ما و رسانه هایمان

مشكل رسانه ای لیبرال ها

 

رامین كامران

تاريخ نگارش ژانويهٌ ۲۰۰۹


 
تنوع نامتعادل
شمار بالاي رسانه هاي ايراني قابل توجه است و گاه اين تصور را ايجاد ميكند كه در اين فراواني همه چيز ميتوان يافت. اين احساس نادرست نيست ولي چشم باختن به وسعت اين مجموعه گاه باعث ميشود تا تركيب اجزاي آن از نظر ما پنهان بماند و سهم نسبي خانواده هاي مختلف سياسي در آن به چشممان نخورد. آنچه در اين ميان جداً مايهٌ نگراني است ضعف رسانه اي ليبرال هاست. چون اين ضعف فقط در حكم بي بنيگي يك گروه معين سياسي نيست بلكه بيانگر خطري است كه برقراري دمكراسي را در ايران آينده تهديد مينمايد.

هر بار روي سايتي ميرويد يا نشريه اي را ورق ميزنيد يا به راديويي گوش ميدهيد يا به يكي از اين تلويزيون هاي جدي و غيرجدي نگاه ميكنيد به همه جور گفتاري برميخوريد به غير از گفتار ليبرال. يا از سر بيفكري كه آدمها را مثل برگهاي خشك پاييزي با باد به اين طرف و آن طرف ميبرد و يا به دليل دلبستگي به ايدئولوژي هاي غيردمكراتيك كه زير لعاب نازك صحبت از دمكراسي و حقوق بشر مخفي شده ولي از بابت مرجع تاريخي و راهنمايي عملي بلافاصله خود را لو ميدهد.

تنوعي كه به نظر ميايد در اين صحنه هست از اين قرار است. روزنامه هايي كه مدعي جدي بودن است (از آنهايي كه با تبليغات پول درمياورند و اعلانهايشان نه فقط بيش از مطالب آنهاست بلكه بسا اوقات بهتر هم نوشته شده ميگذرم) معمولاً در اجارهٌ گرايش سياسي معيني است (چه داخلي و چه خارجي) و درآمدشان از همين محل تأمين ميگردد نه از تكفروشي و آبونمان كه پولي برنميگرداند. از مخارج راديو و تلويزيون هم كه بهتر است اصلاً صحبتي نكنيم چون به حدي بالاست كه جايي حتي براي تظاهر به كار «غيرحرفه اي» باقي نميگذارد و هرچه ميبينيم و ميشنويم يا ساززن ضربي است يا اگر چاشني سياسي دارد تيول همانهايي است كه توان تقبل مخارج را دارند، يعني يا رسماً متعلق به گروهي معين است يا اينكه به نوعي در اجاره است (يا در كل يا برنامه برنامه). به هر حال داستان كه به پول رسيد شكل معين پيدا ميكند و ديگر بايد به حساب بانكي گروه ها توجه كرد نه اقبال مردم بدانها.

از بين ايراني هاي خارج وضع مالي سلطنت طلبان از باقي بهتر به نظر ميايد. نه به اين دليل كه همه شان ثروتمند بوده اند و از ايران همه چيز با خود آورده اند و نه از اين جهت كه سخاوتي بيش از ديگر ايرانيان دارند، به اين دليل كه از ياري هاي مختلف برخوردارند و مخارج دسته و گروهشان با كمك ديگران تأمين ميگردد وگرنه به اصطلاح اگر هم داشته باشند چندان از جيب خرج نميكنند. كمكي از ايراني ها اگر باشد از دست همان يكي دو نفر آدم بدنام و خوش اقبالي است كه توانستند در بيست و پنج سال منهتي به انقلاب به تمام و كمال مملكت را بچاپند و به موقع هم از معركه بجهند تا بازنشستگي اجباري خود را در فرنگ سر كنند و به ريش ايران و ايراني بخندند. به هر حال اين امكانات مالي به گروه اخير فرصت داده است تا هم رسانه برپا كنند و هم مطلب نويس اجير نمايند.

البته نبايد تصور كرد كه اين ترتيب تغذيه مالي خاص طرفداران حكومت اتوريتر است. برخي ديگر از گروه هاي مخالف حكومت فعلي هم كه در دوره هاي مختلف و به تفاريق از منابع خارجي جلب كمك كرده اند و با سرمايه گذاري در چهار گوشهٌ جهان براي خود درآمد مرتبي ترتيب داده اند، كمابيش در همين موقعيت هستند و بلندگوهاي تبليغاتي ثابت خود را دارند. گويا در بعضي موارد هم «ماليات انقلابي» براي بعضي منبع درآمد شده است.
 
از اين بخش كه بگذريم ميرسيم به رسانه هاي فارسي زبان خارجي (چه راديو و چه تلويزيون) كه هر كدام توسط دولتي تأسيس گشته، منبع درآمدش روشن است و هدف سياسيش نيز به همچنين. اگر اين دومي هميشه به آن وضوحي كه بايد به چشم نميايد الزاماً از لاپوشاني نيست، از نداشتن سياست روشن است. اين دول هم مثل بسياري از ايراني ها سرگردان و بلاتكليفند و نميدانند با اين جمهوري اسلامي كه خار چشمشان شده چه بكنند. نه سياست اسلامگراي آنرا برميتابند و نه اصولاً ترقي موقعيت ايران در منطقه را خوش دارند. البته هميشه تأكيد را بر اولي ميگذارند تا هم ظاهرالصلاح باشد و هم ايرانيان را جلب نمايد يا لااقل نرماند ولي به هر صورت هر دو در كار است.

