نکاتی در باره راهبردها

 

حبیب پرزین

 

 

این مقاله در چارچوب بحثهای نظری قبل از همایش چهارم اتحاد جمهوری خواهان ایران (23-25 اکتبر) در باره مسائل مهم جنبش سبز نوشته شده است. امیدواریم علاقمندان خارج از ا.ج.ا. هم با شرکت در این بحث ما را از نظرات خود بهرهمند سازند.

هدف و استراتژی
هدف اتحاد جمهوریخواهان ایران برقراری جمهوری پارلمانی دمکراتیک و سکولار، مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر و میثاقهای ضمیمه آن است. استراتژی ما راه رسیدن به این هدف است. استراتژی دارای مراحل مختلفی است و هر یک از مراحل استراتژیک هدفهای مخصوص به خودشان را دارند، که ممکن است شباهتی به هدف نهائی نداشته باشد. بسیاری از مشکلات، و جدلهای نظری در داخل اپوزیسیون از آنجا بر میخیزد که هدفهای مرحلهای، و راه رسیدن به آن با هدف اصلی و نهائی مخلوط میشود. مثلاً با وجود اینکه هدف نهائی ما سکولاریسم و جدائی دین از دولت است، ممکن است مجبور باشیم در این مرحله با نیروها و جریانهای سیاسی همکاری کنیم که در چارچوب قانون اساسی موجود یعنی با پذیرش ولایت مطلقه فقیه کار میکنند، یا در مورد امکان تلفیق دمکراسی و حقوق بشر با حکومت دینی دچار توهم هستند. متاسفانه مسئلهای به این سادگی برای برخی از فعالان سیاسی قابل هضم نیست، آنها تصور میکنند، چنین همکاری با اعتقاد به سکولاریسم مغایرت دارد.
نمونه روشن مخلوط کردن هدف و استراتژی شعار رفراندم قانون اساسی بود. رفراندم آخرین برنامه اجرائی رژیم اقتدارگرائی است که میخواهد جای خود را به دمکراسی بدهد. طرفداران رفراندم، هیچ تصور روشنی از اینکه چگونه یک رژیم ایدئولوژیک، تا دندان مسلح، که خیال رهبری جهان را در سر میپروراند، رژیمی که حتی نتیجه انتخابات کنترل شده توسط شورای نگهبان و در چارچوب ولایت فقیه را هم نمیپذیرد، مجبور به قبول رفراندم قانون اساسی خواهد شد، نداشتند. نمونه دیگر مخلوط کردن هدف و استراتژی، «استراتژی انتخابات آزاد» است. خواست انتخابات آزاد بعنوان یک شعار عمومی و تبلیغ برای هدف نهائی ما کاملاً درست است. اما «استراتژی انتخابات آزاد»، که ظاهراً میخواهد جایگزین تمام مراحل استراتژیک بشود، مخلوط کردن هدف و راه رسیدن به آن است.

