تو از
باستان
یادگار منی
…
مزدک
بامدادان
|
گوید
حجت الحق حکیم
ابولفتح عمر
بن ابراهیم خیامی
نیشابوری
"عمر خیام":
«قصه چنان است
که چون
کیومرث اول
از ملوک عجم
به پادشاهی نشست،
خواست که
ایام سال و
ماه را نام
نهد و تاریخ
سازد تا مردمان
آن را بدانند
... موبدان ِ
عجم را گِرد
کرد و بفرمود
که تاریخ از
این جا آغاز
کنند. موبدان
جمع آمدند و
تاریخ
نهادند و چنین
گفتند موبدان
عجم که
دانایان آن
روزگار بودهاند
... و این روز را
جشن ساختند و
عالمیان را
خبر دادند تا
همگنان آن
را بدانند و
آن تاریخ را
نگاه دارند و
چنین گویند
که کیومرث
این روز را
آغاز تاریخ
کرد».
و هم فرزانه
دو گیتی عمر
خیام فرماید:
«هر که نوروز
را جشن کند و
به خرمی
پیوندد تا
نوروز دیگر،
عمر در شادی
و خرمی
گذارده و این
تجربت، حکما
از برای پادشاهان
کردهاند. پس
کیومرث این
مدت را بدین گونه
به دوازده
بخش کرد و
ابتدا تاریخ
پدید کرد ... و
چون از دنیا
برفت هوشنگ
به جای او
نشست ... و جهان
به خرمی
بگذاشت و به
نام نیک از
جهان بیرون
شد و پس از او
طهمورث نشست
و دیوان را
در اطاعت
آورد ... پس از
او پادشاهی به
برادرش
جمشید رسید و
جهان بر او
راست گشت ...
در روزی که
یاد کردیم
جشن ساخت و
نوروزش نام نهاد
و مردمان را
فرمود که هر
سال چون
فروردین نو
شود، آن روز
را جشن کنند ...
و نوروز حقیقت
بود. چون از
پادشاهی
گشتاسب، سی
سال بگذشت،
زردشت بیرون آمد
... و فروردین
آن روز به
اول سرطان
گرفت و جشن
کرد و گفت
این روز را
نگاهدارید و
نوروز کنید ... و
مردمان هم
بر آن می رفتند
تا به روزگار
اردشیر
بابکان که
او کبیسه کرد
و جشن بزرگ
داشت و
عهدنامه
نوشت و آن
روز را نوروز
بخواند و هم بر
آن آیین می رفتند
تا به روزگار
نوشین روان
عادل، چون ایوان
مدائن تمام
گشت، نوروز
کرد و رسم
جشن به جای آورد
... تا به روزگار
مأمون خلیفه،
او بفرمودند
تا رصد کردند
و هر سالی که
آفتاب به
حمل آمد،
نوروز فرمود
کردن و زیج
مأمونی
برخاست و
هنوز از آن
زیج تقویم
می کنند ... این است
حقیقت نوروز
و آن چه از
کتابهای
متقدمان
یافتیم و از
گفتار
دانایان
شنیدهایم».
و چنین گوید
مزدک
بامدادان که
ایرانیان را
پایداری و
ماندگاری در
جهان از نوروز
بود و سرفرازی
ایشان از آن
بود و
سرشکستگی از
آن، و چون آن پادشاهان
گردنفراز
روزگار
سپردند و
تازیان فراز
آمدند و
شیرازه
ایرانزمین
درنوردیدند و
عمامه بر جای
دیهیم و منبر
بر جای تخت
بنشست و آتش
اهورا سردی
گرفت و جهان
اهریمن
نابکار را
فراچنگ آمد،
روزگار
سرخوشی و
شادخواری به
سر رسید و
ایرانیان را
زمانه سختی و
تنگی فرا
رسید.
و ایشان را به
چندین سده
چنین بودند و
در بیرون بر
آئین نو بودند
و در درون دل
به آتش ورجاوند
گرم همی
داشتند و
روزان در هراس
از محتسب سجده
بر الله می
کردند و شبان
در نهان بر
درگاه اهورا
نماژ می
بردند، و هم
به سالیان
آئین کیومرث و
جمشید جم و
تهمورث دیوبند
از یاد نبردند
و زبان خود به
تازی نگرداندند
و نوروز گرامی
داشتند، مگر
ایزدان را دل
بر ایشان
بسوخت و
روزگار بر
ایشان اندک
فراخی یافت.
پس آزادگان از
سرزمین
خراسان
برآمدند و
اورنگ تازیان
در هم شکستند
و شهرها و
دیههای آنان
فروگرفتند و
زبان خود زنده
کردند و دیگر
باره روز به
نوروز کردند و
آئین کهن زنده
گشت و روزگار
بر ایشان
گشاده دستی
کرد و آن
فرزانگان
نسکها نبشتند
و نوروزنامه و
شاهنامه
خواندند و آن
همه از جادوی
ستُرگ نوروزی بود
که آتش مهر در
دلها بیفروخت
و تخم امید بر
خاک سرنوشت
افکند و باران
بخشندگی اهورا
بر آن بارانید
تا نام ایران
نهفت نماند و و
کام ایرانیان
شهدآگین شود،
و ایرانیان بر
کیستی خود
استوار
ماندند و زبان
و آئین و
فرهنگشان
تازیانه نشد،
چنان که بر
مصریان و
سوریان و
بابلیان رفت و
این همه از
فرخندگی نوروز
بود.
