جنبش سبز: امیدها و نگرانی‌ها

 

بخش اول: امیدها

 

دکتر محمد برقعی

 

 

سئوالی که امروز در ایران و جهان مطرح است این است که واقعاً در این انتخابات باشکوه تقلبی صورت گرفته، و یا آن که آقای احمدی‌نژاد ۶۷ درصد آرا را داشته، و حداکثر چند درصد تقلب و نادرستی در آن صورت گرفته است و این یعنی که باز ایشان نزدیک به ۶۰ درصد آرا را داشته‌اند و لذا تمام این مخالفت‌ها با ایشان و آقای خامنه‌ای توطئه‌ای‌ست از سوی دولتهای غربی؟
و بالاخره آیا حکومت با چنین سرکوب بیرحمانه‌ای قادر به مهار این جنبش هست و دیر یا زود مردم معترض بی سلاح و بی قدرت خسته شده راه خانه پیش می‌گیرند و آقای خامنه‌ای و دولت مورد حمایتش این موج را از سر می‌گذرانند و آبها به آسیاب برمی‌گردند، و یا آنکه این مردابی است که هر چه اربابان قدرت بیشتر در آن دست و پا بزنند بیشتر در آن فرو می‌روند و به هیچ قیمتی از این مهلکه جان سالم به در نمی‌برند و جنبش سبز هر چند زخمی و خسته، اما پیروز این نبرد خواهد شد؟
برای یافتن پاسخ درست و غیراحساسی و واقع گرایانه به این سئوال بزرگ می‌بایست به ارزیابی واقعی دو نیرو نشست و نقاط ضعف و مثبت هر یک از دو جناح این نبرد خونین را مورد دقت قرار داد. و چون نقش تعیین کننده با کسی است که قدرت را به دست دارد و موفقیت نیروی مخالف در رابطه با درجه قدرت نیروی حاکم معنی پیدا می‌کند لذا نخست به ارزیابی قدرت جناح حاکم پرداخته می‌شود.

قدرت جناح آقای خامنه‌ای و دولت آقای احمدی‌نژاد
الف ـ پایگاه مردمی
طرفداران این جناح بر آن هستند که آقای احمدی‌نژاد اگر در بخش مرفه شهری پایگاه وسیعی ندارد، اما آرای مردم شهرستان‌ها و روستاها و محرومان شهرهای بزرگ را در حد وسیعی دارد و جمعی از نیروهای چپ دو آتشه طرفدار ایشان هم وی را با چاوز در ونزوئلا و مورالس در بولیوی مقایسه می‌کنند(۱)، لذا تمام این تظاهرات وسیع مخالفان را متعلق به شمال شهر تهران می‌دانند که چون با وسایل ارتباط جمعی و اینترنت و فیس بوک و غیره آشنایی دارند با حمایت سی ان ان و غیره جمع محدود خود را بزرگ نمایی کرده اند، در حالی که محرومان شهری و روستایی که اکثریت خاموش و ناآشنا با این گونه وسایل ارتباط جمعی هستند، حضور وسیع و سرنوشت ساز خود را در پای صندوقهای آرا نشان داده‌اند که البته نگاهی به شکل جمعیتی که در سی ان ان و بی بی سی و غیره دیده می‌شدند درستی این ادعا را نشان می‌دهد.
اینان همچنین استدلال می‌کنند که اگر جنبش سبز فراگیر است چرا این تظاهرات در شهرستانها و روستاها وجود ندارد و در چند شهر بزرگ هم مثل تهران به طور عمده از همان قشر متجدد و تحصیل کرده تشکیل شده و محل تظاهرات هم همیشه در همان محلاتی است که محل زیست طبقه متوسط و متوسط رو به بالای جامعه است و لذا آقای داریوش سجادی با طرح همین دلایل، بر آن می‌شود که حضور بیشتر این جوانان مرفه در تظاهرات ناشی از ترشح غده آدرنالین است و لذا آن را جنبش سامسونت به دست‌هایی که وندالیزم حرف اصلی را در آن میزند، می‌خواند.(۲)
و بالاخره اینان برآنند که علاوه بر طبقاتی بودن مبارزه ویژگی مذهبی نیز در آن هست یعنی در حالی که توده مردم معتقد و دین دار از آقای خامنه‌ای و دولتش حمایت می‌کنند، بخش سکولار و غیردینی برای نجات از دست دین و اسلام آقای موسوی را بهانه کرده‌اند و فریبکارانه شعار الله اکبر سر می‌دهند و از اسلام می‌گویند و همین امر هم پاسداران و بسیجی‌های مومن و دیندار را خشمگین کرده و برای حفظ ارزشهای دینی خود با کمال سرسختی در مقابل اینان ایستاده‌اند.
ثبوت یا نفی این ادعاها حتی در جوامع باز هم بسیار مشکل است چه رسد به جامعه ایران با مطبوعات محدود و تلویزیون‌های دولتی و سرکوب شدید مخالفان حکومتی، و چون آمارها و گزارش‌ها واقعیت‌ها را نشان نمی‌دهند، لذا برای یافتن پاسخ به شیوه‌های تحلیلی مناسب آن جامعه باید دست زد که در این نوشتار از چند نمونه ی آن بهره گرفته می‌شود.

الف ـ محبوبیت دولت آقای احمدی‌نژاد
ادعای اصلی مخالفان حکومت آن است که در این رای گیری تقلب وسیع شده و آقای احمدی‌نژاد شاید یک سوم آرا را هم نداشته باشد، اگر آقای احمدی‌نژاد واقعاً ۶۷ درصد آرا را داشت به جای این همه سرکوب و خشونت و انکار و قسم و آیه خوردن آقای خامنه‌ای و تن ندادن شورای نگهبان به بررسی کمیته‌ای مورد اعتماد متشکل از نمایندگان کاندیداها و مراجع و غیره یک کار بسیار ساده و بی خطر و بی دردسر می‌توانست انجام دهد، کاری که تمام حربه‌ها را از دست مخالفان خود می‌گرفت و مشروعیت و حقانیت انتخابات را برای مردم ایران و جهان روشن می‌کرد و آن که مثلا یک روز را به نام "روز حمایت از دولت" اعلام می‌کرد و از مردم کشور می‌خواست که با حضور در تظاهرات حمایت خود را از منتخب خود نشان دهند و این همه در یک روز انجام شود که گفته نشود که دولت با بردن جمعیت از شهری به شهری هر جا که می‌خواهد تظاهرات بزرگ راه می‌اندازد.

از آنجا که آقای احمدی‌نژاد مدعی هستند ۶۷ درصد آرا را دارند و آقای خامنه‌ای هم بر درستی آن قسم می‌خورند در پاسخ به این فراخوان بسیار طبیعی بود که در هر شهر بزرگی میلیونها انسان و در شهرهای کوچک و روستاها هزاران هزار مردم به حمایت ایشان در تظاهرات شرکت کنند و از آنجا که حضور در این تظاهرات نه تنها برای کسی خطری نداشت، بلکه جاذبه همراهی با قدرت را هم داشت، ضمن آنکه حکومت از همه ابزار بسیج مردم هم برخوردار بود؛ از وسایل ارتباط جمعی تا در اختیار داشتن همه مساجد و منبرها و هیئت‌های مذهبی و همچنین آمادگی برای هر خرج ودادن پول به شرکت کنندگان. با توجه به همه این امتیازات، دولتی که ۶۷ درصد آرا را دارد به آسانی ۸۰ درصد جمعیت را می‌توانست به تظاهرات بیاورد. حال اگر این دولت چنین می‌کرد آیا چشم همه جهان را خیره نکرده بود و تمام مخالفان را حتی بدون نیاز به هیچ خشونتی رسوا نکرده بود و نیازی به تشکیل هیچ دادگاهی و برپایی اعترافات نمایشی نداشت، کارهایی که چنان برایش رسوایی به بار آورده که روحانی صاحب نامی چون آقای محقق داماد و بسیاری از سران جناح راست چون آقای احمد توکلی و علی مطهری (فرزند آیت الله مطهری) و بسیاری از روحانیون معتبر و مراجع به آن اعتراض کرده‌اند. علاوه بر آن، تظاهرات برای حکومتیان هیچ دردسری هم نداشت و حامیان دولت که دست به اغتشاش نمی‌زدند که دولت بیمی از برخوردهای خشن و خشونت‌های خیابانی داشته باشد.
این راه حل مسلماً از دید حکومتیان پنهان نبوده است، زیرا نه تنها بارها آن را در سفرهای استانی آقای احمدی‌نژاد و سفرهای آقای خامنه‌ای به کردستان و مشهد و غیره آزموده بودند و درآن تجربه کافی داشتند، بلکه در ونزوئلا و بولیوی و غیره هم همین کار شده بود و حتی مخالفان را ناگزیر به پذیرش محبوبیت آقای چاوز و مورالس کرده بود. از همه مهمتر آقای کروبی پیشنهاد کرده بود اگر دولت راست می‌گوید او جمعیت را به حمایت خود بخواند و به ما هم اجازه آن را بدهد تا معلوم شود مردم به پاسخ چه نیرویی بیشترین لبیک را می‌گویند.
اینکه آقای خامنه‌ای و دولت مورد حمایتش کاری چنین آسان و بی دردسر و سراسر فایده را نکرده‌اند و در مقابل با انواع خشونت و سرکوب مشروعیت خود را هر روز بیشتر زیر سئوال برده‌اند نشان می‌دهد که این دولت حتی به سختی چهل درصد آرا را هم داشته است، زیرا به دلیل جاذبه قدرت و امکانات آن همیشه حکومت می‌تواند جمعیتی بیش از مقدار واقعی طرفداران خود به صحنه بکشد. اما حاکمان به خوبی می‌دانستند که حتی با پخش پول و به کار بردن تمام قدرت خود هم قادر به آوردن جمعیتی که با جمعیت طرفدار جنبش سبز رقابت کند، نبودند و این را در عمل هم دیده بودند. در جشن پیروزی دولت آقای احمدی‌نژاد حتی معادل نیمی از جمعیت سه میلیونی را که برای حمایت از آقای موسوی دو روز قبل بیرون آمده بودند، نتوانستند به خیابانها بیاورند و چند روز قبل از آن و دعوت مردم به مصلای تهران برای شنیدن سخنان آقای احمدی‌نژاد چنان ناکام بود که مجبور شدند بگویند به دلیل راه بندان ایشان نتوانستند به آنجا بروند و لذا برنامه لغو شد، گویی در همه شهر یک هلیکوپتر نبود که رئیس جمهور را بدانجا برساند.
اگر آقای احمدی‌نژاد چنین پایگاه وسیع مردمی داشت، موقع رفتن به مجلس برای قسم خوردن به جای رفتن با هلیکوپتر نمی‌بایست ما شاهد موج عظیم طرفداران ایشان در خیابانهای منتهی به مجلس باشیم و ایشان با نهایت شکوه از میان آنان به مجلس می‌رفتند، نه آنکه مجبور شوند با هزاران پلیس از ترس تظاهرات مشتی مخالف آن هم پس از هفته‌ها سرکوب بیرحمانه به امید ایجاد وحشت و خفقان مجلس را محاصره کنند و ایشان چنان که شایعه است یواشکی با هلیکوپتر به مجلس بروند که اگر بجز این بود و به هر حال یواشکی و مخفیانه نبود، باید فیلم رفتن با ماشین ایشان را تا به حال دیده بودیم.
لذا آنان که مدعی هستند که آقای احمدی‌نژاد پایگاه وسیع مردمی دارد و یا چپ‌هایی که فریب شعارهای توخالی ایشان را علیه امپریالیست‌ها خورده‌اند و از او یک قهرمان مدافع محرومان در مقابل اقشار مرفه ساخته اند، باید بگویند چرا این حکومت مثل آقایان چاوز و مورالس و غیره با فرا خواندن طرفداران خود پایگاه مردمی خود را به نمایش نگذاشت که آقای خامنه‌ای مجبور نشود مرتباً به آرایی که این همه مورد اعتراض و ایراد است تکیه کند. این تظاهرات نه رفراندم بود، نه ایجادکننده آشوب و نه نیاز به مقدمات فراوان داشت، آن هم وقتی توده‌های مردم حس می‌کردند که دولت محبوبشان در خطر است . اگر مخالفان با همه خطراتی که باید متحمل شوند میلیون‌ها مردم را به خیابانها آورده بودند- کاری که در شهرهای دیگر نمی‌توانستند کنند، زیرا که در شهرستان‌ها و روستاها مخالفان به آسانی قابل شناسایی هستند- چرا حکومت چنین کاری را نکرد و باعث بی آبرویی رقیب نشد؟ این مدعیان پایگاه طبقاتی آقای احمدی‌نژاد غافلانه هر گردی را بجای گردو می‌گیرند و هر سرابی را آب زلال می‌انگارند و به جای درک و پذیرش واقعیت بتی در خیال می‌سازند و آن را می‌پرستند.

ب ـ پایگاه مذهبی

آقای محسن کدیور در مقاله "علی تنها است"(۳) به خوبی نشان داده‌اند که عموم روحانیت به اقای خامنه‌ای پشت کرده‌اند و ما در مجلس تنفیذ حکم آقای احمدی‌نژاد شاهد این ورشکستگی کامل بودیم. چنان فضا از حضور روحانیت صاحب اعتبار خالی بود که آقای شیخ محمد یزدی صدرنشین شده بود کسی که به قول آقای محقق داماد نوه حاج شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم مزیت ایشان صدای خوبشان برای روضه خوانی بود.

آنان که از نزاع میان دین داران و معتقدان به اسلام و بخش سکولار و بی دین و یا حتی ضددین سخن می‌گویند، باید بگویند چرا هیچ یک از مراجع در جناح حکومتی نیستند و چرا این همه روحانی معتبر و شخصیت‌های مذهبی بر علیه این انتخابات و بویژه خشونت پس از آن جبهه گرفته اند؟ چگونه شده که تمام ملی مذهبیون نهضت آزادی، مجاهدین انقلاب اسلامی، مجمع روحانیون مبارز، مجمع مدرسین حوزه و دهها نهاد معتبر دینی همه ضد دین شده‌اند و وظیفه دفاع از اسلام به عهده خرافه پرستانی گذاشته شده است که امام زمان را در چاهی در قم می‌جویند و بزرگترین مرجعشان یک روحانی دست چندم حوزه به نام آقای مصباح یزدی است؟ کسانی که آقای خمینی بارها آنان را طرد کرده بود و نسبت به خطر آنان برای اسلام هشدار داده بود.

درست است که جنبش سبز یک جنبش مذهبی نیست و هیچ یک از رهبران آن هم چنین ادعایی ندارند حتی آیت الله کروبی. و درست است که بسیاری از مردمی که در این جنبش فعال هستند حتی در داخل کشور، دین باور نیستند و برای بسیاری از آنان فریاد شبانه الله اکبرهایشان بیشتر فریاد اعتراض به حکومت است تا اعلام یک شعار مذهبی، اما همانگونه که دیدیم نه تنها رهبران و فعالان این جنبش مسلمانان متعهد و متعبد هستند، بلکه بدنه اصلی رهبران دینی جامعه در این سوی می‌باشند، در حالی که در جناح حکومتیان هر چه هست علمای دست دوم و چندمی هستند که همه جزو حقوق بگیران دولتی می‌باشند تا جایی که از سر ناچاری یک روحانی گمنام و بدون هیچ گونه سابقه علمی، به نام سیداحمد خاتمی را فقط به خاطر آنکه هم نام آقای خاتمی است و سید است و می‌تواند سبب گمراهی خبرگزاریها بویژه در سطح خارج از کشور شود، امام نماز جمعه تهران کرده‌اند. شخصی که به دلیل همین بی‌اعتباری‌اش نیز حاضر است که بازشت ترین کلمات سخت ترین تهدیدها را علیه مخالفان دولت و آقای خامنه‌ای بر زبان بیاورد.

گفتنی است که آقای احمدی‌نژاد و یاران نزدیکش به همین اندازه هم به حوزه و فقاهت باور ندارند و دین آنها در حد خرافه و دیدن‌هاله نور و چاه جمکران و همه آنچه که دین عوام گفته می‌شود خلاصه می‌شود و نوحه خوان‌ها فعال ترین افراد مذهبی جمع آنان هستند و آگاهی این جمع از دین در محدوده همان آموزشهای هیئتی‌ها و روضه خوان‌ها است. و به همین سبب هم آیت الله خامنه‌ای در میان آنان می‌تواند دارای اعتبار دینی شود. زیرا ازنظر سلسله مراتب دینی و اعتبار حوزوی ایشان در سطح پایین و متوسطی قرار دارند و از این بابت در حد یک معلم و مدرس معمولی حوزه هم اعتباری ندارد و در کارنامه علمی ایشان نشانی از تدریس و تعلیم و تالیف دیده نمی‌شود.

ج: پایگاه سیاسی

دولت آقای احمدی‌نژاد همانگونه که دیدیم نه تنها پایگاه مردمی معتبری ندارد و جناح ایشان و آقای خامنه‌ای فاقد اعتبار دینی می‌باشند، بلکه در صحنه قدرت سیاسی نیز به شدت ضعیف و ضربه پذیر و بی‌پشتوانه می‌باشند. حکومتی که بنابر ادعای خودش از سوی همه جوامع غربی مطرود است و تنها امیدش یاری بسیار غیرمطمئن و متزلزل چین و روسیه است و با بیشتر دول غرب و همسایه نیز ناسازگاری دارد. مهمتر آنکه این دولت پس از این انتخابات چنان در سطح جهانی کم اعتبار شده است که حتی نتوانسته فهرستی بلند از حمایت کشورهای جهان سوم تهیه کند تا آن را با آب و تاب مرتباً در وسایل ارتباط جمعی دولتی تکرار کند.

چنین دولتی وقتی می‌تواند به شعارهای ضدامپریالیستی و پایگاه مردمی خود در میان مردم عادی دیگر کشورها تکیه کند که از پایگاه مستحکم مردمی در درون کشور برخوردار باشد. آقای خمینی وقتی می‌توانست بگوید "آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند" و مردم جهان اسلام را با خود داشته باشد که با یک اشارت او میلیونها مردم به حمایت او به خیابانها می‌آمدند والا شوروی که در مقابل جهان غرب از حمایت و محبوبیت نیم دیگر مردم کشورهای جهان برخوردار بود، وقتی که پایگاه مردمی خود را از دست داد تمام آن محبوبیت و نفوذ مانع سقوط آن نشد و با آن سقوط تمام پایگاه مردمی آن در جهان سوم چون دود بر هوا رفت.

اگر شعار بدون پشتوانه مردمی کسی را قهرمان واقعی می‌کرد که عیدی امین می‌بایست ابر مرد جهان سوم بشود؛ کسی که انگلیسی‌های استعمارگر را مجبور کرد که تخت روان او را بر دوش بگیرند و در گرمای اوگاندا با کت و شلوار و کراوات عرق ریزان تخت او را با نهایت حقارت و ذلت حمل کنند.

تمام حمایت‌های مردمی عبدالناصر پس از شکست به تقصیر و ناشیانه وی در مقابل اسرائیل چنان بی‌حاصل شد که انورسادات جانشین مورد التفات او به پابوسی آمریکاییان رفت و پس از آن حسنی مبارک بیش از دو دهه است که غلام حلقه به گوش آمریکا است و بارها فلسطینیان را هم در پای منافع اسرائیل قربانی کرده است.

آقای احمدی‌نژاد و در نتیجه رهبر ایشان آقای خامنه‌ای چنان ضعیف شده‌اند که در مراسم سوگند آقای احمدی‌نژاد در مجلس اسلامی حدود پنجاه تن از وکلای مجلس شرکت نکردند. درست است که در هر مجلسی جمعی از نمایندگان با دولت مخالف هستند، اما میان مخالفت و عدم شرکت در یک مراسم رسمی فاصله بسیار است. اولی نشان یک تفاوت نظر سیاسی و دومی نشان قهر و دشمنی با دولت است. جالب تر آنکه حتی بیشتر اعضای شورای نگهبان که بر طبق قانون و رویه این حکومت در سی سال گذشته در این مراسم می‌بایست حضور داشته باشند نیز، از آمدن به مجلس خودداری کردند.

دولت آقای احمدی‌نژاد حتی مخالفان بسیاری در میان وزرای سابق خود پیدا کرده است و وزرای تندرویی چون محسنی اژه‌ای و صفارهرندی و پورمحمدی با او مخالفت می‌کنند و بسیاری از چهره‌های سیاسی شاخص جناح راست و به قول معروف ولایتی‌ها هم چون آقای احمد توکلی که انتظار می‌رفت در این ستیز دولت با جناح جنبش سبز از ایشان حمایت کند نیز سخت در مقابل آن جبهه گرفته‌اند.

شرایط بین‌المللی

و بالاخره روند حرکت سیاستهای جهانی نیز برخلاف خواست این دولت حرکت می‌کند. زمانی که در اثر سیاستهای آقای بوش جهان پر از جنگ و آشوب بود و خاورمیانه به یک پارچه آتش تبدیل شده بود، آقای احمدی‌نژاد می‌توانست به عنوان قهرمان مقاومت در مقابل آمریکا و غرب در جهان سوم محبوب شود و آقای خامنه‌ای هم با تکیه بر دشمنان غربی مخالفان داخلی خود را سرکوب کند و در حقیقت سیاستهای آمریکا آب به آسیاب حکومت ایران می‌ریخت.

اما با انتخاب آقای اوباما کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است. و به دلایل بسیاری از جمله مسائل اقتصادی به جای سیاست جنگ افروزی، سیاست آمریکا مبتنی بر تنش زدایی در سطح جهان شده است و ابرقدرت‌ها منافع خود را در آرام کردن فضای سیاسی جهان دیده‌اند. و این سیاست به شدت به ضرر حکومت ایران است. حتی با اینکه در این ایام و اوج درگیری جنبش سبز آقای خامنه‌ای آرزو می‌کند که آمریکا با جناح گیری به نفع این جنبش حربه به دست ایشان و دولت منتصب ایشان بدهد ولی دولت آقای اوباما این امکان را از ایشان دریغ می‌کند و حتی در مقابل تمام پرخاشگری‌ها و مبارزه طلبی‌های آقای خامنه‌ای و احمدی‌نژاد باز بر سیاست برقراری رابطه دیپلماتیک با ایران پافشاری می‌کند. در چنین جوی آقای خامنه‌ای و دولت ایشان نمی‌توانند فراافکنی کنند و با کوبیدن بر طبل مبارزه با امپریالیست‌ها مانع از رسیدن صدای نارضایتی‌های داخل کشور به گوش مردم ایران و جهان شوند. نگاهی به دو کیفرخواست اخیر و موج اعترافات نمایشی نشان می‌دهد که چقدر در این زمینه مدرک بافی می‌کنند، آن هم به ضعیف ترین شکل ممکن آن. همه ادعاها بر مبنای خیالبافی و داستانسرایی است تا یک مدرک دادگاه پسند.

حتی آقای احمدی‌نژاد نیز متوجه این جو نامناسب شده است و ضمن پرخاش لفظی تند به آمریکا و غرب که چرا به دولت او تبریک نگفته‌اند صحبت از آمادگی برای مذاکره با آنان کرده و می‌کوشد با حفظ آقای مشایی چراغ سبزی به آمریکا و اسرائیل نشان دهد که به جای توجه به شعارهایی که برای جلب رضایت توده مردم داخل کشور و جهان سوم می‌دهد، به علائمی که او برای انجام معامله به آنها میدهد توجه کنند. آقای احمدی‌نژاد با گزیدن آقایان کردان و مشایی به عنوان نزدیکترین یارانش در مراسم سوگند در مجلس بهترین علامت‌ها را به غرب داد که از زبان ایدئولوژیک من نهراسید من اهل معامله و گفت وگو هستم.

نتیجه گیری

دولت برگزیده آقای خامنه‌ای بسیار ضربه پذیر و شکننده است؛ نه پایگاه مردمی وسیعی دارد و نه قادر به بسیج گسترده مردم از طریق باورهای دینی‌شان است. با این وجود مجبور است با چنین پایگاه متزلزل سیاسی با موج عظیم مخالفان که نه تنها بخش عرفی جامعه را فرا گرفته، بلکه عمده شخصیت‌های معتبر مذهبی را نیز با خود همراه دارد روبرو شود و بتواند بخش اصلی کادرهای انقلاب را که سی سال مملکت را اداره کرده‌اند، از صحنه سیاست خارج کند.

بدین ترتیب تنها حربه‌ای که در دست حکومت باقی مانده نیروی نظامی و بودجه مالی کشور است. لذا حکومت ناگزیر است هر روز بر دامنه خشونت و سرکوب بیفزاید و هر چه بیشتر به دامان نظامی گری پناه ببرد و سعی کند هر منفذی و راه برون شدی را ببندد و جامعه را تبدیل به دیگ بخاری کند که هر روز ملتهب تر و آماده تر برای انفجار می‌شود. بدینسان روزهای سختی در پیش است؛ روزهایی که حضور نظامیان هر چه بیشتر می‌شود و بر دامنه فعالیت لباس شخصی‌ها افزوده می‌شود، و درست همین سیاست هر روز حکومت را ضعیف تر و ضربه پذیرتر می‌کند.

مطلبی که در قسمت دوم این نوشتار بیشتر به آن پرداخته می‌شود نشان داده می‌شود که چرا قدرت حکومتها نامحدود نیست و چگونه است که قرنها سیاستمداران جهان به این نتیجه رسیده‌اند که حکومت با کفر باقی می‌ماند، اما با ظلم نمی‌تواند دوام بیاورد.


بخش دوم: نگرانی‌ها

جنبش سبز چیست

در مورد هویت این جنبش بسیار سخن می‌رود و از آنجا که در خارج از کشور محدودیتی و محظوراتی نیست لذا اسب خیال یا تصور به هر سوی که خواسته شده رانده شده است؛ از این که این جنبش هیچ خطی ندارد و رنگ سبز سمبل صلح و صفا است تا جنبش مخالفان نظام جمهوری اسلامی و تا جنبش هدایت شده از پشت پرده توسط نیروهای سیاسی چون چپ؛ آن هم به معنی گنگ و بی‌مصداق واقعی آن، تا سلطنت‌طلب، تا مجاهدین و لذا هر کس پرچم و نشان خود را در آن جمع می‌آورد که این جنبش از آن ما است. و بخش وسیعی که برای جنبش هویتی قایل نیستند آن را بی‌رنگ کامل می‌خواهند و برای جمع کردن هر چه بیشتر مردم با اشاره به حقوق دموکراتیک افراد بر بی‌شکل بودن جنبش تکیه می‌کنند تا جایی که در تظاهرات خارج از کشور هر روز تعداد پرچم سبز کمتر و کمتر می‌شود و عکس آقای موسوی تقریبا دیگر در تظاهرات دیده نمی‌شود. بدین‌سان حداقل نماد و شکل خارجی تظاهرات نشان می‌دهد که بدنه اصلی جنبش سبز رهبری سه گانه موسوی ـ کروبی ـ خاتمی به پیشتازی موسوی را قبول ندارد و صد البته که این موضع‌گیری برای بسیاری بی‌دردسرترین موضع‌گیری‌ها است زیرا ضمن حضور در جناح مترقی مجبور به دفاع از یک جبهه سیاسی هم نیست و انگ طرفداری نظام جمهوری اسلامی هم بر آن نمی‌خورد.

این فشار از سوی کسانی که به براندازی معتقدند و بسیاری از رسانه‌‌های جمعی را هم در اختیار دارند چندان زیاد است که به عنوان مثال به طرفداران گروه «رای من کجاست؟» می‌گویند شما چرا «پرچم جمهوری اسلامی را با خود حمل نمی‌کنید؟ و بسیاری از اینان هم از بیم جو موجود می‌گویند آخر ما هم مثل شما طرفدار لغو نظام جمهوری اسلامی هستیم اما در حال حاضر صلاح نیست که این حرف را بزنیم. معترضین به آن‌ها می‌گویند شما که در داخل کشور نیستند که از بیان خواسته‌های سیاسی خود بهراسید. پاسخ مدافعان خط سبز طرفداری از موسوی آن است که این‌گونه شعارها به ضرر مبارزات داخل کشور است و سرود یاد مستان می‌دهد. معترضان می‌گویند برعکس نظر شما، حکومتیان خود این سرود را بهتر از ما بلدند و آن را با هزاران نوع می‌خوانند و با همه ملاحظه‌کاری‌های شما جنبش سبز را جنبش برانداز به شکل انقلاب مخملی می‌خوانند و این محافظه‌کاری و ضعف شما حکومت را بی‌رحم‌تر می‌کند.

و بالاخره معترضین به این جماعت می‌گویند شما منافقانه صحبت می‌کنید، یا برای حفظ ظاهر با ما به نفاق می‌گویید که ما هم با شما هستیم و شیوه مبارزات قانونی و گذر مسالمت‌آمیز را بهانه‌ای کرده‌اید تا هویت واقعی خود که طرفداری از حفظ نظام جمهوری اسلامی است را پنهان کنید و یا به نظام دروغ می‌گویید و شما هم برانداز هستید. و تجربه نشان داده است که نه ما و نه حکومتیان فریب این پنهانکاری منافقانه شما را نخورده‌ایم.

این نوشتار به دنبال روشن کردن و شفاف کردن همین تعاریف و برداشت‌ها از جنبش سبز و بیان روشن خواسته‌های پنهان شده این نیروها در پس پرده تعارفات و ملاحظات سیاسی است.

همسویی حکومت و اپوزیسیون در تعریف از جنبش

نگاهی به سخنان اعتراف‌کنندگان و تبلیغات حکومت به خوبی نشان می‌دهد که سیاست کنونی دولت در معرفی جنبش سبز و رابطه آن با آقای موسوی چنین است:

الف: شرکت‌کنندگان در این جنبش عموما به آقای میرحسین موسوی ایمان نداشته‌اند، لذا ایشان حتی در میان سیزده میلیونی هم که به وی (بر طبق آمار حکومت) رای داده‌اند پایگاهی ندارد؛ درست برعکس طرفداران آقای احمدی‌نژاد که در حمایتشان از او و آقای خامنه‌ای شکی نمی‌توان کرد.

ب: حامیان آقای موسوی به‌طور کلی معتقد به براندازی نظام بوده‌اند که مرکب بوده‌اند از نیروهای چپ گذشته، مجاهدین، سلطنت‌طلبان و فرصت‌طلبان و به‌طور کلی کسانی که در پی نفی کامل نظام هستند و فرصت‌طلبانه آقای میرحسین موسوی را علم کرده‌اند. این جمع ناهمگون و توده‌وار نه تنها هیچ سازمان و برنامه مشخص سیاسی ندارد بلکه در اثر تبلیغات بیگانگان توده مردم فریب خورده و مثل دیگر انقلاب‌های مخملی بسیج شده‌اند. و از آنجا که در هر نظامی گروه‌هایی از مردم ناراضی هستند، به‌ویژه اگر نظامی به دنبال پیاده کردن آرمانی والا باشد، لذا این جمع غربزدگان بی‌هویت یا مسحور غرب طعمه آسانی برای دام غربیان هستند.

جا انداختن چنین نظری چند فایده دارد. نخست آن که این می‌رساند که سران جنبش سبز مشتی آدم‌های بی‌پایه سیاسی و به قول آنان خود بزرگ‌بین هستند که به قول آقای سعید شریعتی، یکی از اعتراف‌کنندگان و عضو شورای مرکزیت جبهه مشارکت، آقای موسوی دچار «عارضه توهم و استغراق» است؛ ادعایی که به ده‌ها زبان از مقامات حکومتی می‌شنویم. لذا اینان جمعیت قابل ملاحظه و معتبری در حکومت نبوده‌اند که حذفشان صدمه‌ای به ساختار حکومت بزند. دوم این که این جمعیت به قول دکتر ذاکر، رییس دفتر سیاسی رییس جمهور، تحت تاثیر مهره‌های نفوذی التقاطی و مارکسیست‌ها و نئولیبرال‌ها هستند؛ همان مطالبی که در اعترافات آقای حجاریان هم آمده است، پس این جمع بی‌هویت فریب خورده را با اکثریت مردم مسلمان و مومن اشتباه نگیریم و صد البته که اکثر قریب به اتفاق این فریب خوردگان هم به زودی به حقیقت پی می‌برند و به دامن رهبر انقلاب پناه می‌آورند.

همین ادعا را ناآگاهانه و به شکل مودبانه‌تری بسیاری از اعضای اپوزیسیون، به‌ویژه در خارج از کشور، مطرح می‌کنند وبا نوشتن صدها مقاله و گفت و گو در رادیوها و تلویزیون‌ها همه سعی می‌کنند نشان دهند که موسوی رهبر این جنبش نیست و جنبش سبز هویتی معین ندارد، و نشان موفقیت این نظر آن که در کمتر تظاهراتی عکسی از آقای موسوی ـ چه رسد به آقایان کروبی و خاتمی ـ دیده می‌شود. از کسانی که به سیاست براندازی معتقدند که بگذریم حتی جمع‌هایی که به مبارزات قانونی و مسالمت‌آمیز معتقدند هر کدام که من می‌شناسم و نوشته‌هایشان در نشریات و سایت‌های مختلف چاپ و درج می‌شود شاهدم که اولین تلاششان این است که نگذارند دامن قبای وجاهتشان به گناه دفاع از آقای میرحسین موسوی آلوده شود. لذا تقریبا مقاله‌ای در حمایت از کسانی که به نام رهبران این جنبش شناخته شده‌اند دیده نمی‌شود و برای خفه کردن بوی تعفن هر حمایت نسبی از اینان کلام را با هزار گونه عطر و گلاب فحش به جمهوری اسلامی و بیان نقاط ضعف کارنامه این سه تن قابل تحمل می‌کنند.

یکی از فعالان سیاسی آمریکایی، که با هم در حمایت از مردم غزه آشنا شده بودیم و جنبش سبز را از نزدیک دنبال می‌کند‌‌، در یکی از تظاهرات اخیر از من پرسید چگونه است که این جنبشی که شما جنبش سبزش می‌‌خوانید هیچ رهبریتی ندارد؛ رهبریتی که مثل رهبریت بسیاری از جنبش‌ها موضعی و مقطعی است، حتی رنگ سبز جمعیت شما هم اندک و خجالت زده است. اگر این جنبش کور و سیال و توده‌وار است برای من ناظر بیرونی واقعا جای تردید گذاشته که نکند ادعای حکومتیان چندان هم بی اساس نباشد.

برای آن که بهتر متوجه شویم که چگونه شده که سیاست حکومت و بخش وسیعی از اپوزیسیون، به‌ویژه در خارج از کشور، همسو شده است شاید مروری به تاریخچه جنبش سبز تا حدودی راهگشا باشد.

تاریخچه جنبش سبز

واقعیت غیرقابل انکار و جدا از تعابیر و برداشت‌های گروهی و سیاسی این است که جنبش در دوران انتخابات به وجود آمد و هدف آن شرکت در انتخابات و پیروز کردن کاندیدای این جنبش یعنی آقای میرحسین موسوی بود. در مقابل پاره‌ای می‌گویند بسیاری از کسانی که به آقای موسوی رای دادند شخص آقای موسوی را با کارنامه سیاسی‌اش و مشارکتش در فجایع و جنایات حکومت قبول نداشتند و حتی افرادی از آنان اصلا نظام جمهوری اسلامی را هم قبول نداشتند و در بهترین حالتش آن که به اینان به عنوان وارثان حرکت اصلاح‌طلبی ایرادهای بسیار داشتند.

شگفتا چه بسیار کسانی که چنین می‌گویند سال‌هاست که در غرب زندگی می‌کنند و شاهد انتخابات در این کشورها بوده‌اند اما گویی حتی درسی از آن نیاموخته‌اند. همه انتخابات جهان چنین است. افراد به دلایل مختلف و با سطح انتظارات متفاوت از یک کاندیدا به او رای می‌دهند. برای مثال بسیاری در دور دوم انتخابات آقای جورج دبلیو بوش به او رای دادند فقط به دلیل این که او مخالف سقط جنین و ازدواج همجنسگرایان بود. همین‌ها می‌گفتند با سیاست‌های جنگ افروزی آقای بوش و حمایت او از شرکت‌های چند ملیتی مخالفیم اما باور به این دستورات مذهبی برای ما از منافع اقتصادی و سیاسی خودمان هم مهم‌تر است.

اما به هر حال کسانی که به یک نامزد انتخاباتی ‌رای می‌دهند یعنی اولا به مبارزه قانونی درون نظام تن می‌دهند و دوم آن که می‌گویند اگر این نامزد مثلا رییس جمهور شود تا زمانی که به وعده‌هایش عمل کند از او حمایت می‌کنیم و هر انتقادی هم که بر او داشته باشیم تا زمانی که راه مبارزه قانونی باز باشد باز در چهارچوب همان نظام و با مراعات همان نظام قانونی به اصلاح او می‌پردازیم.

حتی کسانی از آنان هم که نظام سیاسی کشور را قبول ندارند با شرکت در انتخابات اعلام می‌کنند که ما به خواسته نهایی خود برای لغو نظام هم از طریق همین ابزار قانونی و بهره‌گیری از همین اقدامات قانونی خواهیم رسید. کوتاه کلام آن که مبارزه قانونی و گذر مسالمت‌آمیز برای ما اصل است نه تاکتیک و فرصت‌طلبی و راه حل اضطراری تا در اولین فرصت ممکن راه انقلابیگری را برگزینیم.

پس از انتخابات

با تقلب گسترده در انتخابات جمعیتی که بر آن بودند که رای‌هایشان دزدیده شده و حکومت آنان را فریب داده است به خیابان‌ها ریختند. این که آقای موسوی چند روز بعد  وارد میدان شد به دلیل آن بود که  ترجیح داده بود که در آن موقع در ستاد خود برنامه‌ریزی کند و در موقع لازم به میان جمعیت بیاید و یا این که اصلا ایشان تا به این شدت درگیری با حکومت را نمی‌خواست ولی رای‌دهندگان او را به دنبال خود کشیدند، هیچ تفاوتی نمی‌کند. به هر حال این جماعت رای‌ دهنده به موسوی بودند که به خیابان‌‌ها ریختند و رای خود را خواستار شدند و موسوی به عنوان رهبر حرکت در موقعی که صلاح دانست در جایگاه فرماندهی ظاهر شد. اما یک واقعیت هم این است که به زودی جماعتی که به آقای موسوی هم رای نداده بودند، یا حتی اصلا رای نداده بودند، از این همه ستم و فریب حکومت به خشم آمدند و به حمایت جنبش سبز آقای موسوی به خیابان‌ها ریختند، اما نکته آنجا است که اینان حامیان این حرکت بودند و مثل هر طرفداری به دنبال هدف اصلی جنبش حرکت می‌کردند.

واقعیت این است که با افزایش سرکوب جمعیت خشمگین رادیکال‌تر و خشن‌تر شدند و شعار‌ها تندتر شد و این شعار‌های تندتر محدود به نیروهایی که به حمایت از جنبش آمده یبودند نمی شد بلکه شعارهای بخش وسیعی از همان بدنه اصلی شرکت‌کننده در انتخابات هم تندتر شدند و در کنار شعار‌های «رای من کجاست» شعار «مرگ بر دیکتاتور» و در کنار فریاد «الله اکبر» و «یا حسین‌، میر‌حسین»، فریاد «جمهوری ایرانی» هم سر داده شد. غفلت و گاه سوء‌ نظر در درک همین روند است که حال عده‌ای با خط زدن بخش اصلی تاریخ جنبش سبز این نقطه را مبدا و شروع جنبش می‌گیرند و بعد هم با توسل به وجود این شعارها مدعی می‌شوند که اصلا جنبش سبز یک جنبش اعتراضی به کلیت نظام بوده وهست  و بعد هم این که «ندا»، که یکی از سمبل‌های این جنبش شد گفتند ندا اصلا مثل ما رای نداده بوده است، لذا از همین حال کلمه «ندا» را به اسم تلویزیون خود اضافه می‌کنیم و یا عکس او را موقع فروش پرچم در تلویزیون در پشت سر خود می‌گذاریم که یعنی او هم مثل ما خواستار براندازی نظام بوده است و بعد هم ده‌ها مقاله در نشریات و سایت‌ها می‌نویسند و ده‌ها مصاحبه در رادیوها و تلویزیون‌ها انجام می‌دهند که اصلا این جنبش رنگی ندارد یا بالقوه همه رنگ‌ها را می‌تواند داشته باشد. به هر حال جنبش سبز ربطی به آقای موسوی و مبارزه قانونی ندارد بلکه در بنیان خود یک جنبش برای سرنگونی و اعتراض به کل نظام جمهوری اسلامی است. بیهوده نیست که در چنین جوی در خارج از کشور تقریبا در هیچ یک از تظاهرات عکسی از موسوی نیست و حضور پرچم سبز هم کم‌ کم تحلیل می‌رود و پرچم سه رنگ بی نقش راه حل مقابله با پرچم سه رنگ با نقش شیر و خورشید می‌شود.

درست است که «ندا» در جمع قربانیان هست و شعار «جمهوری ایرانی» وجود دارد و سرود «سر آمد زمستان» خوانده می‌شود، اما خیل گسترده کسانی را که این روزها به محاکمات نمایشی می‌آورند و در زندان‌ها شکنجه می‌کنند و بخش اصلی کسانی که قربانی شده‌اند را چه باید گفت که از همین مذهبیون اصلاح‌طلب ستاد آقای موسوی یا حامیان وی هستند و این که بسیاری از روحانیت و مراجع هم در جمع این مبارزان می‌باشند و همه هستی خود را در راه حمایت از آن گذاشته‌اند؟ آیا دادن چند شعار تند توسط تعدادی که نمی‌دانیم چه درصدی از جمعیت میلیونی جنبش سبز را تشکیل می‌دهد نشان گذر از موسوی و رد شیوه «مبارزه قانونی» و حرکت در جهت «سرنگونی نظام» است یا ما داریم خواسته‌های خود را به جنبش تحمیل می‌کنیم و اطلاعات را به صورت گزینشی در جهت خواسته خود جمع، تحلیل و پخش می‌کنیم؟

پایان برم این مقال را با بیان ادامه گفت و گویم با آن دوست آمریکایی ام. او گفت به  نظر من شما هیچ کدام تکلیفتان را با خودتان روشن نکرده‌اید و به دلیل عدم تجربه حرکت در یک نظام دموکراسی همه سر در گم و گیج هستید. اگر این جنبش اعتراضی است که دیگر علامت و پرچم و سازمان و ادعای کسب قدرت سیاسی نمی‌تواند داشته باشد. در یک جنبش اعتراضی همه کسانی که به امری اعتراض دارند با توافق در آن مورد با هم حرکت می‌کنند و چون هدف سیاسی بلندمدتی ندارد هر کسی و هر جمعی که حاضر شود مقدمات کار را فراهم کند هم می‌تواند مردم را به آن حرکت فراخواند؛ مثل حرکت اعتراضی به کشتار دولت اسراییل در غزه یا جنبش ضد جنگ آمریکا. اگر چنین است شما به دنیا تصور نادرستی از خود داده‌اید زیرا دنیا فکر می‌کند جنبش سبز یک حرکت سیاسی برای گرفتن قدرت سیاسی در ایران بوده و هست که در آن صورت مثل هر جنبش سیاسی این چنین انتظار می‌رود که هدف روشن، برنامه معین، تاکتیک مبارزاتی مشخص و فرد یا سازمان رهبری معلومی داشته باشد.

گفتم اما رهبران جنبش هم مرتب می‌گویند ما دنباله‌‌روی مردم هستیم و آقای موسوی می‌گوید هر یک از شما «یک ستاد هستید» و اضافه می‌کند «اگر من هم نباشم شما باید راه خود را ادامه دهید» و غیره.

گفت تو هم مثل همه کسانی که در یک نظام دموکراتیک رشد  نکرده‌اند برداشت نادرستی از رهبری داری. شما فکر می‌کنید رهبر جنبش کسی است که ایدئولوژی مشخصی را در برابر جامعه می‌گذارد و مردم را به سوی آن ایدئولوژی و راه حل هدایت می‌کند؛ مثل لنین، مائو، کاسترو، یا امام خمینی. لذا آن انقلاب یا حرکت سیاسی هم به نام او خوانده می‌شود: مارکسیست لنینیست، مارکسیست - لنینیست استالینیست، مارکسیست لنینیست مائوییست، یا خط امام، در حالی که جنبش‌های سیاسی در جوامع مدرن و دموکراتیک چنین نیست‌. در اینجا رهبری وجود ندارد بلکه «نماد رهبری» وجود دارد یعنی مقام رهبری مثل مقام رییس جمهور یا رییس مجلس و غیره فارغ از شخص وجزو سازمان‌بندی حرکت وجود دارد ولی شخصی در برهه معینی از زمان بر کرسی این مقام می‌نشیند. لذا کسی که به این مقام می‌رسد نه تنها خواسته‌های مردم و نیاز جامعه را بهتر از رقیبان سیاسی خود می‌شناسد بلکه او و یارانش مناسب‌ترین و ممکن‌ترین راه رسیدن به آن خواسته‌ها را به جامعه ارائه می‌کنند. چنین رهبری جامعه را به سوی اهداف مورد نظر خود نمی‌کشاند بلکه مدعی است که خواسته‌های واقعی مردم را فهمیده و آن‌ها را در رسیدن به آن‌ خواسته‌ها هدایت می‌کند. لذا تا زمانی که این توان را داشته باشد مردم از حضور او بر کرسی رهبری حمایت می‌کنند و هر جا هم که نتوانست پست رهبری را از او گرفته و به شخص لایق‌تری می‌دهند. مگر آقای اوباما حتی یک بار اعلام کرد که من رهبر جامعه هستم و یا جامعه را دعوت کرد که به راه او بروند بلکه مرتبا می‌گفت من بهترین کسی هستم که خواسته‌های شما را برآورده می‌کنم و شعارش هم این بود که «ما می‌توانیم» نه من می‌توانم، و دیدیم که در طول حرکت هم در پاسخ به خواسته‌های مردم بیانیه‌های خود را تا حدی که از چهارچوب اعتقادیش برون می‌رفت تعدیل می‌کرد؛ از جمله در مورد نحوه پایان دادن به جنگ عراق، درجه مقابله با تندروی‌های اسراییل، سیاست مواجهه با مساله سقط جنین و غیره. اما چون شما تصور نادرستی از رهبر به عنوان معلم و بلد راه و ایدئولوگ دارید لذا متوجه نمی‌شوید که رهبریت آقای موسوی از نوع رهبریت‌های مدرن جهان است یعنی «نماد رهبری» بودن به جای «رهبر» جنبش بودن.

گفتم اما بسیاری از ما از ته دل آقای موسوی را قبول نداریم و مبارزه درون نظامی او را کافی و مطلوب نمی‌دانیم.

گفت این استدلال تو از نوع همان استدلال‌های مردم از فرهنگ دیکتاتوری آمده است. می‌دانی که من و دوستانم به جنبش سبز تعلق داریم و بر آن هستیم که بسیاری از کمپانی‌های بزرگ که ما علیه آن‌ها می‌جنگیم بخشی از بودجه مبارزات آقای اوباما را می‌دهند و موضع او در مورد اسراییل هم محافظه‌کارانه است و از حق هم‌جنس‌‌گرایان هم دفاع لازم را نمی‌کند، اما با این همه وجود او را در کاخ سفید مفید می‌دانیم لذا با توجه به همه این نقایص چون وی را بهترین شانس برای خود می‌دانیم همه جا عکس او را با خود به مجامع می‌بریم، خانه به خانه برای گرفتن رای به نفع او می‌رویم، روی سپر ماشین‌هایمان پلاکارد تبلیغاتی او را می‌زنیم و عکسش را به در و دیوار‌ها می‌چسبانیم. حرکت سیاسی واقعی رهبر سیاسی می‌خواهد والا توده بدون رهبر مثل لشکر بدون فرمانده است که فقط به درد پر کردن صحنه فیلمبرداری و نمایش روی صفحات تلویزیون می‌خورد والا با انبوه لشکریان پراکنده و بدون نماد و سمبل و فرمانده یک خاک‌ریز را هم نمی‌توان فتح کرد. روشنفکر متعهد به دنبال منزه‌ طلبی خیالی و بی عمل بر سر نرده نشستن نیست . وقتی تصمیم می‌گیرد با همه وجود وارد میدان عمل می‌شود و با همه توان در حمایت از نماد رهبری می‌کوشد و نگران آن هم نیست که اگر روزی این نماد رهبری نادرست از کار در آید مورد سرزنش قرار

می گیرد.

او باز هم گفت و بسیار گفت اما من بغض در گلو گرفته و هراسیده به آن می‌اندیشیدم که ما چه راه طولانی در فهم دموکراسی و جوامع مدرن در پیش روی داریم و پژواک این امر چنان تمام فضای خاطرم را پر کرده بود که دیگر صدای او را نمی‌شنیدم و باخود زمزمه میکردم.

هفت شهر عشق را عطار گشت

ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

به خود که آمدم به او گفتم اگر تو بودی با این شرایط چگونه برخورد می‌کردی؟

گفت بدترین گناه در صحنه سیاست عدم شفافیت است و نخستین گام در حرکت سیاسی فهم روشن از موضع خود و بعد بیان روشن آن است. به نظر من شما دو راه در پیش دارید:

۱ ـ تعریف جد یدی از این جنبش بدهید ونام  آن را از جنبش سیاسی سبز به

یک  جنبش اعتراضی تغییر دهید. آن وقت دیگر نه مساله پرچم‌های مختلف دارید نه خط‌کشی میان کسانی که خواستار مبارزه قانونی هستند در مقابل کسانی که خواستار براندازی حکومت هستند. یک جنبش اعتراضی است برای موضوعی و همان اعتراض هم وجه اشتراک همه شما است.

۲ ـ نام جنبش سبز را حفظ کنید اما هر گروه با تعریف مستقل خودش از جنبش سبز مردم را به مشارکت دعوت کند. درست است که در آن صورت دیگر جنبش سبز معنی معینی نخواهد داشت اما به جای یک جنبش بی‌معنی به ظاهر فراگیر چند جنبش سبز با تعاریف روشن و عملکرد معین خواهید داشت و هیچ کس ریا‌کارانه یا فرصت‌طلبانه وارد حریم هیچ جنبش سبز دیگری نخواهد شد و به جای این همه درگیری و صرف انرژی برای خنثی کردن یکدیگر هر کدام در جبهه معین خود به مبارزه ادامه می‌دهید؛ ضمن آن که معلوم می‌شود پایگاه مردمی هر تعریفی از جنبش سبز تا چه اندازه است و همین سنجه سهم واقعی آن گروه را در قدرت معین می‌کند.

از او که جدا شدم در خود فرو رفته و می‌اندیشیدم که حتی در این روزهای حساس بیشترین انرژی ما صرف نوشتن در مورد مساله پرچم می‌شود و بعد هم برای فهم یکدیگر تهمت‌‌ها و افتراها بر یکدیگر می‌زنیم که آن یکی عامل آمریکا است و آن دیگری عامل جمهوری اسلامی؛ هیچ مجلسی نیست که در آن وقت زیادی صرف فهم و کشف توطئه‌های رقیبان نشود آن هم توطئه از سوی یاران جنبش سبز علیه یاران جنبش سبز. و میانه‌گیران و خیر‌اندیشان هم برای حل مساله راه بیرنگ کردن و بی محتوا کردن جنبش را پیش می‌گیرند بی‌ آن که به قول دوستم توجه کنند که جنبش بی‌رهبری مثل لشکر بی‌فرمانده است که فقط به درد پر کردن فضای جلو دوربین فیلمبرداری می‌خورد تا حمله و تسخیر یک سنگر قدرت.

دوستی که این مطلب را خواند گفت چرا به یک راه سوم نمی اندیشی یک جبهه فراگیر نوین از همه نیروها حول محور حقوق بشرودموکراسی سکولار........ دیدم چه رویای شیرین و خیال خوشی است از جنس همان رویا های بلند و شاعرانه آن رند جهانسوز حافظ

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/19110/