آیا این جنبش میتوانست تا سرنگونی رژیم پیش برود؟
تا کنون پنج مکتب متفاوت در بررسی انقلابها وجود داشته است. با وجود این که هر یک از این مکتبها به جنبههای مهمی از انقلابها اشاره میکنند، مکتب ساختارگرایانه بیشترین طرفدار را پیدا کرده است. نگرش ساختار گرایانه به انقلاب با مارکس و انگلس شروع میشود. انگلس در بررسی علتهای نظامی یا استراتژیک پیروزی و شکست انقلابهای قرن نوزدهم، به جمع بندی میرسد، که میتوان آنرا عنصر اصلی تعریفهای بعدی از شرایط ضروری برای وقوع انقلابها دانست. او مینویسد: با وضع جدیدی که بعد از 1848 بوجود آمده، سیستم سنگر سازی و غافلگیر کردن نظامیان با برتری جمعیت مردمی دیگر امکانپذیر نیست. در شرایط جدید، پیروزی اخلاقی شورشگران بر نظامیان، تعیین کننده شده است. اگر چنین موفقیتی بدست آید، ارتش از سرکوب خود داری میکند، یا فرماندههان کنترل خود را از دست میدهند و قیام پیروز میشود. اما اگر چنین موفقیتی بدست نیاید، نیروی انتظامی با نفرات کمتر، به خاطر برتری تجهیزات، آموزش، فرماندهی واحد، انضباط و کاربرد سیستماتیک قهر پیروز می شود. [1] روح این جمع بندی انگلس، جزء اصلی شرایطی است که بعدها وضعیت انقلابی نامیده شد. اصطلاح «وضعیت انقلابی» در جریان انقلاب 1905 روسیه بوسیله لئون تروتسکی ساخته شد. تروتسکی بوجود آمدن شکاف در میان ارتش را از عناصر اصلی وضعیت انقلابی میدانست. [2] کائوتسکی در کتاب راه قدرت، ایده انگلس را بست میدهد. و بدون اینکه از اصطلاح وضعیت انقلابی استفاده کند، تعریف روشنی از آن ارائه میکند: 1. رژیم باید با دشمنی تمام در مقابل توده مردم قرار گرفته باشد. 2. باید حزب بزرگ اپوزیسیون سازش ناپذیر، با تودههای سازمان یافته موجود باشد. 3. این حزب باید، منافع اکثریت بزرگ مردم را نمایندگی کند، و مورد اعتماد آنها باشد. 4. اعتماد به قدرت و ثبات رژیم حاکم باید در ابزارهای خودش، یعنی در بوروکراسی و ارتش متزلزل شده باشد. [3] این تعریف به تعاریف مدرن وضعیت انقلابی خیلی نزدیک است. لنین هم از سال 1906 به بعد از اصطلاح وضعیت انقلابی استفاده کرده است. او دو بار وضعیت انقلابی را تعریف کرده است. یکبار در 1914 و بار دیگر در 1920. او در تعریف اول خود بعد از اشاره به اینکه هیچ انقلابی بدون وجود داشتن وضعیت انقلابی ممکن نیست و اینکه هر وضعیت انقلابی لزوماً به انقلاب منجر نمیشود، سه نشانه اصلی وجود وضعیت انقلابی را توضیح میدهد: «1. وقتیکه برای طبقه حاکمه حفظ قدرت بدون ایجاد تغییرات غیر ممکن شده باشد، وقتیکه به این یا آن شکل بحرانی در میان «طبقات بالائی» وجود داشته باشد، بحرانی در سیاست طبقه حاکمه، شکافی بوجود آورد که در آن نا رضایتی و خشم طبقات تحت ستم به خارج فوران کند. برای اینکه انقلابی بوقوع بپیوندد معمولا کافی نیست که طبقات پائینی نخواهند به شیوه گذشته زندگی کنند، باید طبقات بالائی هم قادر نباشند به طریق گذشته زندگی کنند. 2. وقتی که رنج و نیاز طبقات تحت ستم بیش از معمول حدت یافته باشد. 3. وقتی که در نتیجه علتهای فوق افزایش قابل توجهی در فعالیت تودههائی پیدا میشود که «در شرایط صلح آمیز» بدون شکوه اجازه چپاول شدن را میدهند اما در شرایط طوفانی، به دلیل شرایط بحرانی و بوسیله خود «طبقات بالائی» به عمل مستقل تاریخی کشانده میشوند. بدون این تغییرات عینی که مستقل از اراده نه تنها گروهها و احزاب منفرد، بلکه حتی طبقات منفرد هم هست انقلاب بطور کلی غیر ممکن است.» [4] مشکل تعریفهای لنین که متاسفانه بیش از تعاریف دیگر مورد استفاده ایرانیان قرار میگیرد، این است که: 1. انقلاب را حاصل مبارزه طبقاتی میداند. 2. تصور میکند، رنج و نیاز طبقات تحت ستم، یا چپاول شدن آنها عامل اصلی حرکت تودههای انقلابی است. 3. به مهمترین نکته یعنی اینکه رژیم اراده یا توان سرکوب کردن را دارد یانه، اشارهای نمی کند، و این توهم را بوجود میآورد که شکاف در میان بالاییها و رشد جنبش برای پیروزی انقلاب کافی است. 4. نتوانستن بالاییها و نخواستن پائینیها، معیارهای قابل سنجش نیستند، و فقط بعد از پیروزی یا شکست انقلاب میتوان گفت بالائیها توانستند یا نه. نکته مثبت تعریف لنین، رد تئوریهای اراده گرایانه انقلاب، با تاکید بر این نکته است که، احزاب، گروهها و حتی طبقات نمیتوانند به تنهائی انقلاب بوجود بیاورند.
پس از دهه 70 قرن گذشته تعداد آثار تحقیقی در مورد انقلابها آنچنان افزایش یافته که میتوان از یک شاخه مستقل علوم انسانی صحبت کرد. وجود وضعیت انقلابی بعنوان شرط ضروری انقلاب از سوی اکثریت قاطع این محققان پذیرفته شده است. اکنون، تعریفهای کاملتری از وضعیت انقلابی موجود است.
چارلز تیلی معتقد است در یک وضعیت انقلابی سه عامل اصلی با یکدیگر ترکیب میشوند. 1. پیدایش مخالفان یا ائتلافی از مخالفان که با طرح مطالباتی ویژه خواستار بدست گرفتن کنترل دولت یا بخشی از آن باشند. 2. حمایت بخش قابل توجهی از شهروندان از این مطالبات. 3. ناتوانی یا فقدان اراده سرکوب مدعیان جدید قدرت یا هواداران آنها توسط دولت. [5] جک گولدستون عامل غیر ضروری ولی تسهیل کنندهای را هم به عوامل فوق اضافه میکند: 4. ایجاد ائتلافی میان بخشی از حاکمان و مخالفان. [6]
تعریفهای دیگر هم کم و بیش شبیه همین هستند و آنچه در همه آنها مشترک است بند سوم یعنی نخواستن و یا ناتوانی رژیم در سرکوب مردم است. این ناتوانی عمدتا در امتناع خود نیروهای انتظامی در سرکوب مردم و یا پیوستن آنها به مردم تجلی پیدا میکند.
این بحث مفصل در مورد وضعیت انقلابی برای نشان دادن این واقعیت است که، تا زمانی که دستگاه سرکوب یک رژیم سیاسی کار میکند، انقلاب پیروز نمیشود.
جنبشی که بعد از 22 خرداد به اوج خود رسید نمیتوانست به انقلاب منتهی بشود. خواست اولیه این جنبش اصلاحات و بعد اعتراض به تقلب انتخاباتی بود. اما اینکه جنبش اصلاح طلبانه بود و نه انقلابی، اهمیت زیادی نداشت. چون معمولا با رشد جنبشهای اجتماعی خواستهها هم افزایش پیدا میکنند. و اگر این جنبش موفق میشد گسترش پیدا کند، به خواستههای اولیه اکتفا نمیکرد. اما جنبش گسترش پیدا نکرد زیرا هم کودتاگران در سرکوب مردم مصمم بودند. و هم وسعت جنبش وطرفداری از آن در حدی نبود که بتواند در میان نیروهای انتظامی شکاف بوجود بیاورد. یعنی وضعیت انقلابی وجود نداشت. اصولگرایان از یک پایه اجتماعی 30 تا 40 درصدی برخوردار هستند. تنها هنگامیکه بخش بزرگ این پایه از حاکمان جدا بشود امکان ایجاد شکاف در نیروهای سرکوب بوجود میآید. معمولا قبل از اینکه رژیم تمام پایه اجتماعی خود را از دست بدهد برای حفظ خود، تن به اصلاحات میدهد. در رژیمهای پیچیده یعنی حکومتهائی که در آن ارگانهای متعدد قدرت و جریانها مختلف سیاسی وجود دارد، امکان پیروز انقلاب ناچیز است، زیرا رشد جنبش موجب تقویت موضع طرفداران سیاستهای دیگر داخل حکومت میشود، و احتمال عقب نشینی رژیم از طریق رفرم افزایش مییابد. اینکه یک رژیم با مشی اصلاح طلبانه تغییر کند یا در یک جنبش انقلابی سرنگون بشود بیش از اینکه به مردم و خواست سیاسی نیروهای اپوزیسیون مربوط باشد، به خود رژیم بستگی دارد. رژیمی که در مقابل هر تغییر مثبتی مقاومت کند ممکن است روزی با انقلاب کنار گذاشته شود.
پایه اجتماعی اصولگرایان مذهبی ترین بخش جامعه است. تنها رهبران مذهبی هستند که میتوانند این گروه اجتماعی را از حاکمان جدا کنند. به همین دلیل از این پس نقش مراجع و روحانیان مخالف حکومت اهمیت زیادی پیدا میکند. شعارهای جنبش نباید آنقدر رادیکال بشود که آنها را از همراهی عملی با جریانهای دیگر جنبش، باز دارد.

فرصتها و تهدیدها
بر خلاف انقلابها که به وجود وضعیت انقلابی نیاز دارند. در جنبشهای اجتماعی، مسئله مهم فرصتها و تهدیدها هستند. تهدید خطر پیگرد و دستگیری فعالان جنبش اجتماعی، و سرکوب گروههای مردمی است. فرصتها امکاناتی هستند که در رژیمهای اقتدارگرا برای ابراز مخالفت پیدا میشود. شرکت در انتخابات غیر آزاد یا نیمه آزاد فرصتی است که در آن تظاهرات جمعی مردم امکان پذیر میشود. جنبش اجتماعی اخیر نتیجه استفاده از فرصتی بود که انتخابات ریاست جمهوری بوجود آورد. مورد دیگر استفاده از تظاهرات روز قدس برای ابراز مخالفت با سیاستهای خارجی رژیم بود. ساختار حکومتهای اقتدارگرا حدود فرصتها و تهدیدها را معین میکند. رژیمهای ملایم فرصتهای بیشتری برای جنبشهای اجتماعی بوجود میآورند، و در رژیمهای سرسخت فرصتهای کمتری وجود دارند. تلاش برای تبدیل یک رژیم سرسخت به رژیم ملایم تلاش در جهت افزایش فرصتها است، و افزایش فرصتها کمکی است به رشد جنبش، مطالبات بیشتر و خواست تغییرات رادیکالتر.
در لهستان در 1981 حزب حاکم موفق شد جنبش را سرکوب کند. رهبران دستگیر و برخی تبعید شدند. و به ظاهر همه چیز پایان یافت اما مقاومت مردم، کم کاری در کارخانههای دولتی عملاً رژیم را در آستانه ورشکستگی قرار داد بطوری که بلافاصله بعد از شروع رفرمهای گورباچف در اتحاد شوروی، خود یاروزلسکی رئیس دولتی که جنبش را سرکوب کرده بود رهبران همبستگی را به مذاکره برای شروع تغییرات دعوت کرد.
مقاومت و نافرمانی مدنی اشکالی از مبارزه هستند که دولت نمیتواند جلوی آنرا بگیرد. خود آگاهی و همبستگی که در میان مردم ایران بوجود آمده، و بکار بردن ابتکارات تازه در استفاده از فرصتهای موجود میتواند رژیم را به عقب براند. نکته مهم در تمام استراتژیها اینست: حریفی که در زیر فشار قرار دارد زوتر اشتباه میکند، تا حریفی که تحت فشار نیست. این در مورد جنبشهای اجتماعی هم صادق است. رژیمی که تحت فشار داخلی و خارجی قرار دارد خیلی آسانتر از رژیمی که تحت فشار نیست، اشتباه میکند. اشتباهاتی که میتواند شکاف درون نظام را عمیقتر و دامنه جنبش را افزایش دهد.

روش انقلابی و راه اصلاح طلبانه
با وجود اینکه رشد جنبش مردمی بعد از کودتا ، در برخی جریانهای سیاسی دوباره شور و شوق انقلابی بوجود آورده است، هنوز اکثریت قاطع با نیروهایی است که این جنبش را در خدمت رفرمهای مرحله به مرحله و راه اصلاح طلبانه ارزیابی میکنند. انقلابیگری همیشه با یک ایدئولوژی انقلابی همراه است. این ایدئولوژی معمولاً، سه رکن اساسی دارد. 1. رژیم شیطانی و اصلاح ناپذیر است. 2. پیروزی اجتناب ناپذیر است. (ایدئولوژی انقلابی همیشه خوشبین است) 3. این انقلاب اهمیت و مفهومی جهانی دارد. [7] به نظر میرسد که تفاوت میان روش انقلابی و راه اصلاح طلبانه کاملاً روشن است. گذشته از این، امروز کمتر کسی خود را طرفدار انقلاب میداند. اما مشکل از آنجائی شروع میشود که، کسی که خود را اصلاح طلب میداند، به این نتیجه برسد که این رژیم اصلاح پذیر نیست. یا با خوشبینی افراطی استدلال کند، چرا جنبشی که میتواند ولایت فقیه را از سر راه بردارد، باید خواستار اصلاحاتی در چارچوب قانون اساسی موجود باشد. باقی ماندن جنبههایی از ایدئولوژی انقلابی، در افکار، مرزهای روشن میان روش انقلابی و راه اصلاح طلبانه را مخدوش میکند.
تجربه نشان داده که سرسخت ترین رژیمها هم میتوانند در اثر مشکلات اقتصادی، مقاومت و جنبش مردمی و یا فشار بینالمللی راه اصلاحات را در پیش بگیرند. اتحاد شوروی با اصلاحات تغییر یافت و پینوشه و یاروزلسکی سرکوبگران جنبش در شیلی و لهستان مجبور به مذاکره با مخالفان و هموار کردن راه گذار مسالمت آمیز شدند. اگر ما به این نتیجه برسیم که در ایران اصلاح طلبی شکست خورده، باید بدنبال روش دیگری غیر از آن باشیم. اما اگر آنچه که شکست خورده تنها یک پروژه معین از اصلاح طلبی باشد. میتوان با مطالعه دلائل آن شکست. بدنبال اجرای پروژههای کاملتر اصلاح طلبانه بود. خوشبینی افراطی بطور ناخود آگاه به افکار انقلابی دامن میزند. دمکراسی برخلاف کمونیسم یا اسلام سیاسی، ایدئولوژی نجات بخش یا رستگارانه (میلناریستی) نیست. اکثر نظریه پردازان گذار به دمکراسی ازاعلام اینکه دمکراسی سرنوشت محتوم بشری است، پرهیز میکنند. تنها دو عامل در خدمت گسترش دمکراسی است. 1. سودمندی این سیستم حکومتی 2. حمایت روز افزون کشورهای پیشرفته از گسترش آن. با وجود این، اشکال مختلف اقتدار گرائی میتوانند مدتهای طولانی پایدار بمانند. هیچ کس انتظار ندارد سیستم نیمه توتالیتر چینی یا حکومت پدر خواندگی روسی چند ساله تغییرات اساسی بکنند. اگر ما اعتقاد داشته باشیم که رژیم ایران تا دو سال دیگر سقوط میکند، دیگر نیازی به اصلاحات نیست. کمی صبر میکنیم تا کار یکسره بشود. اما متاسفانه تئوری سقوط دوساله، سی سال دوام آورده است. اگر ما بجای غیبگوییهای دوساله، بپذیریم که این رژیم میتواند بیست سال دیگر هم برقرار بماند، هر یک قدم به جلو و هر اصلاح ناچیز را هم مغتنم خواهیم شمرد.

شبکه اعتماد و رهبری جنبش
چرا وقتی موسوی از مردم برای یک راهپیمائی دعوت میکند. با استقبال وسیع روبرو میشود، اما همین مردم به رهنمودهای افراد یا سازمانهای دیگر توجهی نمیکنند؟ رابطه میان یک رهبر یا یک سازمان هدایت کننده و تودهای که از او پیروی میکنند در یک روند، پیچیده بوجود میآید، که نتیجه آن اعتماد مردم به فرد یا سازمان هدایت کننده است. اکثر کسانیکه به موسوی رای دادند، و بعدا بخاطر او به خیابان آمدند، میدانستند که برنامه کروبی رادیکالتر از برنامه اوست، اما کروبی حتی با برنامه بهتر نتوانست اعتماد مردم را جلب کند. موسوی توانست با زیرکی میان خود و هوادارانش ارتباطی زنده برقرار کند. انتخاب یک رنگ بعنوان نماد جنبش و به خیابان آوردن طرفداران برای نمایشهای انتخاباتی و شعار هر فرد یک ستاد، استفاده از امکانات ارتباطی مدرن مانند تویتر و فیس بوک، شبکهای وسیع از هواداران او بوجود آورد. در مطالعات جنبشهای اجتماعی، این مجموعه را شبکه اعتماد مینامند. شبکه اعتماد همان مناسباتی است که در احزاب سنتی میان رهبر و اعضای آن بوجود میآید. در این احزاب اعضا به درستی رهنمودها و برنامههای رهبر اعتقاد دارند این اعتقاد بیش از آنکه به آگاهی واقعی از درستی رهنمودها مربوط باشد به خاطر اعتماد کامل به او است. جنبش اجتماعی در جمهوری اسلامی، رهبران متفاوتی داشته زمانی بنی صدر جنبشی از هوا داران خود بوجود آورد. پس از دوم خرداد خاتمی جوانان را بحرکت در آورد. و اکنون موسوی اعتماد مردم را جلب کرده است. اینکه رابطه او با مردم عمیقتر میشود یا سستتر، آیا او قادر خواهد بود در مدت طولانی رهبر جنبش بماند یا نه، روشن نیست. اگر موسوی بهر دلیل نخواهد و یا نتواند رهبر این جنبش باقی بماند، معلوم نیست در آینده نزدیک جایگزینی برای او پیدا بشود. تلاش برای رهبری یک جنبش همیشه مشروع است، اما بخاطر پروسه پیچیده کسب اعتماد اینکار همیشه عملی نیست.
دعوا بر سر رهبری یک جنبش میراث فرهنگی دوران انقلابیگری است. چون نتیجه انقلابها اکثراً دیکتاتوری است. اینکه چه کسی یا گروهی رهبری آن را در دست داشته باشد اهمیت تعیین کننده دارد. به همین دلیل احزاب کمونیست از هژمونی پرولتاریا یعنی بقدرت رسیدن خودشان صحبت میکردند. اگر آنها رهبری را بدست نمیآوردند هیچوقت نوبت به آنها نمیرسید. همانطور که اگر خودشان به قدرت میرسیدند به دیگران امکان رقابت نمیدادند. اما در یک جنبش اجتماعی که هدف آن دمکراسی است. اینکه چه کسی یا سازمانی رهبری جنبش را داشته باشد اهمیت کمتری دارد. چون پس از پیروزی، رهبر جنبش هم مانند دیگران باید در یک انتخابات آزاد انتخاب بشود. مسلماً رهبری جنبش آنچنان امتیاز تبلیغاتی بوجود میآورد، که انتخاب شدن در اولین رای گیری را تضمین میکند. اما اینکار شانس دیگران از بین نمیبرد. لخ والنسا، کورازون آکینو و والسلاو هاول در اولین انتخابات برگزیده شدند. اما دیر یا زود جای خود را به دیگران دادند.

جنبش سبز

موسوی رنگ سبز را بعنوان نماد مبارزات انتخاباتی خودش انتخاب کرد. انتخاب یک رنگ بعنوان سمبل یک جنبش الگوبرداری هوشمندانه از جنبشهای انتخاباتی کشورهای دیگر است. اینکار سالها قبل از موسوی هم چندین بار مطرح شده بود. اما تلاش برای جا انداختن یک رنگ هیچوقت به ثمر نرسید، چون تحقق آن احتیاج به وجود یک جنبش اجتماعی و شبکه اعتماد داشت. اکنون رنگ سبز به عنوان نماد جنبش دمکراسی خواهی ایرانیان در افکار عمومی جهانی جا افتاده است. دهها طرح گرافیکی از جنبش سبز ایران توسط طراحان اروپایی و آمریکائی تهیه شده است. تغییر دادن این رنگ نه ممکن است نه عاقلانه و نه سودمند. اینکه چرا موسوی این رنگ را انتخاب کرده، اهمیت زیادی ندارد. رنگ نه حاوی ایدئولوژی است، نه برنامه سیاسی و نه ساختار حکومتی. هر یک از جریانهای سیاسی این جنبش میتوانند این رنگ را با برنامه خودشان تفسیر کنند. رشد جنبش و ارتقاء خواستههای آن مفهوم این رنگ را هم تغییر میدهد. رنگ سبز پرجم ایران هم بعنوان سمبل مذهب شیعه انتخاب شده است. اما تا کنون به فکر هیج یک از طرفداران دو آتشه لائیسیته هم نرسیده که با جدائی دین از دولت رنگ سبز را هم از پرچم ایران حذف کنند. ایراد گرفتن به رنگ سبز به معنی ایجاد تفرقه در جنبشی است که بیش از هر چیز به وحدت احتیاج دارد.

مشروعیت دادن و مشروعیت زدائی
انتخابات ریاست جمهوری، کودتای انتخاباتی و جنبش اجتماعی که قبل و بعد از انتخابات براه افتاد، توجه جهانیان را بخود جلب کرد. برنامههای اعتراضی خارج از کشور در ابعادی که در سی سال گذشته سابقه نداشته گسترش پیدا کرد. برای اولین بار به مردم جهان نشان داده شد که در ایران اکثریت با کسانی است که از رژیم ولایت فقیه متنفر هستند.
مشروعیت زدایی از رژیم جمهوری اسلامی و کسب مشروعیت برای جنبش اصلاح طلبانه و دمکراسی خواه ایران جزئی از وظایف اپوزیسیون خارج از کشور است. باید شور و شوق ایرانیان خارج از کشور و بخصوص نسل جوانی را که به مبارزه سیاسی روی آورده زنده نگهداشت. جنبش سبز ملک خصوصی هیج جریان سیاسی نیست این جنبش به تمامی گروههای مختلف اپوزیسیون دمکراسی خواه تعلق دارد.
جناح کودتاگر جمهوری اسلامی با صرف بخش مهمی از ثروت کشور کوشش میکند بعنوان رهبر جهان اسلام و الگوی حکومتی شیعه، توجه مردم کشورهای عربی و اسلامی را بخود جلب کند. اپوزیسیون خارج از کشور میتواند دقیقا در همینجا با نشان دادن چهر واقعی این حکومت به جهان عرب، بزرگترین ضربه روانی را به رژیم وارد کند.

هدف مرحله کنونی جنبش
جنبش کنونی ادامه جنبش انتخاباتی است که با طرح مطالبات معین خواستار پایان دادن به ریاست جمهوری احمدی نژاد بود. طرح این مطالبات از سوی نیروهای مختلف سیاسی از جمله اتحاد جمهوری خواهان ایران تاثیر مهمی در ارتقاء سطح برنامه کاندیداهای اصلاح طلب داشت. اجرای این برنامهها که در محدوده امکانات قانون اساسی موجود تدوین شده بود، میتوانست، تغییر مهمی در وضعیت و تعادل قوا به نفع جنبش اصلاح طلبی بوجود آورد. در حقیقت هدف کودتاگران هم جلوگیری از همین تغییر در تعادل قوا بود، که آنرا از نظر خودشان مرگبار و براندازانه ارزیابی میکردند. خواست این مرحله از جنبش، آزادی بدون قید و شرط تمام زندانیان سیاسی، برکناری احمدی نژاد و برگزاری انتخابات سالم و بدون تقلب ریاست جمهوری، تحت نظارت نهادهای مستقل داخلی و بینالمللی است. روشن است که خواست ما، مانند قبل، انتخابات آزاد ریاست جمهوری با شرکت تمام کاندیداها، بدون نظارت استصوابی است. اما بازگشت به نقطه صفر، یعنی شرایط قبل از کودتا را هم گام بزرگی به جلو میدانیم.
برای رسیدن به این هدف به استراتژیهای موازی و چند لایه نیاز است. اصلاح طلبان داخل حکومت موقعیت متزلزلی پیدا کردهاند، اما آنها باید به هر قیمت، حتی با عقب نشینی موقتی در داخل سیستم باقی بمانند. شرایط امروز پایدار نمیماند. نتایج سیاستهای مخرب داخلی و خارجی احمدی نژاد، دولت را با بحرانهای جدی مواجه خواهد کرد. این بحران موقعیت اصلاح طلبان داخل حکومت را تقویت خواهد کرد. تلاش مراجع و روحانیان برای مقابله با کودتا و ولایت مطلقه فقیه بسیار با ارزش است. اپوزیسیون خارج از حکومت، باید فشار روانی بر دولت احمدی نژاد را افزایش دهد. جنبش مردمی باید با استفاده از تمامی فرصتها، راهکارهای جدیدی برای مقاومت و نافرمانی مدنی پیدا کند. اپوزیسیون و جنبش خارج از کشور ضمن مشروعیت زدایی از دولت باید جنبش سبز را بعنوان حرکت دمکراسی خواهانه و آلترناتیو حکومت اسلامی معرفی کند. تمامی این تلاشهای موازی، مکمل یکدیگر هستند. و نباید مانعی در کار یکدیگر بوجود آورند.

حبیب پرزین
29 سپتامبر 2009


--------------------------
زیرنویس:
1.
Les luttes de classes en France
Introduction de Friedrich Engels à L´édition de 1895
Marx, Engels, Oeuvres Choisies T2 P 205
2.
Leon Trotsky, 1905 P164
3.
Karl Kautski, der Weg zur Macht, S 60
4.
Lenin. The collapse of the second International
Collected works V21
برای دیدن تعریف دوم لنین که در جزوء بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم، آمده، مراجعه کنید به آثار منتخب یکجلدی ص 759
5.
Charles Tilly, European Revolutions, 1492-1992, P 10
6.
Jack A. Goldstone, Revolutions Theoretical Comparative and Historical Studies, P 51
7.
Stephen M. Walt, Revolution and War