و باز گوید
مزدک
بامدادان که
آن زمانه
گشادگی و
فراخناکی را
دیری مگذشت،
تا تیغهای
آهیخته سواران
دشتهای
ویرانی بر
گرده آزادگان
فرود آمد و
غزان و
سلجوقیان و
خوارزمشاهیان
یکی از پس
دیگری خاک
ایرانزمین را
سُمکوب
ستوران خود
کردند و هر که
آمد سر و جان و
تن به بند
جادوی
جاودانه
نوروزی بداد و
تا که مردمان
او را از خود
بپندارند، آن
را چتری کرد و
بر سر خویش
گشود، تا آفند
مغول دررسید و
بکشت و بسوخت
و ببرد، و
دیگر باره
بیامد و بکشت
و بسوخت و
ببرد و باز
دیگر باره هم
...،
و آزادگان
نوروز بپا
داشتند،
چندان، که خان
مغول نیز بر
این جادوی
بیکرانه گردن
نهاد.
و گوید که
هنوز کشتگان
تیغ مغول بر
خاک خود آرام
نیافتندی که
تَتَر تیغ
برآهیخت و از
کشته پشته
ساخت و
آزادگان
نژاده ایرانی
چندان بر آئین
نوروزی پای
فشردند، تا
خان تَتَر
یاسا و یرلیق
از یاد ببرد و
فرزندان خود
را شاهرخ و
میرانشاه و
جهانگیر نام
نهاد تا از
جادوی نوروزی
بهره ای برد و
راز سرنهفت
این آئین
هزاران ساله
را به دست
نبیرگان
فیروزشاه
زرین کلاه بسپارد،
تا شاه
اسماعیل بر
تخت شاهان
گردنفراز
کیانی نشیند و
در آستانه
نوروز تاج
شاهی بر سر
نهد و سوگند
یاد کند که
ایرانزمین را
دوباره زنده
گردند و نام
ایرانیان را
پرآوازه
سازد، تا شاه
عباس بزرگ در
جشن نوروزی
خود در نقش
جهان، اصفهان
را پایتخت
جاودانه ایران
بنامد.
و گوید نادر
شاه که بر سکه
خویش واژگان
«نادر ایرانزمین»
را نبیسانده
بود، چون خاک
ایران از شورشیان
افغان
بپرداخت، در
نوروزی دل
انگیز بزرگان
و مهتران در
دشت مغان گرد
خود همی آورد
و در کار گره
خورده میهن از
ایشان
همپرسگی
بخواست و آنان
افسر شاهی را
در آن روز نو
بر سر او
نهادندی.
پس دور به خان
زند رسید تا
"درود
نوروزی" بر پا دارد
و مردمان به
بارگاه خویش
بخواند و
آنانرا زر و سیم
دهد، و چون او
نیز فرمان
یافت، خواجه
تاجدار
سرتاسر
ایرانزمین را
فروگرفت تا در
نخستین روز
سال، به
خجستگی و
فرخندگی
نوروز تاج
شاهی بر سر
نهد.
و هم گوید
مزدک
بامدادان که
فرزانه مرد
بزرگ ایرانزمین
در آستانه
نوروزی خوش
شگون، روی سخن
به آزادگان
ایرانی
بازگرداند و
گفت که از آن
پس نفت ایران،
نه بیگانگان را،
که ایرانیان
را است.
و چنین گوید
که جادوی
سرنوشت دز آن
هزاره های دور
تخم امید را
در آستانه
بهاری
سرورانگیز بر
خاک سرنوشت
ایرانیان
درافکندی و
آزادگان نژاده
هزاره ای از
پس هزاره ای
آن را به خون و
اشک خویش
بپروریدند،
تا درختی ستبر
و تنومند
گرددی و چتری
گشاده بر سر
ما شودی،
آنزمان که
باران اندوه و
غم و دژکامی
بر سرمان
ببارد.
فرزانگان این
کهن مرزوبوم
نوروزش
بخواندندی، و
تو امیدش
بدان،
تا شادی و
شادکامی خانه
های
ایرانزمین را
برآکند،
و لبخند
جاودانه شود،
و اشک تنها از
سر سرور
فروچکد،
و آغوش بر مهر
گشوده شود،
و دیو گرسنگی
فرومیرد،
که تا نوروز
هست، ایران
پای برجا است،
و تا ایران
هست، آتش امید
فروزان است ...
خداوند دروغ،
دشمن و
خشکسالی را از
ایران زمین
بدور دارد
مزدک
بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/17677/