يادآوري بكنم كه راديوهاي فرنگي اصلاً بعد از تعطيل راديوهاي اپوزيسيون بود كه رونق گرفت و تا موقعي كه اينها كلاً برجا بود كساني را كه گوششان به راديوهاي خارج بود به خود جلب مينمود. تلويزيون هم كه اصلاً آن موقع در كار نبود و بعداً پيدا شد و از اساس ترتيب ديگري پيدا كرد. به هر حال اگر رسانه هاي خارجي به حساب دمكراتيك بودن كشورهاي صاحب رسانه جايي براي ابراز وجود خبرنگاران باز بگذارد يا محض خوشخدمتي مورد استفاده قرار ميگيرد يا در راه ايدئولوژي فعلي يا چند و چندين سال پيش آنهايي كه پاي ميكروفون يا جلوي دوربين نشسته اند. در دستگاه آمريکايي ها كه سلطنت طلبي فكر غالب است. اگر به چپي ها بتوان ايراد گرفت ميگيرند، كنايه اي هم به مصدق و مصدقي ها شد بزنند ميزنند، گاهي بيگاهي هم اشخاصي را دعوت ميكنند كه وجههٌ ملي دارند تا جنسشان جور شود. در دستگاه انگليسي ها هم كه همهٌ نگاه ها به طرف جمهوري اسلامي است و افق ديد از عمامه و ريش و جانماز فراتر نميرود و جخالتي هم از كسي نميكشند. خبرگزار وارد كردن از ايران هم كه رسم است و به نوبهٌ خود صداهاي خارج از كشور را با صداهاي داخل ميزان ميكند، يعني تشخص و برد و طنينشان را كم ميكند و هر مخالفتي را به زبان اسلامي ترجمه مينمايد و مسخ ميكند. باقي رسانه هاي خارجي بردي در حد اين دو ندارد.
 
بايد غرفه اي هم باز كرد براي رسانه هايي كه تأمين كنندگان سرمايه يا گردانندگانشان تصور ميكنند كه نبايد موضع سياسي گرفت و چنين كاري را ممكن ميدانند، آنهم در موقعيتي نظير ايران امروز. اينها كارشان را به حساب ميانه روي ميگذارند ولي رفتارشان همانقدر با ميانه روي ارتباط دارد كه ترس با احتياط. به هر صورت دومي حجاب مردم پسند اولي است و در انظار عمومي حفظ آبرويش را ميكند. اين دسته كاري نميكنند مگر تن سپردن به جريان متغير حرفهاي رايج و كليشه ها قالبي، در نهايت سياهي لشكر حرفهاي باقي رسانه ها ميشوند و مواضع و گاه مطالب آنها را فقط با كمي تأخير به همه عرضه ميدارند.
 
وضعيت ليبرال ها در اين ميان بسيار روشن است. اول از همه اينكه هيچكدام گروه هاي ليبرال سرمايه اي ندارد كه محل اعتنا باشد، همه از جيب و گردآوري كمك از دوستان همفكر است كه فعاليت سياسي ميكنند و اگر گهگاهي به جايي دعوت بشوند حكم ميوهٌ لوكس را دارند كه محض عرضه به مهمان تهيه شده و روي ميز قرار گرفته است، بعد از نمايش دوباره برميگردند به يخچال. موقعيت حاشيه اي ليبرال ها و كلاً پيروان مصدق در ميدان رسانه اي دو وجه دارد، يكي نكبت زاده از دو استبدادي كه تاريخ ايران پنجاه سال مسخر آنها بوده و هست و ديگر سستي خودشان كه مسئوليتش متوجه هيچكس ديگر نيست.
 
 
ميراث ديروز
بايد يادآوري كرد كه ليبرال ها در طول حكومت آريامهري از بابت دسترسي به امكانات بيان عقيده وضعي بدتر از ديگر مخالفان داشته اند. چپگرايان پس از سركوب بيست و هشت مرداد در عين ممنوعيت سياسي در رسانه هاي مختلف و در صدر آنها در نشريات نفوذ ثابت داشتند و از اين موقعيت براي پراكندن نظرات خويش كه از پشتوانهٌ موج سوسياليسم جهاني برخوردار بود، كمال استفاده را ميكردند. چپگرايي كه آن روزها واگير داشت اين فعاليت را استتار ميكرد و به آن ظاهر همرنگي با جماعت را ميداد و طبعاً بسياري را هم از سر كاهلي يا بي فكري به همين راه ميكشيد.

اين تسلط به فضاي مطبوعاتي كه چندين سال طول كشيد بعد از انقلاب هم برچيده نشد. گروهي از چپگرايان كه بيشتر هم توده اي هستند، در كشور ماندند و به سياق قديم به فعاليت بدون برچسب در مطبوعات ادامه دادند تا حرفشان را لابلاي جرايد درج كنند. مختصر نگاهي به نشريات ايران روشن ميكند كه هنوز هم از اين «هسته هاي مقاومت» در گوشه و كنار فراوان يافت ميشود. امروز هم موضع گيري در برابر سرمايه داري، مبارزه با امپرياليسم آمريكا و بدگويي به ليبداليسم و مخالفت با ميراث مصدق پروانهٌ سخنگويي و در بسياري موارد اصلاً وجه اشتراك آنها با بسياري از اسلامگرايان است و از آنان براي حكومت همقدماني كاملاً قابل قبول ساخته است.

در خارج از كشور هم كه دستها بازتر و امكانات بيشتر است ميتوان بازدهي اين سرمايهٌ گردآمده در دوران تعالي ايدئولوژي چپ را ديد. عادت به نگارش و منتشر كردن يكي از تربيت هاي خوبي است كه جريان چپ به اعضاي خود داده است و حاصلش حضور ثابت در ميدان رسانه ايست كه با توجه به پسروي تاريخي ماركسيسم هنوز قابل توجه است. طبعاً روشن است كه اينجا مقصود كيفيت مطالب نيست، كميت آنهاست كه به كار اشباع بازار ميايد.

اسلامگرايان هم كه بعد از مصدق اصلاً سركوبي نديدند و حتي بعد از پانزده خرداد هم كه رهبرشان به تبعيد فرستاده شد گرفتار بگير و ببند جمعي نشدند و از پشت جبههٌ اسلام معمولي و سنتي و رايج براي پناه جستن و نشر عقايدشان استفاده ميكردند، تازه وقتي ساواك خودش به خيال شاخ تراشيدن جلوي كمونيستها به آنها ميدان نميداد... بنابراين دستگاه انتشار كتاب و بساط سخنراني و حتي انتشار ماهنامه شان به راه بود. بعد از انقلاب هم كه مالك الرقاب همه چيز شدند و دستشان از هميشه بازتر شد. نفس همه را بريدند و اصلاً فرصتي براي گروهي باقي نگذاشتند مگر در جايي كه تيغشان كند بود يا استفاده اي ممكن. اسلامگرايان متفرقه و انشعابي هم كه به خارج صادر ميشوند پروردهٌ همين مكتبند و توليدشان بالاست و كيفيت كارشان پايين ولي براي سر و صدا كردن و ابراز وجود كافيست. بخصوص كه برچسب انشعابي (يا به قول فرنگي ها dissident) خوردن برايشان امتيازي شده است و بسياري درها را به رويشان باز ميكند.

ليبرال ها بر خلاف اين دو گروه، قدرت مطبوعاتي خويش را با سقوط مصدق از دست دادند و هيچگاه قادر به بازسازي آن نشدند. نه به سبك اسلامي ها كوچكترين فرصتي براي عرضهٌ عيان عقايد خود پيدا كردند نه مثل چپگرايان مطلب نويس حزبي و پيراحزبي داشتند تا حرفهايشان را در رسانه هاي موجود جاکنند. از بيست و هشت مرداد تا انقلاب هم و غم شان اين بود كه حداكثر يك ارگان منتشر كنند كه امكان آن را هم پيدا نكردند.
 
 
ناتواني امروز
ولي از همهٌ اين حرفها گذشته ليبرال ها سي سال است كه در خارجند و اگر هم پول نداشته باشند از آزادي بيان برخوردارند. از اينجاي كار ديگر مسئوليت ناتواني متوجه خود آنهاست نه كس ديگر. دلايل اين ضعف بسيار است، اول آنها را بربشمريم تا برسيم به لزوم ورچيدنشان.
 
ضعف وحدت
دليل اول ضعف مزمن ليبرال ها را بايد در اين نكته جست كه گروه مزبور تنها خانوادهٌ سياسي ايران است كه با انقلاب دو پاره شده است. در گير و دار انقلاب دسته اي از آنها دنبال بختيار رفتند و دسته اي دنبال خميني (نه دنبال سنجابي، چون اين يكي از شخصيت سياسي خود در برابر خميني استعفا كرده بود و راهش از راه وي متمايز نبود تا خودش به حساب بيايد). ديگر گروه ها هر كه و هر چه كه بودند به تناسب يكدست ماندند. چه سلطنت خواهان كه دنبال حكومت اتوريتر بودند و چه چپگرايان كه به هر حال تا جايي كه مجالشان داده بودند دنبال انقلاب دويده بودند.

صريح و بي مجامله بگويم: رفع اين ضعف يك راه بيشتر ندارد و آن انتقاد از خود است و بالاخره پذيرش اينكه حق با بختيار بود كه به نام دمكراسي و لائيسيته در برابر خميني ايستاد و در حقيقت همان حرفي را زد که جبههٌ ملي از روز اول تأسيسش زده بود. استحکام و درستي موضع بختيار چيزي است كه به مرور حتي چپگرايان و سلطنت طلبان هم فهميده اند. اسلامگرايان كه از اول فهميده بودند و به امثال سنجابي اعتنا نكردند ولي دست از سر بختيار برنداشتند تا بالاخره موفق به كشتن او شدند. مرگ بختيار بسياري را كه كينهٌ درستگويي او را بر دل داشتند قدري آرام ساخت و اگر به قبول حقانيت او سوقشان نداد لااقل دهان بدگويي شان را بست. بد نيست كه روندگان راه مصدق هم كه ميتوانند وارث موضعگيري بر حق او باشند قدر اين ميراث را بدانند و آنرا ارزاني ديگران نكنند.

به هر حال اجزاي هر گروه سياسي بزرگ يا كوچك به سه ترتيب ميتوانند وحدت پيدا كنند: يكي گرد آمدن تحت رهبري واحد است، ديگر پيوستگي ايدئولوژيك و آخر هم ارتباط سازماني. در حقيقت براي وحدت درست و محكم هرسهٌ اينها لازم است و در مورد ليبرال ها اين سه به طور نامتقارن عمل كرده است.

اين گروه طي انقلاب مشروطيت حول شخصيت واحد گرد نيامده بود و سازمان واحد هم نداشت اما تسلط فكر ليبرال بر اين انقلاب چنان بارز و قاطع بود كه با وجود تمامي فشارهاي ايدئولوژيك و سازماني ديگر گرايشها جلوي انحراف آنرا گرفت. در دوران نهضت ملي رهبري مصدق بر اين جريان قاطع بود، همفكري لااقل در بارهٌ دو هدف اساسي احقاق حق از خارجي و احياي دمكراسي داخلي كامل بود و وحدت سازماني در احزاب شكلي منسجم داشت و در سطح كلي صورت جبهه. سالهاي ابتداي دههٌ چهل سالهاي از هم پاشيدن ليبرال ها بود. رهبرشان كه مصدق بود از صحنهٌ عمل دور بود و كوشش براي جايگزيني وي در نهايت به جلو انداختن صالح انجاميد كه مطلقاً از عهدهٌ كار برنميامد. وحدت فكري از حد خواست اجراي قانون اساسي فراتر نرفت و درست هم اداره نشد تا بتواند ابتكار عمل را نصيب ليبرال ها بكند. وضع وحدت سازماني از اين هم بدتر بود چون از يك طرف خليل ملكي و گروهش را به سازمان راه ندادند و از طرف ديگر نتوانستند تصميم بگيرند كه اصلاً ميخواهند جبهه اي مركب از احزاب باشند يا حزبي واحد. طي انقلاب پنجاه وهفت براي ليبرال ها كه سالها سركوب شده بودند و عادتي هم به مخفي كاري نداشتند اصلاً سازماني باقي نمانده بود و رهبريشان عملاً به دست گروهي افتاد كه اعلاميهٌ احياي جبههٌ ملي را منتشر ساختند. وحدت فكري آنها در حد همان مطالبهٌ اجراي قانون اساسي (كه خواست چندين ساله و بزرگترين دستاورد تاريخي شان بود) خلاصه شده بود.وقتي اين عامل با تغيير مشي سنجابي متزلزل شد وحدت از بين رفت و عملاً اسباب برآمدن بختيار به عنوان رهبر جبههٌ ملي فراهم شد. اگر وي در نبرد با خميني پيروز شده بود ديگر مصدقي ها دورش گرد ميامدند ولي تاريخ طور ديگري رقم خورد. با اين وجود شكست بختيار اعتبار وي را از بين نبرد چون درست بودن موضعگيري اش روز به روز براي همه روشنتر شد. وي از زماني كه قبول نخست وزيري كرد تنها رهبر معتبر خانوادهٌ سياسي ليبرال بود تا قتلش باز اين گروه را از داشتن رهبر محروم ساخت. به هر صورت كوششهاي خود بختيار براي سازماندهي قرين موفقيت نبود، وحدت فكري هم كه با لغو قانون اساسي مشروطيت تكيه گاه عمده اي را از دست داده بود. از آنروز اين نقاط ضعف با بالاگرفتن دوبارهٌ اعتبار ليبراليسم و حرمت روزافزون مصدق پوشيده شده است ولي از بين نرفته و در هر حركت خود را مينماياند.
 
ضعف گفتار تئوريك
در اين دوره و با از دور خارج شدن قانون اساسي مشروطيت كه ظرف يك قرن مرجع فكري و نقطهٌ اتكاي سياسي ليبرال هاي ايران بود وحدت تئوريك آنها بايد دوباره تعريف شود ولي گروه اخير ساليان سال است كه از اين بابت دچار اغتشاش است. اين درهم ريختگي دلايل بسيار دارد.

اول از همه بايد توجه داشت كه پايهٌ ايدئولوژي ليبرال بر آزادي است و عدم دخالت دولت. به همين دليل تصويري ندارد كه از جامعهٌ ايده آل عرضه كند و حرفش معمولاً به اين ختم ميشود كه آزاد گذاشتن مردم فرصت برقراري چنين جامعه اي را فراهم مياورد ولي شكل آنرا نميتواند از قبل به ما اطلاع بدهد. اين ميدان عملي كه ارزاني آزادي است در ذهن بسياري از ليبرال ها با افكاري كه از ايدئولوژي هاي ديگر وام گرفته شده پر ميشود كه به خود خود هم عيبي ندارد چون آزادي صرف در همه جا كارساز نيست و آزادمنش ترين دولتها هم در هزار و يك امر دخالت ميكنند كه از ديدگاه ليبراليسم مطلق مردود است ولي براي انتظام جامعه و ترتيب حيات معقول مردم لازم است. شرط مشروعيت دخالتهاي مزبور اين است كه به اعتبار دمكراسي انجام بگيرد، حتي اگر از ايدئولوژي هايي اخذ شده كه با دمكراسي سر ناسازگاري دارد. ولي متأسفانه اين وامگيري آزاد گاه با سهل انگاري توأم ميگردد و باعث ميشود تا ليبرال ها اصلاً تفاوت ماهوي برنامهٌ سياسي خود را با برنامهٌ ديگران ناديده بگيرند و از آنجا كه دنباله روي آسانترين كار است تن به موج افكار رايج بسپارند.

البته اين اغتشاش فكري هميشه زاييدهٌ بي توجهي به معيار دمكراسي نيست و بسياري اوقات فقط از بديهي شمردن بيش از حد آن زاده ميشود و باعث ميگردد تا برخي طرفداران اين نظام سياسي خود را از تأكيد و توضيح تئوريك آن معاف احساس كنند كه واكنش نادرست و خطرناكي است. بديهي شمردن حقوق و آزادي هاي اوليهٌ بشر به خودي خود نشان از سلامت ذهن دارد ولي در مبارزهٌ سياسي جايي ندارد و در حكم سادگي است. حرف خود را بديهي گرفتن و پاسخ به مدعي ندادن هميشه در سياست كارساز نيست، بخصوص وقتي كه اين مدعيان فعال و پرسخن باشند و باد موافق روزگار هم به بادبانشان بوزد.

آزاديخواهي و دمكرات منشي برخي اوقات در ايران با نرمخويي و حتي نوعي كدخدامنشي سنتي همراه و عجين گشته و چنان لبه هاي تئوريكش ساييده شده كه هر نوع برايي سياسي را از دست داده است و با هر سخني، حتي آنهايي كه صريحاً ضددمكراتيك است، آشتي پذير جلوه كرده است. اين سخن كه دمكرات بودن يعني براي همه هر حقي قائل شدن خطاي محض است و اگر اولش نوعدوستي و مدارا باشد آخرش شكست و سرشكستگي است. هيچ دمكراسي به كساني كه بخواهند برش بياندازند فرصت عمل نميدهد و آدم دمكراتي كه بدون توجه به اين اصل بنيادي به كار سياست بپردازد سرنوشتي بهتر از ليبرال هاي ايران كه پنجاه سال است بابت زدن دو كلمه حرف حق از چپ و راست ضربه خورده اند، پيدا نخواهد كرد.

از اينها گذشته دمكراسي فضاي زيادي براي تنوع باز ميگذارد طبعاً مجال بسياري هم براي اختلاف ايجاد ميكند كه گروه هاي راست و چپ ليبرال نتوانسته اند مهارش سازند. به هر حال اصولاً در اين زمينه كار تئوريك نكرده اند. ظرف اين پنجاه سال تنها كسي كه در بينشان جداً كار تئوريك كرده و به سائقهٌ گرايش شخصي بيشتر وجه چپ كار را كاويده و به سوسياليسم و سوسيال دمكراسي پرداخته خليل ملكي است كه نه فقط خودش اين همت را داشت بلكه گروهي را كه چنين سودا و قابليتي را داشتند حول خود و نشرياتش گرد آورده بود. تعطيل نشريات و مرگ ملكي نفس اين جريان را هم بريد.

خوشبختانه اوضاع مطلقاً تيره و تار نيست. مردم روز به روز به سوي اين مكتب فكري متمايل تر شده اند ولي بايد انصاف هم داد كه اين تحول را بيشتر مديون نظام اسلامي هستيم تا زحمات خود ليبرال ها. فعاليت فكري در زمينهٌ ليبراليسم يكي دو دهه است كه شدت گرفته است ولي نه هميشه از جانب آنهايي انجام شده كه پيوسته به خانوادهٌ ليبرال محسوب ميشوند و نه هميشه پيوندش با ميراث تاريخي ليبراليسم در ايران روشن بوده است.
 
در حال حاضر چند چالش عمدهٌ نظري در برابر ليبرال ها قرار دارد.
اولي كه زودتر از باقي به ذهن ميايد زدن پنبهٌ «ليبراليسم اسلامي» است كه مدتي است بازار حكومتيان را گرم كرده است ولي سست تر از آن كمتر سخني ميتوان يافت. مذهب ليبرال آنيست كه پايش را از گليم خود درازتر نكند و اول از همه از سياست كناره بگيرد و فضولي به كار دولت نكند. اينكه مذهب را ليبرال بكنيم تا آزادي به ميدان سياست سرازير شود از نوع مغلطه هايي است كه اهل حوزه را هم به زحمت قانع ميكند و بهتر است دانشگاه ديده ها از آن جداً احتراز نمايند.

دومي متمايز ساختن ليبراليسم سياسي از ليبراليسم اقتصادي صرف است كه با پشتيباني يكي دو آخوند ليبرال نما كه به سهم خويش مايلند از اين نمد اگر نه كلاهي لااقل عمامه اي تهيه ببينند، به بازار آمده است. اين سخنان در حكم خاشاكي است كه با موج ليبراليسم به حركت افتاده و بايد پسش زد تا ذهن مردم را مغشوش نكند.

سومي جلوگيري از بريده شدن بحث تئوريك ليبراليسم از مراجع تاريخي آن بخصوص در ايران است. گفتار تئوريك صرف، بخصوص در جامعه اي كه تجربه اش در زمينهٌ ليبراليسم كم است، جا براي انواع و اقسام برداشتها و سؤاستفاده ها باز ميگذارد. اين تجربهٌ ملموس تاريخي است كه راه را براي نقد و حلاجي برداشتهاي نادرست باز ميكند و لااقل فرصت ميدهد تا سخناني را كه به كلي نامربوط است از حوزهٌ بحث دور كنيم. اگر ميبينيم كه هر كس ميخواهد از ليبراليسم برداشت نادرستي عرضه كند از ارجاع به تاريخ حيات ليبرال هاي ايراني سر باز ميزند يا ميكوشد آنرا قلب نمايد بي دليل نيست. باز كردن مشت اين افراد شعارده در ميدان بحث تاريخي هميشه بهتر صورت ميپذيرد.
 
 
ضعف گفتار تاريخي
متأسفانه وضعيت ليبرال ها در زمينهٌ گفتار تاريخي هم خيلي محكم نيست.

ساليان سال نقطهٌ اتصال و وجه اشتراك ليبرال هاي ايران خاطرهٌ دوران مصدق بود كه در طول زمان به سطح نوعي فولكلور سياسي نزول كرده بود و هنوز هم نزد بسياري در همان حد مانده است. از اين خاطرهٌ مشترك مطلبي نميتوان براي تغذيهٌ علاقمندان و طبعاً رسانه ها بيرون كشيد مگر همين مطالبي كه گاه و بيگاه ميخوانيم ، هيچكدام روشن نميكند كه موضع و كارآيي فكر ليبرال در ايران امروز كدام است، اصلاً چرا بايد مردم دنبال اين فكر را بگيرند و اگر گرفتند به چه ترتيبي به هدف برسند. خلاصه اينكه از مصدق گذشته امروز تكليف ما چيست.

كار ليبرال ها در زمينهٌ تاريخ معاصر ايران كه محل و موضوع اصلي دعواي سياسي است به نسبت كم بوده است چه رسد به تاريخ ماقبل مدرن و نظام قديم كشورداري. فايدهٌ توجه به اين دومي تراشيدن سوابق كهن براي ليبراليسم ايران نيست، اين است كه به ما امكان ميدهد تا راه سنت تراشي توأم با تقلب را كه طرفداران استبدادهاي سلطنتي و مذهبي براي توجيه طرح سياسي خويش به آن دست مي يازند سد نماييم.

بخش عمدهٌ كارهايي كه در زمينهٌ تاريخ معاصر انجام گرفته عبارت است از شرح ديده ها و شنيده ها كه تازه به حد اعلي ناقص است. اول از اين جهت كه بسياري چهره هاي شاخص خانوادهٌ سياسي ليبرال اهل نوشتن خاطره و تاريخچه نبوده اند. بدتر از اين، از آنهايي كه نوشته اند بسياري چيزها به دست ما نرسيده است. اول از همه از خود مصدق كه هنوز مجموعه اي از آثار وي را نداريم كه كامل باشد و شكل و ترتيب درست و علمي داشته باشد. علاوه بر اين بايد گفت كه غيرممكن است كه مصدق در بارهٌ جريانات خرداد چهل ودو حرفي نزده باشد و يا نامه و مطلبي ننگاشته باشد چون وي در آن دوران جريانات سياسي را از نزديك تعقيب ميكرد و هوش و حواسش هم كاملاً به جا بود. ولي ميدانيم كه در آنچه كه از وي منتشر گشته اثري از اينها نيست. دليل را بايد از وراثش پرسيد. تكليف ياداشتهاي فاطمي هم كه همسرش چندي پيش نسخه اي از آنرا به احمدي نژاد سپرد، اصلاً روشن نيست. به همين ترتيب بايد از وراث صديقي هم كه شرح مفصل بودن يادداشتهايش را شنيده ايم و دقت بسيار آنها را هم در آن چند صفحهٌ مربوط به بيست و هشت مرداد كه منتشر شده به چشم ديده ايم، پرسيد كه چرا اقدام به چاپ آنها نميكنند. اينها ميراث شخصي نيست، ارثي است كه به تاريخ ايران و بالاخص به تاريخ آزاديخواهي ايرانيان تعلق دارد. به هر حال مشكلاتي از اين دست بسيار است.

البته اين حافظهٌ مدون تاريخي ليبرال ها به مرور رو به بهبود است. هم به دليل آنچه كه در داخل ايران چاپ ميشود و هم به دليل تحقيقاتي كه در خارج از ايران انجام ميگيرد. خوشبختانه تحقيقات دانشگاهي در اين زمينه روز به روز پرشمارتر ميشود و منبع تغذيهٌ بسيار خوبي براي صاحب تجربگان و نوخاستگان ليبرال فراهم مياورد. البته به بركت بلايي كه نظام اسلامي بر سر مملكت آورده و به طور منظم سهم قابل توجهي از استعدادها را (بخصوص در زمينهٌ تاريخ و علوم انساني) از مملكت رانده، بخش مهمي از اين تحقيقات به زبانهاي خارجي و بخصوص انگليسي انجام ميپذيرد ولي آشنايي با اين زبانها هم بسيار افزايش يافته است و به نوعي مانع را رد مينمايد. اما هنوز تا جايي كه بتوانيم صحبت از نگارش تاريخ ليبراليسم ايراني بكنيم راه درازي است و حتي براي مبارزهٌ سياسي هم سوخت كم داريم، چه رسد به تحليل هاي وسيع تاريخي.

داير كردن زمين باير
چيزي كه محرز است با اين وضعيت نميتوان راه به جايي برد. صحبت از ضعف رسانه اي شروع شد و ديديم كه ريشه اش در ضعف سازماني و بي رمقي گفتار تئوريك و تاريخي است. حال بعد از اين گشت و گذار بازگرديم به سر خود رسانه ها.

امروز (البته مقصود از اين «امروز» پانزده سال اخير است) فكر ليبرال فكر غالب است و هيچ ايدئولوژي ديگري توان طرف شدن با آن را ندارد. نشانه اش همين ادعاي ليبرال بودن است كه از ناف جمهوري اسلامي تا اقصي نقاط دنيا بين گروه هاي سياسي ايراني رواج كامل پيدا كرده است. يك دوره اي همه به نوعي سوسياليست بودند، بعد ناگهان اسلام آوردند و امروز هم هر كسي را ميبينيد يك طورهاي ليبرال است. در اين وضعيت يا ليبرال ها بايد تكاني به خود بدهند و از جمود چندين سالهٌ رسانه اي بدر بيايند و ميراث سياسيشان رابه كار بياندازند يا اصلاً از فكر هر گونه تأثيرگذاري بر آيندهٌ كشورشان صرفنظر كنند و كار سياسي را ببوسند و بگذارند كنار.

نبرد فكري بر سر آيندهٌ ايران فقط به محتواي افكار و عقايد مختلفي كه در تعيين آيندهٌ اين كشور با هم رقابت دارد ختم نميگردد بلكه نبردي رسانه ايست. بيان و تبادل افكار در سطح وسيع در ظرف رسانه هاست كه انجام ميگيرد و به همين دليل است كه ميزان دسترسي به اين اسباب و مهارت در استفادهٌ از آنها در تعيين سرنوشت هر عقيدهٌ سياسي تأثير اساسي دارد.
 
استراتژي رسانه اي
ليبرال ها بايد براي خود استراتژي رسانه اي ترتيب بدهند. در بين رسانه هاي موجود نقداً بايد از هماني شروع كرد كه گروه اخير در آن مختصر حضوري (بسيار كمتر از حد مطلوب) دارد يعني از اينترنت. مزاياي اين رسانه بسيار شمرده شده و مورد تحليل قرار گرفته است. من فقط به سرفصلهاي اين امتيازات اشاره ميكنم.

تماس ايرانيان با رسانه هاي مدرن هميشه با فاصله اي قابل توجه از زمان پيدايش اينها صورت گرفته است. روزنامه با چند قرن فاصله به ايران رسيد و راديو و تلويزين بعد از چند دهه. تنها استثنأ اينترنت است كه از ابتداي پيدايش مورد استفادهٌ ايرانيان قرار گرفت و اين همزماني باعث شد تا از بابت تكنيكي و ترتيب و تنظيم سايت (و بعد وبلاگ نويسي كه شكل كاملاً فردي و فردگرايانهٌ استفاده از اين رسانه است) از كشورهايي كه محل پيدايش اين رسانه بود عقب نيافتند. از طرف ديگر مخارج پايين، بين المللي بودن و نوعي فرهنگ آزادي يا به عبارت دقيقتر بي سالاري (معادل بسيار خوبي است كه براي آنارشيسم وضع شده) كه همراه با اين رسانه زاده شد كاملاً به استفاده كنندگان ايراني آن نيز تسري يافته است. امكانات تكنيكي اينترنت ميدان فراخي براي آزادي در سخن گفتن فراهم آورده كه براي ايرانيان (و ساكنان ديگر كشورهاي غيرآزاد) بسيار مغتنم است. امروزه پرچم آزاديخواهي در اطلاع رساني و انتشار عقايد عملاً به دست اينترنت افتاده و جرايد از اين بابت مقامي را كه طي يك قرن به طور بلامنازع در ايران (و طي چند قرن در دنيا) صاحب بودند به نفع اين رقيب نوين از دست داده اند. علاوه بر همهٌ اينها اينترنت هم نوشتاري است و هم شنيداري و هم ديداري (اين هم براي اينكه از الفاظ فارسي استفادهٌ وافر كرده باشيم). امتياز ديگر امكان دسترسي دائمي به محتويات آن توسط ايرانيان است كه با وجود فيلترينگ حكومتي از آنها كسب اطلاع ميكنند و كسي هم جلودارشان نيست. باز هم روي کم خرجي اين رسانه تأکيد ميکنم چون براي گروهي كه هيچگاه امكانات ريخت و پاش نداشت و هنوز هم ندارد، بسيار مغتنم است.

اولين قدم در راه به اجرا گذاشتن استراتژي رسانه اي ايجاد شبكه ايست از سايت هاي ليبرال تا ابراز شخصيت اين گروه سياسي در صحنهٌ اينترنت به طور كامل انجام بپذيرد. مقصود از شبكه به هيچوجه متمركز كردن سردبيري و تصميمگيري نيست، مقصود برقراري علامت و نشاني است كه بين همهٌ سايتها مشترك باشد و روشن كند كه از يك خانوادهٌ فكري هستند. بايد جبهه اي را كه به اين ترتيب شكل خواهد گرفت با نشانه اي حداقل روشن كرد و تشخص داد تا فرصت برقراري وحدت بيشتر مهيا گردد، كاري كه به طور اجتناب ناپذير با پيشرفت مبارزه و با نزديك شدن به قدرتگيري پيش خواهد آمد.

ولي تأكيد بر اينترنت به اين معنا نيست كه بايد باقي رسانه ها را به حال خود رها كرد. انتشار روزنامه و هفته نامه نقداً به نظر من كم اهميت تر از باقي ميايد چون حوزهٌ تأثيرگذاري آنها نسبتاً محدود است ولي راديو و تلويزيون را نبايد دستكم گرفت. امكان اينكه ليبرال ها خود بتوانند چنين رسانه هايي برپا سازند هست ولي نه از طرف يك دسته و يك گروهشان. نه فقط به دليل سنگيني مخارج كار بل از اين جهت كه تغذيهٌ آنها محتاج پرسنل دائم و اگر نه حرفه اي (به معناي كاركشتگي برخاسته از تجربه) لااقل افتاده به راه تخصص و مجرب شدن است.
 
توانايي مالي
حركت براي آزادي ايران مثل هر حركت سياسي ديگر محتاج پول است، نه پول بي حساب ولي حتماً پولي كه از حد امكانات گروه هاي كوچك فراتر ميرود. بايد به كساني كه وسعشان ميرسد و خواستار برقراري دمكراسي ليبرال در ايران هستند و تعدادشان هم در گوشه و كنار كم نيست، گفت که بايد دستي در کيسه کنند چون موقع کمک کردن امروز است.

متأسفانه ميبينيم كه بسياري اشخاص در ياري به برنامه هاي فرهنگي كوتاه و دراز مدت گشاده دستي به خرج ميدهند ولي دست كمتر كسي به خرج كردن براي كار سياسي ميرود. يكي از عواملي كه به احساس و ابراز مسئوليت سياسي در بين ايرانيان لطمه زده است قبول كمك از دولتهاي خارجي است كه متأسفانه در اپوزيسيون ايران باب شد و اصلاً اين تصور را رواج داد كه تأمين مخارج كارهاي سياسي ايرانيان با دولتهاي بزرگ و كوچك خارجي است. ما هنوز داريم به نوعي تاوان اين بدعت ناپسند را ميپردازيم ولي بايد اين بيعاري را ختم كنيم و اين اصل را با قاطعيت براي همه روشن سازيم كه هيچگاه قرار نبوده و نيست كه مردم يك كشور مخارج آزاديخواهي مردم كشوري ديگر را بر ذمه بگيرند. به صراحت بگويم تن زدن از اعانه براي رهايي ايران يعني واگذار كردن تعيين سرنوشت كشور به كساني كه حاضرند در اين راه خرج كنند و در درجهٌ اول به بيگانگان که هرچه طمعشان بيشتر باشد بيشتر هم براي رسانه هاي فارسي زبان خرج ميکنند، وقت راديو را زياد ميکنند، اگر شد تلويزيون هم راه مياندازند و...

پول را بايد اول از همه براي تقويت سايتهايي كه موجود است صرف نمود و بعد براي راديو و بخصوص تلويزيون. ما نميتوانيم از بابت اين دو رسانه دائم وابسته بمانيم و به اين اميد كه گاه و بيگاه از ما دعوتي بكنند دست روي دست بگذاريم. كار سياسي وسايل خودش را لازم دارد و براي جدي پيش بردنش بايد آنهارا فراهم آورد. استقلال رسانه اي در اين ميان بسيار مهم است بخصوص كه با شدت گرفتن مبارزه احتمال اينكه رقبا بخواهند دست ما را از رسانه هاي موجود كوتاه كنند بسيار است و همگامي يكي دو دولت خارجي با آنها ممكن است براي ما بسيار گران تمام شود.
 
حرف آخر را بزنيم و داستان را ختم كنيم.
چندين سال است كه ليبرال ها بابت اينكه گفته اند ايراني بايد مملكتش را خودش اداره كند، حقوق مردم بايد محفوظ باشد، آزاديهاي اساسي و غيراساسي را دولت بايد حفاظت كند نه محدود، وجدانيات مردم مربوط است به خودشان و كسي نبايد در اين باب فضولي بكند... و خلاصه يك رشته از اين حرفها كه در هركجاي دنياي متمدن فرض مسئله است و آنقدر بديهي است كه تكرارشان بيهوده جلوه ميكند، از همه طرف ضربه خورده اند. همينقدر كه اهل خشونت نبوده اند هر زورگويي كه رسيده اول از همه از موقعيت سؤاستفاده كرده و اينها را از ميدان رانده تا نوبت برسد به لقمه هاي درشت تر.

اين گروه بايد بالاخره روشن كند كه آيا مايل است محض تنوع هم كه شده در مبارزه بر سر قدرت پيروز شود و نظامي را كه مدعي است طرفدار آن است در ايران برقرار نمايد يا ترجيح ميدهد همين گوشه اي بنشيند و گاه و بيگاه غري بزند و يادي از گذشته ها بكند. اگر قرار است كه حرف از دمكراسي به برقراري آن ختم شود بايد تكاني به خود داد و از جايي شروع كرد. بهترين نقطهٌ شروع همين به اجرا گذاشتن استراتژي رسانه ايست و همت كردن براي وحدتي كه در ابتدا تبليغاتي خواهد بود ولي با جلو رفتن مبارزه دير يا زود عملياتي خواهد شد تا در نهايت به پيروزي برسد.


 http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Ramin_Kamran/RKamra-Rasaneh.htm
 

 

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .