مواضع کمپين

آيا کمپين مي بايست ديني باشد يا سکولار و يا لائيک؟

مازيار سميعي

 


 

I يکي از محورهاي عمده بحث پيرامون کمپين يک ميليون امضا براي تغيير قوانين تبعيض آميز موضع آن در قبال اسلام بوده است. اجزايي از حکومت با استناد به اسلامي بودن قوانين مذکور، کمپين و کنشگران آن را مخالف اسلام دانسته و خواهان مقابله با آنانند. از ديگر سو جريان هايي (عمدتا در ميان اپوزسيون) از آن جايي که کمپين اسلام را نشانه نرفته و حتي گروهي از کنشگرانش خواسته هاي خود را منطبق بر اين دين اعلام مي کنند، مخالف آن هستند. اين دو گونه مخالفت البته بيش از آن که از دل نگاه مخالفان به مساله "زن" ، "دين" و ارتباط اين دو برآمده باشد، مخالفت هايي سياسي، ايدئولوژيک و فرمال(Formal) (صوري، دستوري) هستند. بر خلاف باور رايج، "سياسي بودن" يک گفتار آن را بي ارزش نمي کند، اما رد يا پذيرشش را به نقد، رد يا پذيرش ايدئولوژي والد منوط مي سازد؛ به اين معني که انتخاب سياسي بين جمهوري اسلامي يا مخالفانش، مقدم بر پذيرش هر يک از اين دو گونه مخالفت است.

در مواجهه با مردم، اين مخالفت ها به شکلي ديگر بروز پيدا مي کنند. اگر در مخالفت سياسي مبداء و محور اصلي بحث رابطه حکومت و دين بوده و موضع کمپين در قبال آن مبناي مخالفت قرار مي گيرد، بسياري از مردمي که در گفتگوي چهره به چهره با کمپيني ها رو به رو مي شوند "دين" را يک محور فرعي انتقاد به کمپين قرار مي دهند. به اين معني که برخي در عين موافقت با خواسته هاي کمپين، به دليل آن که ريشه قوانين را اسلام مي دانند، با تعيين اولويت قانوني، تنها به بعضي از آن ها اعتراض مي کنند ،قوانين مطابق با نص را مستثني کرده و يا به طور کلي از امضاي بيانيه کمپين امتناع مي ورزند. در مقابل کساني هستند که اگر چه خواست تغيير قوانين تبعيض آميز را بر حق مي دانند، از آن جايي که حکومت ديني را علت العلل مشکلات مي پندارند، عملا امضاي بيانيه کمپين يک ميليون امضا را بي فايده تلقي مي کنند. اعضا و هواداران کمپين، فعالان اجتماعي و پژوهشگران در خصوص رابطه کمپين و اسلام مواضع پيچيده تري دارند. براي ساده سازي مي توان اين نظرات گوناگون را به دو دسته کلي تقسيم کرد: نخست گروهي که نه تنها بر عدم تضاد خواسته هاي کمپين با اسلام تاکيد مي ورزند، بلکه در پي آنند تا با ارجاع با متون ديني اين خواسته ها را منطبق و برآمده از آن بنمايانند. اين گروه به فتاوي برخي روحانيون استناد کرده و در قالب جريان "نو انديشي ديني" مي گنجند. گروه ديگر آناني هستند که بدون توسل به گفتارهاي ديني و با تاکيد بر ضرورت پيشبرد خواسته هاي کمپين از آن دفاع مي کنند. اين گروه اگر چه مخالفت چنداني نسبت به جريان نوانديشي ديني ابراز نمي کنند، به گونه اي متفاوت و بدون ارجاعات ديني در پي فراگير کردن خواست تغيير قوانين تبعيض آميزند.

حال آيا آن گونه که از جانب بنيادگرايان گفته مي شود کمپين حرکتي دين ستيزانه است؟ يا آن چنان که مخالفان سياسي بيان مي کنند به دليل سکولار يا لائيک نبودنش ناگزير شکست خواهد خورد؟ دفاع ديني از کمپين بيشتر به گسترش خواسته هاي آن مي انجامد يا دفاع غير ديني آگاهي را فراگير خواهد کرد؟ آيا براي جمع آوري امضاي بيشتر بايد با رويکردي پوپوليستي بر تطابق خواسته هاي کمپين و دين عامه تاکيد کرد و يا بايد فعالانه در مقابل باورهاي خرافي ايستاد؟ و در نهايت اين که آيا کمپين ديني است يا سکولار و يا لائيک؟

II سکولاريسم و لائيسيته بر خلاف آن چه بسياري مي پندارند رويکردهايي راديکال نسبت به دين محسوب نمي شوند. اين هر دو نه تنها به معني آزادي از مذهب نيستند که خود ضامن آزادي هاي مذهبي اند. لائيسيزاسيون و سکولاريزاسيون دو فرآيند متفاوت تاريخي بودند که طي آن ها کليسا سلطه خود بر امور عمومي و حکومت را از دست داد. اگر چه هم اکنون به نظر مي رسد که کشورهاي اروپايي و آمريکاي شمالي از حيث رابطه دين و دولت وضعيت مشابهي دارند، اين فرآيندها در هر کشوري ويژگي هاي خاص خود را داشته اند.

لائيسيزاسيون ،که بسياري از فيلسوفان سياسي در حيطه نظري به آن پرداخته بودند، عملا با انقلاب کبير فرانسه(1789) آغاز شده و سر انجام در قانون اساسي جمهوري سوم(1905) به صورت انفکاک کامل دولت و دين بيان گرديد. در قوانين اساسي جمهوري چهارم(1946) و پنجم(1958) بر "لائيک" به عنوان يک صفت جمهوري فرانسه تصريح مي شود. در طي اين فرآيند دولت از کليسا جدا مي شود؛ آزادي کيش و وجدان به رسميت شناخته شده و مدارس رايگان غير مذهبي براي عموم ايجاد مي شوند، بودجه هاي کليساها قطع مي شوند و دولت از مداخله در امور کليسا دست مي کشد. در عين حال هيچ مذهبي، اعم از مذهب اکثريت يا اقليت، به رسميت شناخته نشده و صاحب امتياز ويژه اي نمي گردد. به طور کلي نهادهاي عمومي و نهادهاي ديني از يکديگر تفکيک شده و دولت از ارجاعات مذهبي استقلال مي يابد.

طي فرآيند سکولاريزاسيون اما به رغم به رسميت شناخته شدن آزادي مذهبي، مانند لائيسيزاسيون بر تفکيک نهادهاي عمومي و ديني تاکيد نمي شود. در اين فرآيند اگر چه چيرگي دين و کليسا بر دولت و امور عمومي به تدريج از ميان مي رود اما کليسا همچنان با موقعيتي ويژه به عنوان نماد هويت ملي، فرهنگي و مشروعيت سياسي باقي مي ماند. وجه تفارق عمده اين دو فرآيند در مذهب مسلط کشورهايي است که اين دو در آن ها جريان داشته اند؛ کشورهاي عمدتا کاتوليک از مسير لائيسيته به سلطه کليسا پايان دادند و کشورهاي پروتستان از راه سکولاريزاسيون از سيادت دين خارج شدند. اگر در لائيسيزاسيون دين و دولت به طور کلي از هم تفکيک شده و دين، دنيا را به خود وا گذاشت(عيسي و قيصر به کار خود) در سکولاريزاسيون طي يک دگرگوني تدريجي و هماهنگ، دين و دولت سکولار(گيتايي، دنيوي) شدند. اولي جدايي دو نهاد و دومي تقسيم وظيفه بين آن دو بود. دولت هاي مدرن در کشورهاي کاتوليک در تعارض با اقتدار واتيکان به عنوان قدرتي فراملي قرار داشتند، اما پروتستانتيسم خود جزيي از هويت دولت-ملت هاي اروپايي بود. همچنين فقدان ساختار سلسله مراتبي و اقتدار کليساي پروتستان، بر خلاف کليساي کاتوليک، اگر چه لزوما به معني دموکراتيک بودن آن نبود اما راه را بر پلوراليسم مذهبي مي گشود.

III اديان، به عنوان نظام هاي اعتقادي مستقر، شديدا جنس گرا هستند. اساطير مذهبي سرشار از گفتارهاي زن ستيز است. در بسياري موارد، تن زن شيطاني و امور مربوط به آن نجس تلقي مي شوند. شيطان به کمک حوا آدم را مي فريبد. در اغلب اديان براي زنان محدوديت ها و ممنوعيت هايي براي کسب مقامات روحاني و رهباني وجود دارد. زنان از حقوقي برابر با مردان برخوردار نيستند. در ميان انبوه پيامبران و قديسان مرد، زنان مقدس انگشت شماري به چشم مي خورند و به طور کلي مذاهب گوناگون مردانه اند و زن را به عنوان "جنس دوم" به رسميت مي شناسند. از اين رو به نظر مي رسد که نقد مذهب، براي دستيابي به برابري جنسيتي ناگزير است.

اما آيا در ميان اجزاي گوناگون فرهنگ، تنها مذهب چنين ويژگي اي دارد؟ آيا دانش و نظام ساماندهي انديشه ها و علوم در جوامع کنوني ماهيتي مرد سالارانه ندارد؟ آيا هنر عمدتا مردانه نيست؟ هنري که از نگاه مردان، زنان را به عنوان موضوع خلاقيت قرار مي دهد. موسيقي که زنان را تنها به عنوان خواننده و نوازنده (و نه آهنگساز) تربيت مي کند و هنرهاي تجسمي که با زيبايي شناسي مردانه شکل مي گيرند. ادبيات آيا مملو از اساطير و قصه هاي زن ستيز نيست؟ (زن و اژدها هر دو در خاک به) با اين حساب مذهب از اين حيث موقعيت ويژه اي ندارد و همچون ديگر عناصر فرهنگي جامعه مردسالار، مذهب نيز خصلتي مردسالارانه به خود گرفته است.

کلي گويي (که با کلان نگري متفاوت است) در خصوص اين که مذهب ذاتا زن ستيز است راه به جايي نخواهد برد. اين ديدگاه متوجه اين نکته نخواهد شد که مذهب مانند هر فراساختار ديگري (حقوق، هنر، دانش و...) تابع شرايط اجتماعي خاص خود است و پويايي و تکامل اجتماع دگرگوني آن را نيز در پي خواهد داشت. چنان تاکيدي بر ذات دين، همانند تاکيد بنيادگرايان بر صيانت از گوهرش، راه را بر فهم تحولات مذهب خواهد بست.(به عنوان نمونه اي از اين تحول در مذهب در نظر بگيريد که بوديسم به عنوان آييني که فردي و شخصي، صلح جو و انفعالي به نظر مي رسد، چگونه در درگيري هاي اخير تبت در سياست مداخله کرده و گروه هايي را براي اعتراضات خشونت آميز سازمان داده است.)

IV

با استقرار جمهوري اسلامي ،رابطه دين و دولت با يکديگر به بحثي گسترده در ميان انديشمندان، ناظران و فعالان سياسي و اجتماعي در ايران بدل شده است. هم چنين در واکنش به حکومت ديني، سکولارسيم يا لائيسيته بيش از پيش به عنوان خواست و هدفي سياسي مطرح مي شوند. طيف وسيعي از نظرات در اين خصوص وجود دارند: از ديدگاه هايي که با تبليغات ضد ديني خواستار محو آن از جامعه اند، تا ديدگاهي که بدون اعتقاد به لزوم تفکيک دين و دولت، فقط تفسير مسلط از اسلام را نادرست دانسته و در صدد است قرائتي نوين از آن را بر صدر امور بنشاند. در ميان اين دو نيز نظرهاي گوناگوني وجود دارند که هر يک به کيفيتي در پي عرفي (در مقابل شرعي)(معادلي که در فارسي هم براي سکولار برده مي شود و هم لائيک) کردن رابطه دين و دولتند.

تفاسيري که از سکولاريسم و لائيسيته در ايران وجود دارد متفاوت و حتي متضادند. مفسران در تحليل آن چه در اروپا رخ داده مغشوش عمل کرده و به ويژه وقتي به تطبيق آن فرآيندها با مساله ايران مي رسند به کلي گويي دچار شده و از ارائه راهبردي براي عرفي کردن رابطه دين و دولت باز مي مانند. بخشي از اين امر احتمالا به بديع بودن مساله جمهوري اسلامي ايران مربوط است. اگر کليساي کاتوليک يک حکومت ديني بود و کليساي پروتستان به عنوان دين حکومتي به رسميت شناخته مي شد، جمهوري اسلامي هم حکومتي ديني است و هم مبلغ ديني حکومتي. اگر چه در آن مقام اول سياسي و مذهبي يکي هستند اما نهاد دين و دولت مجزا از يکديگر عمل مي کنند. هر چند تعدد مراجع تقليد، همانند مذهب پروتستان ، مي تواند شکلي از رواداري مذهبي را در پي داشته باشد اما وجود ولايت فقيه سبب مي شود که مرجعي حرف آخر را بزند، بي آن که سلسله مراتب روحانيت، مانند مذهب کاتوليک، وجود داشته باشند. همچنين تشيع همچون يک ايدئولوژي دولت-ملت در شکل گيري جمهوري اسلامي ايران نقش ايفا کرده است؛ اما برخلاف پروتستانتيسم ،تشيع سياسي(دست کم در شکل مسلط آن) نه تنها خصلتي اصلاح طلبانه ندارد که واجد سويه هاي بنيادگرايانه اي است که راه را بر عرفي شدنش مي بندد. در هر صورت به نظر مي رسد ضرورت تنظيم رابطه بين دين و دولت در ايران روشن ولي چگونگي آن مبهم است.

V

حال با توجه به آن چه گفته شد چگونه مي توان به داوري کمپين يک ميليون امضا نشست؟ آيا حرکتي است ديني يا سکولار و يا لائيک؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت که اولا بيانيه کمپين به عنوان اساسي ترين سند آن در مورد دين مسکوت است و تنها دفترچه حقوقي کمپين با استناد به چند فتواي فقهي اعلام کرده که خواسته هاي اين کمپين "تضادي با اسلام ندارد". گزاره اي تفسير بردار که تنها قرائت ضد ديني از آن ممکن نيست. ثانيا اين کمپين به پايان نرسيده است و نمي توان مساله موضع آن در قبال دين را پايان يافته تلقي کرد. از اين رو بهتر شايد آن باشد که سوال فوق به اين صورت طرح شود که آيا کمپين مي بايست ديني باشد يا لائيک و يا سکولار؟

شايد کساني با تاکيد بر ضرورت عملي تغيير قوانين تبعيض آميز،از پاسخ به سوال فوق بپرهيزند و اهميتي براي آن که چگونه دفاعي از خواسته هاي کمپين انجام مي شود قايل نباشند. جزيي نگري اين چنيني راه را بر فهم همه جانبه اين حرکت اجتماعي خواهد بست. کساني که با رويکردي عملگرايانه بر يک مساله مشخص تمرکز کرده و از روايت هاي کلان مي گريزند ناگزير به دامن روايت کلان مسلط (نو ليبراليسم بزک شده با شگردهاي پست مدرنيستي) مي غلتند. جريان هاي اجتماعي در ايران نمي توانند در مورد مساله دين و رابطه آن با نهادهاي عمومي سکوت کنند. همچنين اينان نمي توانند با ورود به کمپين مواضع خود را کنار بگذارند. به همين دليل، و از آن جايي که هدف کمپين، يعني برابري حقوقي، خواستي حداقلي و فراگير است، اين حرکت مي تواند به ائتلاف گسترده اي از جريان هاي اجتماعي و سياسي بدل شود. از جريان هاي نوانديشي ديني تا سکولارها و لائيک ها. در پاسخ به اين که دفاع از کمپين بايد سکولاريستي باشد يا ديني، بايد گفت روشن است که موضعگيري نسبت به رابطه دين و دولت تعيين کننده چگونگي آن خواهد بود. همچنان که جريان نوانديشي ديني با ارجاعات مذهبي در کمپين فعاليت مي کند، جريان هاي سکولار و لائيک نيز مطابق با باورهاي خود عمل مي نمايند.

سرانجام اما با پايان اين حرکت، يکي از دو گرايش عمده فوق دست بالا را خواهد داشت. اگر چه هم اکنون اين هر دو در کنار هم در کمپين يک ميليون امضا مشغول فعاليتند، اما با پايان کمپين، بسته به فعاليت ها، توليد ادبيات و توانايي جلب حمايت گروه هاي گوناگون، يکي از اين دو بر ديگري تفوق خواهد داشت. اين مساله شکافي نيست که موجب انشقاق در کمپين شود و گرايش هاي مختلف مي توانند و بايد خود را همان گونه که هستند ابراز کنند. اين مساله در مورد گروه ها و افرادي که به عنوان عضو کمپين فعاليت نمي کنند نيز صادق است؛ اگر احزاب اصلاح طلب نسبت به حضور جريان هاي سکولار در کمپين بدبينند بايد نوانديشي ديني را در آن تقويت کنند و به همين ترتيب اگر جريان هاي سکولار دفاع ذيل گفتمان ديني از خواسته هاي کمپين را بر نمي تابند، بايد هر چه بيشتر به دفاعي غير ديني(بدون ارجاع به دين) از اين خواسته ها بپردازند. روشن است که هر دفاع غير ديني، که با نقد مذهب توام خواهد شد، حوزه هايي(دست کم نمادين) را از سيطره حکومت ديني-دين حکومتي خارج مي کند. ارجاعات مذهبي نيز با دامن زدن به مباحث فقهي هر چه بيشتر آن را از امري روحاني به امري زماني(Temporal) بدل مي سازد. به هر روي کمپين يک ميليون امضا ضمن پيشبرد خواست اصلي خود، يعني فراگير کردن خواست تغيير قوانين تبعيض آميز، به تنظيم رابطه دين و دولت و کاهش تسلط دين بر امور و نهادهاي عمومي کمک مي کند؛ قضاوت در مورد اين امر که اين تنظيم از جنس سکولاريزاسيون، لائيسيزاسيون و يا اصلاح طلبي ديني خواهد بود با پايان آن ممکن مي شود.

------------------------

تغيير براي برابري

http://www.change4equality.net

 

   

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .