جنبش دموکراسی خواهی

حشمت الله تبرزدی

 

1- دهه ی تقدیس خشونت

 

اگر دهه ی شصت خورشیدی را دهه ی تقدیس خشونت و انقلاب نام گذاری کنیم تا حدودی بیانگر واقعیت های آن دوره خواهد بود.برای این که این دهه از اواخر دهه ی پنجاه با انقلاب شروع شد.اگرچه انقلاب بهمن 57،تا حدودی خشونت را نفی می کرد اما به هر حال خالی از خشونت هم نبود.استراتژی ایت اله خمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی،بر خشونت گرایی نبود.او حتی از ارتشی ها به عنوان برادران ارتشی نام می برد و آنها را در زمره ی انقلابیون قرار می داد.اما طرف مقابل برای پیش گیری از انقلاب و به تعبیر خودش،هرج و مرج و آشوب،از شیوه های خشونت آمیز حمایت می کرد.و این خشونت،در جبهه ی انقلابیون باز تولید می شد و به نحوی شیوه های قهر و خشونت را توجیه یا مقدس می شمرد.همین امر موجب شد تا اعمال قهر و خشونت به اشکال گوناگون در فرهنگ اجتماعی ما جا بگیرد و کشتن و کشته شدن یا« شهید پروری »به عنوان یک امر ایدئولوژیک و قدسی و به صورت یک گفتمان درآید .گفتمان مسلط در تمامی دهه ی شصت،در جهت تقدیس قهر و خشونت بود که از طریق جنگ داخلی،ترور،اعدام و شکنجه و جنگ 8 ساله ی ایران و عراق گسترش یافت.این گفتمان البته ،زیر مخموعه ی گفتمان دیگری قرار داشت که از آن به گفتمان « انقلاب/ضد انقلاب »تعبیر می شد. هرکس با آیه اله خمینی رهبر کاریز مای انقلاب موافق بود به عنوان انقلابی قلمداد می شد و هرکس با او مخالف بود،ضد انقلاب نام می گرفت.به راستی اگر قرار بود تعریف درستی برای انقلابی ارایه داد،می بایست مصادیق بارز آن چون سازمان مجاهدین خلق و چریک های فدایی خاق را معرفی کرد و از طریق بیان این عینیات احتماعی،تعاریف« سوبژکتیو »را به دست می آوردی.به لحاظ انقلاب گری،حتی خمینی به گرد چریک ها نمی رسید.برای این که انقلابی گری خمینی  ازطریق وعظ و خطا به و  صدور اعلامیه و عمدتا فعالیت های «نرم» صورت می گرفت؛اما این چریک ها بودند که اسلحه را پشتوانه ی فعالیت نرم و تئوری های خود قرار دادند.از سویی،باید پذیرفت که تنها مکتب مدعی انقلاب گری در قرن بیستم،مکتب مارکسیم-لنینیسم بود که به لحاظ تئوریک،از توانمندی کافی برای بسیج توده های میلیونی درسراسر دنیا بسیار غنی بود.خمینی و  روحانیون انقلابی پیرو او و سایر گروه های اسلامی- انقلابی مثل مجاهدین،ملی-مذهبی ها و دیگران  عمدتا تحت تاثیر تئوری و عمل انقلابی جبهه ی چپ جهانی قرار داشتند، اما به هرحال خمینی این توفیق را داشت که روش جدیدی را ابداع کند و یک انقلاب نرم را رهبری کند و به همین دلیل،حتی انقلابیون دو آتیشه،هرگاه با نظرات او به مخالفت بر خاستند،ضد انقلاب متهم شدند.برای این که توده های میلیونی،این رهبر کاریزما را به عنوان انقلابی ترین فرد پذیرفته بودند.