لزوم انقلاب
کوپرنيکي در دين!
سلامت کاظمي
کسب تجدد و تمدن، مغايرتي با
دين و مذهب ندارد. اگر قانون گذار بزرگ اسلام در حال حاضر در مقابل اين
ترقيات عالم وجود داشت، موافق بودن اصول شرايع حقه خود را با وضعيت و تشکيلات
تمدن امروز نشان ميداد. (رضا شاه)
برنامه تلويزيوني "جام جم" که از طرف حکومت، براي جذب ايرانيان خارج کشور
راه اندازي شده است، برنامهاي دارد که طي آن يک روحاني به سوالات شرعي
ايرانيان متدين تماس گيرنده، پاسخ ميدهد. من که هفته قبل به اين برنامه
نگاه ميکردم، در همان مدت کوتاهي که همسرم از فرط عصبانيت کانال را عوض
نکرده بود، اين سه مورد را شنيدم که سعي ميکنم با امانت داري در محتوا،
کل آن را بنويسم:
اولين سوال کننده آقايي بود از بلژيک که در باره حرام يا حلال بودن يک
نوع خوراک دريايي پرسيد. روحاني پاسخ داد که خوردناش حرام است. بيش از
سه بارهم تاکيد کرد که دليلاش را نميدانيم، اما چون علما گفتهاند، حرام
است، شما هم نخوريد، حتما حکمتي دارد!
خانمي (به گمانم از فرانسه) پرسيد که همسرش او را مکلف ميکند که در برخي
محافل، روسرياش را عقبتر بزند و اين طور کيپ بستن، مناسب اين محيطها
نيست و ظاهرا لزوم اطاعت زن از شوهر طبق قوانين اسلام را به او يادآور
ميشود. آقاي روحاني در اين هنگام، جلوهاي از دفاع از حقوق زنان در اسلام
را با شور و حرارت به نمايش گذاشت و گفت: خير خانم، اين طور نيست که زن
هميشه مکلف باشد از مرد اطاعت کند بلکه، در زمينه رعايت حلال و حرامهاي
شرعي – مثل حجاب - اصلا واجب است که از شوهر اطاعت نکند و تابع شرع باشد!
آقايي (به گمانم از آلمان) زنگ زد و مشکلي را که زنش با آن مواجه بود،
مطرح نمود. خانماش در بيمارستان، پرستار بود. گفته شد که طبق قوانين و
رسومات اين جا، بيمار که روي تخت ميميرد، مثل ايران نيست که او را به
غسالخانه گورستان براي شستشو منتقل کنند، بلکه پرستار موظف است همان جا
روي تخت، با ليف و مايع به طور سطحي کل بدن او را نم دار کند و ديگر تا
مرحله تدفين، شست و شويي در کار نيست. اين کار هم عموما در کمتر از يک
دقيقه بعد از فوت بيمار صورت ميگيرد که بدنش هنوز گرم است. سوال شوهر
اين بود که خانماش بايد بعد از کشيدن ليف خيس به بدن ميت، وقتي برگشت
به خانه، غسل ميت انجام دهد يا نه؟ اولين پاسخ روحاني به مساله اين بود
که اين خانم حق ندارد به "موضع خاص"! بيمار نگاه کند. در حالي که سوال،
اصلا ربطي به اعضاي جنسي ميت نداشت. مضاف بر اين که اغلب بيماران فوت شده
اين چنيني روي تخت بيمارستان، سال خورده هستند و اين که نگاه کردن احتمالي
يا اجباري به "موضع خاص" يک پيرمرد هشتاد ساله بي جان، اصلا چه رغبتي در
پرستار غمگين بر ميانگيزد و چه لطمهاي به دين و ايمان او ميزند؛ خدا
ميداند! و اين که، کشاندن ناغافل ذهن بينندگان به اين نقاط اصلا چه فايدهاي
دارد؟ تاکيد بعدي اين بود که خانم حتما بايد دست کش به دست کند و نبايد
دستاش با بدن مرده نامحرم تماس داشته باشد. بعدش هم بحث کشاف شرعي که
اگر بدن مرده سرد شده باشد بايد بعدش غسل ميت کند و اگر گرم باشد چه و
چه... بعيد ميدانم که مرد تماس گيرنده، اجازه دهد که خانماش به شغل شريف
پرستاري ادامه دهد. باز، اعصابم به هم ميريزد که آخر اين چه مکتب و ايدئولوژي
است که کابوس حلال و حرامهاي شرعياش، در آن سوي دنيا نيز دست از جان
و روان معتقداناش برنمي دارد؟ چرا در قلب اروپا که انواع نهادهاي دولتي،
خصوصي و علمي در زمينه فايده يا ضرر هر نوع خوراکي و يا مسايل بهداشتي
در زمينههاي مختلف از جمله بدن ميت وجود دارد، چرا يک ايراني مسلمان و
متدين، بايد سوالهاي سادهاي از اين دست را از يک مرجع روحاني در قم بپرسد؟
چرا اين همسايه مسيحي ما که هر يک شنبه به کليسا ميرود، با هيچ نوع حلال
و حرام شرعي درگير نيست و با ايمان و آرامشي عجيب، زندگي مدرناش را ادامه
ميدهد؟ ميدانم که از ميليونها مسلمان نميشود باورهاي توحيديشان را
گرفت، اما آيا نميتوان پاي دين را از عرصه عمومي قطع کرد و اين مردم گرفتار
شده در تاروپود "مقدسات" و هزاران مساله فقهي عهد عتيق و نهادهاي متولي
آن رها نمود تا خود، قوانين زندگي شان را انتخاب نمايند؟
اين نوشته، مقدمتا عرض ادبي است خدمت استاد محمد مجتهد شبستري؛ به خاطر
گفتگوي ارزنده و عميق اخيرشان در "راديو زمانه". استاد از آن دسته از نوانديشان
بسيار کمياب ديني است که به مسئوليت تاريخياي که در اين زمانه حساس، در
قبال وطن، مردم و ديناش بر دوش دارد واقف است و بهاي آن را نيز پرداخته
و ميپردازد و برماست که قدر او را بدانيم و بر رو در رويي وزين و بي پرواي
فرهنگي او با متوليان دين سنتي ارج نهيم. (اين مصاحبه در سايت راديو زمانه
و بسياري سايتهاي ديگر با عنوان گوياي: "عمل به آيهاي در قرآن، هميشگي
نيست"، موجود است. ضمنا کليه درشت نويسيها و خط کشيها تا پايان اين نوشته،
از من است.)
از نظر استاد، "توافقات حقوقي انسانها در عصر حاضر... که به تکامل انسان
مربوط ميشود" و از جمله "اعلاميه جهاني حقوق بشر"، مترقيتر و مفيدتر
از برخي نصوص ديني در همين زمينه براي مسلمانان است. علتاش از نظر ايشان
اين است که چون متون ديني ما، ملهم از نظام مبتني بر "دينسالاري، مردسالاري
و حاکمسالاري" صدر اسلام بودهاند: "اصلاً امکان ندارد حقوقي براي افراد،
شبيه آن چه ما در اعلاميه حقوق بشر ميبينيم، مطرح باشد". استاد سپس نقش
انسان در پيش برد ارابه تکامل را اين چنين مورد تاکيد قرار ميدهد: " تنها
پيامبران نيستند که تاريخ بشر را به سوي تکامل برده اند، عوامل ديگري
هم وجود داشتهاند که تاريخ بشر را به سوي تکامل بردهاند". "خود انسانيت
هم ميتواند از طريق تحولات ديگري که در زندگي اجتماعي، سياسي و معرفتي
جوامع اتفاق ميافتد، به سوي کمال نزديک شود".
مجتهد شبستري در اين مصاحبه کوتاه، الاهيات و توحيد در اسلام را از فقه
و احکام اجتماعي آن تفکيک ميکند. يعني اين که: "مسلمان بودن به توحيد
و نبوت وابسته است و به علم فقه وابسته نيست". شرح مختصر و تيتر واري نيز
در اين زمينه ارائه ميدهند: " مسلماني اين است که توحيد، مسايل اخروي،
عبادت و پرستش، اخلاق انساني و ايثار را بپذيريم، عدل و احسان را پذيريم".
و اين که: "اگر شرايط تاريخي عوض شود، ضرورت دين به آن معنا و يا اجماع
فقهاء به آن معنا که ميگويند، ديگر براي ما تکليف ايجاد نخواهد کرد و
تنها پيام توحيد است که هميشه بايد آن را حفظ کرد".
الاهيات اسلامي رو به آسمان دارد و رابطه انسان با خدا و کل جهان آفرينش
و معناي وجود و هستياش را تعريف ميکند و به سوالهاي فلسفياش دراين
زمينهها پاسخ ميدهد؛ اما احکام و تکاليف، پايش روي زمين است و براي زندگي
اجتماعي يک مسلمان، نسخههاي ابدي، ميپيچد. بديهي است که وقتي صحبت از
هويت يک مسلمان است، بخش اول يعني الاهيات، تغيير ناپذير است و الا به
او نميتوان مسلمان اطلاق کرد. تمام دعواها با دين سنتي بر سر بخش دوم
يعني احکام و تکاليف و امر و نهيهاي مربوطه و نقش آفريني دين در عرصه
عمومي زندگي است. چون که بين اين دو جنبه اسلام، رابطه گسست ناپذير برقرار
ميکند تا لزوم نظارت و دخالت مستمر و ابدي نهادهاي ديني و مرجعيت روحاني
را ضروري قلمداد نمايد. در مقابل؛ نوانديشان ديني (که طيفي را تشکيل ميدهند
و خودشان هم يک سان فکر نميکنند)، تلاش ميکنند به نسبتي اين دو حوزه
را از هم جدا کنند تا بند از ذهن و دست و پاي يک مسلمان براي زندگي در
جامعه پيشرفته امروزي باز شود و مقدرات زندگي اجتماعياش را خود به دست
گيرد.
اما مشکل اصلي در اين جاست که اغلب نوانديشان ديني، به اين ايده نزديک
نميشوند (حال چه به خاطر اعتقاد شخصي و چه – بعضي از آنها – براي ملاحظات
امنيتي و سياسي!ِ) که رابطه الاهيات با احکام و تکاليف را به طورکامل از
هم قيچي کنند. يعني بخش اول را نزد انبيا باقي بگذارند و بخش دوم را به
طور کامل به دست بشر بسپارند. و لذا کلام آنها نيز، اغلب، فاقد آن قاطعيت
و صراحتي است که متوليان دين سنتي به خوبي از آن برخوردارند. به طور منطقي،
تمام کساني که دنبال "فقه پويا" و استفاده از اصل "اجتهاد" يا "اجتهاد
انقلابي" و انواع ترمهاي ديگر در اين زمينه، براي به روز کردن، غربال
کردن يا نوسازي احکام و تکاليف زنگار بسته اسلامي هستند، خواسته يا ناخواسته،
اصالت را به آن احکام و تکاليف ميدهند. نو انديشان ديني با اين رويکرد،
وارد زمين بازياي ميشوند که توپ همواره زير پاي حريف قوي و غدر آنهاست.
حريف، با وحي منزل خواندن تمامي "متن"، (چه قرآن و چه ساير متون مکتوب
ديني و اقوال و احاديث امامان) و حرام بودن و جرم داشتن هرگونه دستکاري
در آن، سعادت دنيوي و اخروي يک مسلمان را در عمل نمودن به تمامي آنها
اعلام کرده و چک ليست تکاليف شرعياش در هر زمينه را تحت عنوان "رساله
عمليه" زير بغلاش قرار ميدهد که بي اغراق محتواي وظايف ده - پانزده وزارت
خانه در يک جامعه مدني را شامل ميشود! حيطه مانور نوانديشان در اين زمين
و پيدا کردن گوش شنوا در ميان مومنان، بسيار محدود است. حتي در مورد پارهاي
از احکام و تکاليف که اجراي آن در حال حاضر زننده جلوه ميکند، يک سنتي
ميتواند يک نوانديش را با اين حربه خلع سلاح کند که بسيار خوب، الان به
طور موقت ميتوانيم کنارش بگذاريم ولي شايد سالها بعد، بشريت به حقانيت
آن پي ببرد و آن روز ميتوان از کشوي ميز بيرونش کشيد و در دستور کار مردم
قرار داد. کما اين که مواردي در بيرون از قلمرو اسلامي و مثلا مجازات دو
سال حبس براي زنا در کره جنوبي (جنجال اخير بر سر روابط يک آکتريس شوهر
دار سينماي اين کشور با معشوقاش و محکوم شدن هر دو به زندان) اين حقانيت
را براي متوليان دين سنتي به وجود آورد که ما از ۱۴۰۰ قبل براي اين نوع
محرمات، مجازات داشته ايم؛ حالا چه مرضي است که بقيه احکام را فريزري کنيم،
به اين دليل که غرب و منشور حقوق بشرش آن را خوش نميدارد؟ از کجا معلوم
که همين کره جنوبي، چند سال بعد، به اهميت و کارايي سنگسار براي حفظ حريم
خانواده و "سست نشدن اساس جامعه" نرسد؟ يک نوانديش ديني، در برابر اين
منطق قوي، چه کاري از دستاش ساخته است؟
احکام اسلامي، جاودانه است!
متوليان و نظريه پردازان دين سنتي به منظور اثبات فرازماني بودن و تغيير
ناپذير بودن احکام، از اين پايگاههاي نظري حرکت ميکنند که: " الاسلام
يعلوا و لا يعلي عليه". (اسلام ديني است که بالاست و بالاتر از آن ديني
نيست). "تبيانا لکل شي". (تبيين کننده همه پديدههاست). معنياش اين است
که: ". اسلام، دين دنيا ساز و محيط بر مسائل انسان و مشرف بر همه حوائج
است" (رحيم پورازغندي – به نقل از وبلاگ خودش). "قوانين و احكام اجتماعى،
اقتصادى، حقوقى، جزايى در اسلام، منطبق با نيازهاى فطرى بشر است" ("سايت
اسلام ۶۲۳"). از نظر "مرکز فرهنگ و معارف قرآن"، ويژگيهاي "بهترين و کامل
ترين دين" (يعني اسلام)، اين است که "مجموعهاي از قوانين الاهي براي بشر
تا روز قيامت" ارائه کرده و به خصوص اين که "به خارج از خودش احتياج نداشته
باشد". در همين رابطه نيز "سايت انديشه قم" در پاسخ تندي به محسن کديور
ميگويد: " اسلام کمبودي ندارد تا با حل تعارض با نظامهاي حقوقي ديگر
آن را تامين نمايد". و آيت اله صافي نيز مثل تمامي مراجع حوزه اعلام ميدارد:
" احكام شرعي، تغييرناپذير و ثابت هستند". (سايت تبيان)
اما جامع ترين و صريح ترين نظرات از آن آيت اله مصباح يزدي است: «پذيرش
جاودانگي احکام اسلام با پذيرفتن اصل اسلام مساوي است. انکار جاودانگي
احکام اسلام به معناي انکار اصل اسلام و کفر صريح است. يذيرفتن اسلام،
مساوي و ملازم با پذيرفتن اجراي احکام آن در هر عصر است. بنابراين قصاص
و ديگر احکام اسلام ويژه زمان خاصي نيست و نميتوان آن را منحصر به مقطع
زماني صدر اسلام دانست» (کتاب " تعدد قرائتها" ص ۴۹) و اخيرا نيز گفته
است: "سكولارها ميگويند دين تنها رابطه با خداست. ولي ما معتقديم دين
فراتر از اينهاست و تمام شئون زندگي انسانها را شامل ميشود... پذيرفتن
اسلام، باورمند شدن به شريعتي [است] كه تا واپسين روز دنيا، بايد به آن
عمل كنيم، يعني تا روز قيامت. شخصي كه حكمي از احكام اسلام را نفي كند
كافر باطني است". (سايت: "كانون گفتمان قرآن")
متاسفانه، اين نوع قاطعيت و صراحت را نوانديشان ديني ندارند و حتي به نظر
ميرسد بيشتر آنها، هنوز در درون و در عمق باورهاي خود، دين را از زندگي
عمومي خود شان هم کنار نگذاشتهاند و لذا در نوشتههاي خود دم خروس را
بيرون ميدهند. يعني برخلاف آنان که با لحن فاطع و خشني در مخ مردم – از
قول پيامبر - فرو ميکنند که: "حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرامه
حرام الي يوم القيامة" (آن چه که محمد، حلال يا حرام دانسته، تا روز قيامت
پابرجاست) نوانديشان ديني ما دست و دل شان ميلرزد، فلان کتاب حديث يا
متن "قدسي" را به کلي کنار بگذارند. آنها قادر نيستند از دين عمومي به
طور کامل تقدس زدايي کنند و هرکدام چيزي در پشت خود مخفي کردهاند. گاهي
ميشنوي که فلان اصل فقهي نظير فلان تجربهاي است که در غرب هم اجرا ميشود
و چه اشکالي دارد که فعلا باقي بماند ؟ در حالي که همين گونه دست چين کردنها
و هورا کشيدنهاست که ايمان باورمندان به آن را صيقل بيشتري ميزند و به
روز ميکند؛ و حضور دين در عرصه عمومي را ضروري جلوه ميدهد. اين موضوع
احتياج به نوشتهاي جداگانه دارد و من در اين جا ميخواهم در برابر تلاشهاي
فکري ارزشمندي که به منظور کنار گذاشتن دين از عرصه عمومي، صورت ميگيرد،
به تلاشهاي ديگري که تحت عنوان نوانديشي ديني، راه معکوس آن را ميپيمايد،
اشاره کنم.
نگاهي کوتاه به نظرات آقاي بني صدر!
آقاي ابوالحسن بني صدر که در بحبوحه مجادلات فکري و قلمي بين سروش و شبستري
از يک سو و سخنگويان دين سنتي (در باره اين موضوع: "قرآن کلام خدا، کلام
محمد، يا آميزهاي از هر دو؟") وارد ميدان شد تا با نفي نظريات هر دو طرف،
راه تازهاي را نشان دهد، در عمل نشان داد که در جبهه: جاودانگي احکام
قرآن قرار دارد. من در يکي از نوشتههاي قديمي ام در همين سايت، اشاره
کرده بودم که کساني تحت عنوان نوانديشي ديني، و استفاده از مفاهيم مدرن،
در محتوا همان حرفي را ميزنند که متوليان دين سنتي ميزنند. در اين نوشته
تلاش ميکنم نشان دهم که آقاي بني صدر جزو اين دسته ميباشد. گو اين که
مواضع سياسي ايشان عليه استبداد ولايت فقيه همواره مورد احترام من بوده
است.
کساني که افکار آقاي بني صدر را دنبال ميکنند، شايد با من موافق باشند
که يافتن حرف و منظور اصلي و به قول معروف "لب کلام" از نوشتههاي ايشان
کار دشواري است. حرف اصلي ايشان چه در زمينه فلسفي و چه سياسي، چون ژلهاي
از اين پاراگراف به آن پاراگراف و از اين مبحث به مبحث بعدي ميلغزد؛ در
ميان ملاکها و مفاهيم کمتر متداولي از قبيل "ثنويت تک محوري"، "موازنه
عدمي"، "بيان آزادي - بيان قدرت"، "عقل آزاد – عقل توجيه گر" پيچانده شده
و درميان انبوهي توضحيات و حواشي عموما کميت گرايانه و نالازم و قراردادها
و پيش شرطهاي شماره گذاري شده، توزيع شدهاند و اغلب نيز زماني که فکر
ميکني به منظور اصلي او دست يافته اي، به شيوهاي بديع، جواب را به صورت
سوالي مطرح ميکند و بدين وسيله، نظرش را به ميزان زيادي از قاطعيت و صراحت
مياندازد. به عبارت ديگر، آقاي بني صدر، معمولا به سوال اصلي که از بيرون
مطرح شده، پاسخ صريحي نميدهد، بلکه آن را تبديل به سوالهاي تازهاي از
جانب خودش ميکند ؛ سپس با استفاده از اسلوبهاي متداول خود، فقط به آنها
جواب ميدهد! (براي مطالعه آراي دکتر ابوالحسن بني صدر در اين رابطه، ميتوانيد
که به سلسله مصاحبههاي اخير ايشان با آقاي حسن رضايي زير عنوان: "قرآن
در انديشه موازنه عدمي" که در سايت آقاي بني صدر و سايتهاي ديگر درج شده
مراجعه نماييد)
آقاي بني صدر هيچ جا نميآيد به صراحت راجع به تکاليف و احکام اسلامي و
اين که امروزه بايد توسط مسلمانها اجرا شود يا نه، نظر دهد و استخراج
جملاتي صريح و ساده که لب کلام و نظر ايشان را نشان دهد و بشود در نوشتهها
به آنها استناد کرد، تقريبا محال است و البته ابايي هم ندارم صادقانه
بگويم که چه بسا در حد فهم و توان من نيست. اما حداقل، اين را ميشود از
نظريات شان استنباط کرد که: قرآن تماما کلام خداست، و از اين رو، هم "علمي"
است و هم "بيان آزادي" و لذا "فرازماني و فرامکاني" است.
ابتدا به اين بپردازيم که آقاي بني صدر با چه اسلوبي به اين نظريات دست
يافته است؟ او در اين بحث، دو ترم "عقل آزاد" در برابر "عقل توجيه گر"،
را به خدمت ميگيرد. ويژگي عقل آزاد از نظر بني صدر اين است که: "دليل
هر حکم قرآني را در خود آن حکم بجويد. يعني اجازه ميدهد قرآن خودش سخن
بگويد". يعني درست نقطه مقابل استاد شبستري که برخي از نصوص قرآني را با
بيرون آن، يعني با دست آوردهاي نوين بشري ميسنجد (مثل اعلاميه حقوق بشر)،
بني صدر در پي اثبات احکام قرآن توسط خود قرآن است. چون که رويکردي شبستري
وار، احکام قرآني را از "فرازماني و فرامکاني" بودن مياندازد. اشکال متديک
و منطقي اسلوب آقاي بني صدر اين است: در شرايطي که نزد عموم روشنفکران
ديني، منشاء خود قرآن و اصول و مباني و احکام نهفته در آن به نوعي مورد
مناقشه است، چگونه ميتوان با همان اصول و مباني، اصل ديگري از همان متن
را اثبات کرد و انتظار پذيرش آن توسط رقيبان فکري را داشت؟ آقاي بني صدر
طوري وانمود ميکند که گويي در قرآن هم درست مثل "جدول مندليف"، جاي تمامي
عناصر شيمي به گونه صد در صد علمي و برحسب جرم اتمي آنها مشخص شده و فقط
جاي چند عنصر باقي مانده که ميتوان مثل پيش بيني شيمي دان بزرگ روسي،
در گذر زمان، جاي آن چند ابهام را هم به طور علمي پر کرد!
حالا، يک نفر مجهز به "عقل آزاد"، سراغ احکام قرآن ميرود. شق اول به گفته
ايشان اين است که "او به اين نتيجه ميرسد که راه حل پيشنهادي قرآن صحيح
است. و روشن است هرگاه مسئله همه مکاني و همه زماني باشد، راه حل نيز ميبا
يد همه وقت و همه جا صدق کند". اما بن مايه متد آقاي بني صدر در شق دوم
ظاهر ميشود، جايي که "عقل آزاد" در مييابد که: " راه حل پيشنهادي [قرآن]،
راه حل صحيح مسئله نيست. عقل آزاد چون نميتواند بدين نتيجه خود
را قانع سازد، بنا را بر اين ميگذارد تا کامل کردن علم خويش
پيش رود. و اگر هم در حين تحقيق، قرآن را بيان آزادي نيافت، چنين عقلي
شجاعت لازم را دارد که بگويد: تجربه مرا به اين نتيجه رساند که
قرآن بيان قدرتي است نظير ديگر بيانهاي قدرت و محکوم به ايجابات زمان و
مکان خود. با اين حال، چون خود را خدا نميدانم. هم از نقد تجربه
خود استقبال ميکنم و هم خود به نقد آن ميپردازم. اگر به يمن نقدها و
ادامه تجربه، خود را بر خطا يافتم، از خطاي خود باز ميگردم". به
خاطر اهميت اين نقل قول، بايد اندکي روي آن تامل کرد:
اولا اين چه شيوهاي است که اگر کسي – مثلا - يک حکم جزايي قرآن را مغاير
با آزادي انسان يافت، بلافاصله متهم شود که کل قرآن را "بيان قدرت" ميداند؟
اين يک رويکرد تحکمي و غير دموکراتيک است که طرف مواظب باشد، زياد به احکام
پيله نکند والا يک چنين مارک و اتهامي در انتظار اوست!
ثانيا: اين چه عقل آزادي است که وقتي به اين نتيجه رسيد که راه حل قرآن
براي يک مساله، صحيح نيست، به آن قانع نميشود، و ميرود دنبال "کامل کردن
علم خويش"، براي چه؟ جز اين که بعد از مدتي برگردد و با فروتني، روي همان
راه حل قرآني صحه بگذارد؟ حالا همين داوري خودمان را در سخنان آقاي بني
صدر دنبال ميکنيم تا يقين کنيم که او چگونه اصالت را به طور کامل به درستي
احکام و فرازماني و فرامکاني آن ميدهد: "عقل آزاد" ي که هنوز ترديد دارد
حق با اوست يا قرآن، اگر "شهامت" داشته باشد، قبل از هر چيز بايد بداند
که "خدا" نيست و احتمال اشتباه برايش وجود دارد. بنابراين (و به نحوي کاملا
دموکراتيک!) هم شروع ميکند به "نقد" برداشت اشتباه خودش و هم اين که اجازه
ميدهد که ديگران نيز برداشت اشتباه او را نقد کنند. سرانجام "به يمن"
زير ضرب گرفتن نظر خود، متوجه "خطا"ي خودش ميشود و از آن باز ميگردد!
يعني در ظاهر، عقل را براي کشف حقيقت آزاد گذاشته که از قرآن فاصله بگيرد
و خوب تحقيق کند، اما آن را مثل کبوتر پرقيچي دو باره بر بام قرآن مينشاند!
بنابراين، "عقل آزاد" مورد نظر آقاي بني صدر، يک عقل مشروط است، و اسلوب
فوق هم نشان ميدهد که ايشان نيز به زباني مغلق و بغرنج، همان حرفي را
در قالبي ديگر تئوريزه ميکند که قرنها وجود داشته است: اگر در باره حکمي
در قرآن با بن بست مواجه شديد، مشکل در کمبود علم شماست، صبر کنيد تا با
پيشرفت علم، زمان مناسب فهمش فرارسد!
يا همه قرآن يا هيچ!
آقاي بني صدر، بارها تاکيد ميکند که قرآن بيان حقوق است، اما از توضيحات
او بر ميآيد که احکام نيز ذاتي حقوق هستند و براي استيفاي حقوق انسان
وضع شدهاند. احکام اسلامي بخشي از سامانه و نظام جامع اين دين هستند که
نميشود آنها را دورانداخت. "سامانه جزائي تابعي از سامانه عمومي است
و يکي بدون ديگري هرگز به سامان نخواهد گشت". در اين جا بني صدر نظريهاي
را تکرار ميکند که جنبه تاريخي دارد و در سنوات گذشته توسط نوانديشان
ديني مطرح گشته است: اگر قرار است حکمي از قرآن اجرا شود بايد قبل از آن
تمامي اصول و مباني آن در جامعه تحقق يافته باشد. اگر ساير فرامين اسلام
مثل برطرف کردن فقر اقتصادي و ظلم و بي عدالتي و رباخواري از جامعه برچيده
شود، اصلا چه بسا نيازي هم به اجراي مجازاتهاي اسلامي نباشد. اين که نظر
بالا چقدر ذهني و اتوپيايي است و چقدر قابل تحقق است، موضوع بحث حاضرنيست،
اما اين روشن است که گوينده با يک چنين شعار ايده آليستي، تکليف امروز
مردم را با دستورات صريح قرآن از جمله در زمينه مجازاتهاي شرعي، مسکوت
ميگذارد و با گذاشتن يک پيش شرط دور از دسترس، از پاسخ شانه خالي ميکند.
سوال را ادامه ميدهيم: چه کسي قادر است حقوق را از احکام و تکاليف در
قرآن صد در صد جدا کند؟ به عنوان مثال، تعيين سهم ارث براي زنان، جزو حقوق
زنان محسوب ميشود. طبعا اين يک اصل بسيار مترقي در جامعه بدوي عصر محمد
بوده که اصلا حق اقتصادي براي زن قايل نبودهاند و و با مرگ پدر، زن، بدون
حقوق به امان خدا رها ميگشته است. اسلام با تعيين حق ارثي نصف مرد (متناسب
با ظرفيت پذيرش جامعه مردسالار) کاري انقلابي در زمانه خود، صورت داده
است. پس تعيين اين سهم ارث، هم جزو حقوق انسان است و هم جزو احکام ارث.
در نتيجه، اين "حق" و اين "حکم"، فرازماني و فرامکاني ميشود و تا قيام
قيامت، زن نصف مرد ارث ميبرد. برخي جملات در بحثهاي آقاي بني صدر که
به طور غير مستقيم به اين نظريه دلالت دارند، چنين است: او پس از تاکيد
چندين باره بر "بيان آزادي" بودن قرآن، اضافه ميکند: "بيان آزادي وقتي
بيان آزادي است که همه زماني و همه مکاني باشد". و نيز " خاصهاي از خاصههاي
حق اين است که همه مکاني و همه زماني باشد" و در ادامه: " اما اگر[قرآن]
بيان حقوق است، حق، همه مکاني و همه زماني است. پس، پيامبر در هر جامعهاي
مبعوث ميشد پيامبرِ بيان آزادي و حقوق ميگشت و کتاب خدا همين کتاب ميشد".
(و ما حق داريم از خودمان به صراحت اضافه کنيم): احکاماش نيز همين احکام!
بني صدر در جايي که ميخواهد به طور خاص راجع به احکام جزايي اسلام نظردهد،
به دفاع جانانهاي از آنها و کل نظام فکري اسلام ميپردازد. انتقاد او
به منتقدان احکام جزايي اسلام اين است که بايد سامانه کل اسلام را با سامانه
غرب مقايسه کنند و نه فقط مجازاتهاي آن را. او نمونهاي از برتري اسلام
بر نظامهاي غرب را اين طور بيان ميکند که تحقيقاتاش پيرامون "حقوق انسان
در قرآن و اصول راهنماي قضاوت" را در اختيار " دو حقوق دان فرانسوي" گذاشت
و آنها با مطالعه آن: "در شگفت شدند و گفتند هنوز در سامانههاي حقوق
قضائي غرب تمامي اين اصول شناخته و مرعي نيستند"! بني صدر در ادامه دفاعش
از احکام ميافزايد:
- در جوامع همزمان با ظهور اسلام، مجازاتها خشنتر از مجازاتهاي اسلامي
بوده است.
- در اروپاي تحت استيلاي کليسا همين مجازاتها افزايش نيز يافت به نحوي
که مصلحان عصر روشنگري براي مقابله با آن، رافت اسلامي را مثال ميزدند.
- "امروز، در کاخ سفيد سلول شکنجه ايجاد ميشود"!. (من اين خبر را عينا
از مصاحيه آقاي بني صدر نقل ميکنم و قبل از آن چيزي نشنيده بودم)
- قرآن با مبانياي نظير: "آيين دادرسي سخت گيرانه"، "اصول پيشگيري از
جرم"، "اصل جبراني و ترميمي بودن کيفر" به کاهش اجراي حکم و خشونت زدايي
از مجازاتها نظر دارد. به عبارت ديگر، در سخنان بني صدر، هيچ جا سخن از
لغو احکام نيست، بلکه تعديل و خشونت زدايي نسبي از آنها مد نظر است.
انتقاد آقاي بني صدر از سيستم قضايي "جمهوري اسلامي" نيز اين است که: "دادگاههاي
شرع برپا ساختند و نه احکام جزائي نصوص در قرآن. و اصول راهنماي قضاوت"
يا: "دولت ولايت فقيه، اسلام را بمثابه يک سامانه حقوق و خشونت زدايي بلااجرا
گرداند". او در جاي ديگر ميافزايد: "منتقدان...با جدا کردن حدود از اصول
راهنماي قضاوت و حقوق انسان و از سامانه عمومي زندگي که در قرآن تبيين
شده اند، سامانه پيشنهادي قر آن را بلکل بلااجرا ميکنند". چنان
که اين جا هم ملاحظه ميکنيد، نظر بني صدر، نه متوقف کردن احکام جزايي
اسلام بلکه "اجراي جزايي نصوص در قرآن" و جدا نکردن "حدود" از کل "سامانه
پيشنهادي اسلام" است. اين چنين بود که من به زحمت به نظر اصلي آقاي بني
صدر در باره فرازماني و فرامکاني بودن احکام اسلامي رسيدم. ما با مقايسه
همين نظر آقاي بني صدر با دو نظر زير ميتوانيم داوري کنيم که به کدام
يک نزديک است:
مصباح يزدي: " پذيرش جاودانگي احکام اسلام با پذيرفتن اصل اسلام مساوي
است. انکار جاودانگي احکام اسلام به معناي انکار اصل اسلام و کفر صريح
است. يذيرفتن اسلام، مساوي و ملازم با پذيرفتن اجراي احکام آن در هر عصر
است. بنابراين قصاص و ديگر احکام اسلام ويژه زمان خاصي نيست و نميتوان
آن را منحصر به مقطع زماني صدر اسلام دانست»
مجتهد شبستري: "صرف اينکه آيهاي در مورد يک حکم در قرآن وجود دارد، معنايش
اين نيست که هميشه بايد به آن عمل کرد". "اين دعوا که پيامبران آمدهاند
و يک سلسله تغييرات در جوامع ايجاد کردهاند که مربوط به اساس ساختار سياسي،
اجتماعي اقتصادي آنها بوده و بعد هم اعلام کردهاند که اين ساختارها که
ما معين کرديم ايده آل انسانيت است و بهتر از اينها نميشود و هميشه
بايد از اينها تبعيت کرد، هيچ دليلي ندارد و به لحاظ تاريخي هم قابل قبول
نيست"." اينکه پيامبر آنها [احکام سابق] را تغيير نداده بههيچ
وجه دليل اين نميشود که در اين عصر مجاز نيستيم آنها را تغيير دهيم،
ما آنها را کنار ميگذاريم و هيچ ضربهاي به مسلماني ما نميزند".
واقعيت اين است که اگر تزيينات باب روزي از قبيل "بيان آزادي" بودن قرآن
را از نوشتههاي طولاني آقاي بني صدر کنار بگذاريم، و انتقادات مستمر و
به حق شان از استبداد ديني در ايران، حواس ما را پرت نکند، متوجه ميشويم
که او تا آن جا که به تقدس تماميت متن و لزوم تغيير ندادن حتي يک حکم و
تکليف در آن برمي گردد، با نظريه پردازان دين سنتي تفاوتي چنداني ندارد
و بيشتر به نحوه اجرا انتقاد دارد. ايشان با تمام شروطي که براي تعديل
اجراي حدود و خشونت زدايي مطرح ميکند، در بهترين حالت مثل اين است که
بگويد: صد ضربه شلاق را به زناکار بزنيد ولي با شلاقي بزنيد که قرآن تعيين
کرده که دردش خيلي کمتر است و به جسم مجرم لطمه نميزند! قبل از بريدن
دست دزد، بيهوشاش کنيد که دردش نيايد! ولي حرف اصلي اين است که چرا بايد
اين حدود و احکام را ولو با وسايل "لايت" کننده و تخفيف دهنده آن نگاه
داريم، تا روزي روزگاري کل سامانه اسلام پياده شود و حکومت ايده آلي نيز
سرکار باشد تا اين احکام را اجرا نمايد؟ احکام به کنار، خود وسايل لايت
کننده احکام مگر براي الي الابد کارايي داشته و پاسخگوي بشريت در هر عصري
خواهند بود؟ و چرا نبايد بشر تکامل يابنده، خودش در روند رشد اجتماعي و
تاريخياش و متناسب با شرايط زماني و مکاني اش، براي مشکلات اجتماعي خود
راه حل بجويد و قانون وضع کند؟ با همين نگاه، ميتوان نظر آقاي بني صدر
در باره کل سامانه اسلام را نقد نمود. مگر کل سامانه پيشنهادي قرآن و اسلام
در تمامي زمينههاي زندگي اجتماعي بشر، ايده آل بشريت و گره گشاي مشکلات
او تا پايان تاريخ است که بايد همه را الف تا يا پياده نمود تا بتوان در
سايه آن، احکام شلاق زدن و دست بريدن و نوع لباس و پوشش و حلال و حرامهاي
تعيين شده در صدر اسلام را براي بشريت پا گذاشته به قرن بيست و يک توجيه
و پيشنهاد نمود؟
تلخي آن جاست، زماني که به کتابهاي آقاي بني صدر مراجعه ميکنيم متوجه
ميشويم که ايشان بسابسا فراتر از مرحوم شريعتي، براي تمامي قلمروهاي زندگي
اقتصادي، اجتماعي و خانوادگي انسان، از قرآن قانون استخراج کرده و زنده
بودن و کارآمدي احکام، و مقايسه آنها با بدترين نمونه اتفاقات نادري که
در غرب رخ ميدهد (از قبيل وجود شکنجه گاه در کاخ سفيد!) - و نه کل دست
آوردهاي شگرف غرب از جمله در زمينه حکومت گري و رابطه دولت – ملت و حقوق
و آزاديهاي انسان - قوانين صدر اسلام را معجزهاي در دنياي امروز جلوه
داده است. حتي ميتوان مدعي شد که بني صدر دين اسلام (البته قرائت خود
از آن!) را آلترناتيوي براي کل دنيا ميداند. او در جايي از اين مصاحبهها
که به نحو اغراق آميزي روي بن بست ايدئولوژيک غرب در مرحله "فرامدرن" داد
سخن ميدهد، ميگويد: "روشنفکران فرانسوي در ديدارشان با گورباچف،سخني
به اين مضمون به او گفتهاند که "ما به آخر خط رسيده ايم، مگر اين که انديشه
راهنمايي در آن سو تولد يابد". بي ترديد سرخوش از اين بن بست است که آقاي
بني صدر پرچم ايدئولوژيک خود را برافراشته ميسازد: "در قرآن حقوق انسان
و حقوق هر جاندار و حقوق طبيعت را بايد جست". در دنياي پيشرفته و پراز
آگاهي امروز، اين نوع اظهار نظرهاي عجيب و غريب، بيشتر براي تمسخر يک فکر
و مکتب به کار ميرود تا براي تبليغ و ترويج آن! به عقيده من، اين نوع
شفته ريزي در پايههاي اسلام و تزيين در و ديوار آن، آن هم در شرايطي که
مردم ما، سي سال حاکميت ايدئولوژيک دين را در تمامي عرصهها با گوشت و
پوست خود لمس کرده اند، ضررش در دراز مدت براي ميهن ما، بيشتر از جفاکاريهايي
است که متوليان دين سنتي به نام اسلام ميکنند. جمهوري اسلامي، البته که
پايدار نخواهد ماند، اما ايدئولوژيک کردن دين به خصوص توسط فارغ التحصيلان
سوربن، ورود مملکت فلک زده ما به جامعه مدني را بازهم به تاخير خواهد انداخت.
چون يک لحظه تئوريهاي آقاي بني صدر را از کتابها و آزمايشگاههاي ذهنياش
خارج سازيد و آن را به داخل جامعه مسلمان خودمان ببريد؛ احساس و وظيفه
مردم جز اين خواهد بود که به پشتوانه آن، باز سراغ صاحبان رسالههاي عمليه
بروند و زندگي شان را با احکام آنها تنظيم نمايند؟
علت تامل کوتاه روي عقايد آقاي بني صدر به اين علت بود که بگويم نوانديشان
ديني طيفي را تشکيل ميدهند که در سمت چپ آن، انسانهاي انگشت شماري مثل
سروش و مجتهد شبستري قرار دارند که هر يک به نسبتي از تئوري جاودانگي و
فرازماني و فرامکاني بودن احکام قرآن فاصله ميگيرند؛ و در سمت راست طيف،
امثال بني صدر قرار دارند که تشخيص تفاوت نظريات آنها با تئوريسينهاي
دين سنتي بسيار سخت است. به همان ميزان که نوانديشان ديني – يا مدعيان
نوانديشي ديني! – در ميان اين طيف نوسان ميکنند، مسلمانان کشور ما را
نيز در يک طيف زماني بين صدر اسلام تا آخرالزمان نوسان خواهند داد! يعني
تا زماني که دو بخش دين: الاهيات و احکام به طور کامل و مطلق و براي هميشه
از هم جدا نشوند، وضع از همين قرار خواهد بود و ما به طور خود بنياد و
جامع و کامل، در مسير رشد و پيش رفت، نخواهيم افتاد.
مشکل کار، به همين وضوح و سادگي است: از يک درخت پرتقال، هرگز و هرگز نميتوان
گيلاس به عمل آورد. هر نوع پيوند دادن (تازه اگر خشکيده نباشد) با درختهايهاي
مشابه، ميوهاي با طعم تازه از همان خانواده خواهد داد و نه گيلاس! اين
مثال را با منطق درست استاد شبستري مقايسه کنيد: "آنچه در اين منابع [متون
اسلامي از آغاز تا کنون] وجود دارد برجسته کردن سلسله هدفهاي اخلاقي در
داخل همان ساختارها [" دينسالاري، مردسالاري و حاکمسالاري" ] به منظور
انساني کردن آن ساختارها است... فقه موجود و شريعت موجود چيزي است که در
طول تاريخ شکل گرفته است از اين طريق و از طريق استناد به منابع حقوق اسلامي
که عبارت از کتاب و سنت است، نميشود نصوص و متوني را پيدا کرد که به ما
بگويند مردسالاري، دين سالاري و حاکم سالاري را کنار بگذاريم و مثلاً
حقوق بشر مدرن داشته باشيم، چنين متوني نداريم" ؛. يعني به قول سعدي کاري
است نشدني مثل استخراج شکر از حصير خشک زيرپا..." در کتاب و سنت و يا بعداً
در نظريههاي حقوقي حقوقدانان مسلمان، نصوص و نظرياتي را که هدفگيري آنها
تغيير دادن بنيادين اين سه مشخصه و اين سه ارتباط اجتماعي باشد، نميبينم".
استاد، آب پاکي نيز روي دست باغبانهاي چيزه دستي که تلاش ميکنند با توسل
به علوم روز هر طوري شده از درخت باستاني دين، ميوه مدرنيسم توليد کنند
ميريزد؛ زماني که مصاحبه کننده پيرامون تلاشها و فرمول يابيهايي که
براي نوسازي برخي جنبههاي دين ميشود، از او سوال ميکند، به عقيم بودن
آنها اشاره کرده و تاکيد ميکند: " اين راهها در جاهاي حساس ديگر به
بنبست ميرسد". به عبارت ديگر، اين سيستم در کليتاش نقد ناپذير و تغيير
ناپذير است و براي نفي آن، بايد از بيرون خودش، فکري براي آن کرد. استاد
مجتهد شبستري خود به اين نتيجه رسيده است که: "بايد به صورت بنيادي از
کتاب و سنت قرائت جديد بدهيم". مثلا: "روش حکومت دموکراتيک که بشر کشف
کرده و به آن رسيده...و به کمال انساني سازگارتر است چرا ما مسلمانها
نميتوانيم آن را بپذيريم؟". من نميدانم منظور ايشان از "بنيادين" چيست،
اما آرزو دارم که روزي وطن پرستان و انسان دوستاني دين داري از اين دست
به يک انقلاب کوپرنيکي در دين آبا و اجدادي مردم ما دست بزنند:
از ني بوريا شکر نخوري!
قبل از "کوپرنيک" دانشمند لهستاني، همه فکر ميکردند که زمين محور عالم
است و ساير ستارگان و از جمله خورشيد به گرد آن ميچرخند. کوپرنيک اين
نظريه را کاملا وارونه کرد و ثابت نمود که به عکس، اين زمين است که گرد
خورشيد ميچرخد. (يک چنين چرخش صد و هشتاد درجهاي را "کانت" در حوزه شناخت
نيز ايجاد کرد و راه بر بشريت گشود). اسلام (و به ويژه تشيع) نيز به يک
انقلاب کوپرنيکي نياز دارد. تاکنون اصالت با "احکام آسماني" بوده و اين
بشر بوده که بايد دنبال آن بدود. اکنون وقت آن رسيده که اين معادله به
کلي معکوس گردد و اولويت و اصالت با دست آوردهاي بشري گشته و دين، با رويکردي
پدرانه، فقط نظاره گر و مشوق آن باشد. تنها به صورت فرهنگي و عاطفي از
بالاي سر هوايش را داشته باشد و برايش فقط دعا کند و هيچ کار ديگري به
کارش نداشته باشد. بايد ترمهاي متزلزلي از قبيل: "اشکالي ندارد"، "خوب
است"، "احوط آن است" را به کناري نهاد و قاطعانه گفت که بايد "توافقات
حقوقي انسانها در عصر حاضر" با تصويب نهادهاي مدني کشور در دستور کار
حکومت و مردم ايران قرار گيرد و هيچ چيز ديگر به رسميت شناخته شده نيست.
با همان قاطعيت که يک مومن مسلمان، "طب الصادق" (دستور العملهاي پزشکي
امام ششم شيعيان) را محترمانه به کناري نهاده و به نسخه فرزند 27 ساله
پزشکاش عمل ميکند؛ بايد فقه الصادق، احکام الصادق، بکن نکنها و حلال
و حرامهاي امامان قدسي نيز شجاعانه به کناري گذاشته شود. اگر يک مسلمان
دوست داشت و به لحاظ روحي و معنوي به او آرامش ميداد، ميتواند و اصلا
برايش خوب است که جملهاي از امام علي را به زبان براند يا زيب اطاق خانهاش
بکند، فقط در همين حد و نه يک تکليف شرعي. به همان قياس که ما براي تزيين
فرهنگي، عاطفي، ادبي و ملي يک ساختمان، و يا يک نوشته، شعري از فردوسي،
سعدي، کلامي از ابوسعيد ابي الخير سخني از مارکس يا حديثي از امام صادق
ميآوريم و نه بيشتر. کلام زيبا و جاودانه سعدي "بني آدم اعضاي يک پيکرند..."
هرگز باعث نميشود که ما کتاب گلستان يا بوستاناش را مرجع امور زندگي
مان بکنيم. متون ديني و فقهي را بايد در همان قفسه کتابهاي تاريخي کتاب
خانه مان قرار ميدهيم، نه در کنار دفترچه راهنمايي تلفن و بروشورهاي پزشکي؛
آيين نامههاي قضايي، جدولهاي مالياتي، يا چک ليست کارهاي فني! يعني در
يک جامعه مدني، پديدهاي به نام "رساله عمليه" و مراجع تقليد مطلقا وجود
خارجي ندارد و تمام امورات مردم از طريق وزارت خانهها و نهادهاي دولتي
و مدني مربوطه، حل و فصل ميگردد و جزوات راهنمايي از طريق اين نهادها
در اختيار مردم قرار ميگيرد. در يک جامعه مدني، البته هر دين داري – مثل
ساير شهروندان - مجاز است به طرح نظرات خود بپردازد و حتي براي آن به گونهاي
دموکراتيک تبليغ نمايد؛ اما اگر مجتهدي خواست رسالهاي براي مسائل بهداشتي
مردم و امور مالياتي و قضايي مناسب با دوران برده داري و فئودالي توليد
کند و مردم را به طور علني يا مخفي، به اجراي آن وادار يا ترغيب نمايد،
بايد با او همان رفتاري را نمود که با توزيع کننده يک داروي فاسد يا غير
مجاز در خيابان ناصرخسرو! از قطار دين اسلام، بايد کليه واگنهاي مملو
از احکام و تکاليف را قاطعانه جدا کرد و به لکوموتيو توحيد، فقط واگن دست
آوردهاي بشري را وصل نمود. انسان محوري به جاي شريعت محوري، اختيار و آزادي
انسان را به انسان باز ميگرداند. اگر يک چنين انقلابي صورت بگيرد، در
آن صورت ميتوان حتي از برخي آموزههاي ديني (دين فرهنگي شده و نه قدسي)
نيز در کنار دست آوردهاي دنياي متمدن و نيز مواريث فرهنگي غني خودمان بهره
گرفت و البته مثل هر دست آورد ديگر، هرگاه که زمان کارايياش به سر رسيد،
آن را با دست آوردهاي نوينتر جايگزين نمود.
طبيعي است که يک چنين رويکرد راديکالي نسبت به جايگاه دين اکثريت مردم،
يعني تفکيک کامل الاهيات از احکام، تقدس زدايي از احکام و تکاليف و جايگزيني
آن با دست آوردهاي بشري، کار سختي است و به يک باره و با اعمال زور از
بالا، در ميان مردم رسوخ نخواهد کرد. اما پسنديده اين است که نوانديشان
ديني که مسئوليت بزرگي در اين زمينه به دوش دارند، با يک چنين نيت استراتژيکي
در اين زمينه گامهاي مرحلهاي خود را بردارند و اذهان جوانان و دانشجويان
و سپس عموم مردم را به تدريج آماده کنند. مشکل اين دوستان، فقط متوليان
سرسخت دين سنتي نيست، آنها حتي مدعياني از ميان نوانديشان ديني در مقابل
خود خواهند داشت. اما به مرور، گوش شنوا براي آنها بيشتر خواهد شد و مدعيان
جوشکار و بينابيني منزوي خواهند گشت. فراموش نکنيم يکي از کساني که به
شدت با انديشه کوپرنيک به مخالفت برخاست جناب مارتين لوتر بنيان گذار مذهب
پروتستان بود!.
------------
توضيح: نقل قول از رضاشاه (که به منظور استفاده بهينه در بالاي اين نوشته
- در حد چند حرف و بي تاثير در محتوا - توسط من دست کاري شده) از اين سخنان
رضا شاه در روز عيد غدير سال ۱۳۵۵ قمري برگرفته شده است: "خيليها در اشتباه
هستند و تصور ميکنند معني تجدد و اخذ تمدن امروزي دنيا اين است که اصول
ديانت و شرايع را رعايت نکنند و يا اين که کسب تجدد و تمدن مغايرتي با
دين و مذهب دارد و حال آنکه اگر مقنن بزرگ اسلام در حال حاضر در مقابل
اين ترقيات عالم وجود داشت موافق بودن اصول شرايع حقه خود را با وضعيت
و تشکيلات تمدن امروز نشان ميداد". منبع اصلي اين نقل قول، کتاب "جريانها
و سازمانهاي مذهبي سياسي ايران" نوشته: "رسول جعفريان" است و من آن را
از مقاله "پروتستاتيزم نقابدار" مندرج در سايت "انديشه قم" نقل کردم. ضمنا
هدفم از ذکر اين نقل قول، مقايسه آن با عقيده آقاي بني صدر است که ميگويد
اگر حضرت محمد در قرن بيست و يکم هم ظهور ميکرد، همين قرآن و همين احکام
را صادر ميکرد! ممکن است که نطق رضاشاه توسط انسانهاي فرهيختهاي برايش
تنظيم شده باشد؛ اما بي ترديد اين سخن، موافق عقيده خودش نيز بوده که کشور
عقب ماندهاش را مدرن ميخواست و مراجع دين سنتي را مانع آن ميديد و لذا
تلاش ميکرد به مسلمانان ايران بگويد که اولويت را به "تجدد و تمدن" بدهند
و اگر پيامبر اسلام الان حضور داشت نيز همين کار را ميکرد. صرف نظر از
نقاط مثبت و منفي رضاشاه، اين سخن او به واقع زيباست. انصافا قرائت رضاشاه
از اسلام در حدود هشتاد سال قبل، از اغلب نوانديشان ديني امروزي، مترقي
تر، مردميتر و به نفع اين مملکت است واي کاش او به جاي توسل به زور و
ديکتاتوري، شيوههاي موثر و استراتژيک ديگري براي پياده کردن اهدافاش
در پيش ميگرفت. پيام نوشته حاضر به نوانديشان ديني نيز جز اين نيست که
چنان قرائتي "بنيادي" و نهايي از دين اسلام ارائه دهند که در مکان معنوي
خويش استقرار يابد و تنها بر قلوب مردم حکومت کند؛ به شيوه زندگي اجتماعي
و خصوصي آنها کاري نداشته باشد و از سر راه پيشرفت "تجدد و تمدن" در کشور
باستاني ما کنار بکشد. گفتن ندارد که منظورم چشم بسته پذيرفتن هر آن چه
"تجدد" غربي نام گرفته نيست و گزينشي از آن در کنار گزينشي از مواريث فرهنگي
و ملي – و حتي ديني - خودمان مد نظر است.
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/think/more/17411
|