سخنی با اقای اکبر گنجی

 

محمد امینی

 

دوست گرامی، آقای اکبر گنجی. راستش را بگویم، نمی خواستم پیش از پایان یافتن نوشتار درازی که در باره «دویست سال سودای سیاست و حکومت دینی در اندیشه شیعه ایران» در دست دارم، به نقد جستارهای شما بنشینم. اما خامه تند و تیز شما در متهم و محکوم ساختن هر آن کس که جز شما می اندیشد و تند و تیزتر شدن این خامه در پرتوی بیم و هراسی که در برخورد به اکبر گنجی آزادیخواه زندان دیده و جفا کشیده به چشم می خورد، مرا برآن داشت که سخنی چند از راه دوستی و هم پیمانی برای دموکراسی و حکومت غیردینی درایران با شما بگویم. سخنی دارم با شما، نخست در روش و سپس با داوری شما در باره «روشنفگری دینی» و جایگاه آن در گفتمان امروز ایران. امید براین دارم که شما این خامه راستی جویانه مرا به نرمی اخلاقتان ببخشایید و رفیقی کنید برمن که مَنـت خویشم، و شوربختا که گاه در جدل چنین باشد که به نشناسیم، ما خویش ز بیگانه!

شما در آغاز تازه ترین بخش رشته جستارهای «با این رژیم چه باید کرد»، می نویسید که «رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد، برخی را به این سو رانده است که از طریق تحریم های اقتصادی ای که به تصویب شورای امنیت سازمان ملل متحد رسیده باشد، می توان کار رژیم را تمام کرد. به همین دلیل در ماه های اخیر برخی از فعالین سیاسی محترم، در مقالاتی از این ایده دفاع کرده اند». شما که به درستی دولت احمدی نژاد و روزی نامه های هوادار حکومت دینی را به دروغ پردازی و واژگونه سازی راستی ها متهم می کنید، چرا خود روشی را در پیش می گیرید که از راستی به دور است؟ کدام یک از «فعالین سیاسی محترم» در نوشتار و یا گفتارهایشان، «ازاین ایده دفاع کرده اند که از طریق تحریم های اقتصادی ای که به تصویب شورای امنیت سازمان ملل متحد رسیده باشد، می توان کار رژیم را تمام کرد»؟ شگفتا که به نرمی با آن پسوند «محترم» می آغازید تا با درشتی به زدن انگی بر ایشان بپردازید. افسوس که زنیکو کردن زنجیر خلخال، نه نیکو کرد بر زنجیریان حال!

مگر نه این است که نخستین مسئولیت یک نویسنده یا روشنفکر باورمند به دموکراسی و خِرَد مدرن، پاسداری از شرافت خامه خویش است؟ مگر نه این است که وفاداری به شرافت قلم ایجاب می کند که شما در نقد مخالفان خویش جانب راستی را بگیرید و از بهتان و ناروا بپرهیزید؟ و مگر نه این است که در این ایران بخت وارونه ما، سالیان درازیست آن ها که زور و زر دارند، راستی ها را وارونه می سازند و چهره دروغ را به زیور راستی می آرایند؟ پس شمایی که زر و زور ندارید و در سودای بهینه سازی ایرانید چرا؟ از چه رو است که بجای نقد راستین و راستگویانه، اندیشه ای را خلق می کنید و پس از نسبت دادن آن اندیشه خودساخته به «برخی از فعالین محترم»، به پرده دریدن از کسانی می پردازید که هرگز چنان نگفته اند؟ خود می ریسید و خود پنبه می کنید.

گر مراد شما نوشته من زیرنام «جنگ نه، تحریم آری» باشد، به جای پای بز افکندن، خامه خود را تیز کنید و نشان دهید که من در جایی از آن نوشته از این داوری سخیف که گویا «از راه تحریم می توان کار رژیم را تمام کرد»، پشتیبانی کرده باشم. نیک می دانید که من در آن نوشته به روشنی گفته ام که «هدف تحریم هوشمند، تغییر رژیم نیست، تغییر سیاست یک رژیم است». و اگر مراد شما نوشته دیگری دراین راستا است که می دانم نیست، آن چنان اندیشه ای را که شمشیر قلم برای رسوایی اش از رو بسته اید، بشناسانید تا همگان بدانند که مراد شما نقد به اندیشه ای خود ساخته نیست و پیلی را به این سودا هوا نکرده اید که خود پایینش کشید.

می پرسید و خود پاسخ می دهید که «پرسشی که امروز در برابر ایرانیان دموکرات و نیروهای سیاسی پایبند به دموکراسی و موازین حقوق بشر قرار دارد این است: راه گذر مسالمت آمیز به دموکراسی چیست؟ انقلاب، حمله ی نظامی برای تغییر رژیم، یا بسیج اجتماعی در داخل همراه با فشارهای بین المللی ای که هدف آن تقویت جامعه ی مدنی و نیروهای اجتماعی در برابر گرایشات اقتدار طلبانه ی حکومت باشد؟ انقلاب، حمله ی خارجی یا تحولات بنیادین سیاسی؟»

راستی این است که خود، این پرسش را می پردازید تا مخالفان مجازی خویش را رسوا کنید! این سیاست نیست، پرده بازی سیاسی است. کدام دسته از کسانی که «به دموکراسی و موازین حقوق بشر» پایبندی دارند، «راه گذر مسالمت آمیز به دموکراسی را انقلاب یا حمله نظامی برای تغییر رژیم» می دانند که شما با چنین بی اعتنایی به راستگویی اینک کمر همت به افشای آن ها بسته اید؟ اگر مراد شما دسته هایی باشد که دل به گسترش لشگرکشی ایالات متحده از عراق به سوی ایران بسته بودند، که چنان گروه هایی نه پایبندی استواری به موازین حقوق بشری می داشتند و نه هوادار گذر مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی به دموکراسی حقوق بشری در ایران اند. پس با چه انگیزه ای آن دسته از هواداران گذر مسالمت آمیز را که گیرم به نادرست از پاره ای تحریم های هوشمند پشتیبانی می کنند، با چرخش قلمی در کنار هواداران سرنگونی خونریزانه ولایت فقیه و یا سینه چاکان حمله نظامی به ایران قرار می دهید؟

شما در پایان نوشته دراز خویش که شایسته بررسی و پاسخ جداگانه است، از این بی امانتی سیاسی بسی فراتر می روید و فراموش می کنید که جستار خویش را با کنایه ای به نوشته های «برخی فعالین محترم» آغاز کرده و وعده داده بودید که با آن فعالین محترم و نوشتارهایشان گفتگو کنید. اینک می نویسید که «مخالفانی که خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستند، هیچ امکان و نیرویی برای عملی ساختن این خواست ندارند. از این رو، بیش از آنکه به ظرفیت های داخلی چشم بدوزند، دل در گرو فشارهای بین المللی بسته اند. یعنی، پیشنهاد آنها این است که ایران از سوی شورای امنیت سازمان ملل، یا جهان غرب، تحت تحریم های اقتصادی کمرشکن قرار گیرد». و سرانجام هم نتیجه می گیرید که هرکسی که از تحریم هوشمند علیه دولت احمدی نژاد سخن بگوید، دیر یا زود هوادار حمله نظامی به ایران خواهد شد!

دوست گرامی، آقای گنجی، این روش روزنامه نگاری شریعتمدارانه که «چون علم دست از تو بداشت، تو نیز دست از وی بدار» زیبنده شما نیست و درست این است که داوری های دیگران را آن گونه که هست بنمایید و سپس به رد آن ها بپردازید. در برابر اندیشه های دیگران چراغ افروزید و آن گاه پرده آن اندیشه ها را بدرید.

این جفای شما روا نیست برکسانی که سال های درازی پیش از روشنگری های ارزشمند شما به ارزش های حقوق بشری و شهروندی و گذار مسالمت آمیز به دموکراسی پی برده و پایبند بوده اند، و اینک از برکاتِ کرامات قلمی شما در کنار نیوکان ها و هواداران مداخله نظامی درایران قرار می گیرند و تنها گناهشان هم این است که می گویند، شاید تحریم های هوشمند بر دولت کودتا کارساز باشد.

دوست گرامی،
چــو نتوان راستی را درج کردن      دروغی را چه باید خرج کردن؟
وگر گویی سخن را قدر کم گشت    کسی کو راستگو شد محتشم گشت

*********

شوربختا که این روش را شما تنها در این جستار به کار نگرفته اید و در نوشته های دیگرتان هم تکرار می کنید. در بخش پیشین این رشته که «با این رژیم چه باید کرد؟» می نویسید که «طی دو دهه ی گذشته "روشنفکری دینی" از سوی خداناباوران، سنت گرایان مسلمان، بنیادگرایان مسلمان و افرادی که از نظر دیگران روشنفکر دینی به شمار می روند- انکار شده است». می افزایید «برخی از خداناباوران، نقش روشنفکران دینی را در سه دهه ی گذشته منفی ارزیابی می کنند». از شما می پرسم که مگر سپهر سیاست و اندیشه در ایران میان گروهی مسلمان و کافر تقسیم شده که شما چنین می نویسید؟ مگر همه گفتمان سی سال گذشته برای دموکراسی و دولت عرفی یا سکولار در ایران برسر باور دینی مردم بوده است که شما با چنین جفای قلمی و به سبک و سیاق رفتار بسیاری از هم اندیشان اصلاح طلبتان، باردیگر ما را به خودی (مسلمانان تجدد گرا، سنت گرا و بنیادگرا) و ناخودی (خداناباوران، کفار) تقسیم می کنید؟

این هم از لغزش قلم نیست که شما به جای این که بنویسید «برخی از روشنفکران سکولار...»، می نویسید، «خداناباوران»! شما نیک آگاهید که در کشوری که به گفته خود شما «اکثریت مردم ایران مسلمان و شیعی هستند و ... باید با اسلام تجددگرایانه با این رژیم درگیر شد»، مراد شما از واژه «خداناباوران» که اینک آن را به گفتمان سیاسی سکولار ایران وارد کرده اید، همان واژه عربی اسلامی «کافر» است. پس در این جا هم به جای این که به چالش با روشنفکران سکولار منتقد به جایگاه روشنفکری دینی بپردازید، بر ایشان انگ کافر می زنید تا نقد برایشان را آسان سازید. مگر نه این است که همین روش را دیگران درباره آقای سروش و هم اندیشان ایشان به کار گرفته و ایشان را «قرآن ستیزان» خوانده اند؟

مگر گفتمان سیاسی ایران بر سر کفر و دین است که شما در دسته بندی هایتان، «خداناباوران» را در کنار جریان های بنیادگرا و سنت گرای اسلامی، و در برابر «روشنفکری دینی» قرار می دهید؟ سال ها است که به رغم جنایاتی که اینک به نام دین و اسلام در ایران می شود، روشنفکران و نیروهای سکولار ما از هر دسته و رسته کوشیده اند تا رودررویی خویش را با خودکامگی دینی، با نقد به دین درهم نیامیزند و حُرمت باورهای دینی مردم را پاس دارند. گویا این سخن بیهقی درست است که خاک بر سر آن خاکسار که خدمت آن کند که با ایشان وفا و حـُرمت و رحمت نیست. شما به چرخش قلمی کسانی را که با ارزیابی شما و «روشنفکران دینی» و نخبگان اصلاحات دولتی از جایگاه این پدیده «روشنفکری دینی» در گفتمان سیاسی ایران هم آوایی ندارند، خداناباور و کافر می خوانید و باکی ندارید که چنین کاری، سر ستیز با سال ها شکیبایی در زنگ زدایی اندیشه های زنگار خورده در جویبار بردباری دارد. گنجی گرامی،

سنگی به چندسال شود لعل پاره ای    زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ

نقد بخشی از روشنفکران سکولار ایران در بکار گرفتن واژگانی مانند روشنفکر دینی و روشنفکری دینی، نخست در خود این مفهوم است. این راهم من نمی گویم، شما و کسانی مانند آقای مصطفی ملکیان گفته اید. خود شما سه سال پیش در گفتگویی با دویچه وله گفتید که «روشنفکر دینی به نظرمن مفهوم پارادوکسیکال است. گوهر دینداری تعبد است و روشنفکری هم گوهرش یکنوع استدلال است. و این دو به نظر من با همدیگر نمی‌خوانند و تعارض دارند. می‌شود این بحث را خیلی بحث نظری کرد و از جنبه‌های گوناگون شکافت. اما اینکه می‌گویید نواندیش دینی، نواندیش دینی کسی ا‌ست که مدرنیته را پذیرفته، تجدد را پذیرفته، حالا یا در کلیت خودش یا نه‌ بعضی اجزای مدرن، در پناه مدرنیته متن را بازخوانی می‌کند. یعنی از نگاه مدرن به متون مقدس دینی می‌نگرد و این نگاه هرمنوتیکی که متن دارد در پناه آن است. این هیچ تناقضی ندارد. ولی آن دیگری [روشنفکری دینی] به نظر من مفهومی پارادوکسیکال است»! همین سخنان را دوسال پیش در سخنرانی تان در دانشگاه مریلند که من همسفر شما به آن دیار بودم، بازگو کردید.

و اما گذشته از این، گرفتاری اساسی در مفاهیم نیست؛ در جایگاهی است که شما در سپهر سیاست برای آن چه که پیشتر نواندیشی و نوپردازی دینی می خواندید و اینک بازگشته و روشفکری دینی اش می خوانید، قائلید. سه سال پیش نوشتید که «نواندیش دینی کسی ا‌ست که مدرنیته را پذیرفته، تجدد را پذیرفته و در پناه مدرنیته متن را بازخوانی می‌کند. یعنی از نگاه مدرن به متون مقدس دینی می‌نگرد». نقد کسانی مانند من، نه در این بازخوانی مدرن یا شبه مدرن متون مقدس دینی، که در این است که چنین نواندیشی و نوپردازی در سپهر دین اسلام و یا مذهب شیعه از سپهر سیاست و گفتمان دموکراسی جدا است.

پیش از دوران مدرنیته هم، بازنگری به متون دینی، نوآوری در نقد به کلام و فقه اسلامی، کوشش در جداسازی حوزه های عرفی و شرعی و از همه مهتر بررسی رابطه میان پرستش و خرد (تعبـّد و تعقـّل) پیشینه ای هزار ساله داشته است. بزرگان معتزله باورمند به «حجـّیت و حرّیت و استقلال عقل» بودند و تدین را از تعبـّد جدا می دانستند. چنین گفتمانی در همه هزارو اندی سال گذشته در میان نخبگان فقه، کلام و فلسفه اسلامی در جریان بوده و کاری تازه نیست. کسانی هم از جرگه مسلمانان خِرَدوَرز، این آیه قرآن را که «ان الله لا یغیرما بقومٍ حتی یُغیّروا ما بأنفسِهم»، به شهادت گرفتند که آدمیان باید نخست زندگی خویش را دگرگون کنند و آنگاه چشم به مهر خداوند ببندند. در چند سده گذشته نیز درگیری فقیهان اصولی و اخباری که به چیرگی اصولیون و پاگیری ساختار مرجعیت انجامید، یکی از برجسته ترین چالش ها میان دو برداشت از فقه و کلام و شریعت بود.

این نوآوری ها و یا نگاه خردگرایانه اینک نزدیک به یکسد و پنجاه سال است که در پرتوی اندیشه های مدرن و در پیوند با آن ها صورتی تازه یافته و به پیدایش نوآوری های دینی و یا به گفته شما «نگاه مدرن به متون مقدس دینی» در دوره مدرنیته در میان مسلمانان شیعی و سنی انجامیده است. اندیشه های سید جمال الدین اسدآبادی و شیخ هادی نجم آبادی در دوره پیش از مشروطه، اندیشه های یحیی دولت آبادی در دوره مشروطه و نوشته و آموزش های شریعت سنگلجی در دوران پادشاهی رضاشاه، نمونه هایی از این نگرش نو به دین و نوآوری دینی اند. نوشته های کوتاه علی اکبرحکمی زاده، فرزند شیخ مهدی پایین شهری قمی در نشریه همایون و سپس کتاب جنجالی او به نام «اسرار هزارساله» را با همه گرایش های سلفی که درآن به چشم می خورد، می توان کوشش دیگری در این بازنگری نواندیشانه به دین دانست. فراموش نباید کرد که رادمردی که هم اینک نیز در حکومت دینی ایران نامش در ردیف خداناباوران و کفار حربی است، شست و اندی سال پیش به بازبینی اندیشه های خرافی در شیعه پرداخت و جان خویش را هم برسر بازبینی نواندیشانه از «شیعی گری» از دست داد و شگفتا که نواندیشان دینی امروز، گوشه چشمی هم به زنده یاد احمد کسروی نمی دارند.

به هر روی، این نگاه خردورزانه و عقل محور در گفتمان دینی، کاری نیک است اما از دایره گفتمان سیاسی برای دگرگون ساختن ساختارهای فرمانروایی و اداره جامعه بیرون است. سد جلد کتاب در خوانش نو از قرآن را نمی توان به جای گفتمان مدرن در سپهر سیاست نشاند. اگر این نقد به کسانی مانند آقای احمدی نژاد و روحانیون پشتیبانش درست باشد که به نادرست، مهدویت را به حوزه سیاست اداره جامعه آورده اند، انکار مهدویت و یا خوانشی نوآورانه ازآن را نیز نمی توان به سپهر گفتمان سیاسی ایران و قلمروی مدیریت جامعه مربوط کرد. هرآینه جایگاه نگرش نو به دین و یا نقد به خرافات در سپهر سیاست باشد، سید احمد کسروی و صادق هدایت می بایست که در کانون سیاست سال های پس از شهریور بیست می بودند و نه حزب توده و جبهه ملی. و هر آینه می بایست که نواندیشی دینی پرچم نقد به دولت دینی در ایران گردد، شایسته است که شما از کسانی چون شریعت سنگلجی و کسروی آغاز کنید و نه از نو اندیشان امروز.

این که انسان ها، با ایمان و باور دینی خود در قلمروی عمومی زندگی می کنند به این معنی نیست که جایگاه نوآوری دینی در قلمروی عمومی است. آشکار است آن کسی که در برخورد به کلام، فقه و بازخوانی متون دینی، نوآورانه یا مدرن می اندیشد، با چنان برداشت های نوآورانه یا مدرن دینی به قلمروی عمومی که سیاست بخشی ازآن است پای می نهد. چه بسا که چنان خوانشی که او از دین دارد به افزایش بردباری اش در قلمروی عمومی نیز بیانجامد. این هم ناگفته پیداست که نهادهای دینی در لیبرال ترین دموکراسی ها نیز با پرداختن به سیاست یا اخلاق اجتماعی، پا به قلمروی عمومی می گذارند. با این حال نفس گفتمان برسر خوانش های متفاوت از متون دینی، از سپهر سیاست و قلمروی عمومی جدا است.

نقد برخی از روشنفکران سکولار (نه کافر!) به نگرش کسانی که به روشنفکران دینی یا نوآوران دینی شهرت یافته اند، به نوآوری های ایشان و پافشاری شان بر خِرَد در برابر پرستش نیست؛ در این است که اینک چنین داوری روان گشته که گویا در حوزه سیاست هم باید از چنین جایگاهی به چالش با جمهوری اسلامی پرداخت. شما گوهر این نگرش را چنین می نویسید که «اگر اکثریت مردم ایران مسلمان و شیعه هستند، اگر دولت ایران مدعی اسلامی کردن کل ساحات زندگی ایرانیان است، اگر اسلامی که دولت ایران تبیین و تحمیل می کند اسلام بنیادگرایانه است، برای گذار به نظام دموکراتیک کثرت گرای ملتزم به حقوق بشر باید با اسلام تجددگرایانه- یعنی اسلامی که [به] جدایی نهاد دین از نهاد دولت قائل است- با این رژیم درگیر شد».

پس به داوری تازه شما، روشنفکری دینی برآن است که دربرابر اسلام بنیادگرایانه ای که «دولت ایران تبیین و تحمیل» می کند، پرچم اسلام تجدد گرایانه را برافرازد. به بیان دیگر، گوهر گفتمان سیاسی کنونی ایران، چالش میان دوگروه از شیعی مذهبان است؛ چالش میان دو خوانش از قرآن و حدیث است و نه دو چشم انداز این دنیایی! منطق شما، همانند روش های رایج در جنگ های پارتیزانی است. پارتیزان ها و شورشگران محلی عموما همان جنگ افزاری را به کار می برند که نیروهای منظم دولتی در اختیار دارند؛ زیرا چنین کاری دستیابی به جنگ افزار و مهمات را ساده تر می کند. شما هم می گویید از آن جا که جمهوری اسلامی و ولایت فقیه با ابزار دین یا درست تر گوییم، شیعی گری تنیده در حریر خرافات، بر کشور ما چیره است، پس باید با همان ابزار اما با خوانشی نو به چالش با آن برخیزیم.

این منطق شما با سه گرفتاری اساسی روبرو است. گرفتاری نخست این است که شما فراموش می کنید که تا پیش از پیدایش جمهوری اسلامی، این روحانیون سنتی و مجتهدین پرورش یافته «اسلام سنتی» بودند که به جدا ماندن نهاد های دینی و دولتی از یکدیگر تن در دادند و چیرگی دولت را در قلمرو عرف پذیرفتند. بسیاری از آن ها در پیدایش مهمترین ساختار سکولار ایران، ساختار دادگستری مدرن نقش اساسی داشتند. هفت تن از هشت نفری که قانون مدنی ایران را در سال ۱۳۰٦خورشیدی نوشتند، مجتهد بودند. حاج سید نصرالله سادات اخوی، مجتهد درس خوانده نجف، نماینده طلاب تهران در مجلس اول و نخستین رئیس دیوان کشور در عدلیه پس از مشروطه، سید محمد فاطمی قمی، یکی از تواناترین روسای شعب دیوان کشور و شیخ علی بابا فیروز کوهی و محسن صدرالاشراف را نمی توان نوآور و نواندیش دینی دانست. کسانی بودند با باورهای دینی سنتی خویش که به بالنده شدن دولت مدرن عرفی درایران باور داشتند و به آن یاری رساندند.

گرفتاری دوم در این است شما چنین می انگارید که گویا تاریخ دگرگونی و پیشرفت در ایران از فردای پیدایش جمهوری اسلامی و ولایت فقیه آغاز شده و بیش از یکسد و اندی سال کوشش در راستای مدرنیته، سازندگی، دموکراسی و سکولاریسم پیش از جمهوری اسلامی، توشه ما از تاریخ نوین ایران نبوده است. بگذریم که کار و کوشش سی ساله گذشته نیروهای سکولار و دموکراسی خواه ایران را هم باید به این توشه افزود. آزمون فاجعه آمیز سی سال گذشته که از جمله به یاری بخشی از همین روشنفکران دینی امروز پاگرفت، تنها دوره ای کوتاه از چالش یکسد و پنجاه ساله جامعه ایران در راستای مدرنیته سکولار و دموکراسی است.

گرفتاری سوم در این است که شما گمان می کنید ما هنوز در آغاز سده شانزدهم میلادی نشسته ایم و مدرنیته و دموکراسی ایران به پیدایش یک جنبش رفرماسیون دینی مانند آن چه در اروپای مسیحی روی داد نیازمند است و گویا روشنفکران دینی ما هم اخلاف ایرانی لوتر و کالوین اند. این نگرش، همه دستاوردهای پانسد ساله بشریت را به کنار می نهد و گمان می کند که در جهان امروز، در دنیای فراصنعتی گلوبال، گفتمان دگرگونی در یک جامعه، تنها بر ارزش ها و نهادهای برآمده از دل آن جامعه استوار است. در چنین زمانه ای، مردم و به ویژه جوانان ایران، ارزش های حقوق بشری و دموکراسی را نه در چالش میان تجدد خواهان شیعی با واپس گرایان دینی، که بیشتر از آزمون مشترک دهکده جهانی و دستاوردهای گفتمان حقوق بشری و عدالت اجتماعی در پیشرفته ترین سرزمین های جهان می آموزند. به راستی باید گفت که این نیروهای نو اندیش مسلمان اند که باید خویشتن را با شتاب با جهان امروز و ارزش های فراملـّی و فرا دینی هماهنگ کنند و از آن چه که از جمله در کشور ما نیز می گذرد، واپس نمانند.

یک فرض نهفته در داوری شما هم این است که گویا آنچه اینک در میان گستره روشنفکران شیعی مذهب نو اندیش و خردگرا می گذرد، نوآوری در میان همه مسلمانان ایران است. نه، چنین نیست. این نوآوری ها در میان روشنفکران مسلمان شیعه دوازده امامی است که بخشی از اندیشه چیره در اداره جامعه بوده اند. من در جایی نشنیده و نخوانده ام که کسانی در میان اهل سنت ایران هم خویشتن را روشنفکر دینی خوانده و یا خوانش تازه ای را از فقه شافعی و حنفی آغاز کرده باشند. دلیل آن هم روشن است. سی سال پیش روحانیت رادیکال شیعه و روشنفکران و درس خواندگان پیروی ایشان به زعامت آیت الله خمینی بر همه ساختارهای فرمانروایی و اداره کشور چیره شدند و به باز سازی ایران در همه زمینه های اقتصادی، سیاسی، اداری و فرهنگی پرداختند و در پرتوی باورهای دینی خویش تا خلوت و اندرون زندگی مردم و بازبینی آنچه را که آدمیان می پوشند، می خورند و می آشامند پیش رفتند. یاران امروزی ما، در چالش با خود کامگی و دین سالاری نیز در آن هنگام چنان می اندیشند که آن رفتار، بازگشت به روح اسلام و تشیع راستین علوی است. «نواندیشی دینی»، «روشنفکری دینی» و هر نام دیگری که براین روند خردمندانه و ارزشمند بنهید، پی آمد شکست آن چشم انداز است و نه برآمده از شب بیداری، دود چراغ خوردن و نوخوانی متون دینی.

با خویشتن راستگو باشیم؛ باز نگری یاران امروز ما به داوری و باورهای خویش، نه حقیقتی است که گویا در خلوت برایشان آشکار شده باشد؛ که زاییده ناتوانی های ذاتی پروژه دولت دینی و بحران در هویت شناسی جنبش اسلامی شیعی است و دریافتن این که تنوری چنین نیم گرم، نانی نخواهد بست. هم از این رواست که هرچه شکست پروژه انقلاب اسلامی شتابان تر می شود، آتش تنوراندیشه های نوآورانه و بازبینی باورهای دینی در میان بسیاری از کسانی که زمانی نظریه پرداز همین پروژه بوده اند، افروخته تر می گردد؛ و افروخته تر باد!

شما اینک از ایرانیان می خواهید که بپذیرند که تنها روشنفکران نواندیش شیعی مذهب می توانند گره کور خود تنیده را به دندان خِرَد خویش باز کنند. این راهم فراموش می کنید که نخستین پرخاش از درون به آن چه را که اینک همه جنایت می خوانند از سوی «روشنفکران دینی» بر نخاست که از آن روحانی نجف آبادی آغاز شد که شرافت خویش را فدای جانشینی ولی فقیه نکرد و هم امروز هم داعیه ای در نواندیشی دینی ندارد؛ اما در برانگیختن گفتگو پیرامون حقوق شهروندی همه باشندگان ایران، از جمله بهاییان، یک سروگردن از داعیان نواندیشی دینی بالاتر است.

نخستین داوری فقهی استوار در نادرستی «مغلوط ولایت فقیه» را هم یک مجتهد شیعی نوشت و نه روشنفکران دینی. سال ها پیش از پیوستن دیگران به کاروان شتابنده نقد به ولایت فقیه، زنده یاد مهدی حائری، فرزند پایه گذار حوزه علمیه قم نوشت که «رژیم جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن ... به نظر اینجانب از همان روز نخستین از هرگونه اعتبار عقلانی و حقوقی و شرعی خارج بوده، و با هیچ معیاری نمی تواند قانونیت و مشروعیت داشته باشد». این داوری را هم او نه برپایه «نگرشی مدرن بر متون دینی» که برپایه همان فقه سنتی استوار کرد که «این قاعده در فقه است [قاعده ملازمه] که هرچیز که به تشخیص و حکم عقل محکوم به بطلان شناخته شد، شرع نیز همان چیز را مردود و باطل می شناسد».

*********

این که کسانی مانند شما و یا آقای حجاریان، اینک در نقد به حکومت دینی که به پیرایشگری دینی رسیده اید، گامی بسا پرارج است. شما در بخش سیزدهم جستارتان گفتاوردی را از آقای حجاریان نوشته اید که «ایده آل ما وضع کنونی کشورهای راقیه است و باید خود را به کاروان آن کشور ها برسانیم. این رویکرد (نو اندیشی دینی) با رفرماسیون آغاز می شود، اما پروژه ای باز است و می کشد هر جا که خاطر خواه اوست. آن رشته ای که بر گردن متجددین افکنده شده، عقل نقاد خود بنیاد مابعد کانتی است. تیغ نقد هر چقدر می خواهد می برد، نحن ابناء الدلیل و نمیل حیث یمیل . دگم و جزمی موجود نیست، حتی تاویل هم نیست، از متدهای تاویلی، از پدیدارشناسی و اتنومتدلوژی هم خبری نیست، از نظر متجددین، دین پیرایی واقعی نقادی با عقل خود بنیاد مابعد کانتی است، اگرچه ممکن است کل دین را بپیراید، اما باکی نیست. این بنیاد نو اندیشی دینی است».

این چنین نگرشی از سوی آقای حجاریان بی گمان گامی پیشرو و خردگرایانه در راستای پیرایشگری دینی است. این راهم می توان پذیرفت که از دیدگاه روشنفکر مسلمانی که خود از بنیان گذاران نخستین حکومت دینی درایران بوده، نقد به آن اندیشه و پیرایش آن ساختار، خواستگاهی منطقی باشد. اما این داوری که گویا گفتمان دموکراسی خواهی درایران در گروی پیشرفت پیرایشگری دینی شما و ایشان است، پیوند دادن دو حوزه جدا از هم است. چرا سرنوشت دموکراسی و حقوق بشر در ایران به این بستگی دارد که آقای حجاریان و یا دیگر کسانی که خویشتن را روشنفکر دینی می خوانند در پیرایش مذهب خویش پیروزمند شوند؟

نمونه ای از بیگانگی این گفتمان از چالش دموکراسی خواهی در ایران، جستارهای خواندنی است که شما در باره «قرآن محمدی» نوشته اید و در آن به شبهات مربوط به وثاق تاریخی قرآن پرداخته اید. شما در یک برداشت از شبهات پیرامون قرآن می نویسید «اگر قائلان به سخن پیامبر بودن قرآن بتوانند به کلیه شبهات تاریخی وثاقت متن پاسخ گویند، کار آنان تمام است و مدعای آنان تثبیت خواهد شد. اما اگر قائلان به کلام الله بودن قرآن بتوانند به کلیه شبهات وثاقت تاریخی متن پاسخ گویند، تازه اثبات کرده‌اند که تمام قرآن سخن پیامبر گرامی اسلام است، ولی اثبات کلام الله بودن قرآن نیازمند ادله جداگانه است. به نظر «قرآن محمدی»، اثبات سخن خدا بودن قرآن ناممکن است». آقای عطاء الله مهاجرانی که از کنشگران مسلمان دموکراسی خواه اند، به این جستارهای شما پرداخته و نوشته اند که تفسیر شما «از قلب به کلی متفاوت از قرآن است» و در نقد شما افزوده اند که «دوست گرامی آقای گنجی! تفسیر المیزان مهمترین دستاورد جهان اسلام در قرن بیستم در حوزه اندیشه و تفسیر است! هیچ کتاب دیگری اعتبار و ارزش المیزان را ندارد». آقای آرش نراقی هم که در شمار «روشنفکران دینی» می باشند به داوری های شما پرداخته و نوشته اند که دستکم شما در «بهترین تفسیر» از «اثبات نتیجه مورد نظر» ناتوانید. این را هم بیافزام که من داوری های شما را در جستار مورد گفتگو بیشتر می پسندم تا داوری نراقی و مهاجرانی را.

اینک از شما می پرسم که این گفتگوی پربار پیرامون «قرآن کلام خداوند و یا کلام پیامبر» و یا جستار دیگر شما که «امام زمان به چه کار فقها می آید»، میان گروهی از روشنفکران مسلمان (که من «خداناباور» آن را دنبال می کنم و به آن علاقمندم)، چه پیوندی با گفتمان سیاست امروز و دموکراسی آینده ایران دارد؟ آیا چیرگی یک سوی این گفتگو بر دیگری، به توان و ناتوانی جنبش دموکراسی خواهی در ایران یاری می رساند؟ گیرم که قرآن سخن خداوند باشد و یا ساخته بشر؛ پیوند این گفتگو با گفتمان سیاسی امروز چیست؟ آیا اینک شایسته است که برای پیشبرد گفتمان دموکراسی درایران، گفتگو برسر قدیم و یا حادث بودن قرآن را میان اهل کلام با معتزله در سده دوم هجری زنده کنیم و یا به تفسیر ابویوسف قزوینی از قرآن و «متشابه القرآن» قاضی عبدالجبار و نوشته های ابو عمر خلال بصری بپردازیم و سرنوشت دموکراسی و دستیابی به دولت سکولار در ایران را با پیامد این گفتگو پیوند دهیم؟ شاید گام دیگر این باشد که گفتگو پیرامون بود و نبود امام زمان را به گفتمان سیاست ایران آوریم و آینده دموکراسی و سکولاریسم ایران را با پیامد گفتگو پیرامون دعاوی «عزاقریه» و پیشوایش، ابوجعفر محمد شلمغانی در «الحاسه السادسه» و سخنان حسین بن روح نوبختی برله او پیوند دهیم و یا به این کار پژوهشگرانه بپردازیم که آیا براستی ملیکا یا نرگس (نرجس) دختر یشوعا و نوه شمعون بوده و از بردگی به همسری امام حسن عسکری درآمده و دوازدهمین امام شیعیان از بطن او زاده شده و یا امام یازدهم فرزندی نمی داشته است!

راستی این است که گفتگو پیرامون تاریخ اسلام و یا چالش در فقه و کلام و حدیث اگرچه جایگاه برجسته ای در سپهر اندیشه و دین می دارند و هرچند که پی آمدهای چنین گفتگوهایی می تواند به بازنگری در رفتار بخشی از مردم مسلمان ایران بیانجامد، اما نمیتوان پذیرفت که جایگاه چنین گفتگوهایی سپهر سیاست و چالش دموکراسی خواهی ایران باشد. اگر امروز آقایان مصباح یزدی و احمدی نژاد و خیشخانه نشینان ایشان، امام زمان را به دولت و کابینه خویش آورده اند، آیا بجاست که در دموکراسی آینده ایران بود و نبود امام زمان را به رای مجلس واگذاشت؟

آزمون گرانبهای مشروطیت درس های ارزنده ای دراین راستا به ما می دهد. پیوستن بخشی از روحانیون و فقیهان برجسته سنت گرای شیعی به کارزار مشروطه، برآمده از یک جنبش پیرایشگری دینی در نجف و سامرا نبود. ما نشانی از درگیری های گسترده میان مجتهدین عتبات در زمینه فقه و کلام شیعی در آستانه مشروطیت در دست نداریم. با این حال می دانیم که مشروطیت ایران به روحانی سنت گرایی چون آخوند خراسانی که در حرام دانستن آموزش دختران با شیخ فض الله نوری هم آوا بود، وامدار است. سید محمد طباطبایی در راستای فقه، کلام و دانش دینی به پای شیخ فضل الله نوری نمی رسید. کاری هم در راستای «روشنگری دینی» نکرده و نقدی هم بر رسالات شیخ فضل الله ننوشته بود. اما او از پیشوایان برجسته جنبش مشروطه خواهی بود زیرا در سیاست، با اشاره به اینکه «وجود ناقص بهتر از عدم محض است»، با فکر آزادی و حکومت برخاسته از اراده ملت همراه شد و در پیشبرد آن کوشید. نگاه میرزا محمد حسین نائینی غروی که «تنبیه الاُمه و تنزیهُ المله» او از مهمترین نوشته های مجتهدین شیعه در پشتیبانی از اندیشه مشروطه بود و سید علی سیستانی که فتوا داد «المشروطه کفر، والمشروطه طلب کافر، مالهُ مباح و دمهُ هدر» در راستای فقه و اصول هماهنگ بود.

از این هم آگاهی نمی داریم که در باب عبادات و معاملات درگیری های فکری چشمگیری میان روحانیون مشروعه خواهی مانند محمد حسین تبریزی نویسنده «کشف المراد من المشروطه والاستبداد»، آقاسید احمد نویسنده «تذکره الغافل» و شیخ حسین اهرمی نویسنده «احیاء المله» با روحانیون مشروطه خواهی مانند عمادالعلماء خلخالی نویسنده «بیان معنی سلطنت مشروطه و فوائدها»، شیخ محمد اسماعیل محلاتی غروی نویسنده «اللئالی المربوطه فی وجوب المشروطه» و ملا عبدالرسول کاشانی نویسنده «رساله انصافیه» و بسیاری دیگر در دوسوی گفتمان مشروطه خواهی درگرفته باشد. این را می دانیم که دیدگاه های شرعی و فقهی آمده در «عروه الوثقی» و «الکفایه الاصول» که یکی را مجتهدی مشروعه خواه دیگری را مجتهدی پشتیبان مشروطه نوشته اند، در برابر یکدیگر نمی باشند و اینک هردو از کتاب های درسی خارج فقه و اصول حوزه های دینی اند.

آن چه را که می دانیم این است که روحانیون و فقیهان شیعی در واکنش به یک جنبش بزرگ اجتماعی که رهگشای مدرنیته درایران می بوده، در دوسوی آن ایستاده و با بهره برداری از همان شریعت اسلامی و شیعی بیش از یک سد رساله نوشته اند. همه این رسالات نیز در واکنش روحانیون به شتاب فزاینده جنبش مشروطه خواهی است و نه برای برانگیختن آن.

برپایه داوری نادرست شما، همه تاریخ سکولاریسم و دولت مدرن از مشروطه تا پیدایش «روشنفکران دینی» در بیست سال گذشته سرابی بیش نبوده است. تاریخ از بیست سال پیش که کسانی به تنویر اندیشه «اسلام تجددگرایانه» برخاسته اند آغاز می شود. دراین تاریخ نویسی ساختگی، همه کوشش های پیش و پس از مشروطه در بنای ساختارهای حقوقی مدرن، آموزش نوین، ساختار های اداری سکولار، نوشتن قوانین جزایی و مدنی، همه و همه یک شوخی تاریخی است و تاریخ اندیشه های سکولار در ایران از چند سال پیش که گروهی از روشنفکران مسلمان، سکولاریسم و جداسازی دین و دولت را زیر شلاق تبعیض و دخالت بیشرمانه دولت دینی در دین و مذهب مردم کشف کردند آغاز می شود!

راستی این است که در همه دوران پس از مشروطه تا به گاه پاگیری جمهوری اسلامی، ساختارهای دینی و دولتی از یکدیگر جدا ماندند و روحانیون سنتی ایران، از میرزای نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ عبدالکریم حائری یزدی، سید حسین بروجردی تا روحانیونی که پس از او بر نجف و قم چیرگی داشتند، جز سید روح الله خمینی و تنی چند از نزدیکان او، جملگی از سیاست برکنار ماندند و دولت عرفی با همه ناتوانایی هایش، دولتی سکولار بود.

همه کوشش های واپس گرایانه برای چیره ساختن شریعت بر زندگی عرفی و راه بستن بر سکولاریسم و مدرنیته از هم پیمانی شیخ فضل الله با محمد علی شاه تا کوشش های خونریزانه فداییان اسلام و سرانجام شورش دینی به هواخواهی آیت الله خمینی در آغاز دهه چهل با ناکامی روبروشد. دولت خودکامه سکولار با همه ناتوانی هایش، تن کم رمق خویش را تا آستانه انقلاب اسلامی کشاند و سرانجام، به همراه مخالفان سکولار خویش در برابر جنبش انقلابی اسلامی از پای درآمد. اینک که کشور ما در پی آمد شکست پروژه حکومت دینی می خواهد تا بار دیگر مدرنیته ناکام خویش را با دستاوردهای نوآورانه جهان نو شادکام کند، شما از مردم ایران می خواهید که آسوده بخوابند که روشنفکران دینی بیدارند. راستی این است که آن گروه از روشنفکران مسلمان آزاد اندیشی که اینک به بی پایگی و ناعادلانه بودن حکومت دینی پی برده و به ارزش های حقوق بشری و آزادی انسان در گزینش ساختار فرمانروایی خویش باورمند شده اند، بخش مهمی از چالش مردم ما برای دستیابی به دموکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و آینده ای بهتر اند. اما نیروهای سکولار ایران، نه دِین ویژه ای به ایشان دارند و نه می پذیرند که ایشان را، به نام تجدد خواهی دینی و یا هر نام دیگری، وصّی سرنوشت خویش کنند و آینده این سرزمین را از چشم انداز ایشان رقم زنند.   

محمد امینی
آدینه ۲۴ مهر ۱٣٨٨ - ۱۶ اکتبر ۲۰۰۹
m_amini@cox.net