گفتمان انقلابی به قدری قدرتمند بود و به لحاظ تئوریک از توانمندی موجه سازی یا unjustified و مشروعیت برخوردار بود که به راحتی هر نوع شکنجه،سرکوب،اعدام وجنگ را توجیه می کرد و بر هر نوع خشونت کلامی،تئوریک و عملی لباس تقدیس می پوشانید.تا جاییکه انقلابیون دهه ی شصت،از خمینی می خواستند؛« خمینی عزیزم/بگو تا خون بریزم » .بیش از پانصد هزار نفر در جنگ 8 ساله کشته شدند و میلیون ها تن جانباز و مجروح و اسیر گردیدن.شوخی نیست!هیچ یک از این ها یا حداقل درصد قابل توجه آنها،از روی اجبار به جبهه نرفتند.اکثریت کشته شدگان و مجروحان و اسیران،از بین کسانی بودند که داوطلبانه پا در جبهه ی جنگ می گذاشتند.این واقعیت تلخ حاکی از آن بود که نیروی انقلابی گری از قدرت بالایی برای  مشروعیت بخشی و تقدس بخشیدن به خشونت،برخوردار بود.در جنگ داخلی اگرچه پیروان خمینی برای نیروهای مجاهد و چریک از لفظ ضد انقلابی استفاده می کردند،اما این نیرو نیز بارهبری های سعود رجوی،توانایی این را داشت تا هزاران عملیات نظامی،چریکی و ترور انجام بدهد .   ده ها هزار جوان را به کام مرگ بفرستد.دینامیزم اصلی هر دو نیرو به عنوان دو روی یک سکه  که به عنوان گفتمان انقلابی/ضد انقلابی،دسته بندی می شدن بر تقدس قهر و خشونت و «شهید پروری»و قهرمان سازی بود.به به حق،هر دو ،نیز توانایی تئوریک و عملی این کار را داشند. هرگاه قهر و خشونت یا کشته شدن و کشتن یا اعدام و شکنجه و سرکوب به عنوان چهره های عریان،زشت ترین شکل خشونت مقدس شمرده شد،طرفین هیچ ابایی از کشتن و کشته شدن نخواهند داشت. ایدئولوژی انقلابی گری بر مبنای تقدیس قهر و خشونت است.گاهی این تقدس گرایی به سبک انقلاب های چب در مرحله ی اول انقلاب اعمال می شود.شبیه آنچه در انقلاب چین یا انقلاب اکتبر 1919 در روسیه یا توسط خمر های سرخ اتفاق افتاد و یا همچون انقلاب کبیر فرانسه یا انقلاب اسلامی در ایران به مرحله ی بعد انتقال داده  شد و دوران«ترمیدور»در انقلاب فرانسه و «دهه ی شصت» در ایران را به وجود  آورد.دهه ی شصت تا حدودی جزو تکمیل کننده ی انقلاب اسلامی بود. برای این که ایدئولوژی که خمینی آن را نمایندگی می کرد فرصت این را به دست نیاورده بود تا ذات و جوهره ی اصلی خودش را نمایان سازد.انقلابی گری خمینی تا پیش از پیروزی را باید دوره ی ضعف یا عدم سلطه ی یک ایدئولوژی بدانیم که در پی فرصت است تا خود را عریان کند. دهه ی شصت و حاکمیت بلامنازع روحانیون انقلابی به رهبری ایت اله خمینی بر مقدرات کشور،یک دوره ی طلایی برای معرفی اسلام انقلابی و ایدئولوژی مذهبی بود.اگر بازرگان یا حتی طالقانی در این دوره حاکم بلامنازع شده بودند به هیچ وجه نمی توانستند همچون یک مرجع انقلابی ،سنتی و کاریزما،خشونت عریان را لباس تقدس پوشانده و بر کلیت جامعه اعمال نمایند.این دوره با پذیرش قطعنامه ی 598 که خمینی از آن به جام زهر تعبیر کرد(زیرا او همچنان خواهان تداوم جنگ و خشونت و انقلابی گری بود و قطعنامه  صلح را تجویز می کرد)انجام عملیات فروغ جاویدان از سوی مجاهدین و شکست آن،دستور اعدام گروهی هزاران تن از سوی شخص ایت اله خمینی و فوت او در سال1368 پایان یافت.این دوره به این دلیل پایان پذیرفت که هیچ فرد دیگری نمی توانست مثل آیت اله خمینی عمل کند.نه این که صرفا ضرورت های اجتماعی تغییر کرد.آیت اله خمینی یک شخصیت کاریزما،مقتدر،سنتی و در موضع یک مرجع قدرتمند دینی قرار داشت که هیچ کس یارای مخالفت با او را نداشت.او در یک چشم به هم زدن آیت اله شریعتمداری،رقیب قدرتمند و انقلابی اش را از صحنه خارج کرد و با یک اشاره10 سال بعد جانشین،شاگرد و امین خود یعنی آیت اله منتظری را به کنج خانه فرستاد.پس نه تنها سازمان مجاهدین و مسعود رجوی یا احسان طبری و کیانوری یا جبهه ملی و سایر احزاب انقلابی و حتی بنی صدر، اولین رئیس جهور قانونی انقلاب، امکان مخالفت یا مقابله با این رهبر کاریزما و مرجع قدرتمند را نداشتن، بلکه او اگر اراده می کرد حج را نیز تعطیل می کرد. اما مراجع بزرگی چون گلپایگانی،حتی اگر مخالف تعطیلی حج بودند جرئت ابراز وجود نداشتند.اگر ادعا کردم که فوت آیت اله خمینی پایان یک دوره بود، ناقدان بر من ایراد نگیرند که لابد به شرایط عینی یا«ابزکتیو» و ضرورت های اجتماعی توجهی نداشته ام.رهبر ایدئولوژیک و کاریزما امکان تغییر ضرورت ها را نیز دارد.

2-دهه ی اصلاح طلبی

دوران خشونت و انقلاب گری با فوت خمینی،به پایان رسید. در این دوران فردی به جانشینی آیت اله خمینی رسید که اگرچه خود از روحانیون انقلابی و از شاگردان و مریدان خمینی بودو جزو حلقه ی اول حواریون روحانی آیت اله خمینی به حساب می آمد اما به هیج عنوان«اتوریته ی»او را نداشت.ضمن این که او در دوره ی رهبری خمینی از ناراضیان به حساب می آمد که از خط امام زخم خورده و از شخص امام ملامت شده بود.او در دوره ی حاکمیت مطلق خط امام در دهه ی شصت از جمله روحانیون راست گرایی به حساب می آمد که مطابق تعریف خط امامی ها  از اسلام انقلابی و اسلام آمریکایی در مجموعه اسلام آمریکایی قرار می گرفت!ضمن این که فرد دیگری در کنار او قرار داشت که زودتر از سایر روحانیون انقلابی،دست از انقلابی گری برداشت وبه صف راست گرایان پیوست.او اکبر هاشمی رفسنجانی بود که توانست پس از فوت خمینی سکان اداره ی کشور را در ذست بگیرد و با ایفای نقش موثر، آیت اله خامنه ای را در جایگاه رهبری نظام(و نه انقلاب)قراربدهد.بنابراین،رفسنجانی و خامنه ای این دو شاگرد و مرید امام در دوره ی جدید،با شعار نظم سازی و تثبیت انقلاب و شکل دهی «ام القرای جهان اسلام»با ظرافت ویژه و درایت خاص خود مسیر جمهوری اسلامی را از انقلابی گری و ترویج خشونت به سمت یک نظام سیاسی و تداوم نظم و حکومت برگرداندند و هیاهوی خط امامی ها از جمله محتشمی،کروبی،خلخالی،حجت الاسلام موسوی خوئینی،دفتر تحکیم،اصغر زاده،عبدی،هادی خامنه ای،فخرالدین حجازی و صد ها خط امامی ریز و درشت،نیز در این مسیر اثر گذار نبود.اگرچه برنامه ریزی ترور مخالفین در همین دوره صورت گرفت اما دوره ی شهید پروری،صدور انقلاب،کشتن و کشته شدن جای خود را به شعارهایی چون سازندگی،توسعه،رفاه و عقلانیت سیاسی داد.رهبری این دوران عملا در دست رفسنجانی بود.اگر چه رهبری رسمی بر عهده ی خامنه ای قرار داشت.این دوره ی جدید با فرونشستن احساس گرایی و انقلابی گری همراه بود به همین دلیل انقلابیون دیروز به مرور از توهمات خود و دنیای کاذبی که خود را در آن زندانی کرده بودند،خارج شده و با واقعیات اجتمتاعی آشنا شدن.به همین دلیل با مشاهده ی مسائل دور و بر،انگار از توهم دنیای آرمانی و بهشت زمینی خارج شده و  به خود اجازه می دادند تا در برابر نقایص،کاستی ها،انحرافات،مظالم و در یک کلام کژراهه ای که مهندس بازرکان در دهه ی اول انقلاب از آن حرف زده بود موضع بگیرند.از همین جا نطفه ی یک جنبش اصلاحی شروع شد.اندیشه ی اصلاح طلبی در حالی به وجود می آمد و گسترش یافت که گفتمان انقلاب/ضد انقلاب دهه ی اول،گفتمان خشونت مقدس،مراحل رشد و کمال خود را با صدور حکم اعدام گروهی توسط آیت اله خمینی طی کرده بود و دوران انزال آن با پذیرش قطعنامه ی 598 و مالا فوت خمینی فرارسیده بود.پس بازتولید آن توسط هیچ نیروی اجتماعی ممکن نبود اما این تاثیر را نیز داشت که مردم از کفتمان خشونت ورزی فاصله بگیرند.از دیگر سو بهترین روش برای جایگزینی اصلاح طلبی این بود که این حرکت از درون نیروهای انقلاب شکل بگیرد تا رشد ی  منطقی داشته باشد و با تغییر نگرش نیرو های انقلابی یک جنبش اجتماعی اثر گذار را به وجود بیاورد .اگر قرار بود این جنبش جدید از درون نیرو های خارج نظام به وجود بیاید،به سرعت سرکوب می شد.ضمن اینکه،اپوزسیون غیر مسلح نیز چنین ظرفیتی را از خود نشان نداده بود.نیروهای انقلابی بهترین زمینه های اجتماعی برای به وجود آمدن این جنبش جدید را فراهم آوردند.

اوایل دهه ی هفتاد،دو تشکل دانشجویی درون نظام،یعنی اتحادیه ی اسلامی دانشجویان و دانش آموختگان با تریبونی قدرتمند یعنی هفته نامه ی پیام دانشجو و دفتر تحکیم وحدت،آماده می شدند تا پیشروان،این جنبش اصلاحی باشند.اگرچه بعدا در 2 خرداد 1376،جناح چپ برنده ی انتخابات ریاست جمهوری شد و در بهار 1378یعنی حدود 2سال بعد،نام جنبش 2 خرداد را جنبشی اصلاحی نامید،اما اصلاح طلبی از اوایل دهه ی هفتاد شروع شد.استفاده از کلمه ی اصلاحات در پیش از 2 خرداد 76 و حتی پس از آن و تا سال 78،یک عمل رادیکال به حساب می امد .برای اینکه انقلابیون به شدت در مقابل آن موضع گیری می کردند.البته اصلاح طلبی که پیام دانشجو و اتحادیه،مطرح می کرد با اصلاح طلبی مورد حمایت دوم خردادی ها  متفاوت بود.به همین دلیل ترجیح داده شد، با نامیدن آنها به اصلاح طلبان حکومتی ، تا حدودی این تفاوت بیان گردد.آنچه اهمیت داشت این بود که جناح قدرتمندی از انقلابیون دو آتیشه ی دیروز و به ویژه خط امامی ها،این واقعیت را پذیرفته بودند که نظام،نیازمند یک باز نگری جدی در تمام حوزه های فکری،سیاسی،اقتصادی،حقوقی و حتی ساختاری است. به همین دلیل می توان از دهه ی هفتاد به دهه ی  جایگزینی گفتمان اصلاح طلبی به جای گفتمان انقلابی گری و خشونت ورزی نام برد.البته گفتمان اصلاح طلبی را دو جریان مشخص نمایندگی می کرد. اصلاح طلبان حکومتی که خواستار اصلاحات در چارچوب ساختار موجود بودند و اصلاح طلبان آزاد و مستقل که اصلاحات را فراتر از چارچوب فعلی پیگیری می کردند.جنبش دانشجویی از پیشگامان ساختار شکن به حساب می آمد که معتقد بود،این ساختار موجود قابل اصلاح نیست.این جریان  به عنوان جنبش ساختار شکن یا جنبش نیروی سوم معرفی شد.در حالیکه اصلاح طلبان حکومتی به ویژه پس از شکست های پی در پی در انتخابات،بیش از گذشته مشی محافظه کاری در پیش گرفته و از هر نوع اندیشه و عمل رادیکال پرهیز کردند.علی رغم اختلاف اصولی بین جنبش نیروی سوم با اصلاح طلبان حکومتی،باید پذیرفت که گفتمان اصلاح طلبی وجه قالب گفتمان دهه ی هفتاد را تشکیل می داد.این گفتمان اگرچه با مخالفت جدی جناح اقتدارگرا روبه رو  شد و هزینه هایی نیز قتل های زنجیره ای و سرکوب دانشجویان و روزنامه نگاران را در پی داشت ،اما به هرحال آثار مثبت فراوانی  بر همه ی ارکان جامعه اعم از دولت و مردم بر جا گذاشت.همین که گفتمان  تقدیس خشونت در  دهه ی60 به گفتمان اصلاح طلبی دهه ی 70 خورشیدی تبدیل شد، حرکات رو به رشدی ارزیابی می شود.

3-دهه ی دموکراسی خواهی و دفاع از حقوق بشر

دهه ی 70 خورشیدی نیز گذشت؛اما برای دهه ی بعد آثار مهمی به  جا  گذاشت. در این دهه،البته یک اتفاق«پارادوکسیکال» نیز افتاد.علی رغم پیش بینی ها یا بر خلاف روند منطقی و علیه مطالبات ملی و حرکت رو به جلوی جامعه،اصلاح طلبان حکومتی در انتخابات ریاست جمهوری با شکست غیر قابل باوری مواجه شدند و جای خود را به جناح تندرو یا راست افراطی دادند.صرف نظر از علل و عوامل غیر منطقی مثل دخالت شورای نگهبان،سپاه پاسداران و سایر نهادهای استصوابی که برای شکست دادن اصلاح طلبان حکومتی و به نفع جناح راست افراطی وارد کارزار شدند،آنچه زمینه ی شکست اصلاح طلبان حکومتی را فراهم آورد نارضایتی عمومی از عملکرد اصلاح طلبان بود.پیروزی اقتدارگرایان در انتخابات غیر آزاد و سلطه ی آنها بر مجلس و دولت شرایط را برای جامعه بسیار سخت کرد و جناح اصلاح طلب حکومتی منفعلانه کنارکشید و مردم و به ویژه جنبش های مستقل را در مواجه با حاکمیت یک دست و سرکوب گر،تنها گذاشت اما در این دهه اتفاق دیگری نیز رخ داد.اگر اپوزسیون مسلح در دهه ی 60 پس از سرکوب وسیع از سوی حاکمیت،صلاحیت فکری و عملی این را نداشت که خود را در قالب های جدید بازتولید کند،جنبش نیروی سوم اما به لحاظ تئوری این توانایی را داشت که زایش داشته باشد.برای این که جنبش نیروی سوم مطالبات خود را به صورت شفاف،دموکراسی خواهی،حقوق بشر،سکولاریسم،حقوق قومیت ها ،برابری زن و مرد،قرار داده بود و روش مبارزه ی مسالمت آمیز را جاگزین مبارزه ی خشونت آمیز کرده بود. به همین دلیل علی رغم شکست و انفعال اصلاح طلبان حکومتی،جنبش دموکراسی خواهی ملت ایران،توانست در میان فرهنگیان،کارگران،زنان،دانشجویان،اقوام و نهادهای مدافع حقوق بشر گسترش پیدا کند و به دلیل فعالیت های گسترده ی خود، وجه غالب گفتمان سیاسی دهه  80را به نفع دموکراسی و دفاع از حقوق بشر رقم بزند.جنبش دموکراسی خواهی،توانست گفتمان خود را حتی در میان اصلاح طلبان حکومتی ترویج کند و بخش زیادی از نیروی های طرفدار اصلاح طلبان را همراه خود سازد.این جنبش به دلیل این که به چند حزب و گروه محدود نمی شود،و در هر گوشه و کنار کشور  حامیانی دارد که دایم حقوق بشر و دموکراسی را مطالبه می کنند،عملا حاکمیت را در تنگنا قرار داده است.اگرچه این جنبش تا حدودی نو پاست اما یک شبه راه صد ساله را پیموده است.این جنبش نوپا ،تا آنجا  حکومت را کلافه و سردرگم کرده که حکومت به جای این که یک چریک مسلح را بازداشت و زیر شکنجه قرار بدهد،مجبور است یک دانشجو یا فعال زن یا فعال کارگری به دلیل تشکیل سند یکا را  دستگیر و شکنجه نماید.این اقدام حکومت،به سرعت از سوی افکار عمومی داخل و خارج کشور،محکوم  شده و به یک بحران جدید برای حکومت تبدیل می شود.این جنبش به لحاظ تئوریک یک جنبش صلح طلب و مسالمت جو است.از دیگر سو به لحاظ فکری از قدرت موجه سازیunjustified بالایی برخوردار است.همین عوامل موجب شده است تا هر روز ضمن اینکه تیغ سرکوب حکومت را کند تر می سازد،جمعیت زیاد تری از مردم و حتی نیرو های درون حکومت را به سوی خود جذب نماید.اصلاح طلبان  حکومتی اگرچه حاضر نیستند،به شیوه ی جنبش دموکراسی خواهی برای تغیر رژیم  فشار بیاورند و از طریق تحریم انتخابات،دعوت به تظاهرات،تحصن و اعتصابات گسترده،از مشروعیت حکومت بیش از پیش بکاهند ولی مجبور اند از بخش هایی از اهداف جنبش دموکراسی خواهی حمایت کنند.امروز،همه ی لایه های اجتماع دریافته اند که برای مطالبه ی حقوق اساسی خود،دست به تشکیل NGO،سندیکا و اتحادیه بزنند و از این طریق به رژیم فشار بیاورند و مطالبات بر حق خود را به گونه ای مطرح سازند که رژیم امکان سرکوب آن را پیدا نکند و در عین حال،تعداد بیشتری از مردم امکان حضور در این جنبش را داشته باشند.جنبش دموکراسی خواهی،حتی اگر اصلاح طلبان موفق به خلع اقتدار گرایان از قدرت می شدند ادامه می یافت.برای اینکه دموکراسی خواهی و طرفداری از حقوق بشر،جنبشی است که پیش از اینکه سیاسی باشد،مقوله ای فرهنگی و اجتماعی است.بنابرین اگرچه این جنبش در مقابله با حکومت های دیکتاتوری قرار دارد اما حتی در یک حکومت دموکراتیک،این جنبش موضوعیت خواهد داشت.جنبش دموکراسی خواهی ملت ایران که با پیشتازی جوانان دانشجو و زنان جامعه به راه افتاد به لحاظ قدرت  موجه سازی تئوریک،در شرایطی قرار دارد که حتی اپوزسیون مسلح را به انفعال وا داشته و آنان مجبور شدند برای اینکه از قافله عقب نمانند،شعار ها و مطالبات خود را در جهت مطالبات این جنبش تغییر دهند و حتی از شیوه ی مبارزه ی مسلحانه دم نزنند.این جنبش توانایی تئوریک آن را داشته است که حاکمیت اقتدار گرا را مجبور کند تا برای کسب مشروعیت در مقابل خواسته های به حق جنبش ،به دروغ و تهمت رو ی آورده و دموکراسی خوهان را وابسته به بیگانگان معرفی نماید.این شیوه ی اتهام زنی البته به قدری نخ نما شده که بر خلاف خواست مطرح کنندگان ان کارگر می افتد.  به نظر می رسد گام بعدی این جنبش فراگیر،ارتباط عینی و منطقی آن با توده هایی باشد که مسئله ی عدالت و رفاه برای آنان از اولویت بالاتری برخوردار است .این ارتباط عینی و منطقی از طریق همبستگی جنبش ها و تشکیل یک سامان رهبری ممکن است.حتی اگر چنین امری به راحتی در دسترس نباشد،اما گسترش جنبش دموکراسی خواهی و دفاع از حقوق بشر وجه غالب جنبش سیاسی ملت ایران تا پایان دهه ی 80 خورشیدی است.جنبش دموکراسی خواهی به یک جنبش اجتماعی تبدیل شده است.به همین دلیل آرمان های آن از طریق تشکیل نهاد های مدنی در بین لایه های گوناگون،خصلت ریروارگی پیدا می کند.به این مفهوم که هر کدام از لایه های صنفی،طبقاتی و قومی و جنسیتی در می یابند که باید بیش از پیش با حقوق اجتماعی و مدنی خود آشنا بشوند.از دیگر سو برای رسیدن به حقوق خود،تشکیلNGO یا اتحادیه،انجمن و سندیکا را امری ضروری می دانند.این امر موجب می شود تا جامعه ی مدنی که در سال75 و پیش از پیروزی خاتمی،در ایران مطرح شد اینک و پس از یک دهه به صورت عینی و ملموس پیگیری شود پس دهه ی 80 دهه ی تشکل جامعه ی مدنی است.اگر جنگی اتفاق نیفتد و مسئله ی خاصی پیش نیاید گفتمان دموکراسی خواهی و حقوق بشر مراحل کمال خودش را طی خواهد کرد.مرحله ی کمال این گفتمان این است که بتوان از طریق تقویت همین جامعه ی مدنی و نهاد های فعال در آن به یک مخرج مشترک بین خواسته های همه ی گروه ها رسید.این مخرج مشترک چیزی جز دموکراسی خواهی،حقوق بشر،حقوق قومیت ها،حقوق برابر زن و مرد و حاکمیت دولت سکولار نیست.برای رسیدن به مطالب ملی فوق،پیشاپیش می بایست به تشکیل سامان رهبری اهتمام ورزید.امروز اکر شعار همبستگی و رسیدن به یک سامان سیاسی-اجتماعی در جهت نیل به اهداف کلی جنبش مطرح شود؛زمینه های عینی آن تا پایان دهه ی 80 خورشیدی فراهم خواهد شد.اما اگر جنگ موجب برهم خوردن فرآیند دمکراسی خواهی و تضعیف جامعه ی مدنی شود،نمی توان درباره ی آینده تحلیل درستی داشت.

 

 4آبان ماه/1386 خورشیدی