقال و جابه جايي کالا، خدمات اقتصادي، سرمايه ها، ايده ها و انسانها، حل تناقضات و تعارضات سياسي، اجتماعي و تحقق صلح، آرامش و امنيت جهاني و کاهش قدرتهاي محلي و دولت – کشورها و درنهايت خوشبختي آحاد بشر خواهد شد. در صورتي که منتقدين و مخالفان، جهاني شدن را از منظر تئوري توطئه تحليل نموده و آن را توطئه اي بين المللي و جهاني مي دانند که پيامدهاي زير را در بر دارد
بي ثباتي و توزيع ناعادلانه ثروتهاي اقتصادي جهان، گسترش شکافهاي طبقاتي و اجتماعي، تشديد فاصله ميان کشورهاي استعمارگر و سرمايه داري از يک سو و کشورهاي تحت ستم و جهان سوم که نقش تامين کننده مواد خام و اوليه و نيروي کار را دارند از سوي ديگر، دامن زدن به بحرانهاي هويتي، جهاني کردن ناامني ها، ايجاد نژادپرستي از نوع جديد، تحميل خواسته هاي شرکت هاي فراملي به دولت ها و ملتهاي فقير، مداخله گستاخانه قدرتها در امورات داخلي کشورهاي جهان سوم در سرتاسر جهان، دامن زدن به جنگهاي منطقه اي و کشتار و هلاکت انبوه مردم، تهديد و نابودي محيط زيست، جهاني سازي مصرف گرايي، حاکميت فرهنگ و تمدن غرب در جهان، غربي سازي يا آمريکايي سازي فرهنگ، اقتصاد و ارزشهاي ملل جهان، تهاجم به ابعاد معنوي و ارزشهاي محلي و بومي اقوام و اقليت ها به کمک تهاجم همه جانبه رسانه هاي فراگير و انحصاري نظام سرمايه داري حاکم بر جهان، گسترش فرهنگ سکس و ابتذال، اعمال شيوه هاي امپرياليستي فرهنگي و اطلاعاتي در پوشش گردش آزادانه اطلاعات و ايده ها، مطيع ساختن مردم جهان از طريق بازي با احساسات و شعور آنان، تبديل بشريت به توده هاي بي روحي که تابعان معماران و سازندگان نظم نوين جهاني از طريق يکسان سازي معنوي جهان هستند، تبعيض جاني و زوال هويت ها، جهاني شدن مشکلات و معضلاتي مثل فقر و گرسنگي، جرم و جنايت، بي نظمي، ناامني و نظامي گري.( بهكيش,1381: 89) جان کلام مخالفين در اين نکته خلاصه مي شودکه به علت آن که هدايت و رهبري جهاني شدن در دست نيروها و قدرتهاي خاص قرار دارد و با برنامه ريزي هدايت مي شود به عنوان پروژه اي به حساب مي‌آيد که کل جهان مورد باز تعريف قرار خواهد گرفت و هدف آن نيز کسب منافع ويژه اي براي اقليتي است که به قيمت هزينه هاي سنگيني از منافع ملي جمع کثيري از کشورهاي جهان تمام مي شود. به همين دليل از اين پديده به عنوان پروژه اي جهاني با ماهيتي تبعيض آميز و نابرابري که گستره آن در سطح جهاني است ياد مي شود و آن را مجموعه اي از تضادها و تناقضات مي دانند که هر لحظه متراکم تر مي شود.
3- جهاني شدن پديده اي جهانشمول و همه گير است، به گونه اي که براي جوامع گريزي از آن نيست. از اين رو فرهنگ، سياست، اقتصاد و علم به عنوان بخش هايي از نظام اجتماعي در اين فراگرد قرار خواهند گرفت. به ديگر سخن با وجود اختلاف نظرها و برداشت هاي متفاوت وحتي ضد و نقيضي که ميان صاحبنظران، سياستمداران، جامعه شناسان و اقتصاد دانان پيرامون تعاريف مختلف و مفهوم سازي، قدمت، پيامدها و آثار جهاني شدن وجود دارد اما در عين حال همه آنها در باب اين مقوله که جامعه بشري با سرعت هر چه تمامتر مسير يکپارچگي را مي پيمايد و در آينده نه چندان دور با اقتصاد، فرهنگ، سياست و مبادلات جهاني فراتر از مرزهاي ملي روبه روست توافق دارند.
4- با توجه به تهديدها و خطراتي که از جانب مخالفين جهاني شدن مطرح شده و برداشت ها و مواضع انتقادي شديد در اين زمينه البته اين گونه برداشت هاي منفي رو به فزوني است اين نگراني وجود دارد که جوامع جهان سوم گرفتار تکرار تاريخ شوند. همچون دهه هاي پاياني قرن گذشته مشخصا سالهاي 90-1960 ميلادي که کشورهاي جهان سوم براي دور ماندن از آثار و پيامدهاي نظريه وابستگي و حفظ استقلال خود در دامان تنزه طلبي هاي چپ گرا و به تبع ايستايي و عقب ماندگي و تحجر گرفتار شدند. امروزه هم تحت تاثير نگرشهاي منفي و مواضع تند بسياري از تئوري پردازي هاي جهان سومي، از اين قبيل کشورها مثل ايران از توسعه مدرنيزاسيون و نوسازي اقتصادي و اجتماعي باز بمانند.(همان,1381: 91-90) از اين رو کشورهاي جهان سوم همچون ايران بايد به درستي مراقب باشند تا ناخودآگاه در سايه نفي و انکار مطلق و بي چون و چراي غرب از يک سو و به بهانه حفظ استقلال و اجتناب از وابستگي به غرب از سوي ديگر جامعه را به سمت قشري گري، رکود و عقب ماندگي و عصبيت هاي غيرمنطقي که حاصلي جز تشديد شکافهاي موجود، واماندگي علمي، صنعتي و تکنولوژيک و در نهايت فروپاشي ملي نخواهد داشت، سوق ندهند. بايد ميان دستاوردهاي علمي و فني و تکنولوژيکي غرب و آن چه به رفاه، سلامت و بهبودي زندگي مادي بشر مي انجامد و مشي امپرياليستي ـ فرهنگي و يکسان سازي معنوي جهاني به سبک امريکايي فرق قايل شد و اين دو دستاورد جهان غرب را با شاخص ها و ميزان واحد نبايد سنجيد. به علاوه مجموعه نظام اجرايي و سياستگذاري کلان کشور بايستي با اتخاذ استراتژي هايي که متناسب با نياز و شرايط عصر حاضر است و با کسب بينشي تازه از تحولات و روندهاي جاري جهان و هدايت روشنگرانه، به صورت فعال توام با عقلانيت، منطق و شناخت کامل از ابعاد مثبت و منفي جهاني شدن با آن مواجه شوند. ترديدي نيست که هرگونه برخورد انفعالي توام با افراط و تفريط با اين واقعيت جهاني و اتخاذ مواضع تسامح گرايانه و يا متقابلا قشري گري تعصب آلود و توطئه گونه عوارض و پيامدهاي جبران ناپذيري براي ايران خواهد داشت به گونه اي که جبران آن نيازمند تحمل زحمات ومشقات زياد و چه بسا غيرممکن باشد.(قره باغيان,1381: 11)

 

***

 

فهرست منابع‌ و مأخذ

 

الف‌ ) منابع فارسي‌:
1ـ آلبرو‌،مارتين‌، 1381‌، عصر جهاني‌ و جامعه‌شناسي پديدة جهاني شدن‌، ترجمه‌ نادر سالار‌زادة اميري‌، تهران‌، انتشارات‌ آزاد‌انديشان‌، چاپ اول‌.
2ـافروغ‌، عماد‌، 1381‌، جهاني‌شدن و چالشهاي‌ فرهنگي در ايران‌، خراسان‌، شماره‌ 15019.
2ـ الحمادي‌، عبدالله‌، 1381‌، ما و مظاهر‌ جهاني شدن‌، ترجمه عبدالله‌ نكو نام‌ قديمي‌، همشهري‌، سال هشتم‌، شمارة 2243.
4ـ بهكيش‌، محمد‌هادي‌، 1381‌، اقتصاد‌ ايران در بستر‌ جهاني شدن‌،‌ تهران‌، نشر ني‌، چاپ اول‌.
5ـ پيشگاه‌هاديان‌، حميد‌، 1381‌، جايگاه‌ دولتها در روند جهاني‌ شدن‌ ( با تأكيد‌بر جايگاه‌ و موقعيت ايران‌)، باور، دوره جديد‌، شماره‌11.
6ـ توسلي‌، غلامعباس‌، 1381‌، جهاني‌ شدن، و اثرات آن در ايران، باور، دوره جديد، شماره 11.
7- تهرانيان، مجيد، 1380، جهاني شدن: چالشها و نا امني ها، تهران پژوهشكده مطالعات راهبردي،چاپ اول.
8-رابرتسون، رونالد، 1381، فرهنگ جهاني و جهاني شدن فرهنگ، همشهري ، سال دهم، شماره2850.
9- رجايي، فرهنگ ، 1380. پديده جهاني شدن، وضعيت بشري و تمدن اطلاعاتي، تهران، نشر آگاه ، چاپ اول.
10-رواساني ، شاپور، 1381،ارتباطات شگفت انگيز خصوصي سازي با جهاني شدن اقتصاد، كارو كارگر سال دهم ،شماره3410.
11-رهبري ، مهدي،1380، تحول علوم اجتماعي در فرآيند جهاني شدن، انتخاب. شماره 767.
12-سليمي، حسين، 1380، جهاني شدن : مصداقها و برداشتها، فصلنامه مطالعات ملي، تهران ، سال سوم، شماره 10.
13- فوكوياما، فرانسيس، 1381، جهاني شدن و آمريكايي شدن ، ترجمه حسين شريفي، جام جم ، سال سوم ، شماره691.
14-قره باغيان ، مرتضي و محمد رضا مالك و فرشاد مومني، 1381، ميزگرد ايران و پديده جهاني شدن، سياست روز، سال دوم،شماره 428.
15- گل محمدي ، احمد، 1380 ، جهاني شدن و بحران هويت، فصلنامه مطالعات ملي، تهران، سال سوم، شماره 10.
16-لاتوش، سرژ، 1381 ، غربي سازي جهاني ، ترجمه اميررضايي تهران ، نشر قصيده ، چاپ اول.
17-مجتهد زاده ،پيروز، 1379، هويت ملي در عصر جهاني شدن، فصلنلمه مطالعات ملي، تهران، سال دوم، شماره 5.
18-نصري، قدير، 1380، در چيستي جهاني شدن: تاملي نظري در سمت و سرشت آهنگ جهاني شدن، فصلنامه مطالعات راهبري ، تهران، سال چهارم ، شماره 3.
19-هابرماس، يورگن ، 1380 ، جهاني شدن وآينده دموكراسي، ترجمه كمال فولادي، تهران، نشر مركز ، چاپ اول.
20-هورل، اندروو ديگران، 1380 ، ناامني جهاني ، بررسي چهره دوم جهاني شدن به اهتمام اصغر افتخاري ،تهران،پژوهشكده مطالعات راهبردي ، چاپ اول .

 

ب) منابع انگليسي:

1-Albrow. M, (1996) , The global age , cambridg , polity press.
2-Albrow , M. and king(1990), Globalization , KnowLedge and Society , London , sage .
3-Anderea, corrnia , In equality and poverty Trends in Era Liberalization and Globalization , in :op .cit.
4-clark . L, (1997), Globalization and Fragmentation , oxford , oxford university press.
5-Friedman . Rose , (2000), Freeto choose, London , Harcourt Brace Jovanovich .
6-Giddens . A,(1998), The third way , cambridge , Polity peress.
7-Gordon . Mathews , (2000) , Global culture/ In dividual Identity , NewYork ,Routledge.
8-Holton . R,(1998), Globalization and the Nation –state, London , Mc Millan.
9-Jashua. Kartiner , (1997) , The corporate planet Ecology and politics in :The Age of Globalization , Sierra club Book.
11-Kilminster . R, (1998) , The Sociological Revolution , London , Routledge.
10-Krasner. Perter, (1998), state Power and the structure of International Trade,world Politics.
11-Lowy . M, (1998), Globalization and Internationalism , monthly Review.
12-MC Grow, T. and D. Held , (2001), Global Transformation , London , L. S.E
13-Mark . Rubert , (1990), Ideologies of Globalization , NewYork , Reut Ledge.
14-Marber. Peter,(1998), From Thrid World to World Class :the Future of Emerging Marke in the Global E conmy, Perseus Book.
15-Ollapally . Deepa, (1993), The South Looks North :The Thitd Word in the new World order, current History
16-Roseanu . James. N, (1997), The complexities and contradiction of Globalization , Current History .
17- Robertson, Roland ,(1992), Globalization , society Theory and Global culture, california, sage.
18-Schaffer, RobbertK. (1997),Understanding Globalization :The Soceial consequenc of political , Economic and Environmental chang , Lanham, Maryland, Row man and Littlfield.
19- Sweezy,p.(1997), More or Less on Globalization , Monthly Review .
20-Tamlinson , J.(1999), Globalization and culture, cambridge, polity press.
21-Wallerstein, I.(1974), The Modern World System, New York , Acadmic press.
22-Waters. M,(1995), Globalization , London , Routledge.

 

ج) وب سايت‌ها:

1- www.globalism.com
2- www.endgame.org
3- www.globalexchange.org/

 

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .