اسماعيل نوري علا
23 فروردين 1387
        
  نجات هويت از چنگ ايدئولوژي


دربارهء هويت اجتماعي، بحران و نيز تحولات اين هويت بحث هاي گوناگوني از نظر جامعه شناسي، روانشناسي اجتماعي، و مطالعات فرهنگي مطرح شده و مي شوند. من اما قصد دارم تا در اين مقالهء مختصر برخي فکرها را در مورد نقش و کارکرد مسئلهء «هويت» در حوزهء سياست مطرح ساخته و توجه خوانندگانم را به خلائي جلب کنم که گروه هاي سياسي اپوزيسيون در ساحت آن کار چنداني انجام نداده اند و اين خود، از نظر من، مي تواند سرمنشاء حرمان ها و شکست ها و عدم توفيق هاي آنها باشد. در واقع مي خواهم شما را دعوت کنم تا مشترکاً به مسئلهء هويت بعنوان يک امر سياسي، يک ابزار سياسي، و يک ميدان مبارزهء سياسي بنگريم تا شايد از طريق اين نگاه به برخي نتيجه گيري هاي مفيد و عملي براي چارهء طاعوني که با نام حکومت اسلامي بر جان کشور و ملتمان افتاده است برسيم.

اما، پيش از شروع کار، لازم است بگويم که «هويت»، بي آنکه خود در گوهر پديده اي ايدئولوژيک باشد، مي تواند در متن يک ايدئولوژي سياسي بکار گرفته شود. در اين حالت و در اغلب مواردي که گروه هاي سياسي از پديدهء هويت صرفاً بعنوان يک ابزار سياسي استفاده مي کنند حاصل کار بصورت استقرار ايدئولوژي جديد و نيز کارگزاران آن بر جامعه در مي آيد و دور باطل تبعيض و سرکوب و خفقان ناشي از حاکميت هاي ايدئولوژيک تکرار مي شود. لذا، اگر در حوالي پايان اين مقاله توانسته باشم اهميت پرداختن به هويت همچون يک ابزار کارآمد سياسي را روشن کرده باشم، ناگزير خواهم بود تا نکاتي را نيز پيرامون راه هاي جلوگيري از ايدئولوژيک شدن هويت (که مي تواند به پديده هاي خطرناکي همچون شوونيسم و ناسيوناليسم ادعائي هيتلرها بيانجامد) اضافه کنم.

باري، بنظر من مي رسد که در بيشتر جوامع پيشامدرن، يا جوامعي که نيش مدرنيت را چشيده و از نوش آن محروم مانده اند، يکي از جدال هاي انديشگي در بين متفکران وابسته به گروه هائي که بر سر مدرنيت با يکديگر داراي تضاد عقيده و هدف هستند پيش از آنکه جنبهء سياسي داشته باشد، گاه حتي بي آنکه خود بدانند، به مسئلهء «هويت» بر مي گردد که ظاهراً پديده اي فرهنگي است تا سياسي. در واقع، در صحنهء حيات سياسي و اجتماعي، هر گروه، ضمن انجام فعاليت هاي سياسي خود، داعيهء آن را نيز دارد که «مردم» داراي هويتي هستند که گروه مزبور بهترين معرف و مؤيد آن است. در عين حال، مبارزه گروه ها عليه يکديگر نيز، بجاي اينکه مبارزه اي مبتني بر «برنامه» باشد، کارش به مواضع فلسفي و فرهنگي آنان در مورد «هويت» مي کشد.

مثلاً، اين يک واقعيت بديهي است که عبارت «مردم ايران» معرف يک مفهوم مجرد و انتزاعي است که مي توان ـ با دادن صفات مختلف ـ براي آن هويت هاي گوناگوني قائل شد. مثلاً، اينهنگامي که روشنفکران عهد مشروطيت تشخيص دادند که يکي از دلايل عقب ماندگي جامعه شان نقش ارتجاعي دينکاران امامي است، که از يکسو در تحميق مردم مي کوشند و، از سوي ديگر، لوازم استمرار استبداد و بزرگ مالکي را فراهم مي کنند، به اين فکر هم افتادند که «سرچشمه هاي هويت» مردم ايران را عوض کنند و بکوشند تا به آنان يادآوري نمايند که ايرانيان لااقل سه هزار سال تاريخ قابل اثبات پيش از اسلام دارند و هويت شان به اسلامشان محدود نمي شود. يعني موتور تجدد عهد مشروطيت پيش از آنکه کارکردي سياسي داشته باشد ماهيتي فرهنگي داشت و اين ماهيت بود که آن کارکرد را اصلاح و بازتعريف مي کرد.

از سوي ديگر، در سي و چند سال اخير شاهد آن بوده ايم که، قبل از بقدرت رسيدن دينکاران امامي در ايران، برنامهء تغيير هويت مردم ايران در صدر امور اسلاميست ها قرار گرفته بود و آنها، پس از احراز قدرت سياسي، کوشيدند تا با تبليغ اين «هويت اسلامي»، از يکسو، و زدايش هرآنچه غير اسلامي بشمار مي رود، از سوي ديگر، نسل هاي فراروئيده در پس انقلاب را به اين باور برسانند که آنچه در گذشتهء پيش از اسلام مردم باشنده در فلات ايران رخ داده ربطي به مردم امروز ندارد و اين مردم در طول چهارده قرن، در کوره اي تابيده شده اند که آنان را، از نوک پا تا فرق سر، مسلمان کرده است. اين درست همان بلائي است که در پي فتح مصر به دست اعراب مسلمان بر سر مصريان آمد و از اين اهالي غيرعرب شمال آفريقا مسلمانان عربي ساخت که هيچ ارتباطي با گذشتهء تاريخي خود ندارند، هر چند که در کنار اهرام و ابوالهول زندگي کرده و از راه نشان دادن آنها به جهانگردان امرار معاش مي کنند.

تازه در همين مسلماني چهارده قرنهء مردم ايران نيز پيچ و خم هائي وجود دارد. مثلاً، از آغاز کار صوفيان صفوي و رسمي شدن مذهب تشيع امامي در ايران، بخش عمدهء کوشش دولت هاي نخست اين سلسله معطوف به آن بود که به مردم ايران بباورانند که آنها از همان ابتداي آمدن اسلام به کشورشان شيعي مذهب بوده اند. حال آنکه، آشکارا مي دانيم که شيعي شدن ايرانيان، آن هم به زور شمشير خونريز صفويان، ده قرن پس از آمدن اسلام به ايران اتفاق افتاده و پيش از آن ايران مهد مذهب تسنن بوده است و همهء بزرگان انديشه و ادب فارسي نيز از متن همان مهد برخاسته اند. نه کسي به سني مذهب بودن سعدي شک مي کند و نه مولانا و نه بايزيد بسطامي. در واقع، از پي استقرار تشيع امامي در بخش هاي گستردهء مرکزي ايران، فرهنگ اين کشور يکباره از توليد چهره هاي بزرگ فرهنگي و علمي بکلي باز مانده است.

همين مسئله در گذشتهء پيش از اسلام نيز رخ داده است و، مثلاً، فرزندان ساسان، موبد و دينکار زرتشتي آتشکدهء پارس، چون به قدرت سياسي دست يافتند و دين و دولت را براي نخستين بار در هم آميختند، کوشيدند تا هويت مردم تحت فرمان خود را به رنگي در آورند که آميزه اي بود از انديشه هاي زرتشت ـ که دو هزاره پيش از آنان زندگي کرده و چندان دستمايه اي از او باقي نمانده بود ـ با بيشترينهء آنچه هائي که ارکان زرتشتي گري زمان ساساني محسوب مي شدند و، در واقع، بافته هاي خود دينکاران به قدرت رسيده بودند.

من فکر مي کنم که از اين تحليل شتابزدهء وقايع تاريخي مي توان نتايج گوناگوني را استخراج کرد که بد نيست اين هفته به چند مورد آن بپردازيم:

1. قبل از هر چيز، همين گوناگوني ادعاها گواه آن است که پديده اي به نام «هويت يکپارچه» وجود ندارد و مردم هر جامعه حامل اجزاء پراکنده اي از هويت هاي گوناگون هستند که در طول تاريخ بر سر راهشان شکل گرفته و زيربناي فرهنگ و جهان بيني شان را بوجود آورده اند. در ميان اين اجزاء پراکنده مي توان به جزئياتي برخورد که جنبهء عام و گسترده دارند و بيشترين مردمان را در خود مي گيرند، و نيز جزئيات خاص و موضعي را يافت که از آن بخشي از مردم هستند.

2. در واقع، هر فرد آدمي در مرکز دواير متحدالمرکزي ايستاده است که کلاً حکم «اجزاء هويتي» او را دارند. ويژگي هاي مکاني (خانه، محله، شهر، شهرستان، استان، کشور، قاره...) و ويژگي هاي فرهنگي (مذهب، زبان، ايدئولوژي، تحصيلات، دسترسي به رسانه ها...) هر يک همچون کره هائي شفاف بر گرد هر فرد حلقه زده و ارتباط او را با افراد ديگر تأمين مي کنند. صاحبان قدرت، بنا بر ضرورت هاي کار خود، دست در اين مجموعهء کرات متحدالمرکز مي زنند و مي کوشند در حافظهء نسل هاي تحت حکومت خود برخي را پر رنگ کرده و برخي ديگر را به دست فراموشي بسپارند.

3. هويت يک پديدهء پايدار هم نيست و حکومت ها مي توانند در دست کاري در اجزاء آن، مثلاً، از راه پس و پيش کردن چينش وقايع تاريخي و اجراي برنامه هاي گستردهء مربوط به سياست هاي فرهنگي، به فاصلهء يکي دو نسل مردمان را با هويت خاصي که در نظر دارند خو دهند.

4. مردمان نيز داراي حافظهء تاريخي ثابتي نيستند و اجزاء اين حافظه، هم بصورت طبيعي و در مرور زمان، و هم با اجراي سياست هاي فرهنگي خاص، دستخوش تحول مي شوند و، در عين حال، مي توان اين تغييرات را در فاصلهء کوتاهي بوجود آورد.

5. اما حکومت ها تا زماني در اجراي برنامه هاي فرهنگي خويش کاميابند که هويت تلقين شونده از جانب آنها براي مردمان نه تنها مشکلي پيش نياورد که در ايجاد تصور و اميد مثبت آنان نسبت به حال، و بخصوص آينده، نقش سازنده داشته باشد. بعبارت ديگر، حکومت ها، بعنوان مجري سياست هاي فرهنگي، و مردمان، بعنوان موضوع تلقين و فرهنگ پذيري، همواره در مرزهاي هويت پيشنهادي حکومت ها حرکت مي کنند و رفاه و آسايش و آزادي عملي که يک حکومت مي تواند به مردم بدهد تعيين کنندهء طول مدت اين همزيستي است. به محض اينکه حکومت راه استبداد و تحميل و ايجاد تنگنا و انسداد آزادي ها را در پيش گيرد، روند دور شدن ذهني مردم از هويت پيشنهادي حکومت نيز آغاز شده و بصورتي دم افزا گسترش مي يابد.

6. و نتيجهء مهمتر، که مستقيماً بکار امروز ما مي آيد، آن است که وقتي روند دور شدن مردم از هويت پيشنهادي حکومت آغاز مي شود، سازمان هاي «بديل سياسي» که عليه حکومت استبدادي مبارزه مي کنند، تنها در گسترهء ارائهء يک «هويت آلترناتيو» است که مي توانند از يکسو مردمان را از «هم هويت شدن» با حکومت باز دارد و، از سوي ديگر، به آنان نشان دهد که در مجموعهء عناصر هويتي آنها اجزائي نيز وجود دارند که مي توانند هويتي نوين را براي آنان تأمين کنند.

به اعتقاد من، از همين نکات مختصر شده و ششگانهء فوق مي توان برخي راهبردها را براي تنظيم و اجراي برنامه هاي سياسي ـ اجتماعي ـ فرهنگي بدست آورد. من در اينجا فقط به چند نمونه از اينگونه راهبردها که به کار آفرينش و گسترش «هويت آلترناتيو بومي» مي آيند اشاره مي کنم.

الف ـ تشخيص «خط افتراق»، يعني محل جمع آمدن خطوطي که مردم مشتاق تغيير را بصورتي قاطع از «هويت پيشنهادي حکومت» منفک مي کنند.

ب ـ جستجوي عناصري مورد استفاده قرار نگرفته يا سرکوب شده در مجموعهء کلي هويتي مردم که از يکسو با هويت پيشنهادي حکومت متفاوت است و، از سوي ديگر، دلايلي عمده براي جذاب شدن آنها در ذهن مردم مووجود دارد.

پ ـ منسجم ساختن عناصر اخير در غالب يک مجموعهء با معني و خردپذير

ت. انجام کارهاي تبليغي براي معرفي مجموعهء آلترناتيو جديد و تشريح کارکردهاي آن

ث. تنظيم برنامه هاي ملي براي متجلي ساختن اين مجموعه در رفتارها و گفتارهاي فردي و جمعي.

تاريخ معاصر ما صحت و کارائي اين راهبردها را بخوبي نشان داده است. بعنوان مثال، مي توان به چند تجربه در اين حوزه اشاره کرد. نخستين تجربه از آن همين «انقلاب اسلامي» است که سه دهه پيش ، با شرکت ميليونها ميليون از مردمان هم نسل صاحب اين قلم، رخ داد و توانست نه تنها يک هيئت حاکمه، که اکثريت يک طبقهء اجتماعي را (با انهدام و فراري دادن و به بدبختي کشاندن افراد) کلاً از ميان بردارد، حکومت شاهنشاهي پهلوي دوم را ساقط کند و زمام قدرت را به دست دينکاراني دهد که در تمام طول تاريخي حمالان ارتجاع و بيداد بوده اند.

از نظر من، سقوط پادشاهي پهلوي از روزي قطعي شد که محمد رضا شاه کوشيد تا يک «هويت غربي منسوخ» را بر ما تحميل کرده و از آن طريق سرچشمه هاي مجاز بودن حکومت خويش را در بيرون از قانون اساسي مشروطيت قرار دهد. يعني، برنامهء او براي تغيير هويت ما داراي تعارضي دروني بود که از ناهمزماني جامعهء مدرن و پادشاهي عصر لوئي سيزدهم بر مي خاست.

مدرن شدن جامعهء ايران پروژه اي مشروطيتي بود و خود انقلاب مشروطه، و سپس حکومت رضاشاهي آمده در پي آن، در اين راستا سياست فرهنگي مشابهي را بکار گرفته و کوشيده بودند هويت جديدي را براي مردم ايران تأمين کنند که ريشه در تاريخ پيش از اسلام کشور «نيز» داشته باشد. سياست رضاشاه، که برگرفته از نوع انديشهء روشنفکراني از عصر مشروطيت بود که وجود حاکم چکمه پوش اما داراي گوش شنوائي همچون رضا شاه را لازم مي ديدند، در اين مورد تا حدودي موفق بود و تا کار به ديکتاتوري چهار ـ پنج سالهء آخر حکومت رضاشاه نکشيده بود بسياري از روشنفکران را مجذوب خود ساخته بود. سياست مدرن سازي محمد رضا شاه اما نتيجهء معکوس داد. بنظر من، علت اين ناکامي را بايد در همان ناهمزماني دو فرم سياسي که منجر به جدائي کامل دستگاه حاکمه از مردم شد جستجو کرد، آنگونه که کمتر رغبتي براي «هم هويتي» بين مردم و پادشاهي باقي مانده بود.

رضاشاه از دل مردم و از دل تجربهء مشروطيت بيرون آمده بود و بر موج خواستاري رفاه و امنيت مردمي بجان آمده از بيداد قاجارها، اوباش ريزه خوارشان و نيز راهزنان آزاد دست سوار بود. اما محمد رضاشاه ـ که با انجام اصلاحات ارضي و دادن حق رأي به زنان و ايجاد سپاه هاي دانش و بهداشت و توزيع کاراتر درآمد نفتي در داخل کشور ـ مي توانست در تاريخ مدرن شدن کشور مقامي والا براي خود به دست آورد و بر قلوب نسلي که بنا به خواست او تحصيل کرده بود، دانشگاه ديده بود، و جهان غرب را به تجربه کشيده بود پادشاهي کند، آماج حمله و سرکوب خود را درست همين نسل قرار داد؛ از يکسو هرگونه خواستاري عدالت اجتماعي از جانب آنها را گرايش بي چون و چرايشان به کمونيسم تلقي کرد، خواستاري آزادي براي شرکت در حيات سياسي کشور را توطئهء ارتجاع سرخ و سياه خواند و ـ بطور خلاصه ـ نسلي را که خود، براي آشنائي با جهان نو، ساخته بود در مقابل خويش قرار داد و، از سوي ديگر، خواست تا بر طبقهء متوسط و تحصيل کرده اي که خود آفريده بود به سبک امپراتوران فرانسه (البته با شباهت به شاهان قاجار) حکومت کند.

بدينسان، برنامهء هويت سازي شاه به کوشش براي ساختن آدم غربي شده اي انجاميد که بايد در مقام نخست وزير مملکت بخود لقب «نوکر خانه زاد» مي داد. همچنين، کودتاي بيست و هشت مرداد، همراهي کشورهاي غربي با شاه، و بي اعتنائي آنها به خفقان روزافزون سياسي و پامال شدن حقوق بشر موجب شد که نوعي دلزدگي از غربي شدني اينگونه در حوزهء هويت مطرح گردد و نظريه هائي همچون «غربزدگي همچون وبازدگي» يا «بازگشت به خويش» مورد توجه قرار گيرند.

و عاقبت، در دههء 1350، «خط افتراق» (همچون ترکي که زمين به هنگام زلزله بر مي دارد) کاملاً به گسترهء «هويت» رسيد و دلايل کافي براي رويکرد مردمان به هويتي جز «هويت غربي به روايت شاهنشاهي» فراهم آمد و ـ در خلاء آلترناتيوهاي مدرن مبتني بر آزادي و حقوق بشر و عدالت اجتماعي ـ ارتجاعي ترين مکتب هويت ساز جامعه، از طريق ذهن سخنگويان خود، دست بکار پر کردن خلاء و ايجاد «هويت آلترناتيو» شد. بازرگان، طالقاني، آل احمد، شريعتي، و مطهري از جمله نظريه پردازان اصلي اين روند «هويت سازي» شدند و توانستند ـ با الهام پذيري از انديشه هاي چپ ـ بسياري از عناصر موجود و آشناي مربوط به هويت اسلامي ـ ايراني را در داخل مجموعهء هويتي جديدي منسجم کنند.

در واقع، وجود اين مجموعه بود که جاده صاف کن آيت الله خميني شد و او را ـ بي آنکه در ايجاد اين آلترناتيو نقش خاصي داشته باشد ـ به حکومت رساند. نکتهء ديگري که مي توان از تجربهء انقلاب و در همين ارتباط به ارزيابي کوتاه فعلي افزود آن است که ما به چشم خود ديديم که «هويت آلترناتيو»، براي برانداختن قدرت حاکم و به قدرت رساندن آلترناتيو سياسي، محتاج تشکلات گوناگون هم هست اما اين تشکلات بي آنکه لزوماً ارتباطي تنگاتنگ با «هويت آلترناتيو» داشته باشند، در خدمت تحقق آن بکار گرفته مي شوند.

در انقلاب اسلامي، علاوه بر تشکل هاي اسلامي (از فدائيان اسلام و مؤتلفه گرفته تا نهضت آزادي و مجاهدين خلق)، هم جبههء ملي، هم حزب ملت ايران، هم سازمان فدائيان و هم حزب تودهء ايران توانائي هاي خود را در خدمت «هويت آلترناتيو» ي که بر اسلاميت ايرانيان تأکيد مي کرد گذاشتند و دينکاران امامي را به قدرت رساندند. علت هم آن بود که هيچ کدام از اين سازمان هاي اخير نتوانسته بودند در روند «هويت سازي» شراکت داشته باشند و، در نتيجه، هنگامي که «خط افتراق» به انتهاي خود رسيد چاره اي نداشتند جز اينکه به صفوف متحدان انقلاب اسلامي بپيوندند.

اما همين روند نشان داد که هويت اسلامي جديد ماهيتي صرفاً ايدئولوژيک دارد و، در نتيجه، بصورتي طبيعي، موجب تبعيض و سرکوب مي شود. انقلاب اسلامي 1357 حاصل ارادهء نسلي بود که مي خواستند براي خود هويتي انساني تر، آزادانه تر، عادلانه تر داشته باشند. اما اين انقلاب نتوانست ماشين خود را در لبه هاي پرتگاه ايدئولوژي متوقف سازد و، با سقوط آن به درهء هولناک ارتجاعي ترين ايدئولوژي ها، عصر ديگري در تاريخ معاصر ما آغاز گشت که در آن حاکميت دينکاران امامي (بصورت ولايت فقيه) بعنوان مفروضي بديهي در مجموعهء هويتي نوين شناخته شد و، در نتيجه، جامعهء جوياي هويتي تازه را از چاله به در آورده و در درون چاه ويل تاريخ سرنگون کرد.

باري، بر اساس آنچه گفته شد، آن دسته از سازمان هاي سياسي اپوزيسيون که مبارزه را نه صرفاً براي بدست آوردن قدرت که براي آزادي و رهائي مردمان خويش ادامه مي دهند و، در نتيجه، خواستار آن نيستند که با هر تزويري شده بقدرت راه يابند و سپس، با استمداد از سرکوبگري و ايجاد رژيم رعب و وحشت در قدرت موقت بمانند، راهي جز اين ندارند که در مجموعه هاي ناگزير «هويت آلترناتيو» ي که مي سازند و عرضه مي دارند عناصري را بگنجانند که از تبديل «هويت» به «ايدئولوژي» جلوگيري کنند. مردمان نيز اگر در جستجوي مجموعهء هويتي مناسبي براي امروز و فرداي خود هستند بايد مراقب باشند که اينگونه «عناصر ضد ايدئولوژي» در درون مجموعه هاي پيشنهادي حضور و ظهوري غالب داشته باشند.

باري، اجازه دهيد در اينجا تنها به يکي دوتا از اين «عناصر ضد ايدئولوژي» اشاره کنم:

1. عناصري که جلوگير تبعيض گذاري اند و به همهء انديشه ها و بودهاي گوناگون اجازهء همزيستي مي دهند.

2. عناصري که پاسدار حقوق اقليت ها در برابر حضور قاهر اکثريت اند.

3. عناصري که از رخنهء عوالم باطني و روحاني و آسماني به روند آفرينش قواعد و هنجارها و ارزش ها و قوانين اجتماعي جلوگيري مي کنند.

4. عناصري که موجب مي شوند تا شايسته سالاري در گستره ترين شکل خود تعطيل نشود.

5. عناصري که امکان تحقق عدالت اجتماعي را با حفظ آزادي هاي مصرح در اعلاميهء حقوق بشر تضمين مي کنند.

بنظر من، ايجاد هرگونه «مجموعهء هويتي» که متضمن نکات فوق بوده و، در عين حال، بتواند همچون آلترناتيو هويتي حکومت اسلامي عمل کند، همراه با اتحاد نيروهاي گوناگون اپوزيسيوني که قصد تعطيل هيچ يک از عناصر فوق را نداشته باشند، کار جانشين کردن نظامي مردمي و امروزي را در برابر حکومت دينکاران امامي در ايران تسريع و تسهيل مي کند.

و بالاخره، مهمتر از هر ملاحظه اي، بايد به اين نکته توجه کرد که اکنون، در پي سي سال تجربهء حکومت اسلامي و کارکردهاي هويت پيشنهادي آن، نسلي نو که دوران پادشاهي را تجربه نکرده و در گريز از هويت پيشنهادي آن شراکت نداشته است، آشکارا از وضع موجود خود بشدت ناراضي است و اين نارضايتي او را در مسير خط افتراق جديدي قرار داده که بر اثر آن به جستجوي هويتي نوين برآمده است ـ هويتي که در آن:

1. تأکيدي سرکوبگرانه بر عنصر اسلاميت وجود نداشته باشد، و اين عنصر بتواند در کنار اديان و مذاهب، و نيز انديشه هاي غير مذهبي و ضد مذهبي حضور طبيعي خود را ادامه دهد.

2. عناصر ديگري از هويت عام او (بخصوص در ساحت تاريخ پيش از اسلام) کشف شده و به جلوي صحنه آورده شوند که از آنها بوي رفاه و آسايش و آزادي بيايد

3. سرشکستگي هاي بين المللي ناشي از بد عملي حکومت اسلامي جبران شود

4. غروري ملي زاده گردد که بر پايه هاي تبليغات دروغين استوار نبوده و، اگرچه وضع بد کنوني را نشان مي دهد، اما آماجگاهش رسيدن به زمانه اي بهتر و سربلند تر باشد

5. حاکميت از آسمان و خون به جامعه برگردانده شود و قانونگزاري در اختيار ارادهء مردمان و عمل نمايندگان واقعي شان که طي روندهاي دموکراتيک برگزيده شده اند قرار گيرد

6. از ايجاد جامعه اي هم شکل خودداري شود و بر تنوع و تکثر و گوناگوني تأکيد گردد

7. خردورزي تحقير نشود؛ دانش به خرافه آلوده نگردد و توهم جاي واقعيت را نگيرد

8. از تبعيض گذاري تا حد ممکن پرهيز شود و تنها شايسته سالاري باشد که تبعيضات مفيد و پاداش دهنده به خدمتگزاران جامعه را مجاز بدارد.

باري، اين سياهه را مي توان بسيار ادامه داد. مهم توانائي ما در ساختن هويتي آلترناتيو اما غير ايدئولوژيک است که بتواند کشتي شکستهء سياست اپوزيسيون را به ساحل مقصود برساند.

==============================

اي ـ ميل شخصي اسماعيل نوري علا

esmail@nooriala.com

   

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .