مردم را نادان حساب نکنید

 

حسن بهگر

 

یکی از سودمندی ها و کاربردهای تاریخ را سبک و سنگین کردن کارها ی گذشته و شناختن خطاهای انسانی دانسته اند تا دوباره از بروز فاجعه های تاریخی جلوگیری گردد. این روزها که سی سال از انقلاب و حکومت آخوندی می گذرد و مباحث در این مورد گرم است برنام ی رادیو آمریکا در باره ی انقلاب 57 با شرکت آقایان مهدی سامع و داریوش همایون نظرم را جلب کرد چون رودررویی این دو دیدگاه می توانست آموزنده باشد. چه خیال بیهوده ای کردم که به این امید پای تلویزیون نشستم.

بحث از تأسیس حزب رستاخیز شد و اینکه شاه گفت که مخالفان پاسپورت بگیرند و از کشور بروند. آقای داریوش همایون نه گذاشت و نه برداشت و به طرز حیرت آوری منکر قضیه شد و گفت شاه نگفت «باید» گفت «می توانند»! بعد هم افزود: « من در اسفند 1353 در کاخ سعد آباد بودم که شاه گفت که سیستم دو حزبی ما کار نمی کند. (درواقع سیستم یک حزبی بود که هویدا نخست وزیر، دبیرکل حزب مردم را که به اصطلاح حزب مخالف بود را تعیین می کرد.) اصول این حزب را سه تا قرار می دهیم اعتقاد به نظام شاهنشاهی، انقلاب شاه و ملت و قانون اساسی ؛ هرکس این سه اصل را قبول ندارد می تواند گذرنامه اش را بگیرد و برود . نگفت باید برود ، نباید انتظاری داشته باشد.». لابد این حرفها را شاه در گوش آقای همایون گفته بود چون ما یادمان هست که شنیدیم شاه پای تلویزیون گفت :« كسی‌ كه‌ وارد حزب‌ جدید سیاسی‌ نشود، دو راه‌ در پیش‌ دارد: چنین‌ شخصی‌ یاوابسته‌ به‌ یك‌ سازمان‌ غیر قانونی‌ است‌ یا به‌ حزب‌ غیرقانونی‌ توده‌ و به‌ بیان‌دیگر، یك‌ خائن‌ است‌. این‌ چنین‌ فردی‌ جایش‌ در یكی‌ از زندان‌های‌ ایران‌ است‌.یا اگر مایل‌ باشد می‌تواند همین‌ فردا كشور را ترك‌ كند، بی‌ آنكه‌ عوارض‌ خروج‌ بدهد و هر جا كه‌ بخواهد برود، زیرا ایرانی‌ نیست‌ و جزو ملت‌ نیست‌ و فعالیت‌های‌ او طبق‌ قانون‌ غیرقانونی‌ و مستوجب‌ مجازات‌ است. ‌یعنی کسی که مایل به عضویت نباشد جایش در زندان است و در صورتی که نخواهد به زندان برود می تواند کشور را ترک کند.»

البته لازم به گفتن نیست اظهار این که من عضویت رستاخیز را نمی پذیرم و می خواهم کشور را ترک کنم باتوجه به سیطره ی ساواک کار ساده ای نبود در این مورد بین خواستن و توانستن فاصلۀ زیادی بود .

متأسفانه در این جا نمی­توان به همه ی مطالب مطرح شده در برنامه پرداخت اما این که داریوش همایون اظهار داشت که انقلاب به قصد خونریزی و بیرون ریختن خشم و کینه بود و با سینمارکس آبادان شروع شد حرف نادرستی است. آتش سوزی سینمارکس در 28 مرداد 1357 رخ داد ولی خواست تحول از آذر ماه 1356 با اعلامیۀ جبهه ملی با امضای شاپور بختیار – کریم سنجابی و داریوش فروهر وشبهای شعر انستیتو گوته در همان سال از جانب فرهیختگان و شاعران و نویسندگان ما آغاز شد ولی با دستگیری فعالان و تهدیدات ساواک و بمب گذاری در خانه و دفتر این و آن بدان پاسخ داده شد. حتا چتربازان و کماندوهای ارتش و مزدوران ساواک با حمله به گردهمایی جبهه ملی در کاروانسراسنگی در همان سال 56 بسیاری را مضروب و مجروح کردند و از آن جمله سر فروهر و دست بختیار را به جرم خواستن اجرای قانون اساسی شکستند. این همان بختیاری بود که یک سال بعد شاه ناچار به او روی آورد. شاه بدست خود خواست های اصلاح گرایانه فرهیختگان را نادیده گرفت و مانند شاه سلطان حسین تاج شاهی را دودستی بر سر روح الله خمینی نهاد.

همانطور که رژیم اسلامی خواست­های انقلابی مردم را تحریف می کند و وانمود می کند که مردم برای نماز و روزه و قطع دست و پا انقلاب کردند ایشان هم مردم را عده ای دیوانه ی کینه توز قلمداد می کند که برای انتقامجویی به خیابان ها ریختند. این که می­گوید آن زمان اصلاً نیروی دموکرات وجود نداشت و جبهۀ ملی و بختیاردموکرات نبودند تحریف آشکار تاریخ معاصرست . تا آن زمان بیست و پنج سال بود که جبهۀ ملی اجرای قانون اساسی را خواستار بود. تمام دعوای شاه با مصدق بر سر چیزی غیر از این بود که مصدق می خواست شاه سلطنت کند نه حکومت؟ آیا دمکراسی فقط وقتی اعتبار دارد که ما شعارش را بدهیم و اگر بقیه گفته باشند حرف هواست؟

این تحریف تاریخ معاصر که هنوز بازیگران و شاهدان آن زنده اند راه به جایی نمی­برد. شاه با نهایت وقاحت خود را صاحب مملکت می دانست و بر این اساس به خود حق می داد که برخلاف قانون اساسی دیکتاتوری و سیستم تک حزبی را در کشور برقرار سازد. امروز هم کسی که به عنوان قائم مقام حزب رستاخیز و همه کار ه­ی آن به برکت دیکتاتوری شاه به همه جا رسیده می­خواهد رژیم ولینعمت خود را تبرئه کند و در عین حال خود را لیبرال هم بداند. جل الخالق! لیبرال تک حزبی هم از آن حرف هاست!

آیا آقای داریوش همایون در آن زمان که به عنوان قائم مقام این حزب فعالیت می­کرد با تشکیل چنین حزبی مخالف بود؟ اگر مخالف بود چرا شرکت کرد و اگر مخالف نبود امروز هم پایش بایستد. چرا شاه را تبرئه می کند و مخالفان را ملامت می نماید؟ محمد رضا شاه می­خواست مردم را بزور ساواک در یک حزب بله قربان گو عضو نماید . هیچ شاه مستبدی از محمد علیشاه گرفته تا خود رضاخان تا اینجا پیش نرفته بود. محمد رضا شاه مدعی بود که محض صیانت از مملکت چنین می­کند و هی می­گفت اگر من نباشم مملکت تجزیه می­شود ولی دیدیم که بحرین را دو دستی تقدیم کرد و لابد این را تجزیه ی مملکت نمی­دانست.

انکار فجایع قدیم چه نتیجه ای جز تکرار آنها خواهد داشت؟ شما برای مسلط کردن استبداد گذشته حاضر هستید به هرگونه تحریف و باژگونی تاریخ دست بزنید. سلب مسئولیت از آریامهر مقدمه ایست برای برقرار کردن حکومت دیکتاتوری از همان نوع. البته فعلاً صحبت از لیبرالیسم می­کنید و به مردم در باغ سبز نشان می­دهید ولی از همین حالا معلوم است که از وعده هایتان چه بیرون خواهد آمد.

به هر حال شاه بیت بیانات آقای همایون در جای دیگری بود و آن این که :

« مشروطه خواهی انقلاب آزادیخواهی بود ولی بیش از آن انقلاب تجدد بود؛ آزادیخواهی جزء تجدد بود؛ مردم آمادگی دموکراسی را نداشتند. این سد سال ما بدنبال تجدد و نوسازی بودیم و امکان نداشت به دموکراسی برسیم.»

خوب این هم برای توجیه کودتای 1299 و کودتای 28 مرداد 32 و هیچ شمردن مردم و تجویز سرکوب ملت.

آدمی که بخش اول عمرش را در خدمت استبداد گذرانده و باقی را هم صرف توجیه سابقه ی خود می­کند چه صلاحیت دارد که از آماده نبودن مردم برای دمکراسی حرف بزند؟ اول حقوق مردم را به زور سلب کردند و حالا هم می­نشینند و با ظاهر متین و موقر می­گویند که کار درستی کردیم چون آمادگی نداشتند! چرا تا شما زور می­گفتید مردم آمادگی دمکراسی نداشتند و حقشان بود که توسری بخورند تا نوبت زور گفتن خمینی شد همه به بلوغ رسیدند؟ اصلاً توجه دارید که با داد سخن دادن در باب ناپختگی مردم فقط دیکتاتوری دیروز را توجیه نمی­کنید بلکه استبداد امروز را هم مشروع جلوه می­دهید؟ تا نوبت شما بود همه صغیر بودند، خمینی که ولی آنها شد همه رشید شدند؟

به شهادت تاریخ سدها انجمن در به ثمر رساندن انقلاب مشروطیت دخالت داشتند و زمان مظفرالدین شاه ده ها حزب و سازمان داشتیم. آن وقت طی پنجاه سال حکومت پهلوی همۀ احزاب و انجمن ها تعطیل می شوند و افراد فعال سیاسی به زندان می افتند و سیستم تک حزبی برقرار می شود و بعد که مملکت به باد رفت می نالیم که آدم دموکرات نداشتیم. می­خواستید کجا تربیتشان کنید؟ در حزب رستاخیز؟

نگاه کنیم به یکی از نامه های انجمن ایالتی تبریز که به مجلس هنگام تدوین قانون اساسی در پاسخ به عده ای متشرع که خواستار «شرکت حجج اسلام و علمای اعلام برای تطبیق قوانین با شرع انور» نگاشته شده است :«مگر ملت قانون مذهبی و عبادات از دولت می خواهد که محتاج مباحثات علمی باشد؛ ما قانون اساسی سلطنتی مشروطه را که فی مابین تمام دول مشروطه مجری و ممضی است می خواهیم . قانون شرع انور را در هزار وسیصد و اند سال قبل حضرت ختمی مرتبی (ص) به ما آورده و در دست داشته و قائلیم .( انجمن ،س 1، ش 84 ، 7 ربیع الثانی 1325)( فاروق خارابی - انجمن های عصر مشروطه-ص 89موسسه تحقیقات وعلوم انسانی- تهران )

رضاخان چنین جامعه ی پر جوش و خروشی را گرفت و از آن گورستان ساخت. حرف­های مردمی که برای عدالت و پارلمان قیام کردند و برای آن خون ها ریختند و جان ها باختند که مشروطیت و قانونیت در ایران پا بگیرد از جانب شخصی که نام پاک مشروطه را روی جلد دوم حزب رستاخیز گذاشته چنین تفسیر می شود که برای تجدد و نوسازی انقلاب کردند نه برای آزادی! بیچاره مادران و پدران ما حسرت تنکه و کلاه پهلوی داشتند؟ حسرت هتل کندوان و راه آهن داشتند یا حسرت آزادی را؟ اگر فقط این­ها را هم می­خواستند به جای دیکتاتور بیسواد دنبال کسی می­رفتند که اقلاً در رشتۀ راه و ساختمان تحصیل کرده باشد!

آقای همایون می گوید مردم مفهوم قانون را که به خاطر آن انقلاب کردند نمی دانستند. لابد رضاخان می دانست که زیر دست قزاق­های روسی یعنی همان­هایی که مجلس را به توپ بسته بودند، تربیت شده بود! حتماً از بس با قانون آشنا بود و برای آن احترام داشت به مجلس می­گفت طویله! آقای همایون برای حمایت ازحکومت شاهی باید تاریخ این سد سال را از نو بنویسد. ولی تازه وقتی هم نوشت کسی را قانع نخواهد کرد مگر همان شاه اللهی ها را که برای طرفداری از استبداد پهلوی محتاج این حرف­ها نیستند و تعارفی با کسی ندارند.

در این میان چشم امید بیننده به بحث مهدی سامع بود بلکه دو کلمه جواب درست به همایون بدهد که آن هم بی عاقبت بود. همۀ حرف این آقا این بود که پس از مشروطیت ایران عرصه کشاکش سه جریان یا سه نیروی اجتماعی بود: جریان برون گرا یعنی چشم به بیرون دارد – جریان گذشته گرا و ارتجاعی – و جریان دموکراتیک! معلوم بود این قبیل حرف­ها را جایی دیده و به سبک خودش بازنویسی کرده و این از آب درآمده.

تمام تقسیم­بندی برای اینکه سازمان خود (چریک­های فدایی) را نیز جریانی دموکراتیک به حساب بیاورد. البته این دموکراتیک بودن بدون شک از مقولۀ همان سانترالیسم دموکراتیک است چون تا آن جا که می دانیم همۀ سازمانهای کمونیستی هوادار دیکتاتوری پرولتاریا بوده و هستند. در ضمن مقصود از جریان برون گرا هم روشن نشد. آقا جان اگر مقصودت نوکری آمریکا و انگلیس است حرفت را راست حسینی بزن در ضمن شوروی را هم فراموش نکن، وقت ما را هم هدر نده.

این مطالب قاعدتاً نمی بایست از دید گرداننده ی برنامه اقای مهدی فلاحتی که سابقۀ چپ هم دارد پوشیده مانده باشد ولی متاسفانه ترجیح داد بنشیند و نگاه کند و چیزی نگوید.

خلاصه اینکه نشستیم و یک ساعت برنامه نگاه کردیم بلکه دو کلمه حرف حساب بشنویم. عوضش یکی آمد استبداد شاه را تطهیر کرد، دیگری آمد رفقای خودش را دمکرات جا زد، مجری برنامه هم نشست این دو تا را بر و بر نگاه کرد. این حرف­ها برای کسی که مختصری تجربه ی  سیاسی دارد یا لااقل کمی از تاریخ معاصر اطلاع دارد خسته کننده است ولی برای جوانان بی تجربه ای که پای تلویزیون می­نشینند بلکه چیزی یاد بگیرند خطرناک است. چنانکه دخترخانم جوانی نیز تلفن کرده بود و فکر می کرد که  این حرف ها ساخته و پرداخته ی  مخالفان شاه است. با مزه این جا بود که جلسه با طلبکاری آقای همایون از اپوزیسیون و آقای سامع پایان یافت که مدعی بود آنان هیچ تغییری نکرده اند. منظور از تغییر شاید بزعم ایشان تقلب و دست بردن  در واقعیت های  تاریخی  باشد.

29 بهمن 1387 استکهلم

2009/02/ 17